اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

دارد از در و دیوار این مملکت، خیلِ عظیم بی‌سواد بالا می‌رود. درسِ عبرت بگیرید که دیگر به کسی نگویید درس بخواند.
حکایت افراد تحصیل کرده‌ی کنکور گَزیده‌ی این سرزمین، حکایت آن اسپرمی‌ست که فکر می‌کرد با عبور از سدِ چنان رقابتی، برایش در این دنیا تخمِ دو زرده کرده‌اند اما دو زرده‌اش رفت و یک یای نکره باقی ماند بر سر آن.
و چه نانابود مردمانی که نهدمی به دود و بدرود از این دودمانِ  دود از کنده بلند می‌شود، یک تنه، تن به تسلیم نمی‌دهند.
بیا برویم داخل آن میهنی که از نامش برای ما ونِ یخچال‌دار، نامِ یک دار و یا شب زنده‌داری با پیکری بی‌جان میان یخ‌ها، باقی مانده است. جایی که خدا، پسر، روح‌القدس تو را تنها گیر آورده‌اند و نشسته‌اند بر روی سینه‌ی تو، به سانِ شمر بر سینه‌ی حسین، تا ذکر یا حسین را سینه به سینه نقل و نقد کنند. و تو داری دست و پا می‌زنی در این میهن، بی آن که پا بدهی و یا دست بکشی از تسلیم نشدنِ یک ضرب، تا آخرین ضربه، تا ضربه‌ی فنی شدن. آفرین به تو و ضربانِ قلبِ تو، در عصر زیستن به سان دیوانه‌ای در میانِ دیوها، پروانه‌ای در میان قاتلان شمع‌ها، عقلِ محضی دست بسته در میانِ شهوت دو پای شعبان بی‌مخ‌ها، بی‌سوادها، دکترای افتخاری‌ها. برخیز پروانه که آخر الزمان شده است شمع‌ها گِرد تو، بر سر مزار تو آمده‌اند.
#نیکا_شاکرمی #کنکور
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۴۷
i protester

دروازه‌بانی که تا دیروز آن سوی #زن_زندگی_آزادی، سنگربان تیم حکومتی نامیده می‌شد و جماعتی بابت گل خوردن او در برابر تیم فوتبالِ انگلیس، شادمانی می‌کردند، حالا بابت یک آغوشِ باز، به آغوشِ ملت باز گشته است. این قدرتِ نه گفتن هست که انسان را از نو تعریف می‌کند، حتی اگر یک عمر با دستانِ بسته، زیسته و تعریف شده باشد. 
کمیته‌ی اخلاق جریمه‌اش می‌کند بابت عبور از خطوط قرمزِ بی‌اخلاقی. زندگی خرج دارد، زنده بودن خرج بیشتر. اگر چه آبی هست، باز باید مالیاتِ آب را بدهد، مالیاتِ آب دیده را، آب دیده‌ی آن دخترانِ ورزشگاه ندیده را. اما این بار، باز می‌گوید فدای سرِ هوادار، تا هنوز یک نفر باشد که نتوان با پول خرید. تا همه بگویند یکی بود که زر، زور، تزویر، چهار گوشه‌ی نقش جهان را بوسید و مثل گوسفند نچرید. حالا می‌خواهند او به پای نظامی بیوفتد که با یک آغوش، به خطر می‌افتد. باید توبه نامه‌ی سرگشاده بنویسد که با ایستادن بر سرِ موضع، به گناه افتاده است. اما چه سود برای سلطه‌ی ضحاک که هر روز یک انسان دیگر از این خاک، سر بر می‌آورد و سر باز می‌زند از نشستن به گورهای دسته‌جمعی. گیرم که چشم‌ها را در خیابان و زندان کور می‌کنید، برای روی ماه، قابِ طنابِ دار، تصویر می‌کنید، با علامت‌های سوال بر سر هر انسان، با آن قلاب‌های نجات از این منجلاب، با زوال عقلتان که گور گم می‌کنید، چه می‌کنید؟
#صدیقه_وسمقی #توماج_صالحی #سید_حسین_حسینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۰۷:۴۵
i protester

راست می‌گویند شعار ایشان هم #زن_زندگی_آزادی هست اما منظورشان از زن، بن مضارع فعل زدن هست، یعنی بزن، زندگی کن، آزادی. صاف صاف توی خیابان خواهی چرخید چه روی سر زن بزنی چه توی سر زن، آزادی.
این همه زن، به خاطر حجاب، زمین می‌افتند تا حرف آقا، نقش بر آب، زمین نیوفتد. تا یک مرتبه، یک آقا، به گناه نیوفتد. این همه زن را بزن، اما آخر تو را چه سود که سرکنگبین این بار صفرا فزود. دارید درختان سیب، آن میوه‌ی ممنوعه را می‌زنید، با افتادن هر سیب بر زمین، پرسشی جوانه می‌زند و قانون جا‌ذبه‌‌ای کشف می‌شود روی زمین که تاج و تخت شما را میخ تابوت می‌زند. نگران موشک از آسمانید اما دارید روی زمین، خودتان را می‌زنید. از دولت اسراییل مثال می‌زنید که کودکان و زنان فلسطینی را با موشک می‌زند، شما که در خیابان، مادران را جلوی چشم کودکان می‌زنید، کاسه‌ی چشم را از کدام عصر عاشورا، خیمه و حجاب، آب می‌زنید؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۳۴
i protester

سلام دایی بهروز
حالا که از سالِ مرگ، پانزده سال می‌گذرد، معلوم نیست که من چند سال به تو نزدیک‌تر و یا دورتر شده‌ام؟ آخر همه‌اش بر می‌گردد به آن دنیا باوری و منِ به این ابرهای کفر بارور آسمان، چگونه بفهمانم که می‌خواهم نزد تو بر گردم؟ همه‌ی این سال‌های سیاه، مرا هم چون خال سیاهی در مرکز گیر آورده‌اند، همگی اینگار همین دیروزند با شعاع رنج یک روز، شرافتمندانه زیستن. و ما همگی خسته‌ایم هم چون سربازی از پادگان برگشته، مادری از زایمان برگشته، دانش‌آموزی از آزمون سراسری برگشته، ستاره‌داری از سیلی آبدار حراست برگشته، اصلاح‌طلبی از انقلاب برگشته، صلح‌طلبی از جنگ برگشته، یک انقلابی از آرمانشهر برگشته، مددکاری از پایین شهر برگشته، بورژوایی از مصادره برگشته، کارگری از اولِ ماه، خرید نرفته، برگشته، یک معترض از کف خیابان برگشته، یک گیسوی آویزان از چنگال قانون جنگل، از تجاوز در ون، در وان، از پیش مهسا برگشته، یک بخت، یک چایی با خیال تخت، برگشته، یک زندونی بی‌ملاقاتی از هواخوری برگشته، یک اعدامی از پای چوبه‌ی دار برگشته، یک زندگی از خودکشی برگشته، یک خودکشی از زندگی برگشته، یک شیطان از سجده بر انسان برگشته، یک انسان از پیش خدا، از کیش آیات خدا، از ایمان برگشته، یک پرنده‌ی مهاجر از ایران برگشته، یک لاک‌پشت، آخر خط، برگشته.
راستی وقتی این همه راحت می‌میریم، چرا این همه سخت زندگی می‌کنیم؟ تو گویی از قطار پیاده می‌شوی و کسی عین خیالش نخواهد بود که تو را با بستن دو عینت، جا گذاشته است. اما برای کسی مثل تو که آخر دنیا را دیده‌ بود اصلا چه باکی بود وقتی می‌شنوفت که دنیا برایش به آخر رسیده است؟ راستی که شنیدن کی بود مانند دیدن؟ 
#دایی_بهروز
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۳۳
i protester

برنده و بازنده‌ی جنگ جهانی دوم، می‌خواهند در فروش تسلیحات به اسراییل، اول شوند. آدم‌ها با این همه آدم‌کشی، به کدام بشر، به کدام حقوق بشر، پناه ببرند؟ شاید از نگاه غرب، مردم غزه را می‌توان مثل پناه‌جویان با ترانه‌ی آزادی وسط آب‌های مدیترانه رها کرد، سر مردم اوکراین سلامت باشد که گوشت قربانی دم در قاره‌ی سبز هستند.
اسراییل، فرماندهان سپاه را داخل کنسولگری دمشق، می‌کُشد. این جور بخوانیم که یک حکومت آدم‌کش، آدم‌های یک حکومت آدم‌کش دیگر را در داخل خاک حکومت آدم‌کشِ ثالث می‌کُشد.
مردم در خیابان‌های اسراییل و امریکا، تظاهرات ضد جنگ بر پا می‌کنند، در خیابان‌های ایران، طرفداران جنگ، شعار مرگ بر اسراییل و مرگ بر امریکا سر می‌دهند.
آی آدم‌ها، نه شرقی، نه غربی، نه جمهوری اسلامی، کسی از مرگ شما و کودکان شما خجالت نمی‌کشد. از عذاب شما، آب نمی‌شود برود توی زمین، داغ، مذاب نمی‌شود توی دل زمین. نه غزه، نه اوکراین و نه حتی جانم فدای ایران، کسی آدم حساب نمی‌شود در این سرزمین. همه به صف ایستاده‌اند تا گوشی اپل بخرند به یاد سیبی که آدم ابوالبشر در بهشت، گاز زده است، گور بابای آدم، خونِ پسر آدم، ناز جنازه‌ی او را چه کسی بکِشد؟ نازی‌ها؟ عزادار، قاتل پسر آدم، خود، پسر آدم، از خونِ آدم، هم‌خونه‌ی آدم، جانشین آدم هست.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۳۲
i protester

امسال سیزده به در با شهادت مولود سیزده رجب، مصادف شده است. جماعتی تا صبح، شب قدر را زنده می‌دارند و جماعتی از خروس‌خوان روز طبیعت را. عده‌ای با میگساری و غمگساری هر دو حال می‌کنند و عده‌ای با هیچ، با هیچ کدام. 
عجیب هست آنان که به روی مردم آتش می‌گشودند، حالا با روشن کردن آتش، مخالف شده‌اند و نیز، مضحک هست آنان که مرگ بر دیکتاتور می‌گفتند و یک چشم، شاهد می‌آوردند، حالا شادی‌شان را توی چشم عزادار، فوت می‌کنند. کاش دو زاری‌مان می‌افتاد که هر مخالف دینی، روشنفکر و هر دین‌داری اخلاق‌مدار نیست. نه روشنفکر دینی عقل کل هست و نه عقل محض دانای کل. جامعه‌ای که شک و پرسش را از او گرفته باشند، با یقین و پرستش، حتی برای مدارا هم طناب دار می‌سازد حالا چه اهل قدر باشد چه سیزده به در، و چه از هر دو عالم، به در. و ما این جامعه‌ را صدقه سر آقا بالا سری داریم که از تجمع مردم کنار درخت هم می‌ترسد، آخر آن درخت روزی چوبه‌ی ‌داری خواهد شد و آن تجمع بالقوه سیاسی خواهد بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۳۱
i protester

تبریک‌های سال نو همان قدر بی‌خاصیت، که گویی تسلیتی برای رفتن عزیزی می‌گویند، شاید آن عزیز، همان سالِ از دست رفته باشد.
آری سال چه قدر نو شده است: جماعت نوکرها و نوکیسه‌ها می‌خواهند در شب قدر و نوروز، برای خدا، خانه‌ی نو بسازند. طرح اسکان خدای بی‌خانمان و کارتن خواب در فضای سبز، چه قدر ثواب دارد در این روزها و شب‌ها، چه مسجدی، چه محل سجودی، چه دوکانی شبانه‌روزی‌ برای زاکانی.
جماعتی به گاد پناه می‌برند و جماعتی به پاسارگاد، زیر لب می‌گویند آمده‌ام ای شاه پناهم بده. پناهندگانی به باد و به گاااااااااد رفته، نه اهلِ شدن که افتخار به بودن، نه آدمِ خود بودن، که از پسِ سال‌ها تحقیر شدن، زنده‌ای دنبال یک گور، یک بود، یک یادبود بودن.
در حکومت خدای مذکر، جماعتِ نسوان با حقوقِ نصف و نیمه، با حقوقِ نصف از نیمه، اجازه‌ی ورود به ورزشگاه نداشته است ولو یک نیمه، ولی در نیمه‌ی ماه خدا، با اجازه‌ی ولی، اذن دخول داده‌اند به زن و مرد، به زن با مرد، بزن ای مرد، هر سازی که زن با چوب الف تو می‌رقصد. باز نه آدمِ خود بودن، نه حوا بودن، که هوا بودن، آدمِ خودی بودن. آیه‌ای نازل شده است که هر عملی، هر جنسی، ولو عملِ جنسی، در زمین ما، در زمان ما، در آزادی ما، آزاد هست. 
می‌بینی از قیطریه تا خواهر کوچکتر یا چه دانم بزرگترِ امجدیه، هر کجا سبز هست نام خدا نیز، سبز می‌شود، آخر این شهر، شهردار دارد، شهرِ دار هست، دارالمومنین. ایران نه، پایتخت ایمان هست، هر چه بادا باد برای این خاک و آب، کسی شک نمی‌کند، مرده باد سرِ پر ز باد. اصلا آن کله‌ای که بوی قورمه سبزی با خود دارد، جایش توی دارالمجانین هست. اگر شهردار ارومیه، وقت سر خاراندن داشته است و درس خوانده است، ما را چه باک که جای دگر خارانده‌ایم و درس پس داده‌ایم. اگر مهدی باکری، برای خاک ایران، سر داده است، ما برای خاک کردن ایران پا داده‌ایم.
این سیستمِ مومنانه حلاج را هم در خود حل می‌کند، کافی‌ست قرآن ما بر سر بگیرید، قدرتان دانسته می‌شود، از سر دار به پایین کشیده می‌شوید، سرمایه‌دار می‌شوید، اهل بوس و بوستان. دیگر پابرهنه‌ی سیلی خورده نخواهید بود، زیر پا برهنه‌ی لیسی خورده خواهید شد. پناهتان می‌دهیم، سرپناهتان، استقلال مالی، آزادی یواشکی، روز جمهوری اسلامی، شب قدرتان می‌دهیم. دارالمجانین مال آدم‌های بی ایمان هست، مال یکی مثل کارگردان قصه‌های مجید و یا آن یکی صادق هدایت که پس از تعطیلات نوروز خودکشی می‌کنند، دارالمومنین مال ما هست که قصه‌های قرآن مجید فراوان داریم، هم صادقیم هم اهل هدایت، خودسازی می‌کنیم و غیرخود‌ی‌کشی.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۳۰
i protester

مصداق روزه‌خواری کدام هست زمین‌خواری یا زمین خوردن؟ خیالتان راحت، دین اسلام اهل تساهل و تسامح هست، نه آن اولی روزه‌ی امام جمعه را باطل می‌کند و نه دومی روزه‌ی کارگر بدون جمعه را. اصلا زمینِ اولی به برکتِ گزاردن نماز نزد ولی عصر و ولی فقیه، استخری می‌شود که مدام خودش را برای دسته گل به آب دادنِ فرزند، آبیاری می‌کند، اما زمین دومی از خاطر معصیت و کمبود ثواب، مکانی می‌شود برای فرو رفتن و آب شدن یک فروند ولی، نزد فرزند. آن دومی که سواد احکام شرع ندارد امضایی هم ندارد تا آن را جعل کنند و زمین به نامش بزنند، چاره‌ای نیست باید انگشت بزند. اما به جرم دزدی از بیت‌المال، حاکم شرع، انگشتش را می‌زند. دزدی از کدام مال؟ بیت‌المال. مالِ بیت. آخر هر چه باشد او دست برده است در مالی که مال او نیست، مالِ کارفرمایش نیز نیست، مال کسی هست که بر جان، مال و ناموس او اختیار دارد، مالِ بیت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۹
i protester

در این دنیا، هر کس آلوده به چیزی هست و عده‌ای آلوده به رنج، چه تلخی بی‌نتیجه‌ای، چه نتیجه‌ی تلخی: دنیای رنج آلوده، آش نخورده و دهان سوخته.
برای قضاوت شدن تنها جواب آخر و نتیجه‌ی آخر بازی مهم هست، هیچ کس وقت ندارد فریم به فریمِ بازی زیبای شما را، با آن همه خطا بر روی شما، به تماشا بنشیند و یا خط به خط دنبال کند ابتکار، استعداد و سواد شما را برای رسیدن به جواب. نتیجه مهم هست نه مصدومیت شما، نه ناداوری، نه کیفیت بد زمین، نه کم‌کاری هم‌تیمی‌های شما، دردی از تنهایی پس از باخت، کم نمی‌کند. برای قومِ نتیجه‌گرا، مثل ناسزا می‌ماند اگر روزه‌ات را چند دقیقه مانده به اذان، با یک لیوان آب باطل کنی و یا شناسنامه‌ات را با دوری فراوان از سرنگونی، با یک اعتراض خشک و خالی وسطِ خیابان، مهر باطل بزنی. عجیب هست که این همه شهوتِ نتیجه، در جامعه‌ای رخ می‌دهد که هیچ رخدادی در آن پیش‌بینی‌پذیر و قابل مدل‌سازی نیست، تمام تلاش‌های شما برای رسیدن به یک باره در صفر، ضرب می‌شود. نتیجه مثل یک لیبل بر پیشانی شما چسبانده می‌شود و دیگر برای کسی مهم نخواهد بود که وضعیت کنونی شما ناشی از گشادی کان شما نبوده است. گمان می‌برند اگر شما باخته‌اید پس فکر کردن و منطق ما را نجات نمی‌دهد، یک ناجی، یک جان، یک جانی، یک هیجان، یک امامزاده‌ی با احساس، یک شاهزاده‌ی اهلِ لاس، باید بیاید و به جای همه‌ی ما فکر کند. 
این رنج تنهایی و فهمیده نشدن، مثل خشمی از رگ‌های درون کلمات فواره می‌زند، مثل فلسطینی‌ها، سیستان و بلوچستانی‌ها، مثل آن مادر توی دردمانگاه.
کودکِ بیمار در آغوش مادر هست، تو گویی آینده در آغوش مام وطن و یک نفر دارد به نام دین، با لباس دین، نه برای همدردی، برای دردسر بیشتر، برای سردرد بیشتر، از او فیلم می‌گیرد. آن که می‌گفت نگاه به نامحرم، حرام هست، حالا دارد با چشم‌های قرض گرفته از علمِ قراضه، برای دین، چشم‌چرانی می‌کند. اما این پایان داستان نیست، چنان ایمانِ مذکر فرادستی را عصیانِ مونث فرودستی خواهد بود که دیگر از دستِ زدن بالادستی کاری ساخته نیست باید دنبال یک جفت پای فرار باشد. 
قاضی و آدم‌هایی که قرار هست با چشم‌شان، با چشم‌چرانی، قضاوت کنند از آدم‌های منطقی سر خورده تنها همان فریم آخر، همان چهره‌ی عصبانی به یادگار می‌برند، با بانی آن باخت، کسی کاری ندارد، چه مدرک داشته باشی چه نداشته باشی. اگر اهل خوردن نیستی، به تو یک لیوان آب هم نمی‌دهند، ثواب و کباب را به نتیجه می‌دهند، باید تاب بیاوری خورده شدن را، کباب شدن را، آب شدن را، تلخ شدن را، تلخیِ نشدن را.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۸
i protester

نامِ کاسه‌ی توالتی واژگون شده، صندوق رای شده است، معلوم هست چه چیزی را بالا می‌آورد؟ اما دیکتاتورها همیشه نمی‌خواهند قرعه‌ی گُه بودن به نام شما بیفتد، گاه از شما می‌خواهند به گُه خوردن بیفتید.
هفتاد سال قبل، در شش اسفند سال کودتا، محل اختفای حسین فاطمی لو می‌رود و چند ماه بعد، در آبان ماه سال هزار و سیصد و سی و سه، تیرباران می‌شود. چگونه می‌شود در زمانه‌ای که عده‌ای به گه خوردن افتاده‌ بودند، او چاقو می‌خورد؟ این چه اشتیاقی هست که از میان تمام اقسام شق کردن، او با کله شقی، شق القمر می‌کند؟ این چه شقاقی هست میان اشتیاق به آزادی و میل به بندگی؟ این چه بارانی هست که برای فرزند کویر، بوی تیرباران می‌دهد؟
صدای غِژ غِژ سکوی اعدام می‌آید، دانه‌های تسبیح قاضی، بند پاره می‌کنند، چه پدر و مادرهایی که به پایش افتاده‌اند، او نگران افتادن دانه‌های تسبیح هست.
بُغضی که می‌تِرکد برای ایران، پشت میله‌های زندان، پشت مربع‌های تور دوازه‌ی فوتبال، بالای پله برقی فرودگاه، بالای چهار پایه‌ی اعدامِ چهار انسان. آب‌های دیده‌ای که از سر، می‌گذرند، سیستم زجرکشی که به درصد کُلُرشان گیر می‌دهد. گوشه‌گیری پناه برده به اون دنیا، به اون ور دنیا. تنی را گویند شامل آن همه سلول، هم‌وطنی را نمی‌گویند مشمول این همه سلول؟ آن همه تلاش برای آزادی که بدون رهایی، رها می‌شوند.توپ‌هایی که تیرک می‌خوردند، گل نمی‌شوند، دسته گل‌هایی که تیر می‌خوردند، پَر پَر می‌شوند. باخت‌هایی که از چشمِ بخت دیده می‌شود، بختیارهایی که از چشم خلق، پوشانده می‌شوند. بارانی که بوی تیرباران می‌دهد، ایرانی که بوی جماران می‌دهد. چشم‌هایی که توی حمامِ خون زاینده‌رود شسته می‌شوند، دست می‌شورند از جور دیگر نگریستن، از گریستن بر جورِ بی‌سهرابی، بی‌آبی، برتر حجابی. این هنر نر بودن هست که با شما مثل یک ماده رفتار می‌کند؟ راستی هرگز فکر کرده‌اید که تفاوت آخ و آخ جون، تنها در یک جان هست؟ آیا جان‌ها با همین یک جان، زیر شکنجه، جان به در می‌برند؟ یک نفر دارد با یک عدد آدامس باد کرده، پرواز می‌کند، آیا هرگز حساب کرده است که این بالن خصوصی، چه قدر برایش آب می‌خورد؟ پاکبانی را از روی پل نیایش، به جرم توهین به پرچم‌های دهه‌ی فجر، به پایین پرتاب کرده‌اند. دیدید کار آدم‌های بی کس و کار، چه قدر راحت تمام می‌شود؟ خدا هم کتابش را تجدید چاپ نمی‌کند تا نامی از ایشان ببرد، همین قدر بی‌حساب و کتاب، در دعوای جبر و اختیار، جانبِ آتش به اختیار را می‌گیرد، یک نفر طرفدار حکومتِ روحِ خدا، جان یک بی‌گناه را می‌گیرد. 
خستگی انگار با باسن نشسته باشد روی چشمان تو، دارد بسته می‌شود پرونده‌ی عمر امروزت. روی آتش غم، اشک می‌ریزند، گُر نمی‌گیرد؟
دانه‌های برفِ تازه به دورانِ بلوغ رسیده، تا به لبِ داغ زمین می‌رسند، از شدت شرم، آب می‌شوند، می‌روند توی زمین. می‌بینی با یک بوسه‌ی آبدار چگونه خود را دار می‌زنند؟ به اشتباه پشت سرشان می‌گویند چه ناکام، چه قدر تباه، از دار دنیا رفتند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۶
i protester

 لابد آتش گرفته است که با پتو می‌خواهد خویش را خاموش کند. می‌گویند جانباز بوده است، بخشی از جانش را برای این خاک داده است، حالا چه جای شکایت که پسر جانش را زیر خاک می‌کنند؟ یک نفر نیست که هوشیارش کند پیاده‌روی اربعین زیر باران، آن هم از نوع فرادی، ثواب عطش کربلا را هرگز نمی‌برد. آخر سر بی‌گناه که بالای دار نمی‌رود، حتما پسرش با سهمیه‌ی جانبازیِ پدر، گناهی مرتکب شده است که دسته گلِ روز پدر، بر سر مزار می‌برند. 
از آن روز که تو رفته‌ای، دارد از آسمان، بر سر این سرزمین، برف و باران می‌بارد‌. تو گویی آسمان می‌خواهد از شرمندگی، آب شود و توی زمین رَود. زمین هم که جای خود دارد، با برف، تمام تنش را کفن کرده است. 
هوا سرد بود و ما سرگرم، درست مثل کبک زیر برف. با این که زمستان بود اما تو گویی باران بهاری می‌بارید. طناب دار خیس شده بود. سوز سرما خشک و تر را با هم می‌سوزاند. 
آنان که به صندلی قدرت، سخت، چسبیده بودند، برای بی‌قدرتان، چهار پایه‌ با زبانِ نرم، سفارش داده بودند تا در حق کسی ظلمی نشود، همه بنشینند اما داستان که به سر می‌رسید، سرخوردگانی بدون یک لحظه سرسپردگی، به تلافی زمان و زمانه‌ای که ایستادن نیاموخته بودند، روی چهار پایه هم ایستادنشان می‌گرفت. قاضی القضات می‌ترسید نماز شبش، قضا بشود، تمام ظلم و ظلمت را نماز می‌گزارد. 
و چه طناب‌های داری تو را می‌بوسند برای آخرین بار که نخستین دیدارِ با تو، سر باز می‌زند رهگذری را از بوسه زدن بر دست و پای خداوندگارِ جبار. صدای اذان صبح می‌آید و خدایی که نشسته به شرابِ قدرت، به محراب ایستاده است. هم او فرموده باشد که صبح فردا، پایان شب یلدا، نه آغاز که پایان زمستان، انتهای بهمنِ خونین، اسپند سرسلامتی را نبینند. بگو آسوده نخوابد که اگر چه به دستور، چشمانی را بست، چشمانِ تری تا صبح قیامت، چشم به راه، گشوده است، بدمستی او را هشتاد تازیانه می‌زنند با هر پلکی که می‌زنند.
#محمد_قبادلو #وفا_آذربار #پژمان_فاتحی #محسن_مظلوم #محمد_فرامرزی #نه_به_اعدام  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۲۵
i protester

مسلمانان رجب را ماه خدا و در عین حال، آن را یکی از چهار ماه حرام می‌دانند که نباید در آن، آتش جنگ روشن شود. شیعیان نخستین شب جمعه‌ی ماه رجب را نیز شب آرزوها می‌نامند‌. 
حال بیاییم تا گرفتاری به خالِ لب دوست، پیش نرویم و اسلامِ صلح‌طلب دوست داشتنیِ پیاده شده را مو به مو مرور کنیم:
هنوز ماه خدا فرا نرسیده است که مردمانی بی‌دفاع در کرمان، با نام خدا، قربانی می‌شوند. پس از آن، در ماهِ حرام خدا، سپاهِ حرامیانِ حکومت خدا، از دیگر مردمانی بی‌دفاع در کردستان و پاکستان طلبِ خون می‌کند. در همین ماه، دیگر حکومت مردانِ خدا، بی‌دفاع مردمانی را در سیستان و بلوچستان، از برای زنده نگاه داشتنِ قصاص، این حق ِحیاتی حیات، می‌کُشد. 
آری در شب آرزوها، با این همه افکار بسته، برای بستگان، برای بازماندگان از مرگ، برای بازماندگان از زندگی، آرزویی نمی‌ماند جز آرزوی مرگ، پایانِ زندگی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۲ ، ۰۷:۲۰
i protester

خشمگین مردمانی داغ دیده، آگاهی را نصف و نیمه، نفهمیده، تو گویی مثلِ حفظِ نظام، فقط حفظ کرده. گفته باشند مخالف و عکس حکومتیم، اما درست مثل یک عکس از حکومت، خونِ هم‌فکر خود را رنگین‌تر دیده. دیروز، به تلافیِ آبانِ ندیده، ما هم بمبارانِ غزه ندیده. امروز به وطن، به هم‌وطن رسیده‌ایم‌، هواپیمای اوکراین را دیده، کرمان را ندیده. شاید که این همه سال خونِ دل خوردن و خونِ نور دیده دیدن، چشمانِ ما را کور کرده باشد خون؛ ترور کور دیده‌ایم و دگر خون نگریسته‌ایم. دلشادیم که چه شادی‌های پوک و پوچی بر ما حلال گشته است: شادیِ روح پس از مرگ، به دست یک لشگر سیاهی، شادی از پسِ مرگِ یک سیاه لشگر. راستی آن که گفت باید خون گریست بر گمانِ جانشینی روح خدا، ضحاک شد و زبانش، دست خدا، ما که این همه زخمِ زبان می‌زنیم بر خون مردم کرمان، چه آقا محمد خانی دست و پا خواهیم کرد دم در دروازه‌های کرمان، چه حمام خونی از چشم، در برابر چشم، البته که این بار بی نام خدا آغاز خواهیم کرد، خدایی که به جای خواری حکومت ظلم، به ما خونخواری حکومت و خلافت خود را نشان داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۲ ، ۰۷:۰۲
i protester

در زمانه‌ی آلتِ دست بودن، رقص یعنی اختیار دست و پای خویشتن را خودم دارم نه ساز و کارِ ساز شما. بشکن بشکنی که نمی‌شکند اراده‌اش، حتی به قیمت شکستن استخوان، مغز استخوان. جز این باشد در این ظلمتِ شب، از دست یک عروسک خیمه شب بازی کاری ساخته نیست چه رسد به این که با مرده‌ترین عضو انسان یعنی تار مو، زنده‌ترین جنبش را پخش زنده کند. فرق هست میان شادی روحت شاد و شادی روحِ شاد که اولی بوی قبر گرفته است و دومی از جبر، اراده‌‌اش را پس گرفته است. فرق هست میانِ رقص بزم و رقص رزم. 
در جامعه‌ی لال و دلال پرور اگر استعدادی هم دست به آفرینش بزند، چون آفریدن به وقت بردگی بوده است، خلقت و خلاقیتِ او، دوباره او را به بند مضاعف می‌کشد. تو خود، سکوت جمع، تُنگ آرامشِ خاطر جمع‌ها را بشکن. کارگر باش به وقتِ مفت‌خورها را پول هنگفت دادن. تخصصِ بی‌صدا باش به وقتِ چرب‌زبان‌ها را نشانِ هنرمندِ متعهد، تخصیص دادن. منفی باش به وقتِ مثبت‌ها را بیست دادن. بچه مثبت باش به وقت منفی‌ها را عشق و حال دادن. آخر صف توی اون پشت و پَسَل‌ها باش به وقتِ نورچشمی‌ها را پُست دادن. شمع باش به وقت عشقِ پروانه‌ها را، پُز دادن. نجاستِ خون دل باش به وقت پاکی‌ها را توی بهشت، خونه دادن. پاک باش به وقت بی‌گناه را سرِ بی‌کلاه، پای چوبه‌ی دار، داد دادن. باهوش باش به وقتِ کودن‌ها را از کان، شانس دادن. یک دست و پا چلفتی عقب‌مانده باش به وقت زرنگ‌ها را آش دادن. آب خنک زندان، آتش تبعید باش، به وقت نکند آب‌ها در دل تکان دادن، قربان صدقه دادن. ایران باش به وقت مغزها را فراری دادن. خودت باش به وقت بی‌خودی‌ها را پر و بال دادن، از پرواز، از مهاجرت، بیم دادن. برقص به وقتِ شادی را حکم دادن. بایست پای حرفت به وقت قهقهه‌ی استخوان، به وقتِ جا خالی دادن، به وقت خالی بودن جای دسته‌گل‌هایی که بردند، حکم اعدام‌هایی که بریدند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۲ ، ۰۳:۴۷
i protester

زندگی توی جهنم هزاران مصیبت هم که داشته باشد لاجرم یک اتفاق مثبت نیز همراه خود دارد: دیگر کسی نمی‌تواند تو را با جهنم بترساند. نه از دست کشیش‌ها کاری ساخته است، نه از دست پلیس‌ها، نه از دست سیاهی‌ها، نه از دست سیاه چال‌ها. می‌بینی ما از نیمه‌‌های خالی لیوان هم چه قدر با دست پر، با امید برمی‌گردیم؟
می‌گویند اسراییل تلاشش را می‌کند تا غیر نظامیانِ غزه، کمتر آسیب ببینند، درست مثل آن حکومت کودک‌کشی که در آبان نود و هشت، وقت می‌گذاشت، دست روی قرآن می‌گذاشت، کمر به پایین را نشانه رود. و یادش می‌رفت تلویحا به تیراندازی اقرار کرده است. آیا نسخه‌ای که غرب برای از پا در آوردن مثلا سارقین یک بانک می‌پیچد، قربانی کردنِ گروگان‌هاست؟ آیا به همین راحتی می‌توان حقوق بشر را پیچاند؟ نفرمایید، این همه شتابزده قضاوت نکنید، نه تنها برای غرب که برای اسراییل هم جان انسان‌هایی که حماس به گروگان گرفته است اولویتِ نخست دارد، منتها، تنها گروگان‌های اسراییلی و نه فلسطینی‌.
راستی چه کسی می‌گوید که من آزادی خواه نیستم؟ در یک نگاه، حتی دیکتاتورها هم آزادی خواهند، مهم آن هست که آزادی را برای چه کسی می‌خواهند؟
جامعه‌ای که آزادی را زندگی نکرده باشد، در برابر هر پرسشی، از خود، ناشکیبایی نشان می‌دهد. فرقی ندارد سوال از سوی طرفداران آزادی باشد یا از سمت به دار آویختگان آزادی، او به سوال، به چشمِ یک حلقه‌ی دار نگاه می‌کند که باید آن را پایانِ باز کند. حتی اگر شعار آبدارِ زن، زندگی، آزادی سر داده باشد، ضمانتی وجود ندارد که پرسشگری یک زن را تاب آورده باشد و این دقیقا همان نقطه‌‌ایست که یاسمین پهلوی نمی‌تواند از نرگس محمدی سوال کند، نرگس محمدی نمی‌تواند از اسلام ناب محمدی سوال کند، چپ و جبهه‌ی ملی نمی‌تواند از شکنجه‌گر پهلوی سوال کند، مشروطه‌خواه نمی‌تواند از رفراندم انحلال مجلس هفدهم سوال کند، دلِ پُرِ یک جان، نمی‌تواند از پر بودن جانِ لوله‌ی تفنگِ رفیق جان، سوال کند، یک شهر زیر باران بمباران نمی‌تواند از رفیق گرمابه و گلستان سلطنت‌طلبان، از شهرک یهودی‌نشین سوال کند، یک یهودی نمی‌تواند از کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌های نازنین سوال کند، یک لیبرال نمی‌تواند از اردوگاه‌های کار اجباری حکومت کارگران سوال کند، یک کمونیست نمی‌تواند از زبان لال مجسمه‌ی سفیدپوست آزادی سوال کند، یک کافر نمی‌تواند از نطفه‌ی مسیح سوال کند، یک مسلمان نمی‌تواند از بیگ بنگ سوال کند، یک پایین‌دست نمی‌تواند از آبِ آبادی و اختلاف با قانون جاذبه سوال نمی‌کند، پاییز نمی‌تواند از آبان سوال کند. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۳:۴۶
i protester

حضور خستگی‌ناپذیر ماه که می‌داند تا آخر ماه چیزی از او باقی نمی‌ماند، درست مثل کارگر شیفتِ شب و یا سرباز بالای برجکِ لبِ مرز و یا پرستارِ شبانه‌روزی یک کودک، یک سالخورده، یک جوانِ قرص خورده. صبح شده است و انگار خورشید مثل یک داروغه آمده است تا از شبانه‌روز، بدون حساب کردن ماه، روز و روزی‌ تحویل بگیرد. مهر خبر ندارد که دیشب یک نفر جای دندان‌هایش روی تن دیگری افتاده است و جای دندان‌های دیگری روی بالشِ همان کاراکتر اولی. تنها ماه می‌داند که تنی فروخته شده است برای خرید یک تُن ماهی. تنها او می‌داند که چه حجمی از هوای درد آلود را می‌توان گاز گرفت. حتی یک آه هم نمی‌داند، قبل از طلوع آفتاب، یک طناب دار، چند تُن تنهایی را کشیده است؟ گوینده‌ی رادیو می‌گوید صبحتان به خیر و شادی، آری توی این سرزمین، شادی را با خیر، به زنجیر می‌کِشند و روح شاد را برای دنیای دیگر، بار امانت می‌کنند. راستی چرا ماه این همه پیر شده است؟ از ترسِ کدام حادثه، صورتش مثل گچ، سفید شده است؟ تو گویی به شکل یک قرصِ خواب آور در آمده است، اثر نمی‌کند، از خواب ابدی، انتظار معجزه می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۲ ، ۰۳:۴۵
i protester

می‌گویند گور کم آورده‌ایم، طبق اصل لانه کبوتری، به گورهای دسته جمعی روی آورده‌ایم.
آی آدم‌هایی که تنتان و خاک وطنتان یکی شد، برخیزید که دوباره بنزین ارزان شده است. راستی از آن آبان که ناگهان باریدنِ تیر گرفت، از آن تیرباران که جان آدم‌های بی نشان را نشانه گرفت، از آن آتشنشان که خاموش می‌کرد طبقات بی‌صدا را، از آن آتشفشان که مذاب می‌کرد طبقات زیر زمین را، از آن دارِ پروردگار که بالا می‌برد طبقات پایین را، از آن نیزارها که بالا می‌برد صدای زار زار را، از آن غروبِ پاییز که تازه می‌کرد غم آخرین دیدار را، از آن رهاییِ تیر خلاص که بی کس می‌کرد آدم‌های بی کس و کار را، چند زندگی از این حکومت مرگ طلبکاریم؟ از انتقام سخت با داربست‌های کرمان تا بستن به موشک، هواپیمای اوکراین، از واکسن آن سوی آب که ورودش ممنوع شد تا آبِ دریاچه‌ی ارومیه، هامون، زاینده‌رود، کارون که خروج از خانه برای شهروندش ممنوع شد، از کولبر تا سوخت‌بر، از اعدام روح الله در حکومت روح الله تا اعدام نوید افکاری در عادل آبادِ حکومت عدل علی، از ونِ گشت ارشاد تا تونل وحشت مترو‌ی تهران، از فرو ریختن ساختمان متروپل آبادان تا خودکشیِ کفِ خیابان از بالای ساختمان، از نماز جمعه‌ی خونین زاهدان و چشمان خونین جمعه‌ی اصفهان تا کردستان، چشم و چراغ ایران، از حجاب‌های نقش بر آب تا شمع‌های آب دیده، از تو، ای پری کجایی تا پروانه‌های پَر پَر، یکی را داغدار کرده‌اند و یکی را سر به دار، یکی را به بیداری ابدی دچار کرده‌اند و یکی را به خواب ابدی فرو برده‌اند. از ترسِ بیداریِ دیگران، به آن که از آگاهی سودی نبرده است آموخته‌اند خدای کعبه، سر به دار را جاندار نمی‌داند و به آن که در مسیر آگاهی قدم گذاشته است القا کرده‌اند خدای رنگین کمان در بیمارستان شفای غزه احضار روح نمی‌شود، تنها خون هم‌خونه‌های شما رنگین هست. بازی زمان و مکان، جمعه‌ی موعود و ارض موعود، یوسف زهرا و بنیامین یعقوب راه انداخته‌اند. نباید این سو و آن سوی آب همراه شوند، سیلاب می‌شود، از نیل تا فرات، اصلا تا هرات، این همه فرعون، غرقه در نیل، آینده‌ی فرزندان ارباب خراب می‌شود. آغوش‌هایی که برای آزادی سرد می‌شوند، از دهان می‌افتند، سوختنی که با سوختِ ارزان، هم صفت، از قلم می‌افتد.
#غزه #آبان_نود_هشت
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۲ ، ۰۳:۴۴
i protester

آبان هست و درختان دارند یکی یکی لخت می‌شوند. عده‌ای کفاره‌ی این گناه، ایشان را زنده زنده می‌سوزانند. و عده‌ای مخالفِ پوشش اجباری، اخبار ایشان را پوشش نمی‌دهند.
می‌گوییم ما را چه به دردهای یک بچه در غزه، لبنان، جانم فدای ایران. حال آن که چه سرنوشتی مشابه‌تر از آن که به دست یک گروه نظامی، خودت و میهنت گروگان گرفته شده باشید و بیگانه‌ای به بهانه‌ی آدم کردن آن گروه، این همه آدم، این همه هم‌میهن را کرور کرور، با خاکِ میهن، یکسان کند. آری در داخل یک ضحاکِ ماردوش، سرِ جوانان وطن را می‌خورد و عده‌ای در خارج، آدرس سر ما را به عنوان سرِ مار، می‌فروشند.
#غزه #آبان_نود_هشت
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۲ ، ۰۴:۰۱
i protester

چه ترقی معکوسی؛ اعتیاد بلای خانمان سوز هست یا کمپ ترک اعتیاد؟ آی ابراهیم، تو چگونه الگویی برای رنجبران خواهی بود که آتش تنها برای پیامبران، گلستان می‌شود، تنها برای خلیل الله، برای دوستِ خدا. که درب‌ها تنها برای پیامبرِ خوشگل، در احسَن القصص باز می‌شوند، نه برای خطوطِ رنج بدون منتِ ترنج، نه برای قصه‌های به آخرِ خط رسیده، تنها برای فرار از آتش گناه و نه برای آتش بی گناه.
#حریق_کمپ_ترک_اعتیاد_لنگرود
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۲ ، ۰۴:۰۰
i protester

و چه دردناک هست آب، مایه‌ی حیات، از سر بگذرد. می‌پرسد چرا خانه‌ی ما کوچک هست؟ پاسخ می‌دهد: بزرگ شوی، خواهی فهمید. مثلا خیلی زود درک خواهی کرد که گاه، برای خانه‌ی بزرگتر داشتن، باید خودت را کوچک کنی. یک نفر می‌گوید خوش به حال شما که خانه‌تان روی پشت بام هست، حالا گیرم که دیگر برف نمی‌بارد، لااقل به خدا که نزدیک‌ترید. خدایی در میانِ بشقاب‌های غیر پرنده، گربه‌های بدون پرونده. خدایی درست وسطِ دودکش‌ها، آن جایی که نام دودکش بی مسمی شده است و دقیقا برعکس دود را ملاقه ملاقه، برایت می‌کِشند. خدایی بازیچه‌‌ی کفتر بازیِ تورمِ نقطه به نقطه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۲ ، ۰۳:۵۸
i protester

اینگار راست می‌گویند که کافر به هر چیزی دست بزند آن را نجس می‌کند، چه کسی کافرتر از یک حکومت دینی که حقیقت را می‌پوشاند؟ هم دین را نجس می‌کند، هم دفاع از مردم ستمدیده‌ی دیندار را. برای شیطان بزرگ چه خبری خوش‌تر که او بر پشت بامِ خانه‌اش، سفارت‌خانه‌اش، الله اکبر بگوید؟ خدایی که نتواند شیطان را برای افتادن به پای انسان، آزاد بگذارد، آزادی انسانِ خون‌ریز دامنش را خواهد گرفت، از چشمِ عالمی خواهد افتاد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۰۲ ، ۰۳:۵۶
i protester

دیگر چه فرق که گروگان‌های حماس شهروند اسراییل باشند یا ملت فلسطین، اسراییل با موشک نقطه‌زن می‌زند آدم‌هایی را که حالا دیگر یک نقطه هستند، نقطه سر خط. 
اگر آن سوی خاورمیانه یک نفر می‌زند توی سرش که دخترش روی خاک افتاده است، این سوی خاورمیانه، یک نفر را توی سرش می‌زنند و خاک‌ها روی دختری افتاده است، مترو به آخر خط رسیده است.
گروهی دنبالِ یافتن گروه خونی خویش تا به رهبر خویش تقدیم کنند و گروهی دنبال یافتن خونِ رنگین‌تر، تا خوش آب و رنگ، عزاداری کنند، اینگار که حق دارند آخر یک نقطه رنگی ندارد.
راستی یک خط چند نقطه دارد؟ یک پاره خط چه طور؟ یک نقطه چگونه می‌تواند پاره‌ی تن یک نقطه‌ی دیگر شود؟ یک نقطه چگونه پاره پاره می‌شود؟ آیا مگر دنیا بدون نقطه نمی‌تواند خط بنویسد؟ به این دست خط بدش ادامه دهد. آن هم نقطه‌هایی که حرف ندارند، رنگ ندارند.
#آرمیتا_گراوند #غزه
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۲ ، ۰۳:۴۵
i protester

چه کسی می‌گوید حکومتِ ایران تنها با کشتن مردم غزه مشکل دارد؟ حکومت ایران هم مشکلات خاص خودش را دارد، منتها نه با کشتن مردم ایران با خبرِ کشتن مردم ایران. می‌بینی درست از جنس همان مشکلی که حکومت اسراییل با کشتن مردم غزه دارد، به راستی این دشمنان چگونه به وحدت می‌رسند بر سر خبرنگاران بی قرار.
#نیلوفر_حامدی #الهه_محمدی #آرمیتا_گراوند #غزه
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۲ ، ۰۳:۴۴
i protester

هر گاه ظالمی از مظلومی در برابرِ ظالمی بزرگتر و کهنه‌کارتر، دفاع کند، در نهایت به بی‌پناه‌تر شدن آن مظلوم و زخمِ کاری‌تر بر پیکر او کمک کرده است چرا که به ظالم بزرگتر اجازه‌ی مظلوم نمایی خواهد داد. این مظلوم فرقی ندارد مردم غزه باشند یا مردم ایران یا مردم افغانستان یا مردم یمن یا مردم سوریه، آن ظالم نیز فرقی ندارد حماس باشد یا غربِ استعمارگر یا دولت امریکا یا حکومت ایران یا داعش، آن ظالم بزرگتر هم فرقی ندارد دولت اسراییل باشد یا سپاه یا طالبان یا حکومت عربستان یا اسد. اصلا از یک جا به بعد، ظالمِ کوچک، خود بزرگ‌تر می‌شود و او هم مظلوم‌نمایی را یاد می‌گیرد، جان‌های بیشتری در آسمان و زمین، در آب‌‌راهه‌ها گرفته می‌شود. می‌بینی نازی‌ها، استالینی‌ها، محمد رضا شاهی‌ها، حزب‌اللهی‌ها، صهیونیست‌ها در نهایت به شما می‌گویند یا این سرزمین را ترک می‌کنی یا این زمین را.
#غزه
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۰۲ ، ۰۳:۴۳
i protester

-خدا را شکر هر چی نداریم، امنیت را داریم.
حدیث نفس یک دزد، یک آدم‌کش، یک ماله‌کش، یک آقا زاده، یک آقا‌، یک قاتل زنجیری، یک قتل زنجیری.
و چه خدای زشتی را شکر می‌گویند که از فرودست جان می‌گیرد و از جانی، دست. حالا دیگر نه کیارستمی داریم و طعم گیلاس، نه پوراحمد و شب یلدا، نه مهرجویی و هامون، البته که داریم، هر سه را، زیر خاک پر گهر. دیگر مهم نیست حرفت را پس و پروانه‌ی نمایش گرفته باشی، آن چه مسلم هست جانی دیگر گرفته باشند و جانی در امان باشد‌. آری این هنر دیکتاتور هست که در پاییز، زاینده‌رود خشک می‌کند و خون پروانه‌ها به نمایش در می‌آورد. یک روز عزت‌الله نقش گاو را بازی می‌کند و یک روز آن یکی الله، آیت. راستی که چه آب‌هایی، چه خون‌هایی به پایان می‌رسند در این قصاب‌خونه‌ی گاو، در این گاوخونیِ بدون آب.
#داریوش_مهرجویی #وحیده_محمدی‌فر #داریوش_فروهر #پروانه_اسکندری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۲ ، ۰۳:۴۲
i protester

سواد در یک حوزه، دقیقا لحظه‌ای اعلام موجودیت می‌کند که شما در آن حوزه قادر باشی مفهومی سنگین را به ساده‌ترین شکل ممکن و مفهومی ساده را به پربارترین شکل ممکن بیان کنی. و در این رفت و برگشت، تفاوت سنگینی و پرباری نیز به بهترین شکل مشخص می‌شود، تو گویی همانند تفاوت چاقی و زورمندی، و یا در مقامِ سخن، تمایز شِر و شعر. آن که سواد ندارد، قطعات را یکی یکی دمونتاژ و مونتاژ می‌کند بلکه پاسخی درست از مدار معیوبِ زندگی دریافت کند، فرقی ندارد مهندس برق باشد یا پزشک قلب، دینِ تازه به دوران رسیده‌ای باشد یا دیکتاتوری مادام العمر، عمر و عمرها تباه می‌کند تا بلکه به پاسخ درست برسد. اما قیمتِ این بی‌سوادی گاه چند عدد مقاومت می‌شود و گاه جبهه‌ی مقاومت در برابر واقعیتِ از دست رفتن جان آدم‌ها. دهان و نوار قلبی صاف ‌می‌شوند بی آن که هوا و تصویری صاف شده باشند. اصلا همان دست به کار شدنِ بی‌سواد و پذیرفتن مسئولیت، لطفِ سلطه تعبیر می‌شود بی‌آن که حقِ بازخواست از نتیجه، برای آدم‌های تحت سلطه تعریف شده باشد. در انتها با فروتنیِ فاسد شده می‌گویند گردن ما از مو باریک‌تر هست، حال آن که گردن می‌زنند هر آن که یک تار مو در ماست سپیدشان، در ماست مالی‌شان، نشان دهد. و اگر بی‌خیالِ هر آن که گفته باشد از ماست که بر ماست،  تنها به مالیدنِ ماست، قناعت نکنی، پله پله تا ملاقاتِ کدخدای بی‌سواد، تا پست ریاست، تا ریاست بر تمام جمهور سیاه لشگر، پیش خواهی رفت. راستی که چه پیشرفتی. و چه خوب که یک درخت، کمتر قطع و یک کاغذ، کمتر، از خاطرِ سواد، سیاه خواهد شد، یک قدم به هوای تمیز ماستی نزدیک‌تر می‌شویم.و اگر بی‌خیالِ هر آن که گفته باشد از ماست که بر ماست،  تنها به مالیدنِ ماست، قناعت نکنی، پله پله تا ملاقاتِ کدخدای بی‌سواد، تا پست ریاست، تا ریاست بر تمام جمهور سیاه لشگر، پیش خواهی رفت. راستی که چه پیشرفتی. و چه خوب که یک درخت، کمتر قطع و یک کاغذ، کمتر، از خاطرِ سواد، سیاه خواهد شد، یک قدم به هوای تمیز ماستی نزدیک‌تر می‌شویم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۳:۴۱
i protester

چرخه‌ی ظلم دقیقا جایی از کار می‌افتد که ستمدیده پس از رهایی از دستِ ستمکار، از انتقام دست بکشد و رها کند ستمی تازه را. ور نه هر کس قابی از ظلم و جانِ مظلومی را انتخاب می‌کند، هر کس تاریخی را و نیز جغرافیایی را. برای رسانه البته ملاک حال فعلی افراد هست، مهم نیست که شما چند زن را کشته باشید مهم آن هست که چادر از سر یک زن و یا پیرهن از تن یک زنِ ‌هم‌جبهه‌ی شما، برداشته باشند. اصلا مسابقه‌ای راه می‌افتد که هر کس جان کمتری گرفته باشد نشانِ جان جان بیشتری خواهد گرفت. جمعه‌ی سیاه میدان ژاله با سخن گفتنِ جعبه‌ی سیاه هواپیمای اوکراین، روسفید می‌شود، شما باید تن بدهید به انتخابِ میانِ تاج بد و عمامه‌ی بدتر، میان راست‌گرای افراطی و اسلام‌گرای انتحاری، میان آلمان نازی و استالین نازنین، میان خمینی و صدام، میان هولوکاست و اسراییلِ بدون کم و کاست، میان سرمایه‌داری در غرب که گردنت را می‌بندد و کمونیستی که در شرق دهانت را. به این بازی تن ندهی به تو می‌گویند وسط باز، حال آن که وسط باز از هر دو طرف می‌خورد نه آن که از هر دو طرف، سنگ بخورد.
چه قدر تلخ هست که تنها جانِ عده‌ای را شیرین بنامیم. چه فرق هست میان جانِ یهود و جانِ مسلمان؟ میانِ جانِ شرق و غرب بیت‌المقدس؟ میان شام و یمن؟ میان آن که ساواک شکنجه می‌دهد یا آن که بر پشت بام مدرسه‌ی رفاه تیرباران می‌شود؟ میان ترور وسط خیابان و یا دفن شبانه در خاوران؟ میان جانی تنها بر سر دار و یا یک جان بر کفِ طرفدار؟ میانِ جانِ جانباز و هم‌جنس‌باز؟ میانِ چشم آبی و صورت نیلی؟ میانِ آذری و ارمنی؟ میانِ ایرانی و افغانی؟
آری بله قربان گویی نزد قربانی، جانِ یک قربانی را می‌گیرد. چند صباح بعد قربانِ عوضی، بله قربان گویش را عوض می‌کند، تو گویی در این کره‌ی خاکی نه قربانی بوده است نه بله قربان گویی، جان‌ها همه به قربانِ قربان جان می‌شود، قربانِ آقا جان، همان عزیز جانِ یوسف زهرا، قربانِ بنیامین، برادر یوسف جان. چه دعای ندبه‌ای، چه دیوار ندبه‌ای. چه مهدی موعودی، چه ارض موعودی. چه قبله‌های عالمِ هم قبیله‌ای، هم قِبله‌ای. می‌بینی چه اسماعیل‌هایی زیر تیغ ادیان ابراهیمی می‌روند و عالمی بنده‌ی خدا، پدر مسیح، روزه‌ی سکوت گرفته است؟ راستی چرا سایه‌ی انسان‌ها این همه بی‌صدا هست؟ شاید چون سایه‌ی قبله‌ی عالم، به جای همه‌ی عالم حرف می‌زند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۲ ، ۰۳:۴۰
i protester

دوباره نیمه‌ی مهر، ناتمام، میلاد مهربانِ تمام شده است‌. در دعوای شمش و قمر، این بار، این ماهِ شمسی هست که صاحبِ قرص قمر شده است.
آیا نبود از سرم زیاد، کنار یاد تو زیر سقفِ آسمان زیستن؟ حکماً که دنیا سر به سرم گذاشته است. من، تو، زیر یک سقف؛ قلباً زمین، اوجِ آسمان را پشت سر گذاشته است.
سالی گذشت اگر چه تاریک‌تر برای دو ثلث شعارمان، لیک، ای زن، چشمان شهرِ شمس، به گیسوانِ تو، روشن‌تر شده است، این هست آغازِ انتهایشان. 
#فاطمه_جانم #زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۹
i protester

طالبان گفته است دو روزه اصفهان را فتح می‌کنیم. حالا چرا اصفهان و نه تهران؟ شاید نه جغرافیا که این حکومت عقب‌مانده می‌خواسته است تاریخ را یادآوری کند: سقوطِ آخرین حکومت دینی قبل از انقلاب پنجاه و هفت. همان زمان که حسین حسین شعار ما بود و شاه سلطان حسین دست خدا بر سر ما. قرآنی که می‌گفتند کتاب زندگی‌ست، کتاب مرگ و زندگی ما شده بود، سپاه شاه محمود افغان پشت دروازه‌های شهر بود و دست خدا برای استخاره به کتاب خدا، دست می‌برد‌. راستی که چه بردی بود پیش از آن همه باخت.
عجیب نیست که آمدنِ حکومت ما و طالبان، هر دو، با بال در آوردن و استقبال رفتنِ یک هواپیما، همراه بوده است؟ ببین اضطراب و اضطرار چه کارها که نمی‌کند از پرواز به کشور غربی جا مانده‌ای باید دل خوش کنی به فرارِ زمینی به همسایه‌ی غربی خود، به سرزمینِ فرار مغزها. به آن جا که تنها برادر افغان می‌شناسند نه خواهر افغان.
و مردمی این سوی مرز، به یاد کتاب زمین سوخته‌ی احمد محمود، شبیه گفتگوی دو هم‌وطن در سال‌های جنگِ ایران و عراق، شبیه مردم اصفهان به مردم خوزستان می‌گویند: به نصف جهان چرا چنین شتابان؟ تُنگمان را تَنگ کرده‌اید، تنها در بهشت زهرا، آب و برق مجانی‌ست. راست می‌گویند این جا که دیگر زیرزمین هم پناهگاه خوبی نیست برای بمبارانِ تورم، باید پشت و پناه تو،  پشت‌بام، آسمان باشد، نه راهِ زمینی.
برای آن که سرباز می‌خواهد برای سلام فرمانده، یا علی می‌خواهد برای لشگر فاطمیون، برای رهبر خود خوانده‌ی مسلمین، چه فرق دارد مهمان ناخوانده این سوی قرن به دنیا آمده باشد یا آن سوی قرن؟ این سوی مرز یا آن سوی مرز؟ دیدید حکومت ما نژادپرست نبود و افغان‌ها را پناه داد؟ دیدید به زبان فارسی اهمیت داد و فارس‌زبان‌ها را پناه داد؟ اما یک وقت تَه دلتان خالی نشود، زرادخانه‌ی ما هوایِ هم‌خانه‌ی بلوچِ غیر فارسِ فارس زبانش را بیشتر از همسایه دارد، خشاب‌ها را با آب و تاب، زودتر خالی می‌کند، بی آن که از او شناسنامه، امان‌نامه ولو یک نامه خواسته باشد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۷
i protester

گیرم که کارفرما دقیقه به دقیقه‌ی غذا خوردن شما را را از ساعت کاری شما، کسر می‌کند آیا هم‌چنان نباید سپاسگزار او باشید که دقایقِ قضای حاجت شما را نیز، حساب نمی‌کند؟ انصاف ندارید، به ایستادن توی صف غذا و قضا در کارخانه‌ی آدم سازیِ ما، اعتراض دارید؟ 
در جامعه‌ای که با آدم‌های تنبل، بی‌دقت، بی‌اخلاق، بی‌سواد، بی‌استعداد، بی‌مسوولیت و بی‌احساس سر و کار دارید، دو گونه رنج خواهید برد: نخست بابت تمام نداشتن‌های ایشان و دوم از این بابت که پس از مدتی گمان می‌برید تمام آن‌ نداشتن‌ها را خودتان به تنهایی دارید، چه توهمِ دردناکی.
آدم‌ها چهار دسته هستند: بی‌شعورهایی که انتظار شعور از دیگران دارند. بی‌شعورهایی که انتظار شعور از دیگران ندارند. باشعورهایی که انتظار شعور از دیگران دارند. با‌شعورهایی که انتظار شعور از دیگران ندارند. تنها گروه چهارم هم اخلاق دارند هم آرامش.
آن که قرار هست خانه‌اش عوض شود، دیگر نگران هیچ خرابی در خانه‌ی فعلی خود نخواهد بود. آیا آن که می‌خواهد مهاجرت کند، نیز، این چنین نگران وطنش خواهد بود؟ آیا این حسِ موقت و گذرا بودن به تمامی خراب شدن‌های زندگی در این دنیا، قابل تعمیم نخواهد بود؟ آیا اگر کسی پل‌های پشت سرش را خراب کند و پس از آن شعار دهد: به عقب برنمی‌گردیم، روغن ریخته را نذر امامزاده نکرده است؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۵
i protester

می‌بینید پایش بیوفتد ‌شیعه‌ی دست‌بوس صفوی، در شام غریبانِ آخرین امامِ شهیدش، جشن و پایکوبی می‌کند. آخر هر چه باشد دارند شاه و امام یکی می‌شوند، سالروز تاجگذاری آخرین امام، بر قلب و سر مردم، یک تیر دو نشان، پوزیسیون و اپوزیسیون، یکی می‌شوند. حتی فکر نکرده‌اند که می‌توانستند فردای آن روز را تعطیل کنند، پیش خود گفته‌اند ما که این همه روز عزای عمومیِ مردم را تعطیل نکرده‌ایم بگذار روز تعطیل را عزای عمومی کنیم. آمده‌ام ای شاه، ای نوه‌ی رضا شاه، ای نوه‌ی نوه‌ی رضا شاه، ای شاهزاده‌ی پهلوی، ای شاهزاده‌ی علوی، پناهم بده. راستی که گاه عمامه و کروات، چه قدر با طناب دار به شباهت، به وحدت می‌رسند. بیچاره آزادی که از ترس یکی، گاه و بی‌گاه به دیگری پناه، ببرد.
#تشیع_صفوی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۰۲ ، ۰۳:۳۳
i protester

راستی که فرهاد حق داشت کوه را بِکَند، کوهی که قرار هست بالا رفتنش تو را پست کند. می‌گویند مردم مقصر، حقیر نیستند، ایشان تنها به دنبال یک زندگی معمولیِ محقر هستند. بسیار خوب، آن که طناب دار را می‌کِشد، آن که به روی مردم اسلحه می‌کشد، آن که دست می‌بوسد، آن که از گزینه‌های روی میز، به زیر میز، پناه می‌برد، نیز، به دنبالِ یک زندگی معمولی هست. اصلا چگونه می‌توان یک حکومت غیرمعمولی را با یک زندگی معمولی تغییر داد؟ یعنی هیچ تفاوتی نمی‌بینید میان آن که یک سالِ قبل از تپه‌های زندان اوین بالا می‌رفت با آن که امسال از تپه‌های هتل اسپیناس بالا می‌رود؟ آیا برای رهایی نباید تمامی اشکال سلطه نفی، شود؟ کسی نمی‌تواند به زور به من بگوید چریک بشو اما لااقل می‌توانم سرباز نباشم. چه سرباز گمنام آقا امام زمان، گل زهرا، چه سرباز گمنام آقای گل. مقصر بودن حکومت دلیل بر بی‌تقصیر بودن ما مردم نمی‌شود. اگر رفتار چندین جوان را نمی‌توان به تمام مردم ایران تعمیم داد پس چگونه سال قبل می‌توانستیم شجاعت چندین جوان را به تمام مردم ایران تعمیم دهیم؟ در حکومتی که خواندن و بیداری جرم هست، لالایی خواندن، خود، بزرگترین خدمت هست. فرهاد با لالایی، تنها می‌تواند خواب شیرین ببیند نه خود شیرین را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۵
i protester

روشنا جان نمی‌دانم تویی که آمدنت، چند روز مانده به رفتنِ ژینا بود، آزادی‌ را در این قرنِ زن، زندگی، آزادی، توی همین سرزمینِ زمین خوردن، سرت به سنگ، به جسمِ سخت خوردن، خواهی چشید؟ نمی‌دانم در پسِ پشیمان شدنت از به دنیا آمدن در این تاریخ و جغرافیای ایران، فردای مهاجرت، تا رنجِ فلسفیِ به دنیا آمدن در این دنیا، هم، پیش خواهی رفت؟ اصلا چه قدر اهل مبارزه خواهی شد که بمانی و حقت را پس بگیری؟ و یا چه قدر واقع‌بین که یک دست صدا ندارد. راستی شنیدن کی بود مانند دیدن؟ امیدوارم آن گاه که برای نخستین بار ناامیدی را نوش جان می‌کنی، هم‌چنان زیر بار حرف زور نروی و جان سالم به در ببری. نمی‌گویم دخترِ من که مگر این من چه کار کرده است تا تو را به نامِ خود بزند؟ که اصلا تکلیف آن همه جار زدن برای آزادی، چه می‌شود آن گاه که بدون اجازه، خودش را کنار تو جا بزند. نمی‌گویم جانِ من که تو نگران یک جان، به هر خواسته‌ای خلاف خواسته‌هایت، تن بدهی. تنها می‌گویم رفیقِ من؛ نمی‌دانم چه قدر زَر و زِر دنیا برای تو تزویر خواهند کرد، اما می‌خواهم هر چه زودتر خودت با دست رنجِ ذهنت، همه‌ی ماجرا را بفهمی با خواندن، با بیشتر خواندن. با اندیشیدنِ بدون ترس، با آب خنک خوردن، توی هر زندانی، بی آن که شلوارت از ترس، خیس شده باشد. ای کاش، قند در تَه دلت آب شود، اگر چه هزاران زانوی غم، در بند، بغل گرفته باشی. برق چشمانت، به نازِ هیچ نیروگاهی، نیاز مباد. چشمت روشن به روشنایی آخر این دالانِ شب زده، آخر داستان کلبه‌ی احزانِ ماتم زده. #روشَنا
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۴
i protester

ستمکار همه را بیکار می‌خواهد. و بالانشین، همه را خانه‌نشین، سرد خانه‌نشین. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند، از کار افتاده ترینت می‌کنند با پشتکار. سرعت صوت از نور، کمتر هست، صدای مخالف، نباید به جایی برسد، نورچشمی‌ها باید به همه جا برسند. اگر حکومت به آخر راه رسیده است تو نیز باید به آخر آه برسی. دارند تو را می‌زنند که چرا قلبت برای آزادی، تند تند می‌زند؟ چرا هنوز نرفته‌ای؟ به اون ور دنیا، به اون دنیا. از دستِ خالی تو، نباید کاری ساخته باشد، از دلِ پر تو، باید یک آدمِ عصبی، یک تلخی ابدی، یک نارنجک دستی ساخته باشند تا کسی باور نکند انقلابی وسط این زندگی رخ داده است و یا یک زندگی وسطِ این انقلاب؛ باید همه با نومیدی بگویند هنوز یک زندگی میان زن و آزادی، فاصله افتاده است. 
اما امان از دست تو که نمی‌ترسی، آمده‌ای دست دیگری را بگیری، که فرادستان هر چه قدر هم همدست شوند، در مذهب ایشان دست دادن حرام هست و ترسایی نشانِ رستگاری. بیا و دستی تکان بده، چنان دست و پایشان را گم خواهند کرد که بلافاصله دستگیرت می‌کنند، حکم می‌آورند در مذهب ما، رقصیدن نیز حرام هست. 
قومی نزد خاکِ حسین رفته‌اند حال آن که دارند این جا، حسین را خاک می‌کنند. نگاه کن این بار، چه قدر پیاده از سواره، عزادار از تابوت، بی‌خبر هست؟ می‌گویند سر به راهی گذاشته‌ایم که کاوه‌ی آهنگر، افسانه و ابوالفضل علمدار، نگه‌دار هست. بگو آن که در راه هست خبر هست نه بی‌خبر. سر به کدامین راهِ نینوا گذاشته‌اید که این جماعتِ سر به راه، نه به دنبال آهنِ آب دیده و آهنگر، دنبالِ آهنگران، آب و آهن.
#علی_شریفی_زارچی #مهدی_یراحی #جواد_روحی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۲
i protester

فرقی ندارد به توپ بستن مجلسِ مشروطه و استبداد صغیر باشد یا کودتای بیست و هشت مرداد و استبداد کبیر، هر گاه که این ملت قرار بوده است طعم آزادی، استقلال و برابری را بچشد، استبداد، استحمار و استعمار، قرار گذاشته‌اند که طناب دار او را پایین، بکِشند. یک بار محمد علی شاه، شیخ فضل الله نوری و روسیه، یک بار محمد رضا شاه، آیت الله کاشانی و انگلستان (آمریکا). اما در انقلاب پنجاه و هفت، هم استبداد و استحمار یکی شدند، هم استعمارهای شرق و غرب. کاری از دست بختیار ساخته نبود، هم چنان که از دست مصدق، آن چنان که از دست میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل. این بار آیت الله، روح خدا شده بود و عمامه به رنگ عزا، از جنسِ ژنِ خوب. تنها مشروعه‌ی شیخ فضل الله نوری نبود، انفجار نوری بود که تمام این آبادی را برای هر آزادی‌خواهی، احمد آبادی می‌خواست برای مصدقِ رنجور و افسرده. گفته بودند نه شرقی نه غربی، تا کسی فکرش را نکند دست استعمار همان پایی بود که از دیوار سفارت بالا رفت.
دینی آمده بود که در آن افتادنِ نان بر زمین، گناه بود و افتادنِ جان بر زمین، ثواب. گفتند بیاییم اسلامِ جمهوری را مو به مو اجرا کنیم. چو آغازیدنشان گرفت، از همان مو شروع کردند. هر سو، گیسویی پریشان شد. در کشورِ کم آب، آبِ دیده، روان شد. مخالف و جنسِ مخالف به پشت پرده رفتند. حجاب بود و اضطراب و عذاب. آزادی نایاب‌تر از قبلِ انقلاب، جنگ، جنگ، تا پیروزی، حکومت با آلت جنگی، پشتِ مردم شد. دیو، بیرون رفته بود و با فرشته‌ی عدالت، ایران برای فرادستان، بهشت و برای فرودستان بهشت زهرا شده بود. راستی که هر کار حرامی در بهشت، حلال شده بود. کعبه، خانه خالی، خدا در برابر روح خدا، لال شده بود. معلوم نیست چه کسی برای دردهایمان عمر صد و بیست ساله آرزو کرده است که از مشروطه تا به امروز، چو نوری از آزادی به محیط ما می‌رسد، قانون اساسی در برابر قوانین فیزیک کم می‌آورد و شکستِ نور رخ می‌دهد و تاریخ با صبوری تمام، مدام فاصله‌ی میان درس دادن‌هایش را برای ما شاگردان کم حافظه‌اش، کم می‌کند، شاید تغییری در این جغرافیا رخ دهد. یک نفر زیر لب می‌گوید: هر چه می‌خواهند دستشان بر دار باشد، ما دست بر دار نیستیم: #زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۲ ، ۰۱:۱۱
i protester

دیگر صورت مساله این نیست که چوپانِ دروغگو شده‌اید و مردم به شما اعتماد ندارند. تمام مساله این هست که شما خود گرگ شده‌اید و مردم به فرقی میان شما و تروریست‌ها، اعتنا ندارند.
#شاهچراغ
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۴۵
i protester

می‌گویند زندگی تعطیل بَردار نیست اما همه به وقت تعطیلی، زندگی می‌کنند. معلوم نیست کسی که نه کارش را دوست ‌می‌دارد نه تعطیلی را، با کدامین دار، تعطیل بَردار می‌شود؟ راستی چرا درد، واحد اندازه‌گیری ندارد؟ 
نیمِ سال را آب نداریم و برق، نیمِ سال را آفتاب نداریم و گاز. نیمِ سال خاک وارونه می‌شود، نیمِ سال هوا. چرا نیمِ سال، ساعت‌ها را جلو بکشیم؟ ما طرفدارِ دار، برادری، برابری، چرا از عدل علی، عقب بکشیم؟ راستی که چه باک؟ ما صاحب الزمان داریم، زمان را، جلو و یا عقب، کردنش، مذکر و مونثش، فرقی به حال ما نمی‌کند‌. ما اصلِ حال را داریم. وقتی به جای همه‌ی ما، فکر را آن عمامه‌ی سیاه می‌کند، دیگر چه تشویشی؟ هیچ رنگی بالاتر از سیاهی نداریم، هیچ فکری ما را بی‌خواب، نمی‌کند. بگو از این دارالمجانین و جهنم تا آن روسپی خانه‌ی مجانی در بهشت، هر روز را تعطیل تا همه فکر خوابِ خوب و تخت خواب کنند. اصلا چه کسی می‌گوید ما با ولی‌ خویش عقب افتاده‌ایم؟ نمی‌بینید این همه جلو افتاده‌ایم، به پای او؟
یکی ارباب خود را نوه‌ی پیامبر می‌داند و یکی فصل الخطابش را نوه‌ی رضا شاه. یکی دست خدا بر سر اوست و یکی با دستش به پیشوا می‌گوید درود. یکی با سبیل مارکس، روشنفکر می‌شود و یکی با کله‌ی تاس مصدق. 
آن که سرسپرده نیست، سرخورده می‌شود. از اتفاق آن که گوسفند نیست، خورده می‌شود‌ و آن که آویزان نیست، پا در هوا. نه تاریخی که در این جغرافیا به آن تعلق داشته باشی، نه جغرافیایی که در این تاریخ. می‌گویند آب کم هست و ما فداکاری‌مان گرفته است، داریم آب می‌شویم. وقت نیست، چوب الف بر سرمان، چوب خطمان پر شده است‌. استقلال، آزادی، باد هوا، باد شکم، بالاترین مقام انسان، زیر شکم شده است. برای رسیدن به آزادی، پا داده‌ایم، دست داده‌ایم، بیکار شده‌اند آدم‌های بی دست و پا. نشسته‌ام به سکوت. تمامِ کلمات، لی لی کردنشان گرفته است، تا می‌خواهم حرفی بزنم، چند جمله‌ی بعد، نوک زبانم آمده‌اند، هول شده‌اند، هل داده‌اند، افتاده‌اند، از دهان افتاده‌اند. راستی آن‌هایی که سیگار نمی‌کشند چه می‌کشند؟ پا پس کشیدن از مبارزه یا دست کشیدن از زندگی؟ دقیقا چه می‌کشند؟ بیا ساعت‌ها را جلو بکشیم تا لحظه‌ی مرگ، حالا دیگر دست زندگی برایمان رو شده است، ترسِ از دست دادن، مال آدم‌های ترسو شده است. بیا چند لحظه‌ای زندگی کنیم، نه زیر بار ستم، نه در بند شکم، نه در حسرت خوابِ خوب، آزادی با تمامِ وجود، بدون تعطیلی، بدون معطلی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۵
i protester

می‌گویند محرم‌ و صفر هست که اسلام را زنده نگه داشته است. آری محرم و صفر سال شصت و یک هجری قمری، یزید و اسلامِ یزید را زنده نگاه داشت. و چه شبیه حاکمانی که از قرآن تا سر حسین را، بر نیزه، می‌کنند بلکه نظام را حفظ کنند. گناه اکبر را برای کسی می‌نویسند که ورق پاره‌ی کتاب خدا سوزد و ثواب آخرت را برای کسی که پاره‌ی تنِ بندگان خدا سوزد. می‌گویند کل ارض کربلا و برای همین هست که خشک کرده‌اند دریاچه‌ها را. شکایت، نزد کدام امام جماعتِ نماز باران بریم که اگر یزید آب بسته است این امیرالمومنین، آب دیده را باز کرده است. چشم باز کنید و ببینید اسلام ما تا کجاهای غرب پیش رفته است. مثلا دریاچه‌ی شمال غرب، بیابان نمک گشته است، ایمان نمی‌آورید که چشمان گربه‌ی ما، در عزای حسین، اشکِ غم ریخته است. اصلا در مذهبِ ما، اگر چه یک تار مو گمراه می‌کند، اما یک قطره نیز، کار دریا می‌کند. توکل داشته باشید که یک قطره از بالا، هر جنبشی را از پایین پاک می‌کند. اشک که بریزید، نه آبروی خودتون و نه آبروی نظامتان، ریخته نمی‌شود. فرقی ندارد جنبشی داخل شلوارتان و یا کف خیابان‌هایتان باشد، فرموده باشد با خدا باش و هر چه خواهی کن. آری محرم و صفر، اسلام را زنده نگاه داشته‌اند و حجاب، پرچم اسلام را. یکی لباس سیاه بر تن می‌کند و یکی پارچه‌ی سیاه بر سر. باید به تلافی تن عریان حسین، زن، حجاب کند. باید از سری که بیعت نکرد با ستم، یک خط صاف میان دو لبِ خشکیده، یک نوار قلبِ به آخر خط رسیده، یک انسانِ بدون مو، یک سرباز برای ستم‌کار، سوا کنند. تا در لاکچری ترین دوران شیعه، هیچ کس نبازد، همه ببرند، یکی کباب و یکی ثواب. تا کسی دست و پا ندهد، دست و پا نزند، باور کند در این وطن، دنیا دو روز هست و هر شب، شب عاشورا. همه رفتنی هستیم، یکی با پای خویش، یکی از دست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۲ ، ۰۰:۳۰
i protester

ما که به چشم خویشتن دیدیم این علی چگونه جانشین خدا شد و عزا آفرید، شما با کدام شنیدن، کی بود مانند دیدنی، جشن آن علی و جانشینی پیامبر می‌گیرید؟ چه صراط مستقیمی، چه راه بندانی.
یک نفر رَجَز می‌خواند خودکشی را نگاه دارید برای روز مبادا، برای وقتِ گل نی. یک نفر خسته از زنجیر بافتن، بوف کور، حدیث نفس، می‌خواند، دستمان به جایی بند نیست، چرا پایمان بند باشد؟ یک نفر می‌گوید توی سر من، مثل سرِ ژینا، هزار سوداست، سرکوب نمی‌شود. یک دست به آن بزنید، هزار طفلِ انقلاب به نیل انداخته‌اید. حواستان نیست که خودتان را دست انداخته‌اید، هر چه قدر می‌خواهید عصای موسی به نیل بزنید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۹
i protester

دانی دلیلِ مرگ چیست؟ به دنیا آمدن. یک روز تو را از تنِ مادر، بیرون می‌کشند و یک روز تو را در تن خاک، فرو می‌کنند. اینگار نه اینگار که روزی ستمِ زیستن کشیده‌ای. نه آمدنت را به یاد داری و نه رفتنت را به چشم می‌بینی. گویی همه را در خواب دیده‌ای و حتی یک شاخ هم در نیاورده‌ای که کامیابی را نه در بیداری، در خوابیدن با دیگری، تعبیر می‌کنند.
آری در خواب، از خواب به خواب می‌رسیم و بالاترین مقامِ رسیدن را هم‌خوابگی می‌دانیم. آیا خبری خوش‌تر از این برای حکومتِ دار، داریم؟ وقتی همه خواب هستند، نباید چراغی روشن کرد، ممکن هست عزیزان ما، بد خواب شوند. اضاف فرمایید که مملکت برق ندارد، هیچ چیز اضافه‌ای نباید روشن کرد. و به راستی چه چیز اضافه‌تر از فکر؟ این فکر هست که شما را کفری، کافر می‌کند. حیف نیست در این گیتی، مدام، عصبانی باشید؟ از هم‌خوابگیِ مدام، در اون دنیا، محروم شوید؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۲ ، ۰۰:۲۸
i protester

نه در بندِ قدرت، نه ثروت، نه شهرت، نه شهوت، بی هیچ نیازی، راز و نیازی، آزادِ آزاد اما آخر چه سود که این همه، در زندان‌های تو در تو، بدون زبانِ بی پروا که تعریف کند، به دقت، مو به مو. بدون وقتِ هواخوری، زمین خوردن، تک خوری. بدون درنگی برای اندیشیدن و فهمیدن، وقفِ وقتِ تلف شده، شدن. نه در هوس شادی بی سبب که تنها خواستن رنجِ قلیل‌تر، رقیق‌تر، اما فزونی رنج ثقیل، رنجی که فهمیده نشود، فهمیده نشوی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۵
i protester

از سقف خانه‌مان دارد آب چکه می‌کند، از عین، شاهد می‌آورند که در این سرزمین، بی آبی نیست. این چنین عالم را تفسیر می‌کنند و عین خیالشان نیست‌. با همین جهل، در همه چیز دخالت می‌کنند و خود را علامه‌ی دهر می‌دانند‌. تمامیت خواهند، تمام ساعات و ساحات زندگی تو را سرک می‌کشند، مبادا سر باز بزنی از سرسپردگی. نمی‌خواهند فکر رهایی از سلطه، نطفه‌ای ببندد، توی سرت‌. آن جنین، خائن و حرام زاده محسوب می‌شود، حسابش جداست از جنین‌های دیگر. تو مادر نیستی که بهشت را زیر پایت نقاشی، بکشند، چهارپایه از زیر پایت، بیرون، می‌کِشند.
مگر این حکومت داغون، حکومت فرعون هست که نوزاد بُکشند؟ بچه در شکم داری، چرا شیعه، انتظار فرج و انتقام مادر، از تو، با تو، نَکِشد؟ حق نداری جنینت را بیندازی، حقِ نخواستن، حقِ نتوانستن، هیچ کدام. نه در وطنت و نه بر تنت، حق رای نداری. خواستنِ ما عین توانستن توست. حتی اجازه‌ی غربالگری هم به تو نمی‌دهیم، ما به تمام جنین‌ها، آزادی و برابری می‌دهیم. باید بزرگش کنی، از جنینی تا جوانی، مدام برایش عرق جبین بریزی. آن گاه، درست در لحظه‌ای که یک دسته گل به جامعه تحویل دادی، ما دسته گل به آب می‌‌دهیم. تو روزی جنینت را سِقط نکرده‌ای تا ما روزی جوانت را با سقوط  آشنا کرده باشیم. تو او را نینداخته‌ای تا ما او را بیندازیم روی زمین، از پا، از ارتفاع، از هزار پا، از پای خودش، نه پای تو. ما تیر می‌اندازیم، به قلبِ او، به قلبِ تو، نیز. اصلا جشنِ با یک تیر دو نشان، راه می‌اندازیم. باید تاسف خورد که اندازه‌ی ما، تا کلاس پنجم، هم، نخوانده‌اید. بروید شاهنامه بخوانید، ضحاک، مغز جوان می‌خورد، مغز جنین به چه دردش می‌خورد؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۳
i protester

صدای خون می‌آید، گویی کاسه‌ی چشمم چاه زمزم شده باشد، گاه مردم را می‌زنند گاه مردمک را. رییس جمهور اوکراین می‌گوید، چشمم را بر روی ستم رژیم، بسته‌ام، او چه می‌داند که ستم رژیم، چشمم را بسته است؟
سرم را تراشیده‌ام تا مرز، به وقتِ لب گرفتن، آزار نبیند. یک قدم این طرف‌تر، تنها، همان قدم، آن طرف‌تر، تنها. این جا کسی اذانِ زن، زندگی، آزادی نمی‌گوید، می‌گویند خدمت می‌خواهد مرا مرد کند. هم‌چنان که همسایه نیز می‌خواهد خانه‌ و مکتب‌خانه‌اش را به نام مرد کند. دارند تعارف می‌زنند: الجار ثم الدار، اگر همسایه تیر نزند، در خانه، دار می‌زنند. دروغ می‌گویند که برای ترک وطن، حتما باید خدمتت را تمام کرده باشی، من این سرزمین، این زمین را ترک گفته‌ام بی آن که تمام کرده باشم. آقای زلنسکی تبریک می‌گوید که منِ همدست اهریمن، تمام کرده است. برایش فرقی ندارد شرق ایران و یا شرق اوکراین، می‌گوید نشان به آن نشان که لباس رزم بر تن کرده باشم.
دیدی در غرب هم، عقل به چشم می‌شود؟ آخر چگونه باور کنند که دو چشم، سرتر نیست از آن که همه را با یک چشم، نگاه می‌کند؟ حکم می‌آورند که سر در گریبان خویش فرو کنید از شرم، مثلِ حجاب، کِرم از خود شماست نه از آن مرد‌ و حکومت شَر.
در این جغرافیای ناکامی که حتی از اعدامی هم کام می‌گیرند و هر هفت خطی بعد از نوشیدن جامِ زهرِ شصت و هفت، برای یک کام و گامِ انقلابی بیشتر، از دست خط امام، وام می‌گیرد، دیگر چه عجب که بگویند چشم مرد نمی‌تواند به زمین بیوفتد، دلِ مرد نباید به گناه بیوفتد، تنِ زن نباید از دهان بیوفتد، موی زن نباید از دایره‌ی قسمت، بیرون بیوفتد. آری چشمان ما در خزان، در آبان، در اصفهان، در خیابان، روی زمین افتاده بودند، اما این به چشمِ چشم آبی‌ها، اون ور آبی‌ها نمی‌آمد. آن‌ها به دنبال آزادی نورچشمی‌های خود بودند، چِشم در برابر چِشم، چَشم در برابر چَشم. و در این قصاص، حیات و حیاط خلوتی هست برای مرگ، برای خلوت کردنِ ایران از مردم، برای خلوت کردن، با تن مردم ایران.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۰۷
i protester

این روزها آدم‌ها دو دسته‌اند یا بالا خانه‌شان را اجاره می‌دهند یا پشت بام خانه‌شان را. اما سال‌ها قبل، روزگار این همه تلخ‌تر از زهر نبود:
کارگری، عزمش را جزم، پس‌اندازش را جمع، صف وامش را شبانه‌روزی کرده است تا خانه‌ای بخرد. می‌گویند صد تومان و او هنوز پنج تومان کم دارد. فروشنده نیز از قرار، کارمندی‌ست که می‌خواهد کیفیت زندگی‌‌اش را تغییر بدهد، خانه‌ای بخرد به قیمت دویست تومان، او نیز پنج تومان کم دارد. قرارها همین گونه، بی‌قرار ادامه پیدا می‌کنند تا رسیدن به سرمایه‌داری که نمی‌خواهد چیزی بخرد. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد را پیشاپیش خریده است. همه در برابر او خم و راست می‌شوند تا چه بسا، یکی از خانه‌ها‌ی خالی‌اش را پنج تومان ارزان‌تر بفروشد. اما حرصِ او، لنگ پنج تومانِ بیشتر هست. عرقش را در لیوان می‌ریزد و برای سلامتی خود و آینده‌اش، آتش به مالش نمی‌زند، جامش را به جام سرمایه‌دار دیگری می‌زند.
داستان ما به سر می‌رسد، آن کارگر ابتدای داستان را تحقیر می‌کند که چرا لنگ پنج تومان هست؟ برای کسی هم مهم نیست که او عرقش را کجا ریخته است و پیش چند نفر خم و راست شده است. کسی از خانه‌ی خالی مالیات نمی‌گیرد تا چرخه‌ی بازار آزاد شکل بگیرد. آبانی می‌شود تا کارگر در خیابانی، خانه‌اش را عوض کند. کارگری که بالا خانه‌اش را اجاره داده بود، به خانه‌ی ابدی می‌رود. 
تورمی دیگر رخ می‌دهد و آن که می‌خواست کیفیت زندگی‌اش تغییر کند، به خواسته‌اش می‌رسد. حالا پنجاه تومن کم دارد. آخر شب، سر به بیابان و یک پستِ اعتراضی می‌گذارد. به جای آن که خانه‌اش را بگیرند، خودش را در خانه‌اش می‌گیرند. ارزش خانه‌، آن قدرها نیست که آن را به عنوان وثیقه بگیرند. او را هم به خانه‌ی جدیدش، به ندامت‌گاه، به بازداشتگاه، می‌برند.
صدا و سیما، آن سرمایه‌دار را از طریق گیرنده‌های تلویزیون، به عنوان کارآفرین، به خانه‌های خالی مردم می‌برد. راست می‌گویند دستگاه سرکوب، از قاضی و زندان‌بان بگیر تا تک تیرانداز و کارخانه‌ی ساچمه‌ساز، کار خویش را مدیون او هستند. به او آفرین می‌گویند و به پاس زحماتش، از پرداخت مالیات، بیشتر، معاف می‌شود. مجری برنامه خدا را شکر می‌کند بابت داشتن چنین هم‌وطنانی که خاک ایران را ترک نکرده‌اند‌. خاکی که مردمش را داخل آن فرو کرده‌اند و خدایی که صاحب کعبه، صاحب خانه‌ی خالی‌ست و به کسی، توی دنیا، روز الکی، روزی الکی، مالیات الکی نمی‌دهد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۰۵
i protester

در آخرین جمعه‌ی اردیبهشت که روز قدس نبود، در زندان دستگردِ نصف جهان، که زمین گرد نبود، در سرزمین بی‌آبی که تنها، درختِ دار، خشک نبود، دوباره به جای دعای مادران، فرزندانشان بالا رفتند. آری خدای بُتان، خدای بُهتان، زمین و آسمان‌ها را آفرید تا عده‌ای زمین بخورند و عده‌ای به آسمان‌ها بروند. تا همه بدانند کاری از دست ایشان، ساخته نیست، یا ایشان، زمین را می‌خورند یا زمین، ایشان را.
می‌گویند فرد اعدامی نباید صبح روز بعد را ببیند. می‌خواهند همه آرزو کنند نور بر تاریکی پیروز نشود، شب بماند تا یکی از ما، یک از بی‌شمار، یک دوش بیشتر از ضحاکِ ماردوش در امان، بماند. می‌خواهند همه با چنین استدلالی، لالمونی بگیرند که اگر نور نیاید، نور دیده، هم نرود.
در عصر سرمایه‌داری ماست‌مالی و خودت بمالی؛ صدای تیک تاک ساعت، زَن زِن شده است. اینگار که بخواهد زن، زندگی، آزادی بگوید اما نتواند. تو گویی توییتی باشد با کاراکترهای غیر مجاز، با آزادی بیان کوپنی، با احترام به صنعت ایجازِ خودخوری. اما دفیق که می‌شوی، زن، آغاز زنگ ساعت بوده است و ذِن، پایان اذانِ موذن. سنت و مدرنیته‌ با همه‌ی ادعایشان برای بیدار کردن انسان، سه انسان دیگر را خواب کرده‌اند. خانه اصفهان، سردخانه اصفهان شده است.  
#سعید_یعقوبی #مجید_کاظمی #صالح_میرهاشمی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۳:۰۳
i protester

لات‌ها پای چوبه‌ی دار صلوات می‌فرستند‌. مغزها سوت می‌کشند از سلامی که بوی خداحافظی، برای خدا می‌فرستند. بنویسید در تاریخ؛ توهین به پیامبری که می‌گفتند بر سرش خاکروبه می‌ریختند و او در عوض، به عیادت می‌رفت، هزار و چهارصد سالِ بعد، سر را زیر خاک می‌کرد و جانت، عوضی، از دست می‌رفت. آری خدایی که قرار بود با معجزه‌ای، مردگان را زنده کند، مرگ را پخش زنده می‌کند. می‌گویند عده‌ای را هم بابت حمل مواد مخدر اعدام می‌کنند. راستی شمایی که پیامبرتان رحمة للعالمین بود، توهینی بیش از این به پیامبرتان سراغ دارید؟ ماده‌ای مخدرتر از این دین؟ شمایی که برای مظلومیت علی در تاریخ، دل می‌سوزانید، گناهِ سوزاندنِ قرآنِ بر سر نیزه، بیشتر هست یا سوزاندن شمع بیت المال؟
خدایا چه نوروزی، چه روز از نو، روزی از نو، چه جامه‌ی سفید و نویی از کفن برای رعیت، چه کیسه‌‌ی کهنه‌ای برای امام امت می‌دوزی. چه قرآنی بر سر سفره‌ی انقلاب می‌نشانی؟ چه هفت سینی، چه سینِ لَست سینی از این همه روی ماه، چه جشن شق القمری می‌گیری؟ چه روز اَلَستی و همه بله قربانگو، چه امیرالمومنین مستی و همه نجس، پاک، با خاک، گور به گور. تحویل بگیرید سال را، این اجساد خردسال را. از زیر خاک، یک سین جدید کشف کرده‌اند، یک سین  که زیر خاک می‌کند، آری سینی مثل #سب_النبی. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۳:۰۰
i protester

در قرآن در مورد خدا گفته باشد وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُهَا، (حتی) برگی نمی‌افتد، مگر این که او بداند. و کارگر می‌افتد، از ساختمان، از نفس، از چشم، از پا‌، از قلم تا خدا بیشتر بداند. برای هیچ کس این افتادنِ شکار مهم نیست، مهم آن هست که کارِ شاق، شاهکار، کار شاه، زمین نیوفتد. و حافظ گفته باشد از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان، باشد کز آن میانه یکی کارگر شود. آری کارگر، تیر می‌خورد تا کارگر شود تیرِ حافظانِ نظام. 
نامش کارخانه هست و گوشَت را چرخ می‌کند تا نَشنوفی صدای خرد شدن استخوان‌هایت را. کارگری را شغل شریفی می‌نامند تا شر نشوی، برای خودت و خانواده‌ات. می‌گویند چون کارگری، داد می‌زنی برابری. اصلا کدام برابری؟ مگر دو نفر را هنگام زاییده شدن، برابری بوده است که به وقت زایمان گاوِ یکی، پای گاو بودن دیگری را وسط می‌کشی؟ تا بوده همین بوده، یکی پول و صیغه‌ی پا به ماه دارد، یکی فرزند علیل و هول آخر ماه. یکی توی کارخانه عرق می‌ریزد، یکی توی اتاق خواب خانه. اصلا شما کارگر ساده‌ی شریف نه، دانشجوی پیچیده‌ی شریف. همه چیز که به درس خواندن نیست، تازه شما که دَرسَت را تمام نکرده‌ای، کور خوانده‌ای، دار زده‌ای خودت را با یک دانه ستاره. حضرت علی خودش کارگر بود، حزب علی یعنی همان حزب کارگر. یا باید خدا را بخواهی یا خرما را، نمی‌شود که نه خدا را بخواهی نه خرما را. کفران نعمت هست، قهرش می‌گیرد خدا. فرصت سوزی هست، شانس که همیشه درب خانه‌ی آدم را نمی‌زند، این تو هستی که درب کارخانه‌ی آدم را می‌زنی.
 تویی که نمی‌توانی یک آجر از این کارخانه را بخری چرا نانِ این همه نان آورِ خانه را آجر می‌کنی؟ می‌دانی آن کارفرمای آدم چند عدد خانه به این و آن اجاره داده است؟ شما هم زحمت کشیده‌ای، کار کرده‌ای بالا خانه‌ات را اجاره داده‌ای؟ با کدام رو، انتظارِ برابری داری؟ یک رو، کم رو، ‌غرغرو به دردِ بازار نمی‌خورد هرگز. بلد نیستم کار آدم‌های ترسوست، ندانستن که عیب نیست، خود را از همه بیشتر نخواستن، نخواستن عینِ نتوانستن، عیب هست. آهای با توام ای کارگر جنسی، بیا و بگو با این همه خجالت کشیدن چگونه کارت به آلت کشید؟ با زیر شکمت، شکم چند نفر را سیر می‌کنی؟ می‌دهیم سنگسارت کنند که چرا سنگ ما را به سینه نمی‌زنی؟ حالا هی بگو، یک سر دارم و هزار سودا. سر به سرت خواهیم گذاشت، یک سر طناب دار، یک سر حجاب، پرده و پستو، ستار العیوب هست آفریدگار‌. اگر پیامبر کف دست کارگر را بوسید، ما تمام تنِ تو را خواهیم بوسید، چند دست، دست به دست‌. می‌گویند در بلوچستان در روز تعطیل، کارگران روی زمین افتاده‌اند، لابد برای حمام آفتاب ور نه ما که هم ثروت هم صاحب ثروت، هر دو را بالا کشیده‌ایم. حتی نه پشت میز، بالاتر از آن، روی میز، از روی چهارپایه‌ای تمیز. می‌بینید ما هیچ دهانی را نبسته‌ایم، جز دهان طناب دار. شما خود کلاهتان را سفت بچسبید و قاضی کنید، آن جا که کاری نباشد، کارگری هم نباشد. هیچ کارگری زمین نیوفتاده است، حتی تیرهای ما کارگر نیوفتاده‌اند. اسراف، دشمنی با خود خداست، تنها با اصلاح الگوی‌ِ مصرف، به طناب دار، روی آورده‌ایم، یک آدم کم رو، یک رو، روی ماه آورده‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۹
i protester

-دیگه خیلی دیره، حتی برای از دنیا رفتن و خودکشی کردن هم دیر شده، چه برسه به رفتن.
-چرا باید انسان، این همه ناامید باشه؟ خدا بزرگه، هنوز میشه توی این سرزمین طناب دار را قسطی خرید.
کودکت را می‌کشند، در انتقام سخت‌. پرنده ساچمه می‌خورد، طیاره موشک. الو الو به گوشند. نقل و نبات ‌می‌ریزن. بچه‌ها دارند کور میشن، بس که دوربیناشون هیزن. تو نیز باید انتقام کودکت را بگیری، با مهدی موعود و دعای ندبه نشد، با دیوار ندبه و ارض موعود، با یک حکومت کودک‌کش دیگر. مثلا مجاهدین کودکم را برده‌اند عملیات فروغ جاویدان، و یا نه، فرمان جهاد او را برده است کربلای چهار. یا به او گفته باشند فرق هست میان فاطمه‌ی معصومه و فاطمه‌ی معصوم، ما دختر را اعدام نمی‌کنیم، اما تو را معصومانه، معصوم می‌کنیم. بفرمایید بهشت، نه بهشت زهرا، که تو را همان نشان، از زهرا کافی‌ست، بفرمایید یک جای دور، قبرستان گم و گور، بقیع که نه، فروغ دیده‌ی حق باوران، خاوران‌. و یا مثلا کودکم را برده‌اند سر کار، از خون جوانان وطن، چراغ قرمز، پشت چراغ قرمز روییده است. و یا مثلا کودکم را برده‌اند یک جای امن، توی ون. گفته‌اند خیالتان راحت ما دوربین نداریم، بیشتر از نوک دماغمان را نمی‌بینیم. ما امین شما هستیم خانم امینی.
و یا مثلا می‌گویند کودکم، نیکا را برده‌اند پیش نکیر و منکر، بالای یک ساختمان، برای آموزش فیزیک، متافیزیک که چگونه یک جسم را رها می‌کنیم، چگونه یک روح را، رهایی را. و یا مثلا کودکم را برده‌اند اردوی راهیان نور، تا اتوبوسشان چپ کند یا از قافله جا مانده‌اند، شیمیایی زده‌اند در مدرسه‌‌ی‌شان، راست راست می‌چرخند برای خودشان. و یا مثلا کودکان زیر هجده سال، قلاب گرفته‌اند تا بالا بروند از طناب دار، مثل کارگردان قصه‌های کودکی، کات داده است، اما نبریده است طناب دار. و یا مثلا کودکم زنده زنده، توی سردخانه‌ی بیمارستان رها شده است، مثل ایرانِ بدون آب، مثل کارتن‌خوابِ بدون خواب، مثل میرزا کوچک خان میان برف، مثل کودک آشپز، میرزا تقی خان، در حمام خون، بدون یک کلمه حرف.
کودکِ من، بزرگ هم که بشوی باز برای من کودکی، برای حکومت نیز. بازی می‌کند با جان تو. تنها جانِ یک کودک، برای او عزیز هست، جانِ کودک اعلیحضرت، جانِ کودک علی حضرت، جانِ شاهزاده، جانِ امامزاده. همه هر دم، اسماعیل، قربانی، آب زمزم، مهدور الدَمند به پای آن کودک.
همبستگی یعنی دهان همه بسته باشد جز یک نفر. کودکی که در گهواره سخن می‌گوید، پسر خدا، پسر سایه‌ی خدا. دیدی خدا بزرگ بود؟ خدای ما اون قدر بزرگ هست که سایه دارد، کودک دارد، وَلَد و لم یُولَد، ولی دارد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۹
i protester

از خود نمی‌پرسند آن که جانش را کف دستش گرفت چرا باید بترسد که شالش را دستش بگیرد؟ دوربین‌ها ثبت می‌کنند و پیامک می‌دهند. چه فرشتگانی، چه پیامبرانی، چه آخر الزمانِ امام زمانی. قدرت مستشان کرده است، حال آن که قدرتشان به تار مویی بند هست. البته که خدا را نیاز دارند، ناسلامتی او مترسکِ الدنیا مزرعة الاخر‌ة‌شان هست و گر نه چه کسی هست که نداند گناه خدا از همه بیشتر هست. هم مو را آفریده است هم درخت مو را. حدیث قدسی دارند که از تو حرکت، از من برکت. برای همین هست که مدام تحریک می‌شوند. یک عضو را با چشم چرانی، داخل شلوار نمی‌ماند قرار و یک عضو را با دو سوراخ بالاتر از دهان، با دروغ پراکنی در ملاء‌ عام. چه بنی آدمی، چه اعضای یکدیگری. اصلا طبیعی‌ست دماغی که از دروغ، دراز شده باشد، موی زن را در هر کوچه و برزن، موی دماغ پندارد. چه کشمکشی تجربه می‌کنند میان کش چادر و کش شلوار. البته که فرموده باشد کشش ندهید.
با رفراندم، جمهوری را اسلامی کردند، با رفراندم اصل ولی فقیه را وارد قانون اساسی کردند، با رفراندم شرط مرجعیت را از قانون اساسی بیرون کردند، با این همه دخول و خروج، حزب را فقط حزب علی، حزب الله کردند، بعد می‌گویند مگر همه چیز را می‌توان به رفراندم گذاشت؟ گویی تنها یک چیز بخت رفراندم دارد، انتخاب میان جان دادن در کف خیابان و یا جان دادن در سقف آسمان.
اصلا راست می‌گویند ما مردمی که نمی‌توانیم یک مدار ساده‌ی بسته‌‌ را میان رهبری، شورای نگهبان رهبری و مجلس خبرگان رهبری تحلیل کنیم،‌ چگونه می‌توانیم با این سطح از تحلیل، در رفراندم، گره‌ای را باز کنیم؟ باید این بادِ توی کله‌ها و کلمه‌ها را از انرژی تبدیل به ماده، به مادیات کرد تا مدار فقط ولایت‌مداری و همه چیز بر  وفق مراد فقیه باشد. یک نفر به جای شما تحلیل ‌کند، به جای شما انتخاب کند، به جای شما در آیینه نگاه ‌کند و جواب خدا را بدهد، خدایی که همانند خدای دهه‌ی شصت هیچ جایی ندارد. جایش را انداخته است و جا به جا، این بار او به جای علی خوابیده تا تمام قبیله‌های دین او را در جایش بُکُشند و البته که جایش را بِکِشند و ناآرامی‌های ام القری را بخوابانند. نگاه کن این دین چه جوری می‌کشد، هم جا را می‌کِشد هم ناکجا را، هم مکان را هم زمان را. کوچک و بزرگ، دانش‌آموز و دانشجو، نمی‌شناسد، به تمامی روش‌ها: شیمیایی، فیزیکی، متافیزیکی، شما را روی تخت می‌خواباند، نه تخت بیمارستان، که طب ما سنتی باشد، بر تخت پروکروستس، که دین ما، دین اعتدال، حدِ وسط، حد از وسط، بدون اضافه‌کاری باشد. کاری می‌کند خیالتان تخت باشد از این جا تا خود بهشت. دروغ رسانه و تبلیغات هست، همه‌اش فکر و خیال هست، حال کسی را به هم نمی‌زند، هم به مرد حال می‌دهد هم به زن، حتی در همان فکر و خیال، در کمترین جا، با بیشترین کشش. 
و چه تحلیل نا به جایی اگر در رفراندمی میان جا و جان، بهشت و جهنم، دخول و خروج، آری و یا نه، آخری را انتخاب کنی، آخر می‌شوی، خسرة الدنیا و الاخرة. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۵۷
i protester

می‌دانی از آن فروردین هشتاد و هشت که تو را یک آن، از خواب، به خواب ابدی، برده‌اند، چه جان‌هایی را از این سرزمین برده‌اند؟ بعد از آن نیز، برای همه‌ی شما روی کاغذ تمیز نوشته‌اند که مرده‌اند. مسخره هست برای شمایی که گواه زندگی بودید، گواهی فوت داده‌اند. نمی‌دانم تا حالا کدام استخوان‌هایت زیر خاک مانده‌اند؟ هنوز مغزشان درد می‌کند؟ هنوز یادشان می‌آید که نبوغت را چگونه بوق کردند و غرورت را چگونه خرد؟ نمی‌دانم اگر زنده بودی در کدام یک از این آشوب‌ها، سرت را زیر آب می‌کردند؟ پیش از آن که آب بشوی، خاک می‌شدی و یا پیش از آن خاک بشوی، آب؟ این خاصیتِ این آب و خاک هست که سرسپرده می‌خواهد نه سر به هوا. می‌گفتند تو بیکاری. بیا و دوباره برگرد سر کارت. دوربینت را روشن کن، این همه پرنده‌ی آزادی، سر به هوا، باد برده است روسری‌ها را، دوباره برگرد سر شکارت.
#دایی_بهروز
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۵۶
i protester

از کدام دق الباب علی و بابِ شهرِ علم سخن می‌گویید؟ دانش‌آموز و یتیم را شیرِ مسموم برده‌اند. از کدام علی، شیر خدا؟ هر چه شیر سنگی‌ست‌، نشان علی و خدا را از شهرها برده‌اند، سلطان جنگل دارند، شیر می‌خواهند چه کار؟ چگونه قرآن بر سر می‌گیرید که سرها بر نیزه‌اند و قرآن بالای سرنیزه؟ از بخشش کدام گناه در کدام شب، حرف می‌زنید که بی‌گناه را شبی تا بالای چوبه‌ی دار برده‌اند و شما خودتان را به خواب می‌زنید. از کدام شب قدر سخن می‌گویید که به چشم خویش، شب اعدام و خیسی چشمِ هم‌بند را ندیده‌اید، قدرتان به کام گرفتن در شبی بوده است و خیسی شلوار هم‌تختان. این همه خون ریخته‌اند و آن نیمه‌ی پر لیوان که خودش را روی نیمه‌ی خالی لیوان خالی کرده است، تنها منتظر یک قطره هست، آن گاه شما از اشک، منتظر ریختن یک قطره‌اید؟ نگاه کنید چه قدر توی سرتان حجاب گرفته است و شما به فکر حجابِ روی سرید؟ آری بگو به آقا بالا سرتان که تف سر بالاست، آن را که سیل بی‌حجاب به فکر نینداخته‌ و آب دهان انداخته است. بگو به نمرود، آتش، دگر به اختیار شما نیست. بگو به فتحعلی شاه، گلستان دگر تنها نام عهدنامه‌ی شما نیست. گویند دل مومن خانه‌ی خداست، دگر این کعبه، کعبه‌ی ظهور شما نیست ای امام زمانم. #حرام_سیاسی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۵۵
i protester

رنج را تو گویی مانند انار فشرده فی النار می‌ماند، آبش گرفته می‌شود اما حتی یک لحظه با آن آب، جلوی سوختنش گرفته نمی‌شود.
کاش می‌دانستند تو بیشترین احترام را برای زندگی قائل بودی، هر گونه زیستن که نامش زندگی نیست. گاه برای زنده ماندن، می‌بایست خود زندگی را قربانی کنی تا زندگی همیشه بوی امید بدهد.
مجید دارد در نصف جهان، در نقش جهان، رکاب می‌زند، به جای تو که با طناب دار بالا رفته‌ای، به جای زنانی که با سطل ماست روسفید شده‌اند. ما عادت کرده‌ایم به نصف بودن توی این جهان، به نصف شدن از وسط، آری خیر الامور اوسطهاست. 
مجید دارد نفس نفس می‌زند، با این که تو فرمان کات و جان خویش را گرفته‌ای، با این که فرمانده فرمان شوت و جان بیش، گرفته است، راستی که چه لانگ شاتی از امید گرفته‌ای. می‌بینی قرآن را بالای نیزه برده‌اند، و سرها را با حجاب و سرنیزه‌ها را لخت می‌خواهند. چه کسی فکرش را می‌کرد که روزی قصه‌های مجید بیش از قصه‌های قرآن مجید، پوراحمد بیش از احمد، و مرگ بیش از زندگی، بوی امید می‌دهد. آی مرغ سحر ناله سر مکن، تنها بگو خالق شب یلدا تمام نمی‌شود، این شب یلداست که تمام می‌شود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۲
i protester

یک گروه از نخبگان و سرمایه‌داران سر کار می‌آیند که نیازهای شما را برطرف ‌می‌کنند. نیازی به دموکراسی، آزادی، برابری نیست، آن‌‌ها تنها وقت را تلف می‌کنند. این همه واژه و واژن بیکار، چراغ کارخانه‌ها، صبحگاه سربازخانه‌ها را خاموش می‌کنند.  اگر منِ کارخانه‌دار برای شما نان بیاورم، شمای کارگر نیز نان‌آورِ خانه‌ی خویش خواهی بود. دستور نیامده است که مهندسان مثل کارگران، قبل از رفتن به دستشویی، دستان خویش را بشورند اما باید این فکر را از سرشان به در کنند که کارگران را بر ضد ما بشورانند چون اگر ما برویم شما نیز به جرم همکاری با ما، در غسالخانه‌ها شسته خواهید شد. و همه را باید دینی باشد برای مهار کردن سرطانِ هاری، برای رام شدن، آرام شدن، برای آب ریختن روی آتش خشم، تاب آوردن تا مرگ، دلخوش بودن به آینده، به آینده‌ی بعد از مرگ. می‌پرسید چه زمانی جای ما و شما عوضی‌ها عوض می‌شود؟ آن گاه که پیشرفت متوقف شود، روش‌های سرکوبمان به روز نشود. اما اشتباه نکنید بگذارید نام ما بالای آجرهای ساختمان‌ها باقی بماند تا نانتان آجر نشود، تا باقی بمانید تا دیار باقی. تمام نخبه‌ها فرار کرده‌اند تنها ما مانده‌ایم که جهاد کنیم، آیا انتظاری زیادی هست که شما نیز با حقوقتان جهاد نکاح کنید؟ به قراردادتان پایبند باشید، هر چه می‌خواهید در سلول‌هایتان داد بزنید، اما دادخواهی نکنید.
آقای مهمونی راست می‌گفت خواهر شما را می‌گیرند مثل مهمونی خدا، مثل روزه که می‌گیرند مثل روزه‌خوار که می‌گیرند. اما نه، مثل که نه، خواری روزه کجا و خواری خواهر شما کجا؟ برای اولی آه خدا می‌گیرد، دومی را به فال نیک می‌گیرند. 
آخر هر چه قدر زن خوارتر باشد این سرزمین را راحت‌تر می‌گیرند. ناشکری خدا را نکنید، دلتان بیشتر می‌گیرد. تیری از غیب می‌آید، نور چشمتان، مثل شیطان، یک چشمتان، می‌گیرد. اگر سرمایه‌دار باشید، خبری از این بگیر و ببندها، نیست. ماه خدا را روزه نمی‌گیرید، به جای آن افطاری می‌گیرید. آری به حکمت، دربِ توفیق بسته است و به رحمت، درب ثواب گشوده. چون خدا را شکر گفته‌اید، خدا را توی خانه‌اش، خانه‌ی خدا، بهشتِ پر آب،  عروسک‌ آبدار جایزه می‌گیرید. اما شما از این همه پیشرفت نخبگان، عبرت نمی‌گیرید. برای پایه حقوق کارگر، برای چهارپایه‌ی اعدام کارگر، ماتم می‌گیرید. شما تنها دنبال هرج و مرج هستید، حال آن که سرمایه‌دار با خودش نظم می‌آورد حقوق کارگر ساده را قبل از خشک شدن عرقش می‌دهد و حقوق کارگر جنسی را بعد از خشک شدن عرقش. آن‌گاه که شاهزاده، امامزاده و آقازاده از هشت صبح تا هشت شب عرق می‌ریزند شما به چه جراتی توی خیابان می‌ریزید و جلوی پیشرفت مملکت تاج و عمامه را می‌گیرید؟
سرمایه‌دار پول طناب دار را می‌دهد و در عوض ماه خدا را نمی‌گیرد. حکومت خدا، چشمان یک روی ماه را می‌گیرد و در عوض خدا، به وقت ماه گرفتگی، چشمانش را با چادر مشکی کعبه می‌گیرد. آخر مریم مقدس به حجاب مقدس اعتراض کرده است، چه حجابی مقدس‌تر از این حجاب که مهار تورم هست، که مهار فکر کردن به تورم هست. 
یک نفر دندان به جگر می‌گیرد و می‌گوید خیلی وقت هست که تاریخ دارد برای این دین وقت اضافه می‌گیرد اما چه سود که ناصرالدین شاه عمر ایران ما گرفته است و نمی‌گیرد.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۴۰
i protester

وقتی نمی‌توانی یقه‌ی آقا جان را بگیری باید بابت بیکاری‌ات، طلبکار آقا جون باشی و چه بهتر که خمار و متوهم نیز باشد تا اموال او راحت‌تر مصادره شود. آن آقا بالا سر آب را گل آلود کرده است و تو به این آقای تو سری خور، گیر می‌دهی که چرا در ظرف آب می‌شاشد؟ این که اخراج شده‌ای و حقوق نمی‌گیری از بی‌عرضگی خود توست و گر نه این همه آدم، از آب گل آلود ماهی، حق خود را می‌گیرند. هر کسی به نقض حقوق بشر اعتراض کند باید سرانجام به ترسو بودن خویش اعتراف کند. اشکال ندارد که ما به پدر دروغ بگوییم مهم آن هست که پدر به ما دروغ نگوید. اگر سرمایه‌داری به حکمت دری را به روی شما بست، به رحمت، درب مستراحی را به روی شما باز خواهد کرد. شانس همیشه در خانه‌ی آدم را نمی‌زند، عقلتان را به کار ‌اندازید. خواب و خرابِ اقتصاد خراب شوید. دنبال پول باد آورده بروید تا کاری راه اندازید، تا باد کلاهتان را نبرد، گور بابای کار و کارگر. اصلا کارگری که موقع کار، صدای کسی را نمی‌شنود همان بهتر که صدایش شنیده نشود. بازی بخورد. سرکوفت بخورد. پول توی بیزینس هست هر چه قدر هم فرو رفته باشی سرانجام پرواز می‌کنی. فرودگاه یک اشتباه لپی هست، هرگز به معنای فرود نیست.
بعد از آن همه شکست، لیلا خسته هست، برداران لیلا خسته هستند. کارگران، کارگردان، همه‌ی ما خسته هستیم. اگر چه کله‌مان پر ز باد اما زورمان به حرف‌های زور آقا بالا سر نمی‌رسد پس چه بهتر که در مستراح، خستگی‌، زور، بادِ سر، در کنیم. مثلا مثل اسماعیلِ داستان، توهم بزنیم که آقا جون همان آقا جان بود، با لایک، به شیطان، به ضحاک، سنگ بزنیم.  #برادران_لیلا
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۲ ، ۰۲:۳۹
i protester

سین اول سوختن، سین دوم سوگواری، سین سوم سکوت، سین چهارم سرخوردگی، سین پنجم سر به هوا شدن، سین ششم سر به دار شدن، سین هفتم سردخانه، دلت گرم تمام رفیقات همین جا هستند، توی همین مسافرخانه. دارند به احترام کسانی که سکوت نکردند، یک دقیقه سکوت می‌کنند. یک دقیقه یعنی چه قدر؟ یعنی همان قدری که شبی را شب یلدا می‌کند. یعنی ثانیه‌ها همدست شده‌اند تا به تو شصت نشان بدهند. آری شما درست می‌گویید، دارند ما را لایک می‌کنند نه آن که نیت ناسزا می‌کنند. درست در لحظه‌ای که سال قبل، سال قبر، می‌میرد می‌گویند همه چیز نو شده است. نپرس با چه فرمولی؟ از چه مسیری؟ بگو چه معجزه‌ای، چه نوروزی، چه شب قدری، چه انقلابی‌، چه بیگ بنگی، چه بانگ الله اکبری، چه معراجی، راستی که چه لایک‌هایی می‌گیرد صنعت وراجی. همین اندازه تو را منگ می‌خواهند که لای منگنه نیز شاد باشی، نه شادی عمیق که به مبارزه‌ات ایمان داشته و ایستاده باشی یک شادی هرز و زهر گونه که مثلا به نامه‌ی شاه، به پایان خوش شاهنامه امیدوار، نشسته باشی. همه تلاش می‌کنند که تلاش کردن را سنگ بزنند‌. هورمون موفقیت ترشح کنند و نای ناامیدی را رنگ بزنند. دقت به چه درد می‌خورد آن گاه که قرار هست دقت بدهد؟ چرا خودت را خالی نمی‌کنی با نیمه‌ی پر لیوان ؟ یک شبه، از آه تو پایان شب سیاه، سپید می‌شود. ببین چه سینی دارد این سپیدی؟ بیا و به سپیدی برف باش، کبکی باش سر به زیر برف. سکوت کن تا یک سال بیشتر عمر کنی و تبریک بگویی یک سال دیگر نزدیک شدنت را به مرگ، به سکوت ابدی. می‌گویند ماه خدا فرا رسیده است، اما آغاز و پایانش را کسی تعیین می‌کند که هر سالِ خدا را نام می‌دهد. سکوت کن به وقت شنیدن آیات خدا، به وقت سخنان آیتِ خدا. نگاه کن دینی که با اقرا و بخوان شروع شد، چگونه با و به سکوت ختم شد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۴۳
i protester

همیشه سفاهت عامل حمله به سفارت نمی‌شود، مثلا از دیوار شیطان بزرگ بالا نمی‌روند که از خر شیطان نتوانند پایین بیایند. انتقام نبرد قادسیه را دوباره از خود ایران، از مردم ایران، از پول مردم ایران، از پول نفت مردم ایران، از پول مفت مردم ایران می‌گیرند. اندکی بعد که آرام بگیرند در دولت بعد از آن تاریخ، در دولت ما قبل از تاریخ، پست هم می‌گیرند. 
این بار حکومت هست که شعار می‌دهد اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تموم ماجرا، دیگر تمام است ماجراجویی. پایش بیفتد که افتاده است در دولت اصولگرا، با آل سعود، توافق‌نامه‌ای امضا می‌شود که دولت اصلاح‌طلب پایش را قبل از افتادن، امضا کرده است. آری حتی رنگ عمامه‌ها نیز عوض نشده است.
از قدیم می‌گفتند عامل دسیسه‌ چینی و تفرقه‌ میان شیعه و سنی، انگلیسی‌ها هستند، حالا ببین که عامل وحدت شیعه و سنی چینی‌ها هستند‌. اصلا چه اشکال دارد یک روز سرشان با گنبد رسول خدا گرم و سبز شود و یک روز زبانشان با پرچم کمونیست، گرم و سرخ؟ به نام خلیج هم گیر ندهید، چینی‌ها آن را زوج و فرد می‌کنند، یک روز فارس و یک روز عربی. آری آن گاه که زر و زور و تزویر به هم می‌آمیزند، کمونیست بی و با فروپاشی، رییس جمهور مادام العمر می‌زاید و اسلامِ با خدا، کمونیست بی‌خدا را ناخدا صدا می‌زند، هر چه قدر هم مسلمانان را سرکوب کرده باشند روی سر مسلمانان جا دارد. خوش به حال سرمایه‌داری که حق کارگر را این کمونیست و این اسلام پیش از خشک شدن عرقش پرداخت می‌کنند. و چه زیبا هر سه کشور برای مجسمه‌ی آزادی در امریکا، زبان مشترکشان، طناب دار را بیرون می‌آورند و البته آن مجسمه، آن آزادی تاکسیدرمی شده هم اعدام می‌کند، بیشتر کسانی را که به رنگ کاخ او نباشند‌.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۲۰
i protester

عجیب هست کسانی که به خدایِ بی صدا و بی سیما، به امام زمانِ پشت ابر، مسیح‌تر از شفای نابینا، از روی نشانه‌هایش ایمان می‌آورند برای اثبات خاوران، تقلب در انتخابات، کهریزک، داغِ مادران، کشتار آبان، کولبران، سوخت‌بران، شلیک به هواپیمای اوکراین، کورچشمی در اصفهان، کشاورزان، بی‌آبی، آتش، پلاسکو، متروپل، تهران، آبادان، فرو ریختن ساختمان، سانچی، زلزله، باختران، آمران، ناهیان، گشت ارشاد، مهسا، خیابان، انقلابِ زنان، اعدام، تجاوز، گمنامی نام‌آوران، مسمومیت دختران، هیچ نشان و نشانه‌ای را برنمی‌تابند، مدام منتظر سیمای خدایگان، صدای یزدانِ بزدلان هستند. راستی شما را چگونه خدای حکیمی هست که یا تمام حکمتش را برای زندگی در دنیایی دیگر ذخیره کرده است و یا برای زندگیِ برگزیدگان در این دنیا؟ گیرم که زمین را مستضعفان به ارث ببرند تکلیف جامه‌ی خاکی پابرهنگان تاریخ در زیر زمین چه می‌شود؟ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۱۹
i protester

دوباره کرونا برگشته است از همان قم. چه می‌دانم؟ چه می‌دانیم؟ با گاز اعصاب یا گازی روی اعصاب. تو گویی شیعه‌ای که اکثر امامانش را مسموم کرده‌اند و مادرش را کتک زده‌اند خوب می‌داند چگونه مسموم کند؟ چگونه مادری را کتک بزند؟ حکومتی که حیاتش به تار مویی بند هست، برای انتقام از تار مو، این بار نه با سلاح فیزیکی با سلاح شیمیایی به حیاط مدارس آمده است. نگاه کن آن شعبان بی‌مخی که در برابر دوربین‌ها این چنین آتش به اختیار، پشتش گرم هست، پشت دوربین‌ها، به وقتِ خاموشی دوربین‌ها، چه آتشی روشن می‌کند؟
روزی بهار در عصر رضا خان می‌گفت من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید، قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید. حالا ببین که سگان هار این امیرالمومنین چگونه بهار را به باغ فین، دختران دارلفنونِ امیر را به حمام فین می‌برند. تو گویی روح خدا حرفش را پس گرفته است که امیدش به دبستانی‌هاست. اصلا یادشان رفته است تا همین چند ماهِ قبل، چه اصراری داشتند تمام کلاس‌های مدرسه تشکیل بشود، مبادا مدرسه جزیی از اعتصابات سراسری بشود. دیگر این کمبود گاز نیست که مدارس را تعطیل می‌کند، با مازادِ گاز همه را هدایت، هم‌سرنوشت با هدایت می‌کنند. می‌گویند علم نزد علمای قم هست دانشی نیست که ضعیفه بجوید، فاصله‌ی گهواره تا گور کم می‌کنند. 
آخر سرت به سنگ می‌خورد، به سنگ قبر‌. آخر شاخ‌هایت شکسته می‌شود، هم‌چون استخوانِ فقر. آخر سرت، سر عقل خواهد آمد، بی سر سلامتی. دندانِ عقل که افاده نمی‌کند، عقل را باید کشید ناسلامتی. آن‌ها می‌کشند آن دو حرف را روی تخت، روی تخته‌ی سیاه، لام تا کام حرفی نمی‌زند جعبه‌ی سیاه، آری تو هم بکش این سه حرف را از عین تا به لام.
از پشت کوه قاف بیرون بیا ای گوژپشتِ پشت به خاک مالیده، مالیاتِ بالا خانه‌ات دیر شده است برای زندگی در عصر حجر. عدل این علی ما را از عقب به جلو برده است تا پیش از عدل مظفر، این طور که پیش می‌رویم روزی حسرت می‌شود نه پهلوی که حتی عصر قجر.
شده‌ایم مَثل یک انتحاری که بمبش عمل نمی‌کند، بودن و راضی بودنش در تناقض حداکثری‌ست.
می‌گویند پیروز را کشته‌اند، آری ما هم روزی پیروز خواهیم شد. صدا و سیما از زبان فردوسی فریاد می‌زند دریغ است که ایران ویران شود، کنام شیران و پلنگان شود. شاید این تاریخ نخوانده‌ها، ادبیات نخوانده‌ها، به همین دلیل یوزپلنگ را کشته‌اند، تا ایران کنام پلنگان نشود. 
پی‌نوشت: شود در مصرع دوم شعر فردوسی قاعدتا به معنای رفتن و از دست رفتن معنی می‌گردد نه شدن و تبدیل شدن، چرا که شیر و پلنگ خود نماد ایران بوده‌اند نه دشمنان ایران.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۱۸
i protester

شاه گمان می‌کرد با کنفرانس گوادلوپ از ایران خواهد رفت و شاهزاده گمان می‌کند با کنفرانس مونیخ به ایران خواهد آمد. در این رفت و آمد دو شاه مذکر، ایرانِ عدل مظفر، به دست عمامه‌های سرخ، به چین و روسیه فروخته شده است. از خون جوانان وطن، چه قمارخانه‌ای ساختند، نه استقلالی، نه عدالتخانه‌ای، نه آزادی، نه برابری، چه بت‌خانه‌ای.
و گفت بخوان به نام خدایی که تو را آفرید و مسلمانان می‌خوانند کتاب مقدس را گاه گاه بر سر آرامگاهی، به نام خدایی که مرگ تو را آفرید. چه جشنی! چه ختم نبوتی، تنها بوی ختم می‌آید. 
شاهزاده گفته باشد: جمهوری را ترجیح می‌دهم اما شاید بتوان راهی برای سلطنت انتخابی به جای موروثی یافت.
ای قوم به مونیخ رفته، یافتم یافتم. مثلا انتخاب شدن از سوی خدا، سلطنت را انتخابی می‌کند، چه شاهراهی، چه صراط مستقیمی، چه انتخاباتی، چه غدیر خمی‌. از مونیخ تا مریخ، از تهران تا هفت آسمان، عالم صدا می‌زد رضا، حالا "اگه چهار تا خس و خاشاک در این گوشه‌ها یک کاری می‌کنند و هستند نارضا، بدانید که این رودخانه زلال ملت، جایی برای خودنمایی آن‌ها نخواهد گذاشت".
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۸
i protester

زلزله آن روی دیگر تلخیِ زندگی‌ست، با دستان خویش عزیزت را داخل خاک نمی‌کنی، با دستان خویش عزیزت را از خاک بیرون می‌کشی. اینگار راست می‌گویند که خاک سرده، این سوی خاک در خوی، آن سوی خاک در شام، ترکیه، قونیه، فرقی ندارد، روی خاک یا زیر خاک، تمام خاک، تمام هوای روی خاک، دلسرد شده است. اما تو امید داشته باش، آدم‌های زیر خاک، همه خواهند فهمید که هم‌میهنند، مولانا به شمس خواهد رسید. 
اصلا اینگار شما نمی‌فهمید، زمین تکان خورده است زمانه که تکان نخورده است، خدایی نکرده، نایب خدا که زمین نخورده است. هر چه در توان داشته‌ایم، خرج چادر بر سر زنان در تابستان، خرج زلزله‌‌ای بزرگتر، دهه‌ی فجر کرده‌ایم. اصلا دانی چرا عمامه، آن کلاه گشاد، بر سر کرده‌ایم؟ این زاپاس را برای روز مبادا، به خاطر سر مبارک شما، سر کرده‌ایم. 
آی مردم زلزله‌زده، از برف نترسید، در خارج، به این چشم سفیدی، برف شادی می‌گویند. اصلا مگر نشنیده‌اید که از کنار کاخ سفید، چنین می‌گویند:
ما در خارج با دست خدا، به دست پسر سایه‌ی خدا، السلطان امام رضا، شاهزاده، ارباب، رضا، بر پیکر بتانِ روح الله تبر می‌زنیم، شما نیز در داخل، با نهایت احترام، به سانِ کرم بخورید درخت انقلاب را. می‌بینی این سوی خاک، باران اشک باریده است آن سوی خاک، کرم‌ها، تا کجا بالا آمده‌اند. 
آی مردم زلزله زده، تنها شما می‌فهمید، چه دردی دارد که نتوانی به خانه‌ات برگردی. جان باختگان خیابان، بیابان و آسمان را نمی‌گویم، مدد کنید شاهزاده به کاخ برگردد. اگر یکی می‌خواست پس از بیست سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس‌جمهور شود، چرا یک نفر نخواهد پس از چهل سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس ملت شود؟ اگر یکی از جنایات روح خدا دم نمی‌زد، چرا باید یک نفر از جنایات سایه‌ی خدا، حرف بزند؟ اصلا آن که به او رای داده‌اید و از مجلس موسسان می‌گوید، از خانه‌اش بیرون نکرده‌اند، دوازده سال در همان خانه، حصر کرده‌اند، اما آن که قرار هست به او وکالت دهید و از مجلسین امریکا می‌گوید، از خانه‌اش، از قصر بیرون کرده‌اند. شما چه می‌فهمید چه هزینه‌هایی برای آزادی مردم ایران داده است؟ تهیه‌ی بلیط برای اتوبوس رایگانِ انقلاب. چه شاهی، چه شاهکاری، چه امدادی از خزانه‌ی غیب.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۵
i protester

می‌گویند کان را که خبر شد، خبری باز نیامد. شاید فرهاد هیچ کوهی را مانند خویش ندیده است که برای آزادیِ شیرین، پوستِ تن خویش می‌کَنَد، که آزادی، تیشه و پیشه‌اش شده است. او را خبر کنید که هر کس خبر آورد، خبرِ مرگِ با برکت آورد، هر کس مخبر و تنها کلام باشد، لام تا کام برای یک کام بیشتر، برای یک گام بیشتر، حرفی نزند، خسرو پرویز، شاهنشاه، نه بیستون و کرمانشاه، نه چهل ستون و نصف جهان، تمام جهان و جان ما، تمام ایران ما، شیرین ما، را به او خواهد داد. می‌بینی یک سو خوان و سفره‌ی انقلابی، غذایی همراه با مصونیت قضایی، یک سو استخوان یک انسان انقلابی و اعتصاب غذایی در اعتراض به احکام قضایی. 
آی فرهاد، کدام چشمک آزادی، کدام رویای پیامبری و نه مخبری، تو را از شکم و زیر شکم، از چریدن، ریدن و دریدن، از خیالِ تخت و خواب شیرین، از خیال تخت خسرو و خوابیدنِ با شیرین، بیرون کشیده است و هم‌چون یوسفی به چاه و سیاه‌چال زندان انداخته است؟
شوق دیدار کدام شمس، کدام خورشید صبح آزادی، تو را این چنین عریان و زلزله‌زده، تا مغز استخوان، به سان چهره‌‌ای رنجور از مردم خوی و آذربایجان، در این سرمای استخوان‌سوز زمستان، تصویر کرده است؟ که مگر جرم او چه بوده است؟ این که گفته باشد به جای موی سر مردم، به فکر سرپناه مردم باشید؟
چگونه می‌شود که تو در این سرزمین خشکسالی، آب می‌شوی و ما را با این همه دروغ، آب می‌کنی؟ در تاریخ بنویسید، آن گاه که دولت، گوشه گوشه‌ی وطن را به نامِ اموال مازاد، آزادانه می‌فروخت، بخت و دولت ما هم‌وطنی بود که گوشت تنش را به نام اموال مازاد بر آزادی، بخشیده بود. به راستی که ما چه قدر محتاج چنین یاری، دولت بختیاری بودیم اما یادگار امام، یادگار فرمان امام، یادگار شاهنشاه و روزگار تلخ‌تر از زهر را می‌دیدیم، یک مرد، هم‌پیمانِ برابری، تا پای جان، مثل فرهاد نمی‌دیدیم که شبمان را روز کند و روزش را تبریک گوییم.
#فرهاد_میثمی #مخبر #خوی #مولدسازی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۳
i protester

از تمامِ عالم همین گوشه‌ی دنیا، از تمام ویرانی‌ها همین گوش‌ها، کوچه، پس کوچه‌ها، گوشه‌ی ایران. از تمام آن دورافتادگی‌ها، از کار افتادگی‌ها همین گوشه‌ی شهر، بدون بوسه، پرت افتاده، سوار یک مینی‌بوسِ عقب افتاده. می‌بینی؟ دنیا دستت انداخته، گوشه‌ی سرویس، اون آخرِ آخر، آخر دنیا. سرما دارد فوت می‌کند و کسی نیست که بندد درزهای درِ زندان، زندانی که شما در آن گیر افتاده‌ای. اصلا چه طولانی و دراز شده است گوشه‌گیری شما در این چند روز دنیا. اما روح چرا باید خفه بشود با یک گاز پیک‌نیکی داخل اتاقک گازِ نازی‌ها، نازنین‌ها؟ نگران نباشید اتاق فکرِ سرمایه‌داری پرداخت کرده است هزینه‌ی ایاب و ذهاب شما، تا گورستان‌ها‌، آرامستان‌ها. اصلا خوشحال می‌شود که اگر ایران سهم گازش را نمی‌گیرد از تمام دنیا، شما گرفته‌اید سهم گازتان را از این دنیا. اطمینان داشته باشید که کارفرما با تردستی رد می‌کند بیمه‌ی بیکاری شما را، مشکل از آن دنیاست که زیردستی رد می‌کند تقاضای بیداری شما را. راستی بیداری‌مان که ابد خورد، دیگر چه فرق؟ خوابمان ابد نخورد.
#گازگرفتگی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۱
i protester

از آن جایی که شما، از عهده‌ی دفاع از خویشتن و یا گرفتن وکیل بر نمی‌آیید، ما از آن سوی آب، به رایگان، برای شما یک وکیل تسخیری انتخاب کرده‌ایم. بفرمایید بیعت کنید‌. هر کس که روحت شاد، رضا شاه سر داده است و رضا شاه، مولای اوست، این رضا نیز، مولای او خواهد بود. آری نباید به جان هم افتاد، باید تا پای جان، به پای پادشاه افتاد که میهن را ترک نکند. که پا به میهن، روی میهن، روی خون هم‌میهن، بگذارد. برخیزید و به یکدیگر تبریک بگویید، این رستاخیزِ حزب رستاخیز هست. حزب فقط حزب رضا، رهبر فقط محمد رضا، منظور ژنِ خوب محمد رضا. راستی با این همه عقب‌ماندگی چه فرق دارد که چشم به انتظار امامزاده نشسته باشیم و یا شاهزاده؟ جشن‌های دو هزار و پانصد ساله گرفته باشیم یا عزاداری‌های هزار و چهارصد ساله. زن، زندگی، آزادی کجاست؟ آن گاه که هر چه فریاد زنی، باز سرانجام باید برای رای به یک اسپرم، انگشت بزنی. تو را رقصی میانه‌ی کدام میدانِ آزادی، آرزوست که مردهای میدان در صف خوش رقصی برای آزادی ایستاده‌اند؟ کوروش آسوده بخواب که ما دوباره خوابِ چاه جمکران دیده‌ایم. وکالت ما را بدون چشم‌داشت بر عهده گرفته است، اما نمی‌دانم چرا حکم ما مثل خود ما به عقب نمی‌افتد؟ وزن ما اول هفته، صبح شنبه، بر سر دار کم می‌شود، اما چه سود، او جمعه، آخر هفته، با اسب بالدار می‌آید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۰
i protester

قرار بود گاز، اشک اروپا را در آورد اما گویا ما به قدر کافی در حکومتِ خفقان، گاز اشک‌آور نخورده‌ایم. قطر با گاز ما، در کشور خویش، طربناک، جام‌جهانی می‌گیرد و ما بیمناک از گاز خویش، رساله دست می‌گیریم که مبادا ستون دینمان به باد رود، نمازمان باطل بشود. چه کسی می‌گوید در این سرزمین ثروتمند، کمبود گاز داریم؟ آقایان، تمامِ مام میهن را گاز گرفته‌اند. آری با درود به روح خدا، گاز هم، چو قطع بشود، مجانی ‌می‌شود. آن چه می‌سوزد دل ماست و آن چه از سوزِ سرما به خود می‌لرزد، استخوان‌های ماست. راستی معجزه چه می‌داند که نباید هیزم‌ها را در فصل زمستان خاموش کند، او همه‌ی ما را ابراهیم‌هایی می‌پندارد در آتش نمرود. و چه قدر دین می‌تواند ما را بی‌نیاز از قوانین ترمودینامیک کند: با سرما هم می‌توان کوره‌های آدم‌سوزی، راه انداخت. می‌بینی چه نمادین قطعی گاز را از شهر سربداران، سبزوار، آغازیده‌اند؟ هر که سر به دارش بیشتر، سوزِ سرمای سحرش بیشتر.  
#زمستان_سخت
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۸
i protester

هواپیما را نشانه می‌روند، حکم اعدام را می‌بُرند‌‌. در دادگاه تجدید نظر، در عرض چند ثانیه، دوباره شلیک می‌‌شود، حکم اعدام، ابرام می‌شود‌. 
بگو چوبه‌ی دارت را در کدامین روز درختکاری کاشته‌اند که در این کویر، درختان نیز، ژن خوب نیستند و اکسیژنشان نه به بار هست و نه به دار، نفس هست که می‌گیرند. نامت هم‌نام آخرین پیامبران و آخرین امامان، اما چه دست بسته‌اند این منجیان آخر الزمان، درست مثل بابا، درست مثل مامان.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏. مگر نه این که تو را یتیم یافت؟ پس جا و پناهت داد‌‌. بگو تو نیز هم‌نام آخرین فرستاده، اما هیچ قرآنی برای تو نفرستاده که از یتیمیِ تو بگوید. حتی قرآنی نفرستاده که موقع خداحافظی بالای سرت گیرند و یا قرآنی که موقع زمین خوردن، زنده به گور کردنت، بالای سرت خوانند.
از آسمان دارد برف می‌بارد. گمان می‌کنم ری را، موهای مادرش، موهای تمام جوانانی که ز حادثه‌ای پیر شده‌اند را کوتاه کرده باشد. و یا که اون بالا جشن تولد گرفته باشند و برف شادی‌اش به ما رسیده باشد. دیدی سپاه ابرهه چگونه قرآن را وارونه به دست گرفت؟ ابابیل را با سنگ‌های آتشین، نشانه گرفتند، جان‌های فراوان از آسمان به زمین، از زمین به آسمان، به دست یک دین آسمانی گرفتند. 
می‌گویند خورشید، پشت ابر نمی‌ماند، حدیث می‌آورند که امام زمانشان مثل آن، می‌ماند. بگو این چه خورشیدی‌ست که پا قدمش، این همه مردار، روی دار، روی دست، می‌ماند؟ می‌گویند این حکومتِ دین محمد، مقدمه‌ی انقلاب جهانیِ مهدی‌ست. پس چرا هر محمد و مهدی، هر انقلابی، بر سرِ داری هست؟ گیرم که نشان دهید آدم‌های بی‌گناه را کشته‌اند، در حکومت معصوم، نامش خطای انسانی می‌شود و خب معصوم، نه انسان هست و نه خطاکار، به آن‌هایی که آدم، کشته‌اند، نشان می‌دهد. #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #هواپیمای_اوکراینی #فرید_آراسته
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۸
i protester

کوتاه بنویس، آن‌ها حتی فرصت یک آه کشیدن هم ندارند. آه در بساط، یک قطره آب در کاسه‌ی چشم، یک کتابِ باز از خاطرِ چشم و هم چشم، یک چشمِ باز هم ندارند. 
آقای ناظم، آقای نظام، نگفته باشد یک پایتان را بگیرید بالا، گفته باشد پاها بالا، سرها پایین. اعدام هست دیگر. یک نفر به خواب ابدی فرو می‌رود تا ما بیدار شویم‌.
از سحر خدایاری تا محمد مرادی یک ملت خودش را به آب و آتش می‌زند تا آقای نفهم، بفهمد، تا آقایان نفهم در سراسر دنیا، بفهمند. 
کوتاه بنویس، روشنایی نیست برای خواندن، شمع‌ها را با دو سه انگشت، کشته‌اند و مهتاب را با انقلاب، با انفجار نور، تکه پاره کرده‌اند. در قحطی شمع، لای دو انگشتی که با آن علامت پیروزی را نشان داده بودند سیگاری روسپی نشانده‌اند‌. از جنسِ فحش‌های سر انگشتی. همه چیز گران شده است و یک سیگار برای خودش آفریدگار لب، به هر کس یک لب. 
برای یک نفر برگِ سبز می‌آید و برای یک نفر گرین کارت. یک نفر اون ور دنیا می‌رود و یک نفر آخر دنیا. یک نفر پا به پای جفت، یک نفر پاهای جفت. یک نفر از بالای برج، آدم‌ها را نگاه می‌کند و یک نفر از بالای برجک. یک نفر خدمت می‌رود تا از این زندان فرار کند، یک نفر از این زندان فرار می‌کند تا خدمت نرود‌.
یک زن در خیابان، سینه سپر می‌کند، فریاد می‌زند بزن. ای نفس تو را چه گناه که در من، حبس افتاده‌ای؟ زمان به احترام آن انسان نمی‌ایستد. من صدای گلوله نمی‌شنوم. احساس می‌کنم آن قدر صدای خفه کردن صدا، بلند بوده است که کر شده‌ام. اما نگاه کن آن کبوتران خوابیده در قفس، آن قفسه‌ی سینه را تیر نمی‌زنند، از این جا به بعد بوق می‌گذارند در حکومت شعار، به جای تیر، لیس می‌زنند. آری مسیح را در تن مریم مقدس، به صلیب کشیده، پایان باز می‌گذارند.
لااقل تَه این قصه را کوتَه بنویس. آخر مگر غیر از این هست که یا کوتاه می‌آیی یا سایه‌ات را کوتاه می‌کنند؟ کوتاه می‌نویسم این چه زمستانی‌ست که بوی تیر، بوی برج سرطان می‌دهد؟ امید به کدام علاج که ما سرطان امید گرفته‌ایم؟ روزهای زمستان دارند بلند می‌شوند، این را به نشان برخاستن، به فال نیک گرفته‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۵
i protester

می‌گویند هر آن چه آدمی را نکُشد، قوی‌تر می‌کند. اما حواسشان نیست در این جمله‌ی به ظاهر امیدوارکننده، چه بسا، آن کلمه‌ی قوی‌تر، نه صفت، بلکه قید باشد.
انبوه رنجِ بیهوده، انارِ وجودت را تَرَک می‌اندازد و تنها یک فشار ناقابل کافی‌ست که خون پاکت را کثیف بنامند. آری زندگی بالا و پایین دارد، عده‌ای را از بالای ساختمان و پل، به پایین پرتاب می‌کنند و عده‌ای را از پایین چوبه‌ی دار به بالا می‌برند‌. توی گوشت می‌گویند بالا نیاورید، ما هنوز از پایین، شما را شکنجه نکرده‌ایم، توی این سرما، این تازه اولِ دست گرمی‌ست. خدمت نرفته‌اید؟ کاری می‌کنیم که از شدت استرس، همیشه پایتان را جفت کنید و خیالتان هر لحظه تخت باشد، به خواب هم نتوانید پناه ببرید، آغوشتان زخمی، هر جایش را انگشت بگذارید، مساحتِ ترس باشد. شما خروج کرده‌اید علیه نظام، ما ورود می‌کنیم به شما. 
طولانی‌ترین شب سال چه شبی‌ست؟ شبی که کافور را نه در آغاز و غذا، بلکه در پایان و تسلیم به قضا، در آب غسال‌ خانه، می‌ریزند. آری پایان شب سیه، سپید بود. کافور، کفن، کافی‌ست ادامه ندهید، به ادبیات سراسر کاف‌ِ بازجو می‌رسیم. او تمام این تن را باز و بازجویی کرده بود، درست مثل همین مرده‌ شور. حال آن که هیچ کس مثل آن تن، شور زندگی و وطن را نداشت. هیچ کس به اندازه‌ی او دلش برای وطن و زندگی، شور نمی‌زد.
#زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۳
i protester

دارند اذان صبح می‌گویند. ظلم هست، ظلمت هست. سوز سرما، شال گردن، گره‌ای رو به بالا، طناب دار، ارزان‌تر از یک نخ سیگار. یکی بود یکی نبود‌. یکی تنها تا همین چند لحظه پیش بود. الله اکبر، خدا بزرگتر هست. از کی؟ از چی؟ 
جرمِ محسن چه بود؟ بستنِ خیابان. یک درجه بالاتر از بستن مغازه در خیابان. آن یکی را روی مغازه‌اش ضربدر می‌زنند، این یکی را روی خودش. آخر، بستن، تنها، حق حکومت هست. بستنِ روزنامه، رودخانه، سفارت‌خانه، بستن راه ورود واکسن، بستن چشمان اسفندیار شاهنامه، بستن یک چوبه‌ی دار، آهای خبردار.
اصلا خیابان را نه به خاطر ستم‌دیدگان، پابرهنگان، به خاطر یک جفت چشم زیر پای حضرت پوتین می‌بندند.
نه آزادی، نه استقلال، آری چه طعمی داشت رایِ آری به جمهوری اسلامی.
می‌گویند دفاعِ مجیدرضا از خانه‌ی ملت نبوده است، خانه‌ی ملت که همان مجلس هست، برای اعدامِ او، جشن گرفته است. عدالت خانه که نیاز به تشریفات ندارد، تا همین جا هم، وقت حکومتِ امام زمان را گرفته است. حکومت،‌درهای خانه‌ی خدا را بسته است، اجازه‌ی عزاداری نمی‌دهد، چرثقیل آورده است، عزای طناب دار را گرفته است. یک نفر از ما را کشته‌اند که هم نام قرآن بوده است، وصیت کرده است که برای او قرآن نخوانند، قرآن بالای نیزه را پایین گرفته است.
بگو هر چه می‌خواهند برای بازدارندگی، دار بزنند، عربده بزنند، تازیانه بزنند، قهقهه بزنند، ما هم چنان یک عمر را برای آزادی، تاخت می‌زنیم. #محسن_شکاری #مجیدرضا_رهنورد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۸
i protester

گفتم نشانی شما؟ گفتا میانه‌ی آتش، میانه‌ی آذر.
گفتم قرار شما؟ گفتا بوسه بر طناب دار یا افطار، با آبِ خنک، میانه‌ی محبس.
گفتم که "عشق چیست؟
لبخندی زد و گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی‌. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش(خاکسترش را) به باد بردادند"
و منِ سر به راه، چشم به راهِ راهی که او رفته بود، اعتکافی بیرون از خانه‌ی خدا، امروز، فردا و پس فردا. آی موذن، اذان بگو، یک نفر از ما تیر خورده است، با گلوله، افطار کرده است. راهزنان نهیب می‌زنند گیرم که کار و زندگی‌اش را رها کرده است، حالا که به خانه‌ی ابدی می‌رود، گناه بزرگی‌ست اعتکاف را نیمه کاره رها کرده است. آری هم‌چون حسین، حج را نیمه کاره رها کرده است. حج را چه سود از سر، تراشیدنِ سرسری؟ سر آورده بود، یک مو کم نشود از زن، زندگی، آزادی، برابری.
پی‌نوشت: متن داخل گیومه از کتاب تذکره‌الاولیاء عطار، ذکرِ حسین بن منصور حلاج
#زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۸
i protester

می‌گویند بهشت زیر پای مادر است، مادر از پا، در آورده‌اند تا بهشت را زیر پایش کنند.
پسر را در اعتراضات به مرگ طبیعی کشته‌اند، از خاک وطن بر سر او فراوان ریخته‌اند، حالا که مادر بالای سر اوست، بهشت زیر پای مادر هست.
دختر را در ناآرامی‌های وطن به خاطر ناهمواری‌های تنش گرفته‌اند، او که هنوز مادر نشده است، لابد، اشتباه گرفته‌اند. بهشت نه زیر پا، میان دو پای دخترِ مادر هست.
مادر جان، چرا دختر و پسر شما شناسنامه ندارند؟ چرا با ما، با هم‌و‌طنانتان ازدواج نکرده‌اید؟ این فرم را پر کنید، این نامه را امضا کنید، امر خیر، کار نیکو، از پر کردن هست. 
ما که فراوان به سانِ بهشت، کرده‌ایم، بهشت را نیز، به نام شما کرده‌ایم. این هم نشانی بهشت، زیر پای همین مادر هست.
این جا بهشت نام دیگر جهنم هست، آدم هبوط کن از این بهشت، نزدیک شو به آن درخت، به آن تبر، به آن ساز و برگ یک قلم. بنویس این جا آهنگری نه شغل مقدس انبیا، کاوه‌ها در کوره‌ها، اسطوره‌ها، تبعید، در ده کوره‌ها، با نوای نینوای آهنگران.
این جا خدا نام دیگر شیطان شده است، عصای آیت خدا مار نمی‌گیرد که هیچ، شانه به شانه، ماردوش، محل بوسه‌ی شیطان شده است.
این جا بزرگترین کشفشان همان کشف عورت هست، کریستوف کلمبشان، بالای دیوار سفارت هست. گویند بهشت را به بها ‌می‌دهند نه به بهانه، کارت قرمز به فرزندان مادر ‌می‌دهند و گرین کارت به فرزندان آن مقامِ بی پدر.
ای ساز دهنی، تو را همان به، که بابت یک بوسه به دوزخ می‌برند، پناه بِبَر از لیسیدن بی‌انتها، از بهشتِ دهنی.
#قانون_تابعیت_فرزندان_زنان_ایرانی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۶
i protester

در این که این جمهوری باید برود شکی نیست، اگر به فکر انقلاب هستید باید از همین حالا به فکر فردای انقلاب نیز باشید. تا سران نظام بر پشت بام اعدام نشوند، غسل انقلابی در حمام خون نشود، زندانیان این نظام دوباره زندانی نشوند، عمامه مثل کروات حرام نشود، سفارت روسیه و چین اشغال نشود، ورزشکار و هنرمند خانه‌نشین نشوند، هیچ قلمی به بهانه‌ی ضد انقلابی بودن شکسته نشود، بی‌حجابی، اجباری نشود، جنگ، جنگ، تا پیروزی، اسم رمز شکست نشود. چنین بشود و چنین گفته شود نه قبل و نه بعد از انقلاب، ریزش انقلابی نخواهید داشت و گر نه، چشم باز کنید دوباره سال شصت شده است و چه فرق که یک دیکتاتور سکولار مثل ونزوئلا آقا و مولا شده باشد. آن گاه معنی واقعی هدر رفتن خون‌های امروز فهمیده می‌شود و چهل، پنج سال بعد از آن نیز، نسلی پیدا خواهند شد عمامه‌طلب که می‌گویند اگر نظام جمهوری اسلامی اندکی بیشتر پیاده می‌شد و بیشتر پیاده‌مان می‌کرد، ما به بهشت رفته بودیم. و دیگر کسی باورش نمی‌شود که آن بهشت، بهشت زهرا بوده است چون نام بهشت زهرا را نیز تغییر داده‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۵
i protester

-مادر جان امروز زندان، وقت ملاقات نمی‌دهند، برو جام جهانی را نگاه کن.
-جان من، جهان من، پسرم هست جان جهانی را می‌خواهم چه کار؟ کدام روز وقت داده‌اند که امروز بدهند؟ روز نداریم، شبانه‌روز، را همه‌اش شب، حکومت را، همه‌اش حکومت نظامی کرده‌اند.
-جان جهانی نه، جام جهانی.
-چه فرقی دارد؟ شما اصلا بگو، جنگ جهانی. وقتی تمام جهان پشت این حکومتن، پس من برای این پسر با تمام جهان جنگیده‌ام. 
جان به لب رسیده‌ها زیر تابوت‌ها به زمین می‌افتند و جان به کف‌ها زیر رگبار طاغوت‌ها. اپوزیسیون هم می‌افتند، به جانِ هم. یک شبه می‌خواهند همه مثل وریا باشند، حال آن که یادشان رفته، او، در این سال‌ها چه تمرین‌هایی در راه آزادی‌، در ورزشگاه آزادی، داشته است.
مردمی که یک عمر ای ایران خوانده‌اند، در گوششان پنبه کرده‌اند تا نام ایران را نشنوند. اما چشم را چه کنند؟ باز نمی‌توانند نگاه حرام نکنند، پایشان ‌می‌لرزد. پا در هوا، پا به توپ می‌شوند، دوباره ایستاده به تماشای فوتبال می‌نشینند.
درواره‌ی ولز بعد از دقیقه‌ی نود به توپ بسته می‌شود، حکومت دقیقه‌ی نود، کردستان و بلوچستان را به توپ می‌بندد. بغض‌ها می‌ترکند، از شادی، از غم، کلمه‌‌ی دیگری، حرف دیگری بیاورید، مُردند مردمی که حرف نداشتند.
آری ایران یک گل دیگر می‌زند. حکومت ایران یک گل دیگر را با گلوله می‌زند. عمرِ شادی کوتاه هست، شادی نام دختری در خیابان هست. چه کسی برای ایران، گل زده است؟ روزبه؟ آیا یک روز خوب هم، برای ایران، می‌آید؟
گاردی‌ها دارند در خیابان، آتش بازی می‌کنند، بعد از آن همه آتش گشودن به روی مردم، این بار دارند بازی می‌کنند. آن همه جانِ شیرین گرفته‌اند، حالا برای مردم بی جان، بسیار شیرینی گرفته‌اند. اپوزیسیون نیز، گوشه‌ای دهان باز، ایستاده است. از ترس این که به او وسط باز بگویند، وسط خیابان را از دست داده و بد دهان ایستاده است. می‌گویند زیادی خورده است، برای همین هست که به این راحتی بازی خورده است. این همه سال حکومت، شادی را از مردم گرفته بود حالا مخالفین حکومت شادی پس از گل از مردم گرفته‌اند. این همه سال حکومت حق بازی کردن با اسراییل به ورزشکاران نمی‌داد حالا مخالفین حکومت حق بازی کردن با تمام جهانِ بدون اسراییل، به ورزشکاران نمی‌دهند. 
صدا و سیما فریاد می‌زند تا پای جان برای ایران‌. آن‌هایی که در رئوف‌ترین حالت از پا به پایین را نشانه می‌روند، منظورشان از جان، جان عزیز مردم ایران هست و منظورشان از ایران، نظام، بیت، جماران.
یک مادر دیگر ناامید به خانه، به بیت برمی‌گردد. مادری به نام ایران برده‌است اما چه سود مادران ایران دل مرده‌اند.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۳
i protester

«این مردم پاک لایق بهترین شادی‌ها هستند و عموماً بدترین غصه‌ها نصیب شان می‌شود. گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. تقدیر سیاهی که اراده ملی‌مان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کرده. مردم حالا طعم آن شکست‌های ملی و اجتماعی‌شان را پس از آن کودتای شوم با طعم شیرین پیروزی‌های شما جبران می‌کنند».
پیام محمد مصدق از تبعیدگاه به غلامرضا تختی، پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن، سه سال پس از کودتای بیست و هشت مرداد
می‌بینی؟ حال آن که در این عصر، ما آزادی‌خواهان، مصدقی را می‌خواهیم که تختی را بابت شرکت کردن در نخستین المپیک پس از کودتا، بی‌شرف بخواند. ما خشمگین هستیم و دلی پر از کین داریم‌. انتظار داریم همه به نظرات ما بها بدهند، بهای نظرات ما را، همه بدهند. قرار بود با شعار زن، زندگی، آزادی، دیگر کسی جرات نکند، در پیاده‌رو، دیوار بکشد، داخل زندگی مردم سرک بکشد. اما ما با تمام بی‌قراری‌هایمان، داریم برای تمام موش‌های داخل دیوار و شنودها، هوارا می‌کشیم. دیوار کوتاهتر پیدا نمی‌کنیم، دیوار را به فحش می‌کشیم. به زن، داخل پستو، هم آزادی نمی‌دهیم، پرستویش می‌نامیم، زندگی او را به لجن می‌کشیم. به شیطان اجازه‌ی توبه نمی‌دهیم، او را از بارگاه آزادی‌خواهی می‌رانیم. نمی‌خواهیم از یک بسیجی، کاوه‌ی آهنگر، از یک طلبه، منتظری، قائم مقامِ مخلوع رهبر، بسازیم. این ما هستیم که تعیین می‌کنیم نخواندن سرود به ساحلی بودن یا نبودن تیم فوتبال، بستگی دارد. پنج ساعت زندان نرفته‌، دهان باز می‌کنیم و به پنج سال، زندان رفته‌ها وسط باز می‌گوییم. 
اگر در اعتراض به خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه و کاریکاتور روزنامه‌ی ایران، آذربایجان، در اعتراضات پس از انتخابات، تهران، در اعتراض به خانه‌های روی آب، گلستان و لرستان، در اعتراض به احکام زندانیان، حقوقدانان، در اعتراضات پایان آبان، مستضعفان، در اعتراض به کشتار مردم در تشییع جنازه، کرمان، در اعتراض به سقوط هواپیمای اوکراین، دانشجویان، در اعتراض به منع ورود واکسن، پرستاران، پزشکان، در اعتراض به کشتن کولبر و سوخت‌بر، کردستان و بلوچستان، در اعتراض به بی‌آبی و متروپل، خوزستان، در اعتراض به خشک شدن زاینده‌رود، اصفهان، در اعتراض به قطعی آب، شهرکرد و همدان، همگی تنها بودند، حالا که برای یک بار، همه‌ی اقوام و طبقات، به خاطر زنان و زندانیانِ سلولی به نام ایران، به پا خاسته‌اند، کردستان و بلوچستان را باز، یتیمانِ ایران می‌نامیم و شهرهای ایران را پشت و پناهِ چشم و چراغ‌های ایران نمی‌دانیم. می‌گوییم مردم، کم گذاشته‌اند، تنهایشان گذاشته‌اند. می‌خواهیم تاریکی برود اما خورشیدمان توی چشم می‌زند، توی ذوق می‌زند. اصلا نگاه نمی‌کنیم آن که امروز برای آزادی یک قدم برداشته‌است، شاید فردا همقدم ما باشد، همه را قطع نخاع می‌کنیم. آیا هیچ فکر کرده‌ایم آن‌هایی که صاحب مرض هار‌ی‌شان می‌دانیم، فردای آزادی، با انتحاری‌شان چه کار کنیم؟
اصلا حلاج اناالحق را چه به خوردن حقوق دیگران؟ او که سرش را به باد داده است، چرا باید توی سر یک عمامه‌ی باد آورده و باد کرده داد بزند؟ چرا باید توی سرش این باشد که او را دار بزند؟
باد، خاکستر حلاج‌ها را از مرز به مرکز خواهد آورد، ما هرگز تنها نخواهیم شد چه روی این خاک چه زیر آن. دست از آزادی‌خواهی نکش، دست هیچ آزادی خواهی را نکش. بگذار هر کس دست خودش باشد، بهایی که برای آزادی می‌دهد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۰
i protester

-قبله‌ی عالم، با این که دست‌های پشت پرده، سرود ملی ایران را باز نکردند، فرزندان روح الله کبیر، دو بار دروازه‌ی بریتانیای کبیر را باز کردند. خوشبین‌ترین هواداران هم، پیش‌بینی‌اش را نمی‌کردند. مردم، از فرط شادی به خیابان‌ها آمده‌اند. آخرین بار، بیست و چهار سال قبل، در یک بازی، دو بار گل زده بودیم و از این حیث رکورد خود را بوسه زدیم. همان بازی که بعد از آن، پیام دادید و به شیطان بزرگ، انگشت اشاره، نشان دادید. 
-دشمن را بزرگ نکنید، این‌ها همان انگلیس خبیث هستند. شیطان را هم، ما خودمان بزرگ کرده‌ایم.
با این همه راستگویی، باز بگویید مجبورید به دیکتاتورها دروغ بگویید. می‌بینید مشکل از نگاه شماست که دو نیمه را می‌بینید اما نیمه‌ی پر لیوان را نمی‌بینید. بفرمایید آب، خشاب. بفرمایید باران، تیرباران. بچه‌ها، به احترام تفنگ‌های سَر پُر، با دست پر به ایران برگردید، برای سلطان فرقی ندارد خورده یا سرخورده؟ پر گل به ایران برگردید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۸
i protester

ای کاش می‌توانستم بلاکتان بکنم، سیفون بکشم، آب مستراحتان بکنم. افکار خویش را می‌گویم، من را با شما چه کار که به درد، مبتلایتان بکنم. 
هرگز به چشم خویش، رقصیدن زن و مردِ کُرد، دیده‌اید؟ دست بر شانه و کمر، وحدت شیعه و سنی، دیده‌اید؟ گویند مهاباد چشم و چراغ این آبادی شده است، برق‌ها می‌برید که باختن خود از یاد ببرید؟ آزادیِ خون بر آزادیِ خونه مقدم شده است، یک نفر دست بر کمر خویش گرفته است، شانه‌هایش زیر رگبارِ هق هق می‌رقصند. چرا کسی نیست که با او برقصد؟
#مهاباد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۷
i protester

تمامِ مستقیمِ اهدنا الصراط المستقیم شما، تیراندازی مستقیم بود. نه آن که تنها گیر افتاده باشید، تنها، گیر آورده بودید. اعتصاب ما روی اعصاب شما، راه رفته بود؟ ما که تمام روزهای سال، یک خرید هم، نرفته بودیم. هیچ، تا به حال، شنیده‌اید وسط سرما، کسی به دنبال یخ؟ هاجر کجا رنج سعیِ صفا و مروه‌ی ما برده است؟ خدای رنگین کمان، زمزمِ سرخ آفریده است. دیگر چه ترس که یخ‌ها آب شوند و آب‌ها از آسیاب بیفتند. گفتند آتش برای سیاوش، سرد می‌شود، زبان قاصر هست، این چه آتشی‌ست که در حسرت سردخانه، تا عمق جنایت، زبانه، کشیده می‌شود؟ 
کاش لااقل گهواره‌اش را همان ده سال قبل سرنگون می‌‌کردید، او را داخل یک سلول، به اسارت می‌بردید. حتی شده کودک کار، او  را به اردوگاه‌های کار اجباری، اندازه‌ی ستمِ استالین، برایش حکم می‌بردید. اصلا به جای تیر انداختن، او را به نیل می‌انداختید. سوار همان قایقی که به آب انداخته بود، سهراب را دست، انداخته بود. برای سلام فرمانده، یک تور دگر می‌انداختید، راه می‌انداختید.
او را از آب، به عنوان عضو جدید می‌گرفتید. لااقل فردا که بهار می‌آمد، او نیز می‌آمد، با دستِ پر، با عصای موسی، برای فرعون، تو زرد، از آب، در می‌آمد.  
گفتند هر حکومتی مخالفینش را شبیه خود تربیت می‌کند، ما که بی‌تربیت بودیم. یک عمامه هم، نپرانده بودیم. چرا هیچ مرغی از قفس، پرانده نمی‌شود؟ قفسی به باغ، برده نمی‌‌شود، به قولِ بهار، دلی شاد نمی‌شود، بهار نمی‌آید و تنها، روحِ من و تو، شاد می‌شود.
در قرآن آمده است که ان مع العسر یسرا. امیدوارانه می‌خوانیم بعد از هر سختی، یک آسانی هست، حال آن که او ناامیدکننده گفته باشد همراه هر سختی، یک آسانی هست و این یعنی، همین حالا نیز بر ما در مواردی آسان گرفته می‌شود. به نظر می‌آید مصداق این آیه تنها عشق می‌تواند باشد که رنج او همراه با لذت هست. عشق به رفیق، فرزند، همدرد، به #زن_زندگی_آزادی. و چه می‌کشد مادری که عشقش را گرفته باشند، برای همیشه گرفته باشند. 
بنویسید در سرزمینی که حتی رسمِ کیان هم، کودک‌کشی نبود، کودکی به نام کیان، کیان نظام را به خطر انداخت و به دست سربازانِ گمنام نایب امام زمان، کشته شد. #کیان_پیرفلک
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۶
i protester

این کاسه‌ی چشمانم را نمی‌بینی؟ آب، پشت سرت ریخته‌ام، برگرد.
به مردم داغدار، طناب دار نشان می‌دهند. عمامه پرانده‌اند، دولت سر پَران، نشان می‌دهند.
در خبرها شنیده‌اید، جنوب شرقی ایران زمین، روی زمین، برف نشسته است؟ آفتابِ داغ بوده است، خون دماغ، سر، رو، به آسمان نشسته‌‌اند. جمعه‌های سیاه را جعبه سیاهی نیست، آن کس که تنش را برگه سفید داده است، ناظمِ نظام چگونه قبول کند؟ مهر باطل شد، چرا نزند؟ بی‌نام، بی شناسنامه، تاریخ فوت، کجا شهادت را، قلم بزند؟
این چه شراب سرخی‌ست که تمام نمی‌شود؟ هر چه کلاه بوده هست از سرمان افتاده است، حق دارند باید که سر بیاورند.
ساچمه‌ها هوس کشتنِ پیروز کرده‌اند، چه باطل خیال، هر چه نشسته‌اند، یوز پلنگِ دگری تصویر کرده‌اند.
ای بهارستان شما، شعبان بی‌مخ آبان ما، ای قصرهای شما لرزیده از رقص‌های ما، ای سرکوبِ شما، هاج و واج، از پایکوبی‌و توماج ما، ای شیرِ میهنِ شما ترسیده از هم‌میهنِ شیر ما، ای نام و نشان‌ها همه ردیف، از پس و پیش ظل‌الله شما، قافیه باخته است به خدانورِ بی‌شناسنامه‌ی ما، ای اذان شما صدای پای چکمه‌ها، نوبت به اقامه‌ی عدل ما، چکامه‌ی آزادی، نیز می‌رسد.
#خدانور_لجعی #توماج_صالحی #حسین_رونقی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۲
i protester

قسم خورده‌اید به آب و برق مجانی؛ باشد، هم‌وطن، جانی، وطن، دارالمجانین. به نهضت سوادآموزی: خواندنِ کیفرخواست، یک ضرب نوشتنِ حکم، یک تعبیر از انشاالله، هر چه آقا خواست. یک دست تسبیح و یک دست، طناب دار، چه اقتدار پوشالی، چه نقطه‌های پرگاری، چه دایره‌ی قدرتی دارید، بند، بندش، خالی بند و توخالی.
آن کس، که از خاطرِ زلف یار، گرفتار گشته‌است، کجا؟ شما که با فحش آبدار، پناه گرفته‌اید، کجا؟
از شما به قاضی القضات، چرا شکایت ‌‌بریم؟ که مثلا، چرا به جنایات شما سر نمی‌زند؟ از صبح تا به شام، از شامِ بهار عربی تا پشت بامِ نیکا شاکرمی، با تمام قوا، دارند سر می‌زنند، این حکایت نمک گندیده، نزد کدام زخم ‌بریم؟
آری باید کلاهمان را قاضی کنیم، خسته‌اید، دگر نای بالا رفتن از پله‌های ساختمان را ندارید، آمار خودکشی را با طناب دار بالا می‌برید.
خودتان را به در و دیوار، به آب و آتش نزنید. این ریسمان‌ها که بر گردن حلاج‌ها انداخته‌اید، به سانِ اشک، به سانِ شمع، اتحاد آب و آتش، انقلاب بوسه‌ها‌ی داغ بر دل‌های سرد، راه انداخته‌اید.
ما حتی یک سنگ هم به شیطان نمی‌زنیم، هر چه می‌خواهید تیر، تازیانه، دار بزنید. ما فریاد، قلم، دست، سه تار می‌زنیم. هر چه می‌خواهید خشاب‌هایتان را پر کنید، ما دستمان، دلمان، پُر هست، یک جام دگر شراب، بر طناب دار، بوسه می‌زنیم.
 #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #اعدام
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۰
i protester

به نام اسلام، تو را می‌کُشند و جمهوری، بی‌تفاوت از کنار نام تو عبور می‌کنند. زیر تابوت را هم، کسانی می‌گیرند که به نام جمهوری اسلامی، آدم می‌کشند. همین قدر، تنها، همین قدر، سوت و کور، چه چراغی؟ چه شاهچراغی؟
نگران تجزیه وطن هستند اما نگران تجزیه‌ی هم‌وطن، نه. خون، گوشت، پوست، استخون، همگی تجزیه شده‌اند. تو گویی، خاک، مقدس هست، تنها برای ریختن بر روی سر. ای مام وطن چه می‌کِشی که به نام تو، گوشه گوشه‌ی تنت، جگر گوشه‌هایت را می‌کُشند. نگاه کن، از بس که خون گریه کرده‌ای، چشمان گربه، تمام دریاچه‌ی ارومیه، نمک سرخ گشته است. چه شوره‌زاری، چه لاله‌زاری.
چه غریب افتاده‌ای ‌هم‌وطن. چه غریب افتاده‌ای وطن.
#زاهدان #مهاباد #شاهچراغ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۰:۱۸
i protester

هر ذره از این خاک بشکافی، نه بوی نفت می‌دهد و نه بوی آب، خون می‌پاشد توی صورتت، گویی سر پرنده‌ای را بریده باشی. بچه‌ها زیر لب می‌گویند: شبا که ما می‌خوابیم، خدا کنه آقا پلیسه هم بخوابه. اگر مهرتان این بود، خدا به داد بی‌مهری‌ماه‌های دگرتان برسد.
اینگار داری روی یک طناب راه می‌روی، طناب داری نشسته به طول جاده‌ی ابریشم. هیچ امیدی نیست که این همه استرس، زودتر از تو تمام شوند. هر لحظه یکی از ما می‌افتد. حتی فرصتِ گریه و عزاداری و بر سر کوفتن، هم از ما گرفته‌اند که اگر نیوفتیم از پا خواهیم افتاد.
آخر مگر از آسمان، طاعون و سرطان کم می‌بارد که زمین این همه ضحاک می‌زاید؟ این همه سیاوش در میانِ آتش، بدون گلستان، در سردخانه‌ی زندان، این همه مریم مقدس بدون زکریا، بدون عیسی، بدون یک سوره در قرآن، قرائت قرآن در آرامستان، این شاهنامه به آخر رسیده است، اما شاه، نه. 
بی خیالِ متافیزیک و فرشته‌های راست و چپ، بیا روی همان طناب، دستان یکدیگر را بگیریم، با همان قانون نیوتن، اجازه نمی‌دهیم یک سیب هم به زمین بیفتد، چه رسد به انسانی که به خاطر یک سیب، زمین افتاد. 
فرقی ندارد مجلس موافق حجاب اجباری باشد یا موافق کشف حجاب اجباری، اعلیحضرتی باشد یا علی حضرتی، ما راه آهنی خواهیم ساخت از چابهار تا کرمانشاه، از زاهدان تا کردستان، که روی هر ریل آن، کاوه‌ی آهنگری خوابیده است. آقای مصدق آسوده بخوابید که اگر چه درد پدرِ رییس‌جمهور کلاسِ پنج، از پسرِ رضاخان میرپنج، بیشتر هست، ما نه نفت که آزادی را ملی خواهیم کرد. #زن_زندگی_آزادی را به تمام آب‌های آزاد جهان، به شرق، به غرب، صادر خواهیم کرد. نگاه کنید پروانه‌های جاده‌ی ابریشم چه قدر شمع برای آزادی روشن کرده‌اند؟ دارند می‌سوزند مثل شما در این بیدادگاه نظامی.

پی‌نوشت:
در اسفند سال هزار و سیصد و پنج، در نخستین سال‌های حکومت پهلوی، لایحه دولت مبنی بر احداث راه آهن از بندر شاه(شمال شرق) به بندر شاهپور(جنوب غرب) علی رغم مخالفت‌های مصدق به عنوان نماینده‌ی مجلس، به تصویب می‌رسد. مصدق اعتقاد داشت این مسیر جنبه‌ی ترانزیت بین‌الملل ندارد. مسیر پیشنهادی او، از بندر چاه‌بهار به قصر شیرین و اتصال به راه آهن عراق بود تا اقیانوس هند، از طریق خاک ایران، به دریای مدیترانه متصل گردد. احداث راه آهن در سال هزار و سیصد و هفده به اتمام می‌رسد و عملا در سال هزار و سیصد و بیست، پس از تمرد رضا خان در اخراج مستشاران آلمانی و اشغال ایران توسط متفقین، این راه آهن نقش پل پیروزی را برای متفقین پیدا می‌کند، چرا که انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها از طریق آن، روس‌ها را در برابر آلمان‌ها، تجهیز می‌کنند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۸
i protester

سرهای سبز را علف‌های هرز می‌نامند و زبان‌های سرخ را آلت‌های هرزه. آیا این اسلامی که سینه به سینه از مراجعِ دست به سینه، نقل شده و بهشتش با سینه‌زنی برای حسین، نقد شده است، دست زنی را گرفته است یا نامحرم بوده است و تنها دست، برده است، سینه به سینه؟ آنان که تا بستر مرگ، زندگی را بسترِ کام مرد می‌دانند و لذت حلال، عزاداری و ثوابشان همگی، به هنگام خاموشیِ چراغ بوده است، چگونه در برابر ستم‌کاران زمان، در برابر این ستمِ آشکار بر زنان، چراغ خاموش نباشند؟ گیرم که نامشان را از شیخ فضل‌الله نوری تا نوری همدانی، سراسر نور گرفته باشد، جز موش و خاموش چه می‌بینی؟ آیا دهانشان به یادِ لب تشنه‌ی حسین، برای مدح یزید، آب، افتاده است؟ به راستی گناه کدام بیشتر هست؟ آتش گرفتن خیمه‌ها در بیابان یا آتش گرفتن آدم‌ها از پشت میله‌های زندان؟ چه می‌گویم؟ گناه آتش گرفتن روسری در خیابان از همه بیشتر هست. آری تشیع صفوی دوست می‌دارد حجاب را، نقاب را، دستان مستجاب را، آن عضوِ پر آب را. این قوم، به خاطر آه مظلوم، سینه، سپر نمی‌کنند، روی سینه‌ی مظلوم، شِمر را تطهیر و خود را تَر می‌کنند. #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #زندان_اوین
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۵
i protester

در هیچ جنبش آزادی خواهانه، مشخص نیست برای رسیدن به آزادی، چه بهایی باید داد؟ باید چه میزان فداکاری نشان داد؟ پس از رسیدن به آزادی هم، هیچ دستگاه سنجشی وجود ندارد که دم و دستگاه قدرت را به آزادی‌خواه‌ترین افراد بسپارد که اگر چنین هم بشود باز مشخص نیست که آیا آزادی‌خواه‌ترین افراد، آزادی را برای تمام افراد می‌خواسته‌اند و یا تنها برای افرادِ خود؟ گیرم که آزادی‌خواه‌ترین افراد ستایش شوند، مگر عمرِ کوتاه، دوباره ستانده می‌شود؟ جبران آن رنج‌ها و درد‌ها در یک دنیای رنج‌آلود، به چه درد می‌خورد؟ چه قدر دوام دارد؟ اصلا تکلیف آن‌هایی که جانشان را از دست داده‌اند چه می‌شود؟ در بهار آزادی، چگونه دلشان را زیر گورهای سرد، گرم کنیم؟
به راستی چه باید کرد؟ شاید هر فرد باید به گونه‌ای برای رسیدن به آزادی تلاش کند که گویی آخرین انسان آزادی‌خواه دنیا، تا آخر دنیاست، تنهای تنها. شاید بدین سان بار بزرگی از دوش آدم‌ برداشته شود و دیگر نگران سکوت و باری به هر جهت بودن آدم‌ها نباشد. نه از سرنیزه‌ها بترسد که کبک‌شان خروس می‌خواند، نه از کبک‌های سر به زیرِ برف و نه حتی از سرزنش‌هایی که او را در راه آزادی ترسو بخوانند. بدین گونه می‌توان، هم به خاطر مراقبت از شعار #زن_زندگی_آزادی، بیرون از خانه، در کف خیابان بود و هم به خاطر مراقبت از مادربزرگی که تنها زن زندگی توست، درون خانه، در کفِ خیابان. آری، برای رسیدن به آزادی، نخست باید، فکرت را آزاد کرده باشی، بگذار خون بریزند، آبرویت را بریزند، تو باید ترست ریخته باشد. با چشم‌بند و بدون چشم‌داشت، با طاغوت و تابوت، باید چشمانت باز بماند، شاید آخر آن روشنفکری، چشم روشنی تو باشد. نترس، با این همه اشک‌های مردم سرزمین من، این زمین هست که جایش را خیس کرده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۲
i protester

پزشکی قانونی اعلام کرده است جسدِ تمام مردان و زنانی که خوابشان نگرفته است، تحویل گرفته است و تصدیق می‌کند به شکل قانونی، به خواب ابدی فرو رفته‌اند. آری چون قانون از سنندج تا زاهدان پشتِ ماست، از پشت به ما شلیک می‌کند. 
گفته بودند سالی که نکوست از بهارش پیداست، یادتان می‌آید چند ساعت پس از سال تحویل، اجساد چند سرباز را در بوشهر تحویل گرفتند؟ همیشه که قرار نیست قانون خدمت اجباری سربازها را در پادگان‌ها به آسمان‌ها ببرد، گاه قانون حجاب اجباری هم می‌تواند سر، بازها را پیش خدا و قانونِ خدا ببرد. 
می‌گویند مقتول همان قاتل بوده است، قانون جاذبه همدستش بوده است. اگر چه خودکشی خودش جرم و حرام هست، رافت اسلامی ما  شاخ نبات هست. ما از حق نظامِ خویش گذشته‌ایم، این خدا بوده است که مسلمان نبوده است و از حقِ نظام هستی نگذشته است. 
می‌بینی برای مایی که نمی‌خواهیم با مهاجرت، جغرافیایمان را عوض کنیم و می‌خواهیم با مجاهدت، تاریخمان را عوض کنیم، هزاران دلیل برای کشته شدن، می‌تراشند اما یک دلیل برای زنده ماندن، نمی‌یابند.
آن که خودش را می‌کشد برای زندگی ارزشی فراتر از بیهودگی، و آن که برای آزادی کشته می‌شود برای زندگی، ارزشی فراتر از بندگی قائل هست. پس چگونه می‌شود که انسان وسط مبارزه در راه یک ارزش، احساس بی‌ارزش بودن کند؟ مگر امیدوارترین افراد برای به دست آوردن، همان ناامیدترین افراد نیستند که همه چیزشان را از دست داده‌اند؟ شاید پزشکی قانونی درد نون و یا ترس جون داشته است، انتظار زیادی هست همه مثل پزشک کهریزک سال هشتاد و هشت، جانشان را به جای شرافتشان تسلیم کنند.
#زاهدان #سنندج #مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #سارینا_اسماعیل‌زاده #رامین_پوراندرجانی #عبدالرضا_سودبخش #زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۰
i protester

در عصری که باتلاق مصلحت همه را فرو می‌بَرد و جاذبه‌ی منفعت، بر سر هر کس، کلاهی چسبانده است تا باد نبرد، در زمانه‌ای که هیچ آرمانی، لذتی ندارد و لذت، رب‌النوعِ آرمان شده است، در عهد تماشا و شاباش خون، در ایامِ سرکشی قاعدگی و کاییدگی‌ِ با سرکش، چگونه جوان‌هایی سرد و گرم روزگار، نچشیده، نه از سلاح سرد و نه از سلاح گرم نمی‌ترسند؟ آری یک نفر موهایش را کوتاه می‌کند و یک نفر عمرش را. یک نفر موی سرش را در راهِ سر آن دختر می‌دهد و یک نفر، پسرش را، اصلا، سرش را. می‌بینی درست در زمانه‌ای که ایران جایی برای زندگی نبود، همه‌ی آزادی‌خواهان دنیا می‌خواهند برای تماشای زن، زندگی، آزادی به ایران سرازیر شوند، چه فم تریپی راه انداخته‌ای خانم مهسا امینی. چه پیاده‌روی اربعینی خواهد شد، اگر صدام بگذارد.
آقا جان با شما هستم بوق نزن، آقا جانشان خواب هستند. می‌آیند پلاکتان را می‌کَنَند همان کسانی که پلاک جوون‌های این مملکت را کَندند و با آن پزِ دفاع مقدس دادند. اصلا حضراتِ آیات که صدای زن را حرام می‌دانند و به جای آن، بوق می‌گذارند، چگونه صدای او را بشنوند؟ ایشان که زن را ضعیفه‌ای برای صیغه، و اندامش را فحش آبدار خلقت می‌پندارند چگونه تحمل کنند که انقلاب به دست نامحرمان افتاده است؟ آنان که هو الباقی گفتن‌هایشان، انا البوق بود، چگونه به دم و دستگاه سلطان جنگل، به دُم دستگاه اعتراض کنند؟ 
دارند شبانه می‌بَرند مردم را، روز را، روزنامه‌ها را، نگارها را، روزنامه‌نگارها را، اصلا چگونه می‌برَند آن گاه که این همه باخته‌اند؟ از خزر تا خلیج فارس، از بهار تا چابهار، را دارند با خون جوانانِ وطن، با آبِ دیده‌ی هم‌وطن، آبرسانی می‌کنند. حکومت شوت و کور می‌خواهد همه جا را سوت و کور کند‌. چه در زاهدان به نماز و چه در تهران به سنگسار کعبه‌ی ابرهه ایستاده باشی فرقی ندارد، تو را تیر می‌زنند. به یاد هلی‌کوپترِ روح خدا در دوازده بهمن، ابابیلشان تو را نیز، نشانِ بهشت زهرا می‌زنند. در اخبار می‌گویند آدم‌ها یکی یکی مثل برگ پاییزی از ساختمان‌های چند طبقه، سقوط می‌کنند و انتظار دارند کسی سقوط آدم‌هایشان را باور نکند. گون و نسیم را هر دو شتابان به زندان، به ندامتگاه، به آرامگاه می‌برند. آری، چون نگفته باشند به هر کجا که باشد به جز این سرا، سرایم؛ به سرای باقی‌شان می‌بَرند. چون این همه اسارت را دیده‌اند و نگفته‌اند: به جهنم؛ به اسارت، به جهنم‌شان می‌برند. راستی که سلطان جنگل ترسیده و شیر خشک شده است در برابر این جوان‌هایی که دهانشان بوی شیر می‌دهد. تمام پاییز را سیزده آبان و شانزده آذر، روز دانش‌آموز و دانشجو، کرده‌اند. تمام شده است راهپیمایی‌های اتوبوسی، تمام ایران اتوبوسِ سپیده رشنو شده است که حرف زور را پیاده می‌کند، دیگر، بار حرف زور زیاد نیست. دیگر سال هشتاد و هشت نیست، تنها یک دانشجوی شریف، رهبر را حریف نیست، دانشجویان شریف، آدم‌های شریف در زندان، تنها نیستند. بار امانت هواپیمای اوکراینی به سلامت، به زمین نشسته است، آب زنید راه را، تشریف فرمایی شرافت هست، با دست خالی، بدون تشریفات.
#مهسا_امینی #دانشگاه_شریف #زاهدان #زن_زندگی_آزادی #نیکا_شاکرمی 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۰۰:۰۷
i protester

می‌دانم هنوز دارند دار و درخت را می‌بندند. گره می‌زنند باقی عمرِ جوان‌هایی که جوانه زدند، دخترانی که مو، گره زدند، باشد که دَم، فرو بندند. پس چه سخت‌هست تبریک گفتن تولدِ جان، در میانه‌ی گرفتن جانِ آدم‌ها. حتی شمع هم نمی‌داند به غم بنشیند و یا به شادی بایستد‌؟ اما تو که خوب می‌دانی این پسر، همیشه آدم وقت نشناسی بوده‌است، چه سال هشتاد و هشت که وسط بگیر و ببندها و بستن پیام‌ها، به تو دل، بست و چه سال‌های هشت در گرو نُه، که به وقت شیرینی، گوشت تلخ بوده‌است. اما مگر شعار آن آدم‌ها، زن، زندگی، آزادی نبود؟ و تو هم زنی، هم زندگی، هم آزادی. قدم رنجه فرمودی همقدم، دو قدم مانده به آزادی. می‌دانم که هیج گاه قدِ حرف‌هایم نبوده‌ام اما چه سربلند هست سری که تو همسرش باشی، زنده و سرزنده بمانی تا فردای آزادی. 
#فاطمه_جانم #مهسا_امینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۱ ، ۰۰:۰۵
i protester

می‌گویند خدمتِ وظیفه، پسرها را مرد می‌کند. یعنی از هر جایشان آبی خارج شود از چشمانشان هرگز. دمشان هر چه قدر هم گرم باشد باید فروبسته شود و در عوض خداوند سوراخ‌های دیگر را به رحمت ‌می‌گشاید. این داستان پسری‌هست که تنها آمده است پس از بیست و چهار ماه، بقیه‌ی عمرش را تحویل بگیرد، چه رسد به مردهایی که برای مرد بودن، تا آخر عمر، حقوقِ آخر ماه، می‌گیرند. 
دوباره یک فیلم را شیرین عقل‌ها، مثل شیرینی، بین مردم، پخش، و شلوغش کرده‌اند. آخر چرا عقلتان را به کار نمی‌اندازید؟ دخترک در ایام کودکی، یک بار سرش به جدول خورده است، دارد خاطره‌بازی می‌کند. بازی اشکنک دارد. سر شکستنک دارد. اصلا حدیث داریم یک نگاه هم دیگر حلال نیست، هیچ کسی حق ندارد با چشمانش عکس و فیلم بگیرد. خودتان می گفتید مردها، نگاهشان را درست کنند، ما می‌خواهیم نگاه مرد و زن را درست کنیم.
از روزی که ایران به خاطر مهسا، گوش عالم را کَر کرده است، قبله‌ی عالم، بیشتر، صدای مردم را نمی‌شنوند‌. گوشه‌ی خیابان، پسری، مرد نشده، دست بزن نشده، دختری، زن نشده، باد بزن، نشده، زمین می‌خورد، صدای قلب دخترها و پسرها شنیده نمی‌شود. آقای فرمانده، این نسل به خدمت مقدس نخواهد نشست، همراه قلبش ایستاده است تا در قلب پایتخت، قلب تاج و تخت بایستد.
#مهسا_امینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۱ ، ۲۳:۵۹
i protester

می‌گویند ساعت‌ها را یک ساعت به عقب کشیده‌اند اما می‌خواهند زمان را هزار و چهارصد سال به عقب بکشند.
می‌گویند تابستان تمام شده است، دوباره مثل تابستانِ شصت و هفت، جانِ جوان‌های ما، جانِ جوان‌های ماه، تا هفت پشت، تباه شده است. 
دوباره پاییز اومده، پادشاه فصل‌ها، فصلِ پادشاه.  مردم را از پا در می‌آورند، زودتر از برگ‌ِ درختان، آخر پادشاه گفته باشد مرغ یک پا دارد، هر امینی که محمد امین نیست، موی بلند بگذارد. آسمان سرپناهِ آهِ مظلوم، نباید یک مو از سر ستمکار کم شود. نباید لا اکره فی الدین، اصول دین شود.
دوباره باران، دوباره آبان. دوباره بنزین ریخته‌اند روی آتش‌های زیر خاکستر، خون ریخته‌اند در صحن دانشگاه، در بطن نیزارها. دوباره جنگ تحمیلی، راه قدس و سپاه قدس، از کردستان، از تهران، از تمام ایران گذشته است. دوباره مهر اومده، کلاس‌های گشت ارشاد با دست پر، با تفنگ سر پر اومده.
آمبولانس‌ها، نه به درمانگاه، به پاسگاه می‌روند، برای پاشیدن نمک به روی زخم‌ها، به روی آدم برفی‌ها، برای درمانِ بی‌خوابی‌آدم حسابی‌ها‌. از پادشاهی که در آبان پنجاه و هفت صدای مردم ایران را شنید تا پادشاهی که در آبان نود و هشت با پنبه صدای مردم ایران را شنید، هنوز دارند می‌گویند نواره.
آری نواره، نوار پیروزی. رهبر محبوب خلق، یک دختر از آب در آمده. از روزی که پایش را در تهران، زمین گذاشته است تمام حکومت نظامی‌ها، نقش بر آب در آمده. گویند محرم و صفر هست که اسلام را بدون جمهور، زنده نگاه داشته است، این صفر هست که به آخر آمده. بگو ساعت‌ها را عقب‌تر هم بکشند، زنگ آخرالزمان فرمانده به صدا در آمده. #مهسا_امینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۱ ، ۰۰:۳۷
i protester

جانی‌ها، علی جانی‌ها، حسین جانی‌ها، از سحر خدایاری، شب عاشورای سال هزار و سیصد و نود و هشت، جان می‌گیرند و از مهسا امینی، شب اربعین سال هزار و چهارصد و یک. می‌گویند این قوم اشقیا، برای حسین، لباسِ سیاه، بر تن کرده‌اند اما عجب که یزید را روسفید کرده‌اند. می‌گویند امام حسین ‌می‌گفت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، اما تو گویی این ملت امام حسین هر آزاده‌ای را به اسم دین‌داری، دار می‌زنند. اگر چه چادر سیاه حجاب برتر هست به کفن سفید نیز، رضایت می‌دهند‌. از دینِ حسین چیزی، جز یک تار مو نمانده است. لیک، این دین یزید هم نیست که مو به مو، برایش حدیث آورده‌اند.
مادر از در، در آمده بود و پدرش در آمده بود. بالای قبر دخترش، کمرش خم، هر چه کمان بود، کم آورده بود. آری بهشت را این چنین به زیر پای مادر می‌کنند، با این همه زنده به گوری و تکفیر دختران، آیات سوره‌ی تکویر، پخش زنده می‌کنند. اذا الشمس الکورت، آن گاه که خورشید، تاریک می‌شود، سر حسین بر نیزه‌ها، سر دختران، به زیر دست و پا. این تاریخ نیست که تکرار می‌شود، در جغرافیای ما، نه زنی و نه زینبی اسیر نمی‌شوند، این عادت ماهیانه‌ی حکومت ماست که خون‌های زنانه‌ی زمانه‌ی ما، آزاد می‌شوند. چون نیک بنگری، جان‌ها همه به قربانِ جانِ قربان می‌شوند، خدا، ابراهیم، اسماعیل، هاجر، همه قربانی می‌شوند. آن کس که سر به زیر، نتوان کرد، سر به زیر خاک می‌کنند. آن کس که در خانه، اسیر، نتوان کرد، به مسیرِ غسال‌خانه هدایت می‌کنند. اما چه سود، که هنوز ندانسته‌اند با زدن بر سر و موی سر، نه زمان و نه زنان، به عقب، برنخواهند گشت، این قصه‌ی گشت عقب‌مانده‌ی ایشان هست که به سر رسیده است.
#سحر_خدایاری #مهسا_امینی #گشت_ارشاد #سقز
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۳
i protester

پاره‌ی تن به وطن خوش آمدی. جگر گوشه، از تمامِ دنیا، به این گوشه، خوش آمدی. از تن مادر به مامِ وطن، خوش آمدی.
چگونه می‌توان از آزادی سخن راند و حرمتِ آزادی تو را پاس نداشت؟ از همین ابتدا می‌‌توانی یقه از پیرهن من و مادرت و داد از این همه بیدادی، بستانی که چرا ما تو را به اجبار، به این دنیا، به اجبارِ این دنیا، آورده‌ایم؟ اما مگر به دنیا نیاوردن تو نیز، صورتی دیگر از اجبار نبوده است؟ تو بگو با این خلقتِ آزادی ستیز چه کنیم که از قضا شاه بیتِ آزادی‌خواهانش، انسانی بوده است که آزاد خلق شده. روشنای ما، تو را نوید کدام برابری و آینده‌ی روشن دهم که زن را در این سرزمین، بن مضارع فعل زدن می‌دانند و گیسوانش را طناب دار دینی بدون مدارا می‌پندارند. تو را چه پندی دهم که این جا از هر چه ارشاد هست روحش شاد می‌بارد. دختر بی‌گناهِ من، بگذار آب پاکی را روی دستان کوچکت بریزم که دنیا دیگر آن کیسه‌ی آبِ داخل شکم مادر نیست، سپاه یزیدی داریم بالا دست که آب را گِل می‌کند و علی اصغری که به علی اصغر هم رحم نمی‌کند. می‌گویند سایه‌ی پدر و مادر، بالای سرت و تو چه می‌دانی سایه‌ی قبله‌ی عالم، هر سایه‌ای را در ظهر عاشورا کوتاه‌تر می‌کند؟ 
گمان مبر که آن سوی عالم، فرق دارد و همیشه تو را یک مریم میرزاخانی می‌خواهند، آن جا هم پایش بیفتد، فراخی سینه‌ی تو را می‌خواهند برای توانایی رنج کشیدن و لذت را نیز، کشیدن، نه چشیدن، از برای دیگری، با خوابیدن و خواباندن ناآرامی‌های یک تن. 
مامک من، یک وقت، توی ذوقت نخورد که من را همان به که با بند ناف، خودم را دار می‌زدم و نیامده به این دار دنیا، از دست، می‌رفتم. گریه مکن بر رنج خودت، بر رنج مادرت و بر رنجِ تمام زنانِ سرزمین مادری‌ات. تمام آدمی به امید زنده هست و چه آدمی، آدم‌تر از نوزاد که با نهایت امید، می‌مکد‌؟
گلدسته‌های مساجد را می‌بینی؟ دستانشان به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته است، تو گویی از دست خدا هم کاری ساخته نیست. با این همه، در این تاریک‌خانه‌ی ایرانیان، نورِ دیده‌های فراوانی فدا شده‌اند تا شاید شمعی کاشته شود و دستی به نشانه‌ی سوال، بالا برده شود. روشنای من، دستانت را دریغ مکن از مردمی که این همه دستِ بد آورده‌اند. فرودستانی که با دست خدا بر سرشان، دمار از روزگارشان در آورده‌اند. می‌گویند یک دست صدا ندارد، با یک گل بهار نمی‌شود. تو در این شطرنجِ رنج، خود، هزاردستان، خودِ گلستان باش. نیازی نیست سری توی سرها در آوری همین که خود را به خدمتِ دانستن در آوری و سر در آوری، سرت بلند خواهد بود. سرت نترس، تنت فروتن و پشتکارت، پشت دنیا را به خاک مالیده، رنجت نه برای هیچ که هیچ رنجت بیهوده مباد. خوش آمدی در عصر ناخوشی‌ها. بمانی روشنا در عصر تاریکی‌ها.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۲
i protester

آدمی را گاه زندان می‌کنند، گاه تبعید و گاه زندان آدم را تبعید می‌کنند.  
یخ را برای زخم‌های صورت سپیده نمی‌برند، برای پیاده‌روی اربعین، مکن ای صبح طلوع، می‌برند. آب را برای شهرکرد، همدان، کشاورزان نصف جهان، نمی‌برند، برای بخورید و بیاشامید، یک آبی هم روش، برای مبارک است این فولادِ آب دیده، برای فولاد مبارکه می‌برند. 
ای قوم به نینوا رفته، کجایید؟ مگر از سر حسین بر نیزه و اسارت لیلا به زورِ سرنیزه، نشنیده‌اید؟ از لیلا حسین‌زاده تا حسین رزاق را به جرمِ اقدام علیه امنیت ملی، گرفته‌اند، دل، خوش مکنید که برایتان با فیبر نوری، در عراق، جا گرفته‌اند، نت شما، خاموش هست و نقشه‌هایتان کربلا را اشتباه گرفته‌اند.
#امام_حسین #سپیده_رشنو #حسین_رزاق #لیلا_حسین‌زاده #قطع_آب #شهرکرد #همدان #پیاده‌روی_اربعین #فساد_فولاد_مبارکه
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۰
i protester

چگونه آدم‌هایی که از سایه‌ی خودشون می‌ترسند و این سوی آب، یک بار هم آب خنک، نخورده‌اند، روح سایه را سنگ می‌زنند؟ سایه‌ای که نه از ظل الله ترسیده بود و نه از روح الله. 
به قول نخست وزیر امامِ جنگ، داریم با سایه‌ها می‌جنگیم‌، با سایه‌ای از سایه. در عصری که با چپ‌ها، چپ افتاده‌اند، دوست داریم او عضو حزب توده باشد. در عصری که روح رضا شاه، شاد شده است دوست داریم او برای روح خدا، شاعر بوده باشد.
دل زمین گرفته است و نمی‌داند اگر سایه بر روی زمین افتاده است، پس چرا سایه‌ی زمین بر روی ماه، ماه هم گرفته است؟ می‌بینی ما به جای سایه‌ی آقا از آقای سایه انتقام گرفته‌ایم. 
ما حتی دوست نداریم آقای نخست‌وزیر پرچم مبارزه دست گرفته باشد، حتی اگر او را در خانه‌ی خویش، بیش از یک دهه گرفته باشند و حسینی باشد خروج کرده بر سلطان، بر سلطان جنگل، بر اسد، بر اسد الله، بر علی و فرزندان علی. ما بیشتر دوست داریم که او نخست وزیر آقا بوده باشد تا آقای نخست‌وزیر و چه بهتر که در بند، حال مردم را با یک بند گرفته باشد: به راستی چه جان( ِ/ی) بیداری هست آن که جان‌های بسیار گرفته است؟ 
چه خدایی؟ چه روح خدایی؟ خدایی که روحش نیز، در سرزمین شیطان بزرگ، برای قبض روح، نیتِ قربت الی الله، ‌می‌کند. می‌بینی حتی برای نخست‌وزیرِ سبز، هم مهم می‌باشد که تاجِ الله، روی سر کدام ظل الله، سبز شده باشد، که اگر نبود، حکماً، بر آن فتوی می‌‌شورید.
ما مدام دنبال آنیم که چه کسی حرف زده است نه آن که چه حرفی زده شده است‌. برای ما فرق دارد که آیه‌ها را خدا گفته باشد یا شیطان. سلمان فارسی یا سلمان رشدی. اعلیحضرت یا علی‌حضرت. روح الله یا ظل‌ الله‌. برای همین هست که به ارغوان، به درخت، به قلم، به سلمان، به شیطان سنگ می‌زنیم. ما به راست بودنِ پندارمان ایمان نداریم، برای همین هست، که چنین هراسانیم از دورغی که می‌پنداریم. فرقی ندارد هولوکاست زیر سوال رود یا قرآنِ بی کم و کاست. ما می‌ترسیم خدایمان تنها یک سایه باشد، در شب، روی دیوار، برای همین هست که سپیده نزده، داریم سپیده را می‌زنیم. ما برای حفظ تاج، تخت و منبر، عکس‌ها را پایین می‌کشیم و صاحب عکس‌ها را با طناب دار بالا می‌کشیم. نگویید سپیده کجاست؟ ما همین حالا هم، صبح را داریم، صبحی که دولتمان بدمد، دولتِ کودتا.
#امیرهوشنگ_ابتهاج #میرحسین_موسوی #سلمان_رشدی #علی_کریمی #سپیده_رشنو_کجاست؟ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۲۰
i protester

از محرم سال هزار و سیصد چهل و دو تا محرم سال هزار و چهارصد یک، روحانیت، تمام تلاش خویش را کرده است که از اعلیحضرت، صدام حسین و شیطان بزرگ، یک یزیدِ تمام عیار بسازد و از روح خدا و علی‌حضرت، یک امام حسین بی یار. اما یک جای کار لنگیده است و آن این که، آن ثلاثه‌ی زر و زور هرگز آلوده به تزویرِ سلطنت اسلامی، جمهوری اسلامی، ایالات متحده‌ی اسلامی نبوده‌اند. از قضا، این روحانیت و حکومت روحانیت بوده است که روز به روز، بیشتر خود را حکومت اسلامیِ امیرالمومنین خوانده است و مخالفینش را خارج از دینِ خدا، خارجی نامیده که باید لب به اعتراف و دست به بیعت، بگشایند. حسین، حسین شعارش شده است و به شهادت دادنِ حسین، افتخار‌ش. آری بله قربان گویان، یزید را حسین صدا می‌زنند و صدای هل من ناصر ینصرنی حسین را به قربانگاه می‌برند. از صدای مادران دادخواه آبان تا صدای دختران مخالفِ نیزه‌ی پر از قرآن، حسین، تغییر جنسیت داده است و یزید دل به مداحانی که اهل یزد، اهل آتشکده‌های یزد، نباشند، تا مبادا خرقه‌ی زهد و ریا سوزانده شود. هر چه باشد دل‌ها،‌ دخیل‌ها، نقاب‌ها بسته شده است به القابِ جانشین امام زمان، امام حسین زمان. هوچی و شیپورچی‌ فریاد می‌زنند : امام زمانت را بشناس.
آری فرقی ندارد به شراب ایستاده باشی یا به نماز، سوت و کف زده باشی یا بر سینه و سر، مهم آن هست که بعد از خاوران شصت و هفت، بعد از عاشورای هشتاد و هشت، سمتِ کدام حسین، ایستاده باشی؟ اصلا چه فرق دارد عمامه‌اش سیاه باشد یا سفید؟ نامش حسینعلی باشد یا علی؟ مهم آن هست که تو درست، سمت مظلوم ایستاده باشی، چه در یمن باشد و چه در اوکراین. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۰
i protester

در مملکتی که حجاب مهم‌تر از سیلاب هست، مهم نیست سرت را زیر آب کرده باشند و یا روی سرت، گرد و خاک پاشیده باشند، تنها می‌خواهند یک چیزی روی سرت را پوشانده باشد و چه بهتر که طبیعی و به دست طبیعت باشد. 
مسئولان، بدون چکمه، به مناطق سیل‌زده سر می‌زنند تا مبادا چکمه‌های بیت‌المال برای سرکوب، اسراف شده باشند.
در نهضتِ عمامه‌ها‌ی سیاه، اقتصاد مال خر هست و آنان که باید در کلاس‌های نهضت سوادآموزی باشند، مدیر، مدبر و جامع‌الشرایطند، رییس شهر، رییس مردمِ شهر، کدخدا، خود خدا هستند.
 قضا و قدر هست، یک روز از تشنگی می‌میری و یک روز از خفگی در آب. برای مردمی که از آبِ امامزاده به لب جاده پناه برده‌اند، از لب تشنه‌ی امام سوم شیعیان سخن می‌گویند. 
آی دخترک سه ساله‌ی حسین، تو را به کدام کربلا می‌برند؟ که در سرزمین من، نینوا را جلوی چشم دخترکان می‌آورند. قیامتی به پا می‌کنند، از برای اعتراف، دست، پا، چشم، زبان، آن عضوهای با حجاب، همه را به زبان، در می‌آورند. تو بگو شکنجه‌ی آن حنجره‌ی پاک، کفاره‌ی کدام گناه بوده است؟ که با امیرالمومنین بیعت نکرده است، خونی که در رگ هست، اهدا نکرده است. می‌بینی همیشه یزید، تنِ حسین، عریان نمی‌کند؟ گاه با حجابِ دین و دینِ حجاب، خشونتِ عریان می‌کند. گویند حسین در شب عاشورا به یاران خویش گفته باشد: هر که نمی‌خواهد در همین ظلمت شب، از کربلا برود. همان چنان که زینب ابوطالبی در صدا و سیما گفته باشد: هر کس اعتقاد ندارد، جمع کند، از ایران برود. هم چنان که محمد رضا شاه گفته باشد هر کس به حزب رستاخیز تعلق ندارد و توده‌ای باشد، پاسپورتش را بگیرد و از ایران برود. حالا برای اولین بار، یک نفر از طبقات پایین، به طبقات بالا، گفته باشد: اگر نمی‌خواهی برو، نه از وطن، تنها، پایین برو‌، از اتوبوس. سَری که این چنین بی‌قانونی کرده است، باید هم با چنان سیمایی به صدا و سیما ببرند. که حسینی‌ست از دینِ خدا خارج شده، شیطانی‌ست از لطف کدخدا، رانده شده. 
امامزاده زیر آب رفته است و سفینه‌ی نجات، حسین را به گِل نشانده‌اند. چند خانه‌ی روستایی که در امان مانده‌اند، به جای آب، عذابِ دگر، می‌دهند. به جرمِ ایرانی خارجی بودن. خارج از دینِ این علی، بهایی بودن. می‌گویند: هر که نمی‌خواهد در همین ظلمت شب، از این کربلا برود. با نامِ حسین، حسین را می‌کُشند و بر سر مردم، پارچه‌ی سیاه می‌کِشند. آری محرم و صفر هست که اسلام را برای شکنجه‌ی بیشتر، زنده نگاه داشته است. سالی که نِکوست، از محرمش پیداست و برای ستمدیدگانی که از زندگی سگی، رسم وفا، وفای به عهد، عهدِ آزاد زیستن در عهد غل و زنجیر، نمی‌آموزند، سر حسین را هم چون قرآن، بالای سر نیزه می‌برند. به عزا می‌نشینند و ایستادن در برابر ستم را از یاد‌ها می‌برند. برای ملتِ جسدِ امام حسین، برهنگی تنِ زنان گناه هست و برهنگی تنِ حسین ثواب. شمشیر‌های برهنه‌ی دینِ کور، فرمان مشروعیت را امضا و فرمان مشروطیت مظفرالدینِ لب گور را گور به گور می‌کنند.
#سپیده_رشنو #روستای_روشنکوه #بهایی #ملت_امام_حسین #سیلاب
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۰۷
i protester

دست‌هایی که برای رسیدن به روح خدا و بت‌شکن، بالا برده می‌شدند حالا برای رسیدن به بستنی و ساندیس بالا برده می‌شوند. همین قدر خواری و جیره‌خواری، که روح خدا خود بتی شد آدم‌خوار.
از پیش از گهواره تا پس از گور، گشت ارشاد راه انداخته‌اند. سینه به سینه، خانه به خانه، از تاریک‌خانه‌ی رَحِم مادر تا سینه‌ی قبرستان، گشت بارداری، گشت حجاب اجباری. دنبال سیاه‌لشگرند برای ادامه‌ی حکومتِ سیاهِ، دنبالِ پارچه‌ی سیاه بر قاب عکس‌های زندگیِ مردگان. مهم نیست نوزاد چگونه به دنیا می‌آید؟ در کدام محیط زیست، خواهد زیست؟ اگر یک تکه گوشت هم باشد کافی‌ست برای قربانی کردن، نذرِ قربان کردن. مهم نیست در کدام دنیا به دنیا آمده باشی، همین که یک تکه استخوان باشی کافیست تا حجاب بر تو واجب شود، مبادا سگی تحریک شود. می‌خواهند دیوار گوشتی بسازند، تا از آن بالا بروند و پرچم امریکا را پایین بکشند. فرعون، گمان برده است که موسی، در نیل، سلام فرمانده خواهد خواند، که اگر خدا در روحی بدمد حتما روح الله خواهد شد. 
شعار حکومت هست: خدایی که دندان دهد نان دهد، گور بابای مادر بچه. رَحِم‌ها همه به اجاره‌ی داروغه و سلطان در آمده‌اند. آلت جنگی فرو می‌کنند تا از زخمِ سر، باز، سرباز به دنیا آید. 
تا ابتکار عمل به دست گیرند، مثل روسیه، مثل ایران، جنگ با اوکراین، هواپیمای اوکراین‌. مگر نمی‌بینید خدا به حکومتِ تا دندان مسلح پوتین، گندم و نانِ اوکراین دهد؟ گشت ارشاد در خاکِ مستعمره‌ی روس، روی مردم  ایران را سیاه می‌کند و وزیر ارشاد در خاک روس، خود مردم ایران را. چرا زانوی غم بغل می‌گیرید؟ آن عهدنامه‌های گلستان و ترکمنچای مربوط به روسیه‌ی تزاری بود، ما در برابر روسیه‌ی دوزاری، زانو می‌زنیم. آن شوروی کمونیستی بود که نامه‌ی خدای ما، روح الله را در زباله‌دان انداخت، حالا که مسیح، بر روسیه حکم می‌راند، و بر دستان خدای ما، قرآن نازل می‌کند، ز چه رو شکایت کنیم؟ او همان پسر خدایی هست که بشارت داده شده بود پشت سر امام زمان ما نماز می‌خواند. علی دارد او را سجده می‌کند، او چگونه ابن ملجم از آب، در آید؟
آن گاه که حکومتی این چنین در برابر بیگانه، سر خم می‌کند، باید هر چه سر هست بپوشاند تا کشف عورتش، سرسپردگی‌اش، به چشم نیاید. باید هر چه سرِ زن هست، عورت، خطاب کند و هر چه سر مرد هست، آلت. باید تمام ساعات و حالات به تجاوز بگذرد تا از تجاوز بیگانه به راحتی بگذریم. می‌بینی چه قدر پیشرفت کرده‌ایم؟ اگر روزی آدم‌ها، عورتشان را با برگ می‌پوشاندند، حالا برگ برنده‌ی ما همان عورت شده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۱
i protester

می‌گویند زنان محجبه حق ندارند در کمپین مخالفت با حجاب اجباری شرکت کنند، می‌بینی در این سرزمین، حقِ اعتراض کردن، هم انحصاری‌ست؟ یعنی مردان هم نمی‌توانند به دفاع از حقوق زنان بپردازند و یا زنان و مردان به دفاع از حقوق دگرباش‌ها و یا فارس‌ها به دفاع از حقوق قومیت‌ها و یا شیعیان به دفاع از حقوق بهاییان. می‌بینی حکومتی خودکامه چگونه مخالفان خود را خودکامه، تربیت می‌کند؟ اینگار نه حکومت و نه مخالفان حکومت، نمی‌خواهند من و تو، ما بشویم. هر که با ما همراهی می‌کند، نیز، قطع نخاع می‌کنیم. اینگار برای همه روی سر ما مهم هست نه توی سر ما. و چه تصور باطلی‌ست که گمان می‌کنند حکومت، به خواست زنان محجبه، از برای به انحراف کشاندن اعتراضات، احترام خواهد گذاشت و پیروزی به نام ایشان ثبت خواهد شد. اگر تنها ملاک، محجبه بودن بود، که رییس سازمان مجاهدین خلق، رییس‌جمهور ایران شده بود. این چه افکار ریاکارپروری‌ست که در سر می‌پروارانیم؟ فرادی آزادی هم، هر که تا دیروز چادری بوده است حجاب از سر بر می‌دارد تا در حکومت بعد استخدام شود، هنوز حجاب و ظاهر برای ما، تعیین تکلیف خواهد کرد.
به قول حافظ
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۱ ، ۲۳:۲۷
i protester

می‌بینی برخوردِ حکومت با مردم و مردم با حکومت، چه قدر فرق دارد؟ گشت ارشاد، سوار می‌کند و مردمِ ستم‌دیده‌ی عصر بیداد، پیاده می‌کنند. اتوبوسِ حجاب اجباری دارد به خطِ آخر، به آخرِ خط می‌رسد. آخرِ این قصه، آن آمری که فرمانِ ایست می‌دهد در ایستگاه، پیاده می‌شود. هر چه قدر هم اسلحه‌اش، دوربینش را بیرون می‌کشد، سر نترسی هست که بگوید بزن، بزن، بگیر، بگیر. آن حجاب را اگر اعتقادی بود حالا دیگر نیست که اگر بود حتما می‌گفت من هم خدایی دارم نه آن که هم‌چون ابرهه بگوید من هم سپاهی دارم. زنانی که به اختیار، حجاب را برگزیده‌اند، آب پاکی را روی دست حکومت می‌ریزند، برای پاک زیستن، همدست حکومت نمی‌شوند. یک نفر زیر لب می‌گوید: سرانجام جان حکومت توسط همین اسب‌های تروا، اسب‌های تروجان گرفته خواهد شد.
نمی‌دانم دانشجویان ستاره‌داری که این سال‌ها از اتوبوس دانشگاه اخراج شده‌اند چه حالی دارند؟ چرا باید کسی که همه چیزش را بخشیده است به فکر گرفتن، انتقام گرفتن باشد؟ خبر می‌آید حکومت، سواره را پیاده کرده است تا از حالِ پیاده، پیاده نظامِ نظام، خبردار شود.  می‌بینی تو هنوز در فکر آنی که آیا انتقام گرفتن، کاری اخلاقی‌ست؟ و آن‌ها سپیده دم نشده، دم مسیحایی سپیده را گرفته‌اند. در روز عید غدیر، در روز عفوِ سلطان، در حقِ مجرمان، سقفِ زندان، سرپناهش می‌شود به جبرانِ کلاهی که اجازه نداده بر سرش برود. 
آن بیرون، حکومت با مهدیه‌ی تهران ارضا نشده، مکان را تغییر داده، در پارتی ده کیلومتری، میدان ولی‌عصر را بند و ولی عصر را به بند آورده است. با هزار و صد سال کم آوردن در برابر سلطنت قبل، جشن‌های هزار و چهارصد ساله برگزار می‌کند. نباید کسی صدای سکوت بیست و پنج ساله‌ی علی را به خاطر مردم، بشنود. شیعه‌ی تنها، تنها غدیر می‌شناسد، و غدیر یعنی انتخاباتِ فرمایشی. اصلا مردم برای بیعت آفریده شده‌اند و نه رای دادن. دست تنها یک نفر بالا می‌رود، همان دستی که دست خدا بر سر ماست. چه می‌گویم؟ دست تمام مردم را نیز باید بالا برود، چرا که اسیر شده‌اند. داستان ما کوتاه هست. یک نفر فرمانده را نافرمانی می‌کند. دست، کنار شقیقه نمی‌برد. سلام نمی‌دهد. اختیار موی سر خویش، اختیار یک موجود غیر زنده را طلب می‌کند.‌آتش به اختیارها از زنده بودنِ وجود او، از یک موجود زنده، به هراس می‌افتند. آب‌ها از آسیاب نیفتاده، در زندان، آب خنکش می‌دهند.  
مادری وسطِ میدان، جلوی ماشین گشت ارشاد فریاد می‌زند: دخترم را نبرید، دخترم مریضه. چه می‌گوید؟ مگر حکومت یزید هست که به زنان و بیماران رحم کند؟ به تصویر آن مادر نگاه کنید تو گویی سیزیف‌دارد یک سنگ یک سنگ‌دل را از کوهی بالا می‌برد. تو گویی یک زن نمی‌خواهد مردان میدان، حکومت نَر سلطان، این همه سقوط کنند. مادری که بیرون افتاده است از ماشین سرکوب، به تلافی آن سرکوبگری که از ماشین بیرون افتاده بود.
#سپیده_رشنو #گشت_ارشاد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۰
i protester

وریا می‌نویسد، وحید خوانده می‌شود. آقای جوان، خاطرات جوانی ما را ورق می‌زنید؟ میرحسین می‌نویسند، احمدی‌نژاد خوانده می‌شود؟ نامِ بازی، اسم فامیل هست اما جرات ندارید نام ببرید؟ شاید بهتر باشد که نامش را فامیل بازی بگذارید، به احترام سیاستِ برنامه، شما گاو و ما گوساله. اما جنابِ رامبد، خوب گوش کنید این سیستم شما را هم، روزی، کنار خواهد زد، سنگ قبری روی شما خواهد زد. با این فرق که وریا کنار مردم‌ایران ماند و سنگ مردم ایران را به سینه زد اما شما تنها عبارتِ مردم ایران را لب زدید و به سنگ‌هایی که این مردم، به شکم بسته بودند، لبخند زدید. اگر چه هنوز برای برگشتن دیر نیست، ما مردمی فراموشکاریم، هم چنان که از اکبر هاشمی چسبیده به صندلی قدرت و علی دایی هرگز نچسبیده به نیمکت، برای خود قهرمانِ مردمی ساختیم، تنها بابت یک قدم برداشتن و برگشتن به سوی مردم.
#وریا_غفوری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۳۴
i protester

در مذهب ما خوردن خون، حرام هست اما خوردنِ خون جگر نه. سرخ کردنِ لب، حرام هست اما سرخ کردن چشم، نه. خراب کردن مسجد حرام هست اما خراب کردن خانه‌ی مردم نه. صدای زن حرام هست اما صدای نکره و نعره‌زن، نه. نگاه کردن به گردن نامحرم حرام هست اما تماشای طناب دارِ دور گردن، نه. به شراب نشستن و گرفتن آب انگور حرام هست اما به گِل نشستن و گرفتن آب هامون، نه. نزدیکی به درخت سیب و کشف جاذبه حرام هست اما باغات سیبِ ارومیه و کشفِ دستی که نمک دارد، نه. بیرون گذاشتن موی سر، حرام هست اما کلاه گذاشتن، بر سر، نه. جان گفتن حرام هست اما جان گرفتن نه. دست زدن به قرآن، بدون وضو، حرام هست اما دست را زدن و دست بردن در قرآن، با وضو، نه. عریانیِ تن حرام هست اما پابرهنگی هزاران تن، نه. زیردستان را رقص و قصر حرام هست اما آلتِ دست و تهی‌دست بودن نه. هر آن چه هست بودن حرام هست اما نقاب، نفاق، حجاب نه. دست و روبوسی زنان و مردان حرام هست اما دست‌بوسی سلطانِ صاحبقران، صاحبِ قرآن، نه. طلا برای مردان حرام هست اما برای شاهِ خراسان نه. لا اکراه فی الدین حرام هست اما حرمسرای ناصرالدین، نه. عروسی در شب قدر حرام هست اما با علی بر فرقِ علی زدن، علی را با علی، بی فرق کردن، جمعیتِ امام علی را متفرق کردن، نه.
با تلسکوپ، چهارده میلیارد سال قبل را جلوی چشمان خویش می‌بینیم و با دینِ خود، تنها چهارده قرنِ قبل را، پس چگونه علم را عامل پیشرفت و دین را عامل عقب‌ماندگی می‌دانیم؟ در مذهب ما، دانش حرام هست اما از چین نه.
به راستی این مذهبِ حرام هست یا این مذهب، حرام هست؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۶
i protester

از حمله به کوی دانشگاه، بیست و سه سال گذشته است، تو گویی ما را پیامبری بوده است که رسالتش ختم دهان‌ها، چشم‌ها، گوش‌ها، آفرینش لال‌ها، دلال‌ها، لوس‌ها، چابلوس‌ها بوده باشد. از خواندن روزنامه‌ی سلام رسیده‌ایم به هر روز خواندن سلام فرمانده. از رییس جمهورِ عمامه سیاه که پشت دانشجویان را خالی می‌کرد رسیده‌ایم به رییس‌جمهورِ عمامه سیاه که پشت زنان، کارگران، پرستاران، معلمان، کشاورزان، رانندگان، بازنشستگان را تا هفت پشت، داغ می‌زند. می‌بینی تاج‌زاده را به زندان می‌برند تا آقازاده، در فضای بازِ سیاسی، در فضای گشاد و شاد سیاسی در داخل، تاجگذاری کنند و شاهزاده در خارج. اپوزیسیون و پوزیسیون، وسط گرمای تابستان، لذت می‌برند از آب خنک، خوردنِ یک انسان. این همان تابستانی‌ست که روح الامینیِ دستگیر شده در هجده تیر هشتاد و هشت، در کهریزک جان می‌دهد و روح‌اللهی دستگیر شده در سرزمین عتبات عالیات، در ده تیر نود و نه، حکم اعدام می‌گیرد. می‌بینی می‌توان آقازاده بود و به جای تاج و تاراج، سر سبز داشت، به جای گرفتنِ بودجه‌از ستاد بازسازی عتبات عالیات، سری بالای سرنیزه‌ی یزید داشت. ای قوم به حج رفته، روح امین، روح خدا، دقیقا همین جاست، مویِ سر ز چه رو می‌تراشید که توی سر باید تراشید.
#مصطفی_تاج‌زاده #محسن_روح‌الامینی #روح_الله_زم #هجده_تیر
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۸
i protester

نترس، این‌ جا بیش از دلسرد شدن آدم‌ها نگرانِ سرد شدنِ چایی آدم‌ها هستند. منتظِر قدوم گل نرگس و اسلام ناب محمدی هستند، حال آن که نرگس محمدی را لِه می‌کنند. بعد از آن همه بگو مرگ بر شاه، قرار هست شاه، پناهشان بدهد، شاه چراغ، دینشان را نجات بدهد. دیگر هیچ طفل سیزده ساله‌ای رهبرشان نیست، تمامِ رهبران سیزده ساله را دستگیر کرده‌اند. از زندگی داخل لوله‌های فاضلاب حومه‌ی اصفهان تا پناهندگانی که سوئد به پای اردوغان می‌ریزد، کلونِ در زندگی را انداخته‌اند. آرش کمانگیر، مَشک عباس را نشانه می‌رود، خدای سال شصت، انگشت شصت نشان می‌دهد. خبر آمده در کنکور سراسری تقلب شده است، از تقلب سراسری در انتخابات چه خبر؟ می‌گویند انسان، موجود پیچیده‌ای هست، آقای نیچه! منظورشان پوچی پیچیده بر هیچه؟ آن قدر آرمان را برایمان، به کشتن دادن انسان‌ها، تعریف کرده‌اند که انسان‌ها از ترسِ آن ابر واژه، آرمانِ انسان بودن را نیز، پشتِ گوش انداخته‌اند. نگاه کن تا انسانی می‌بینند زیر لب برایش دست می‌زنند اما حاضر نیستند به هیچ آرمانی دست بزنند، چه رسد به لب گرفتن از آن آرمان.
زندگی مردم، به زیر تانکِ خط فقر، به تار مویی بند هست، ایضا زندگی کاسبان و پاسبان دین، به تار موی یک زن. اگر چه انفجار نور، چراغ قوه داده است دست بازجوها اما در تابستان، در زمستان، در خوزستان، در مرز، در مرکز، چشم، چشم را نمی‌بیند، هوای شهرهای ایران، برای هزارمین بار با غبار، چشم و هم‌چشمی می‌کنند. گویند کار شاه، شاهنامه، شاهکارِ شاهنشاهِ با عمامه، به آخر رسیده است و همه چشم به انتظارِ آخرش خوش هست، نشسته‌اند. آی اسفندیارِ چشم بسته، سرت را زیر آبِ مجانیِ دارالمجانین کرده‌اند. آبی که قطع هست و گِل نمی‌شود، سهراب‌، خلع سلاح می‌شود. وزارت بهداشت با بودجه‌ی نوش دارو، اسید خریده است، نماز باران اسیدی، ترتیب دیده است. محیط زیست ما را مساحتی نیست. با این حجمِ انبوه اندوه، عده‌ای یادشان رفته است تا خرخره به رکوع سلطان فرو رفته‌اند، هنوز نگرانند که نکند جوراب‌هایشان تا به تا باشد. راستی نباید شکرگزار چشم پاکیِ ستاد امر به معروف باشیم؟ حواسشان به سر مردم هست نه پای مردم. موی برهنه اشعه دارد و پای برهنه، خاطره‌ی مغناطیسِ پیاده‌روی اربعین. زنده باد حجابِ کارکنان. زنده باد پابرهنگان. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۵
i protester