اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۵ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

اصولگرا می‌گفت اگر امروز در شام نجنگیم، فردا باید در تهران بجنگیم. اصلاح‌طلب می‌گفت اگر امروز پای صندوق رای نرویم، فردای سوریه‌ای شدن انتخابات، با دست بسته، حتی نمی‌توانیم برای قضای حاجت، بیرون برویم. نه آن‌هایی را که چمدان بستند، رفتند و هرگز برنگشتند، آواره حساب می‌کنند و نه سلطان را جنگلی‌تر از اسد. تو گویی خیلی تفاوت خواهد بود، میان طنابِ داری که به وقت خواب بودن مردم، دور گردن می‌اندازند با گردنی که داعش جلوی چشم مردم، پخش زنده، می‌زند. آری، دین ما، روشنفکری ما، روان‌شناسی ما، فقط نگرانِ حفظ ظاهر هست. موهای سرت را نباید کسی ببیند، موهای صورتت را نباید کسی ببیند، دل و دماغ نداشتنت را نباید کسی ببیند. تو، صورتت را با سیلی، با خونِ جگر سرخ نگه دار، مخرجت هر جسم داغی باشد، اشکال ندارد. در این سرزمین با کسی که ظلم می‌کند، کاری ندارند. با کسی که آن ظلم را قاب می‌کند، تصویر می‌کند، تکثیر می‌کند، کار دارند. حتی اگر تصویر ظالمی دیگر را بالای سر درِ اتاقت گذاشته باشی و یا برای از دنیا رفتن ظالمی، ریش گذاشته باشی و رُخت، رَختِ سیاه تن کرده باشد، باز کافی نخواهد بود. باید در اقصی نقاط تنت، هزاران دُم کاشته باشی تا هر دم که روح خدا یا خدای بعد از روح خدا، اراده کردند، آن پرچمِ وطنت، و تنت را تکان بدهی‌. یک نفر می‌خواهد با زبان مادری رای جمع می‌کند و یک نفر با چرب زبانی. اما زبان سرخ باید برود خرده شیشه‌های عینکش را جمع کند. بازجوها چشمان سهرابِ این شاهنامه را با آب مرده‌شورخانه خواهند شست. راستی از زدن زیر کدام میز سخن می‌گویند؟ که این سال‌ها، بارها زیر چهار پایه‌ی اعدام زده شد و ایشان دم نزدند.
"نامبرده در بدو ورود و در فرآیند تکمیل پرسشنامه‌های شخصیت اعلام داشته، سابقه یک نوبت اقدام به خودکشی از طریق مصرف قرص داشته است. در گزارش‌ها آمده که مادر ساسان نیک نفس تا لحظه درگذشت فرزندش در تلاش برای اخذ گواهیِ عدم تحمل حبس برای فرزندش بوده است."
آن که سالم هست، دروغ می‌گوید. هر ظلمی ببیند، درود می‌گوید. هر چه قدر هم بی دست و پا باشد، خیلی خوب بلد است که دست به سینه بایستد، پا جفت ‌کند، چون سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند. باید قبول کرد که عقل سالم در چشم سالم هست. اگر چه نیازی به همان چشم‌ها هم نیست، کورکورانه باید اطاعت کرد.
این گونه نباشی، دیوانه می‌شوی. عقلت را از دست می‌دهی. وسط این همه جماعتِ خواب، بیدار شده‌ای که چه شود؟ با زورِ قرص، خوابت می‌کنند. می‌گویند اختلال شخصیت داری. قدرتِ همرنگ شدن با جماعت را نداری. دروغ می‌گویی که سالمی، آدمِ سالم دروغ می‌گوید. گواهینامه‌ات نمی‌دهند. آخر احتمال دارد مردم را گاز بگیری، پس نباید گاز بدهی. به تلافی آن بیداری، تنها توی ماشینی که باتری‌اش خوابیده، می‌توانی پشت فرمان بنشینی. آری جن و انس پول می‌گیرند تا تو را به لجن بکشند. و تو میان آن همه آدم سالم چه قدر تنهایی. به تو گواهی عدم تحمل حبس هم نمی‌دهند، مگر این نفست نیست که حبس ابد خورده است؟ پس می‌توانی تحمل کنی، چاره‌ای نداری.  و آدمی را از پس هر رنجی، فهمی و از پس هر فهمی رنجی خواهد بود. تو گویی از تمام اتفاقات مثبت این عالم، همین فیدبک مثبت برای او رقم می‌خورد. تمام مهندسان عالم از ترس فیدبک مثبت و این که معلوم نیست سیستم به کدام ناکجا آباد خواهد رفت، قالب تهی می‌کنند اما او که خودِ تهی هست از چه چیز باید بترسد؟ می‌گویند تهی زیرمجموعه‌ی تمام مجموعه‌هاست، به گمانش دروغ می‌گویند، هیچ مجموعه‌ای ظرفیتِ عضویتِ چنین بی‌نهایتی را ندارد، تهی نهایتِ بی‌باکی‌ست، راستی که چه مقامی‌ست وقتی چیزی برای از دست دادن نداری.
و زندگی‌، که چگونه آغازیدنش به انتخاب تو نبوده است، چگونه به پایان رساندنش نیز به انتخاب تو نیست. خودکشی حرام هست و تنها گناهی‌ست که امکان توبه ندارد. به جبران این که توی زندگی مدام جوش این و آن را خورده‌ای، لذت نبرده‌ای و کفران نعمت کرده‌ای، تو را در آب جوش خواهند انداخت. می‌بینی انسان به کجا می‌رسد که با این همه وعده‌ی مرگ و درد، برای آن که اسمش را در میان زندگان ننویسند و ارزش زندگی را بیشتر از تن و تن دادن بداند، نه، بودن به هر قیمتی، نبودن را با هر مشقتی انتخاب می‌کند.
آری برای همین هست که در این انتخابات هم با این همه وعده‌ی رییسی بدون جمهور و هیبتِ هیات مرگ، مردمی می‌خواهند نباشند. آخر نمی‌خواهند در تاریخ بنویسند که ایشان، حق زندگی، حق انتخاب داشته‌اند. مَثَل ایشان مَثَل آن زندانی اعتصاب غذایی هست که در غذایش زهر ریخته‌اند، یا از گرسنگی خواهد مرد یا از زهر. اصلاح‌طلبان می‌گویند بیا و اعتصابت را بکشن. این گونه مسئول مستقیم مرگ خویشتن نیستی. آخر هر چه باشد این خط امامی‌ها، امامی داشته‌اند که جام زهر سر کشیده است. اما اینان چه می‌دانند وقتی در زندگی حق هیچ انتخابی نداری، انتخابِ چگونه مردن آخرین و تنهاترین اعتراض توست. خودزنی آخرین ساز ناکوک توست. این آخرین نفسِ نیکِ تو، رای به آزادی خون هست.#ساسان_نیک‌نفس #رای_بی_رای

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۴
i protester

بعد از باختِ تیم ملی فوتبال ایران، مقابل عراق، که یک شب قبل از گران کردن بنزین، آغازی شد بر خبرهای ناگوار. کاش برد مقابل بحرین، آغازی می‌شد برای برگشتن به زندگی. اما نه چشم‌اندازی وجود دارد، نه عقلی که به چشم نباشد. می‌گویند سه بر صفر برده‌ایم، اما ما که هیچ گاه به بازی گرفته نمی‌شویم، آیا تمام بازی‌ها را سه بر صفر نباخته‌ایم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۲
i protester

در عصری که آدم‌ها از کارشان لذت نمی‌برند، تو اگر کارت لذت بردن باشد، بیکارترین آدم‌ها خواهی بود. فرقی ندارد روی ملحفه‌ی سفید به خواست خودت تن داده باشی و یا روی کاغذ سفید به خواست ایشان تن نداده باشی. عریان که باشی، قلمت شمشیر برهنه که باشد، هزاران تیغ سانسور به خون‌خواهی عقلی که در تخت از سر می‌پَرد و فکری که ظالم را از تخت پایین می‌کشد، بیرون کشیده می‌شود. می‌گویند فکر باید بسته باشد، درب این خانه، این روسپی‌خانه نباید روی کسی باز باشد. آنان چه می‌دانند، آدمی را شهوت نوشتن که بگیرد، قلم را انزال زودرسی نیست و هر چه آن جوهر وجودش بیشتر بیرون بریزد، داغ‌تر می‌شود. از یک جا به بعد دیگر این تو نیستی که می‌نویسی، ستم‌دیدگان این تاریخ و جغرافیا، تمام سر به دارانند که سر و کله‌شان پیدا می‌شود. کنار بزن این ملحفه‌ی سفیدِ برگِ کاغذ را تا زیر آن رنج‌هایی را ببینی که امیدشان خاک شده است. می‌گویند کاغذ بدون خط برای نقاشی هست و نه نوشتن. آخر موقع نوشتن حتما باید میله‌های زندان، نوارِ قلبی صاف و جسدهایی دراز کشیده باشند تا حسابِ کار دستت بیاید. بیا و کنار بیا با این جرمِ نویسنده نبودن، با این چوب خطِ پُرِ خط خطی کردن. بیا و بنویس توی دفتری که دفتر مشق نیست. بنویس حتی اگر بی دست و پاترین باشی، همین که یک لب داشته باشی، قلم را برای گرفتن و قوت قلب گرفتن کافیست. بنویس که کلمات برای تو نازل شده‌اند. بنویس مثل آن روزنامه‌ی آیندگانِ پس از انقلاب، حتی اگر سفید چاپ بشوی. بنویس که فرق بودن و نبودن تو، مصداقِ فرزندآوری تو، همین نوشتن است. آن گاه که نه سرکوب تو را رام می‌کند و نه بزن و بکوب، تو را آرام، قلمت می‌بایست بیش از قلبت بزند. بنویس روی در، روی دیوار، روی در و دیوار زندان، روی پاکت سیگار، روی دانه‌های تسبیح، روی استخوانِ مغزت، روی مغز استخوانت، روی چهارپایه‌ی اعدام، روی سنگِ مزارت. بنویس که آزادی از نان شب واجب‌تر است، از خوابِ شب، از رختخوابِ شب. بنویس حتی اگر همه چیز، ناامیدکننده، خردستیز، لوس و چابلوس باشد. آری بنویس حتی اگر دستگاه سرکوب، از برای درس عبرت، سرهای بریده از دنیا را روی هم چیده باشد‌. اما نه، تن‌ها را توی زمین کاشته‌اند و یک سر، گل داده‌اند. با همین شدتِ بی دست و پا بودن، دارند با خونسردی، روی سرها، خونِ داغ، می‌ریزند. می‌خواهند خون جلوی چشمان هر سری را بگیرد و روشنفکری را تار و مار کنند. می‌گویند دیگر حتی امیدی نیست لبان سرخ هم بتوانند قلم به دست بگیرند، اما تو بنویس. حتی اگر پلک زدن، آخرین راه قلم زدن و اعتراض تو باشد. تمام آن چه می‌بینی را بنویس، با زدن و نزدن، با همین صفر و یک‌های دیجیتالِ چشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۰
i protester

هنوز نمی‌دانم چرا با صلوات برق نمی‌آید؟ چرا تنها آن گاه که مساله حل می‌شود، مدرس صد مساله آموز، با سر و صدا می‌آید؟ راستی این روزها از آن هزار وعده‌ی خوبان یکی را وفا کردند، آب و برق مجانی شد. آخر چون دو سه ساعتی می‌روند، مجانی می‌شوند، دیگر. می‌گویند ایام انتخاب شوآف زیاد می‌شود، تو گویی این بار شوی آن رفته است و آف آن مانده است. آی عماد صفی یاری برگرد به این دنیا، داربست‌های ورزشگاه آزادی دیگر برق ندارند. چرا شک می‌کنی؟ جدولِ قطعیِِ قطعی‌ها را داده‌اند. چرا به زیرزمین پناه برده‌ای؟ آژیر قرمز که نکشیده‌اند، چند ملاقه بیت کینِ درپیت برای پرچم سرخ پایتختمان، پکن، کشیده‌اند. بگو فرعون را چه هراس از غرقه در نیل شدن؟ عصای موسی را چنان بر سر این سرزمین زده‌اند که آب دهانِ ایران خشک شده است. اصلا برای این که آب در دل اعلیحضرت تکان نخورد، در و دیوار را هم در برابر ظلم خاموش کرده‌اند. ببین که جانشین خدا و حواریونش، همان حکومتِ سیزده نحسِ با دین و ایمونش، چگونه همه را به در و از صلاحیت رد کرده‌اند. به گمانم برق نبوده است تا از روی یکدیگر تقلب کنند، هر کس نام رییس را با املای مخصوص به خود، نوشته است. اصلا آن قدر تاریک بوده که ثلثِ سران قوای آبان نود و هشت، از قلم افتاده است. دوران ثلث دیگر، همان رییسی که با دوربینِ روشن، آتشِ جمهور خاموش ‌می‌کرد، نیز، سر رسیده است. دوران ثلث آخر، فرا رسیده است، دوران صاحب دوربین‌ها، نور‌چشمی‌ها، خاوران‌ها، سر زد‌ه ‌است به وقت افق‌ها، لامپ اضافی، نور اضافی، منورالفکر اضافی خاموش‌ها. چه نام بامسمایی دارد سخنگوی شورای نگهبان، کدخدایی. اصلا رعیت را چه به انتخاب؟ از ابولحسن تا حسن کافی بود، زین پس، نایب یابن الحسن دوباره نخست‌وزیر انتخاب می‌کند، به یاد امام و شهدا.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۹
i protester

یوسف مگو خوابت را برای پدر، که این بار پدر برای تو خواب‌ها دیده است. آن نانی که بابا ‌می‌داد، نعمت خدا بود نباید که زمین می‌افتاد. بالای سرت گرفت تا پرندگان از آن بخورند. می‌بینی این بار تو تعبیر خواب نادیده‌ی زندانی. اسماعیل! دروغ و خشکسالی آمده است، از زیر پای هاجر هیچ زمزمی نمی‌جوشد. در این جهنم، بهشت نه زیر پای مادر، بلکه میان دو پای زن است، دیگر تو را از شکم مادرت در نمی‌آورند، این شکم توست که مادر در می‌آورد. خدای مذکر را ندیده‌ای که چون خود به دنیا آورد، خود، از دنیا می‌برد؟ پس چرا مادر را چنین حقی نباشد؟ سهراب، دیدی که ما آب را گل نمی‌کنیم؟ دیدی خاک بر سر ما ریخته‌بودند و نماز باران خوانده بودند؟ دیدی رستم، نوش دارو را از بهر چه کاری می‌خواست؟ و ای انسان، تو را چگونه دینی‌ست که به جای مصلح، مُثله می‌خواهد؟ یا چشم و گوشت را می‌بَرند و یا چشم و گوشت را می‌بُرند. باید که خون، جلوی چشمانت را بگیرد و با چشم بسته، خون بریزی تا کسی در زمین فساد نکند و گوشت بدهکار نباشد که چه فسادی بالاتر از خون ریختن؟ اما همیشه ریش و تسبیح، طناب دار نمی‌شوند، گاه سه‌تیغ و کروات هم گردنت را کات می‌کنند. همیشه این پدر روحانی نیست که پدر از ما در می‌آورد، گاه این پدر و مادرِ جسمانی‌ست که ما را از پا، در می‌آورد. همیشه هر چه می‌کشیم با حمله‌ی اعراب به ایران توجیه نمی‌شود، گاه یک نفر عرب ستیز هم پرچم ایران را پایین می‌کشد. همیشه هر چه نور علی نور هست، از ید بیضای انقلاب و انفجار نور نیست، گاه روشنفکر هم همراه با قابیل شعار می‌دهد: می‌کشم، می‌کشم، آن که برادرم کشت. چه داستان مرغ و تخم‌مرغی شده است، برای سرنگونی دیکتاتور، نخست می‌بایست هر یک از دیکتاتور‌های خانه‌‌های ما ملت، سرنگون شوند و برای سرنگونی ایشان، می‌بایست قوانین و نمایندگان در خانه‌ی ملت خانه‌تکانی شوند و برای خانه‌‌تکانی، نیاز به کسب رضایت دیکتاتور خواهد بود. چه فامیل تلخی دارد این پسر، به گمانم خرمِ خرمدین هم به مانند خرمشهر به کنایه مانده است. چه گرد و خاک‌هایی که به کام خرمشهر و به نام دین، هم‌چون قطره‌ای، داخل چشمانمان نریختند. آری ستون‌های دین هم مانند دیوارهای خرمشهر پر از گلوله هستند. جامعه تا مرز فروپاشی فرو رفته است و حالا نوبت به منزل پدر و مادر رسیده است. اما تاریخ این جغرافیا تنها اولیای دمِ رومینا اشرفی و بابک خرمدین را نزاییده است. هزاران دست، پدر و مادر داغدار دارد که چون خاکشان می‌کنند دمای زمین بالا می‌رود و به غلط، جُرم گازهای گل‌خانه‌ای سنگین‌تر می‌شود. با این که به وقتِ از دست دادن پاره‌‌های تنشان، دستشان به جایی بند نبوده است، تازه  بعد از مرگشان، می‌گویند دستشان از این دنیا کوتاه شده است. بگذار از پدر و مادر جهان ‌آرا بگویم، همان کسانی که سر کوچه، هنوز، منتظر آمدن محمدشان هستند و علی و محسن و آن نام و میوه‌ی ممنوعه: حسن جهان‌آرا. آری به روایت بنیاد بیداد، سه پسر شهید شدند و آخری، آخرِ کار، اعدام. با این که سال شصت، برای چهارمین فرزند هشت سال زندان بریده بودند اما تو گویی طناب‌های دارشان تاریخ انقضا داشت. مصرف نمی‌کردند، بیت المال حیف و میل می‌شد. ممد نبود تا ببیند تمام درها به روی پدر و مادرش بسته و سقوطِ حاکم‌شرع آزاد گشته است. آخر، هواپیمای او هفت سال قبل، در اثر خطای انسانی سقوط کرده بود و انتقام شکست حصر آبادان، از او گرفته شده بود. سرانجام،  آخرین تابستانِ روح خدا، حسن جهان‌آرا، به جرم ایستادن در برابر حکومت خدا و در دست گرفتن روزنامه‌ی مجاهدین خلق، حلق آویز می‌شود. می‌بینی همیشه پدر و مادرها برای کشتن فرزندشان تلاش نمی‌کنند گاهی پدر و مادری هم پیدا می‌شود که برای زنده ماندن او تلاش کند. اما همیشه تلاش‌ها نتیجه نمی‌دهد. و مادری که نه فرزندش را تحویل گرفته بود، نه جسد فرزندش را، اصرار داشت مادر چهار شهید صدایش بزنند، اما در سرزمینی که سر به دارانِ را به جرم شهادتین نگفتن برای روح خدا، بالا می‌کشند و سردارانِ هم‌رزم شهید، با شهادتِ دروغ، بالا می‌کشند، چه مقامی بالاتر از اعدام؟
#رومینا_اشرفی #بابک_خرمدین #محمد_جهان‌آرا #حسن_جهان‌آرا #خرمشهر
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۰ ، ۰۰:۱۸
i protester