امداد در عصر بیداد
زلزله آن روی دیگر تلخیِ زندگیست، با دستان خویش عزیزت را داخل خاک نمیکنی، با دستان خویش عزیزت را از خاک بیرون میکشی. اینگار راست میگویند که خاک سرده، این سوی خاک در خوی، آن سوی خاک در شام، ترکیه، قونیه، فرقی ندارد، روی خاک یا زیر خاک، تمام خاک، تمام هوای روی خاک، دلسرد شده است. اما تو امید داشته باش، آدمهای زیر خاک، همه خواهند فهمید که هممیهنند، مولانا به شمس خواهد رسید.
اصلا اینگار شما نمیفهمید، زمین تکان خورده است زمانه که تکان نخورده است، خدایی نکرده، نایب خدا که زمین نخورده است. هر چه در توان داشتهایم، خرج چادر بر سر زنان در تابستان، خرج زلزلهای بزرگتر، دههی فجر کردهایم. اصلا دانی چرا عمامه، آن کلاه گشاد، بر سر کردهایم؟ این زاپاس را برای روز مبادا، به خاطر سر مبارک شما، سر کردهایم.
آی مردم زلزلهزده، از برف نترسید، در خارج، به این چشم سفیدی، برف شادی میگویند. اصلا مگر نشنیدهاید که از کنار کاخ سفید، چنین میگویند:
ما در خارج با دست خدا، به دست پسر سایهی خدا، السلطان امام رضا، شاهزاده، ارباب، رضا، بر پیکر بتانِ روح الله تبر میزنیم، شما نیز در داخل، با نهایت احترام، به سانِ کرم بخورید درخت انقلاب را. میبینی این سوی خاک، باران اشک باریده است آن سوی خاک، کرمها، تا کجا بالا آمدهاند.
آی مردم زلزله زده، تنها شما میفهمید، چه دردی دارد که نتوانی به خانهات برگردی. جان باختگان خیابان، بیابان و آسمان را نمیگویم، مدد کنید شاهزاده به کاخ برگردد. اگر یکی میخواست پس از بیست سال، بدون فعالیت سیاسی، رییسجمهور شود، چرا یک نفر نخواهد پس از چهل سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس ملت شود؟ اگر یکی از جنایات روح خدا دم نمیزد، چرا باید یک نفر از جنایات سایهی خدا، حرف بزند؟ اصلا آن که به او رای دادهاید و از مجلس موسسان میگوید، از خانهاش بیرون نکردهاند، دوازده سال در همان خانه، حصر کردهاند، اما آن که قرار هست به او وکالت دهید و از مجلسین امریکا میگوید، از خانهاش، از قصر بیرون کردهاند. شما چه میفهمید چه هزینههایی برای آزادی مردم ایران داده است؟ تهیهی بلیط برای اتوبوس رایگانِ انقلاب. چه شاهی، چه شاهکاری، چه امدادی از خزانهی غیب.