اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۶ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

-قبله‌ی عالم، با این که دست‌های پشت پرده، سرود ملی ایران را باز نکردند، فرزندان روح الله کبیر، دو بار دروازه‌ی بریتانیای کبیر را باز کردند. خوشبین‌ترین هواداران هم، پیش‌بینی‌اش را نمی‌کردند. مردم، از فرط شادی به خیابان‌ها آمده‌اند. آخرین بار، بیست و چهار سال قبل، در یک بازی، دو بار گل زده بودیم و از این حیث رکورد خود را بوسه زدیم. همان بازی که بعد از آن، پیام دادید و به شیطان بزرگ، انگشت اشاره، نشان دادید. 
-دشمن را بزرگ نکنید، این‌ها همان انگلیس خبیث هستند. شیطان را هم، ما خودمان بزرگ کرده‌ایم.
با این همه راستگویی، باز بگویید مجبورید به دیکتاتورها دروغ بگویید. می‌بینید مشکل از نگاه شماست که دو نیمه را می‌بینید اما نیمه‌ی پر لیوان را نمی‌بینید. بفرمایید آب، خشاب. بفرمایید باران، تیرباران. بچه‌ها، به احترام تفنگ‌های سَر پُر، با دست پر به ایران برگردید، برای سلطان فرقی ندارد خورده یا سرخورده؟ پر گل به ایران برگردید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۸
i protester

ای کاش می‌توانستم بلاکتان بکنم، سیفون بکشم، آب مستراحتان بکنم. افکار خویش را می‌گویم، من را با شما چه کار که به درد، مبتلایتان بکنم. 
هرگز به چشم خویش، رقصیدن زن و مردِ کُرد، دیده‌اید؟ دست بر شانه و کمر، وحدت شیعه و سنی، دیده‌اید؟ گویند مهاباد چشم و چراغ این آبادی شده است، برق‌ها می‌برید که باختن خود از یاد ببرید؟ آزادیِ خون بر آزادیِ خونه مقدم شده است، یک نفر دست بر کمر خویش گرفته است، شانه‌هایش زیر رگبارِ هق هق می‌رقصند. چرا کسی نیست که با او برقصد؟
#مهاباد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۷
i protester

تمامِ مستقیمِ اهدنا الصراط المستقیم شما، تیراندازی مستقیم بود. نه آن که تنها گیر افتاده باشید، تنها، گیر آورده بودید. اعتصاب ما روی اعصاب شما، راه رفته بود؟ ما که تمام روزهای سال، یک خرید هم، نرفته بودیم. هیچ، تا به حال، شنیده‌اید وسط سرما، کسی به دنبال یخ؟ هاجر کجا رنج سعیِ صفا و مروه‌ی ما برده است؟ خدای رنگین کمان، زمزمِ سرخ آفریده است. دیگر چه ترس که یخ‌ها آب شوند و آب‌ها از آسیاب بیفتند. گفتند آتش برای سیاوش، سرد می‌شود، زبان قاصر هست، این چه آتشی‌ست که در حسرت سردخانه، تا عمق جنایت، زبانه، کشیده می‌شود؟ 
کاش لااقل گهواره‌اش را همان ده سال قبل سرنگون می‌‌کردید، او را داخل یک سلول، به اسارت می‌بردید. حتی شده کودک کار، او  را به اردوگاه‌های کار اجباری، اندازه‌ی ستمِ استالین، برایش حکم می‌بردید. اصلا به جای تیر انداختن، او را به نیل می‌انداختید. سوار همان قایقی که به آب انداخته بود، سهراب را دست، انداخته بود. برای سلام فرمانده، یک تور دگر می‌انداختید، راه می‌انداختید.
او را از آب، به عنوان عضو جدید می‌گرفتید. لااقل فردا که بهار می‌آمد، او نیز می‌آمد، با دستِ پر، با عصای موسی، برای فرعون، تو زرد، از آب، در می‌آمد.  
گفتند هر حکومتی مخالفینش را شبیه خود تربیت می‌کند، ما که بی‌تربیت بودیم. یک عمامه هم، نپرانده بودیم. چرا هیچ مرغی از قفس، پرانده نمی‌شود؟ قفسی به باغ، برده نمی‌‌شود، به قولِ بهار، دلی شاد نمی‌شود، بهار نمی‌آید و تنها، روحِ من و تو، شاد می‌شود.
در قرآن آمده است که ان مع العسر یسرا. امیدوارانه می‌خوانیم بعد از هر سختی، یک آسانی هست، حال آن که او ناامیدکننده گفته باشد همراه هر سختی، یک آسانی هست و این یعنی، همین حالا نیز بر ما در مواردی آسان گرفته می‌شود. به نظر می‌آید مصداق این آیه تنها عشق می‌تواند باشد که رنج او همراه با لذت هست. عشق به رفیق، فرزند، همدرد، به #زن_زندگی_آزادی. و چه می‌کشد مادری که عشقش را گرفته باشند، برای همیشه گرفته باشند. 
بنویسید در سرزمینی که حتی رسمِ کیان هم، کودک‌کشی نبود، کودکی به نام کیان، کیان نظام را به خطر انداخت و به دست سربازانِ گمنام نایب امام زمان، کشته شد. #کیان_پیرفلک
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۶
i protester

این کاسه‌ی چشمانم را نمی‌بینی؟ آب، پشت سرت ریخته‌ام، برگرد.
به مردم داغدار، طناب دار نشان می‌دهند. عمامه پرانده‌اند، دولت سر پَران، نشان می‌دهند.
در خبرها شنیده‌اید، جنوب شرقی ایران زمین، روی زمین، برف نشسته است؟ آفتابِ داغ بوده است، خون دماغ، سر، رو، به آسمان نشسته‌‌اند. جمعه‌های سیاه را جعبه سیاهی نیست، آن کس که تنش را برگه سفید داده است، ناظمِ نظام چگونه قبول کند؟ مهر باطل شد، چرا نزند؟ بی‌نام، بی شناسنامه، تاریخ فوت، کجا شهادت را، قلم بزند؟
این چه شراب سرخی‌ست که تمام نمی‌شود؟ هر چه کلاه بوده هست از سرمان افتاده است، حق دارند باید که سر بیاورند.
ساچمه‌ها هوس کشتنِ پیروز کرده‌اند، چه باطل خیال، هر چه نشسته‌اند، یوز پلنگِ دگری تصویر کرده‌اند.
ای بهارستان شما، شعبان بی‌مخ آبان ما، ای قصرهای شما لرزیده از رقص‌های ما، ای سرکوبِ شما، هاج و واج، از پایکوبی‌و توماج ما، ای شیرِ میهنِ شما ترسیده از هم‌میهنِ شیر ما، ای نام و نشان‌ها همه ردیف، از پس و پیش ظل‌الله شما، قافیه باخته است به خدانورِ بی‌شناسنامه‌ی ما، ای اذان شما صدای پای چکمه‌ها، نوبت به اقامه‌ی عدل ما، چکامه‌ی آزادی، نیز می‌رسد.
#خدانور_لجعی #توماج_صالحی #حسین_رونقی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۲
i protester

قسم خورده‌اید به آب و برق مجانی؛ باشد، هم‌وطن، جانی، وطن، دارالمجانین. به نهضت سوادآموزی: خواندنِ کیفرخواست، یک ضرب نوشتنِ حکم، یک تعبیر از انشاالله، هر چه آقا خواست. یک دست تسبیح و یک دست، طناب دار، چه اقتدار پوشالی، چه نقطه‌های پرگاری، چه دایره‌ی قدرتی دارید، بند، بندش، خالی بند و توخالی.
آن کس، که از خاطرِ زلف یار، گرفتار گشته‌است، کجا؟ شما که با فحش آبدار، پناه گرفته‌اید، کجا؟
از شما به قاضی القضات، چرا شکایت ‌‌بریم؟ که مثلا، چرا به جنایات شما سر نمی‌زند؟ از صبح تا به شام، از شامِ بهار عربی تا پشت بامِ نیکا شاکرمی، با تمام قوا، دارند سر می‌زنند، این حکایت نمک گندیده، نزد کدام زخم ‌بریم؟
آری باید کلاهمان را قاضی کنیم، خسته‌اید، دگر نای بالا رفتن از پله‌های ساختمان را ندارید، آمار خودکشی را با طناب دار بالا می‌برید.
خودتان را به در و دیوار، به آب و آتش نزنید. این ریسمان‌ها که بر گردن حلاج‌ها انداخته‌اید، به سانِ اشک، به سانِ شمع، اتحاد آب و آتش، انقلاب بوسه‌ها‌ی داغ بر دل‌های سرد، راه انداخته‌اید.
ما حتی یک سنگ هم به شیطان نمی‌زنیم، هر چه می‌خواهید تیر، تازیانه، دار بزنید. ما فریاد، قلم، دست، سه تار می‌زنیم. هر چه می‌خواهید خشاب‌هایتان را پر کنید، ما دستمان، دلمان، پُر هست، یک جام دگر شراب، بر طناب دار، بوسه می‌زنیم.
 #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #اعدام
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۰
i protester

به نام اسلام، تو را می‌کُشند و جمهوری، بی‌تفاوت از کنار نام تو عبور می‌کنند. زیر تابوت را هم، کسانی می‌گیرند که به نام جمهوری اسلامی، آدم می‌کشند. همین قدر، تنها، همین قدر، سوت و کور، چه چراغی؟ چه شاهچراغی؟
نگران تجزیه وطن هستند اما نگران تجزیه‌ی هم‌وطن، نه. خون، گوشت، پوست، استخون، همگی تجزیه شده‌اند. تو گویی، خاک، مقدس هست، تنها برای ریختن بر روی سر. ای مام وطن چه می‌کِشی که به نام تو، گوشه گوشه‌ی تنت، جگر گوشه‌هایت را می‌کُشند. نگاه کن، از بس که خون گریه کرده‌ای، چشمان گربه، تمام دریاچه‌ی ارومیه، نمک سرخ گشته است. چه شوره‌زاری، چه لاله‌زاری.
چه غریب افتاده‌ای ‌هم‌وطن. چه غریب افتاده‌ای وطن.
#زاهدان #مهاباد #شاهچراغ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۰:۱۸
i protester