اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی
جمعه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۲، ۰۱:۱۴ ق.ظ

روشنایی بِسان ژینا

روشنا جان نمی‌دانم تویی که آمدنت، چند روز مانده به رفتنِ ژینا بود، آزادی‌ را در این قرنِ زن، زندگی، آزادی، توی همین سرزمینِ زمین خوردن، سرت به سنگ، به جسمِ سخت خوردن، خواهی چشید؟ نمی‌دانم در پسِ پشیمان شدنت از به دنیا آمدن در این تاریخ و جغرافیای ایران، فردای مهاجرت، تا رنجِ فلسفیِ به دنیا آمدن در این دنیا، هم، پیش خواهی رفت؟ اصلا چه قدر اهل مبارزه خواهی شد که بمانی و حقت را پس بگیری؟ و یا چه قدر واقع‌بین که یک دست صدا ندارد. راستی شنیدن کی بود مانند دیدن؟ امیدوارم آن گاه که برای نخستین بار ناامیدی را نوش جان می‌کنی، هم‌چنان زیر بار حرف زور نروی و جان سالم به در ببری. نمی‌گویم دخترِ من که مگر این من چه کار کرده است تا تو را به نامِ خود بزند؟ که اصلا تکلیف آن همه جار زدن برای آزادی، چه می‌شود آن گاه که بدون اجازه، خودش را کنار تو جا بزند. نمی‌گویم جانِ من که تو نگران یک جان، به هر خواسته‌ای خلاف خواسته‌هایت، تن بدهی. تنها می‌گویم رفیقِ من؛ نمی‌دانم چه قدر زَر و زِر دنیا برای تو تزویر خواهند کرد، اما می‌خواهم هر چه زودتر خودت با دست رنجِ ذهنت، همه‌ی ماجرا را بفهمی با خواندن، با بیشتر خواندن. با اندیشیدنِ بدون ترس، با آب خنک خوردن، توی هر زندانی، بی آن که شلوارت از ترس، خیس شده باشد. ای کاش، قند در تَه دلت آب شود، اگر چه هزاران زانوی غم، در بند، بغل گرفته باشی. برق چشمانت، به نازِ هیچ نیروگاهی، نیاز مباد. چشمت روشن به روشنایی آخر این دالانِ شب زده، آخر داستان کلبه‌ی احزانِ ماتم زده. #روشَنا
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۶/۲۴
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی