اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

می‌گوید خسته نباشی، گوش‌هایم جور دیگری می‌شنوند: آی خسته، ای کاش دیگر نباشی. چه گوش‌های بدبینی دارم، لابد از همنشینی با دندان‌های عقلم بوده است. خسته نیستم، یعنی هیچ گاه خسته نبوده‌ام. با این که ناامیدی راستگوترین پیامبران بوده است، یک روز هم زندگی‌ام را خرج یاس فلسفی نکرده‌ام. تلخ نوشته‌ام، اوقات تلخی کرده‌ام اما مدام پوست از سر سرنوشتم کنده‌ام. دیگران گمان کرده‌اند دارم گورم را می‌کنم حال آن که برای فرار از زندان زمین را کنده‌ام. اما چه کنم که وقت‌های بسیار از من کشته‌اند و حتی جسدشان را به من تحویل نداده‌اند. با این ابن‌الوقت بودنم وقت‌کشی پدرم را در آورده است. وسط این کشت و کشتار اگر وقتی هم اضافه پیدا کنم، هول می‌شوم، اینگار که بخواهم یک فراری را در خانه‌ام راه دهم دست و پایم را گم می‌کنم. اصلا از ترس این که مبادا من نیز قاتل او شوم زندانی‌اش می‌کنم، می‌گویم آخر وقت به تو سر خواهم زد اما در را نبسته قلبِ وقت روی سینه‌ی دیوار می‌ایستد. در وقت‌های مرده می‌نویسم بیچاره ملتی که وقت برایش اهمیت نداشته باشد، همین می‌شود که حکومتی چهل سال وقتش را می‌گیرد. هی به خودمان امید می‌دهیم که این نیز بگذرد اما چه سود که گر بگذرد از عمر کم کرده‌اند و گر نگذرد از جان کم کرده‌اند. پوکه‌ی امیدهایمان را هم به ما پس نمی‌دهند تا مبادا با آب دهان خویش تیر هوایی بزنیم. به گمانم اگر این وقت آفریده نمی‌شد آن وقت مرگ ما هم‌ یک بار بود و شیون هم یک بار. اما یک جورهایی امید به آینده یعنی امید به وقتی که وقتش نشده ما را مجیزگوی زمان کرده است. من ترحم زمان را نمی‌خواهم حتی اگر تا آخرالزمان ناامید بمانم. من اگر وقت خویش را دوست می‌دارم ‌برای آن است که کار مفیدی انجام دهم نه این که کار نکرده منتظر دوست داشتن وقت بمانم. گویند ماهی را هر وقت از آب بگیرید تازه است کاش می‌فرمودند ما که در شکم ماهی هستیم دقیقا کجا را باید بگیریم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۲
i protester

از دید حاکمان خبرنگاری که سوال می‌پرسد سائل است، نیازمند است. باید شهرداری امثال آن‌ها را از سطح شهر جمع کند تا این همه تخم لق در دهان مردم نکارند. انقلاب کردیم تا شخص اول مملکت را پاسخگو کنیم، شخص اول زالد و ولد کردند، حالا باید زورمان به نگهبان سرویس‌ بهداشتی برسد و اگر بتوانیم او را بابت اسکناس‌های کثیف پاسخگو کنیم. راست می‌گویید عالیجناب! زن و بچه را چه به سوال و جواب؟ خبرنگاران هم دو حالت بیشتر ندارند یا زن هستند یا بچه، با این تفاوت که بچه‌ها در نگاه شما روزی بزرگ می‌شوند اما زنان تنها می‌توانند بزرگ کنند. تازه این‌ها که پابوس صفحه‌ی دوم شناسنامه‌ی شما هم نبوده‌اند. راستی آن زنان بچه در بغل که انقلاب کردند چه می‌دانستند آن بچه‌ها بزرگ خواهند شد و دوباره ایشان را کنار بچه‌ها خواهند نشاند؟ می‌خواستم بگویم دکان امثال آقای معاون از پای بست لق و ویران است و مردم به زودی آن را خواهند بست اما گویا با خنده‌ی حضار باید کف خواسته‌‌هایم همین باشد که حضار سوت و کف نزدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۱
i protester

هم بی‌احساس و یخ ‌کرده، هم حساس مثل قالبی یخ در دست طفلی صغیر که آدم به این بزرگی را آب می‌کند. دوباره خوابم از لب پشت بام پریده است و من قبض روحش کرده‌ام. اِن مثل انزواطلبی و اَن مثل من، مثل انتگرال از من. آن که می‌خواهد دنیا را تغییر دهد اگر باهوش نباشد و نگاهش را تغییر ندهد این چنین مثل من سزاوار ناسزا می‌شود. باید قدر خود را بدانیم و از افکارمان قدرمطلق بگیریم. باید قبول کنیم که آن‌ها به نزدیکی ما با یک نفر گیر ندهند و ما به نزدیکی رای آن‌ها به رای یک نفر، آن‌گاه خیال هر دومان تخت می‌شود. تخت‌خواب و تاج و تخت چه فرقی دارند؟ هر چه قدر هم سیاست داشته باشیم آخرش می‌شویم حسنک وزیر که مردم به او سنگ زدند و نه وزیر حسنک که سنگ مردم را به سینه‌ی دیوار زد. باید خودمان بمالیم و مواظب باشیم به ایشان مالیده نشویم تا خدایی نکرده زرهای ایران مالشان نریزد. می‌دانید مشکل ما چیست؟ این که خانه‌مان اتاق و به تبع آن اتاق فکر ندارد تا به کارهای بدمان فکر کنیم. هنوز درگیر نیازهای اولیه و دنبال خرید خانه هستیم، آن قدر فرهنگ نداریم که موقع خرید هم کتابخانه دنبال خود داشته باشیم. آقا بس کنید می‌خواهم دوباره اول شخص مفرد بی‌مقدار شوم. می‌خواهم دوباره به جای مترسک، چوب بستنی‌ای در دهان ایران تب‌دار باشم. شکایتی ندارم کله‌ام به جای کلاغ داغ بود، جوانی‌ام آب شد، بی آن که حتی به بستنی خویش یک لیس بزنم. سیگار بکشم که چه شود؟ می‌خواهم با سیگار نکشیدن خودم را خفه کنم. اندوه بزرگی نیست ایران تنها مال من نباشد و فکر ‌کنم هر مکانی عمومیست. خوابم دیگر خوابش نمی‌آید، برگشته است و به جای من بیدار می‌ماند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۲
i protester

بالای آب می‌آیی نفس می‌گیری دوباره زیر آب می‌روی، این تمام حکایت بالا و پایین زندگیست، بالا آمدنت هم در خدمت پایین رفتنت خواهد بود. شما هم باشی خسته می‌شوی، نمی‌شوی؟ نفس کم می‌آوری، نمی‌آوری؟ بعد هم بالای آب عده‌ای خوش‌گذران پیدا شوند و به تو بگویند خوش باش، بخند، از زندگی لذت ببر. چه می‌کنی؟ تنها یاد نفرینی می‌افتی که می‌گفت روی آب بخندی. اگر خون به مغزت برسد اتوپیای تو می‌شود خشکی یعنی همان خاک و خل، یعنی همین خاک خل‌پرور. آن قدر روی سرت فشار می‌آورند که توی زمین فرو می‌روی و دوباره آرزوی آب می‌کنی. می‌بینی دردهایت نرفته بودند تنها داخل یک اسب تروا پنهان شده بودند. آیکون باک چهار چرخت روشن می‌شود، به مرز بی‌باکی می‌رسی. اما به جای این که کُرکُ پَرت بریزد، ترست می‌ریزد، یک نوع خونسردی سر زده از راه می‌رسد. نخست نیت می‌کنی سایه‌ات را بکشی که این همه مثل مدرسه‌روهای شب امتحانی توی حیاط خلوت ذهنت راه نرود‌. اما برای کشتن آن باید آفتاب و مهتاب را بکشی. باید با کل طبیعت درگیر شوی. همین طوری که نمی‌شود، پول می‌خواهد. به نقطه‌ای خیره می‌شوی گمان می‌کنی تمام تو در همان نقطه جا خواهد شد اما نمی‌شود. اعتصاب غذا می‌کنی تا لاغرتر شوی، تا جا شوی. اما یک مرتبه یادت می‌افتد که آب را باید بخوری، آخر می‌خواهی به جای تنت کلیه‌ات را بفروشی، کلیه‌ات باید سالم بماند. آزمایش می‌دهی، گروه خونی‌ات آ بِ مثبت می‌شود یعنی هم آ خدا را خواسته‌ای هم بِ خرما را خواسته‌ای. گند آخر را با مثبت بودنت زده‌ای به هیچ کس نمی‌توانی اهدا کنی جز آن که از همه کس اهدا را قبول می‌کند. از لیست خطت می‌زنند و باقی زندگی یک بازی تشریفاتی می‌شود. همراه چراغ‌ها خاموش می‌شوی. فکر می‌کنی بر آن مردکی که توی رختخواب است چگونه می‌توانی خرده بگیری؟ هر چه باشد این نخستین پرده از زندگی برای ناکام نرفتن از دنیاست. آن مرد حق دارد گاوی نباشد که توی هوا شاخ می‌زند. از زکریای رازی به این طرف این تمدن هیچ کشفی نداشته است، چگونه دل خوش نباشد به این که کریستف کلمب یک تن شده است و از راز سرزمین موعود در شب معراج پرده بر‌داشته است. قرآن بر سر نیزه می‌رود و راه عقل به چشم باز می‌شود، می‌گویند کارت تمام شده است، حالا دیگر دختر نیستی. آن پرچمی که برایشان مقدس بود باد توی خواب برده است. یونس پیامبر بابت ناامیدی از قومش به شکم ماهی رفت، تو را که از همان اول در شکم ماهی به دنیا آمده‌ای کجا خواهند برد؟ این بار که پایین رَوی بالا نخواهی آمد، آب تو را بالا خواهد آورد و چه زندگی مسخره‌ای که برای اثبات زنده بودنت باید خودت را بکشی.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۱
i protester

اگر آب پشت سد‌ها را به روی مردم سیل‌زده باز کنید، اگر با شیر آب جنگلتان را آبیاری کنید، اگر با آبروی مردم بازی کنید، کسی شما را نمی‌زند، حتی پای تابلو هم صدا نمی‌زند. اما اگر آب بازی کنید سه چهارم برادران کره‌ی زمین بر سرتان می‌ریزند که شما را بزنند. آخر دختر نمی‌تواند به آب دست بزند مگر از برای بیعت کردن‌. به زبان خودشان ترجمه کنی یعنی هم‌جنسان فاطمه نمی‌توانند به مهریه فاطمه دست بزنند. درست مثل سپاه یزید می‌گویند تا زمانی که دین ما را نداشته باشید آب بر شما حرام است. می‌ترسند آب که به صورتتان برسد لپ‌هایتان گل اندازند به دور گردن آزادی، همان مسافری که پشت سرش این همه آب دیده ریخته‌اید‌. البته که آزادی هست اما به شکل گلخانه‌ای. یعنی سوگلی‌های این دیوانه‌خانه حق دارند با لباسِِ شخصی بیرون بیایند. اصلا آن قدر بر گردن آزادی حق دارند که نامشان را لباس شخصی گذاشته‌اند. سوارتان می‌کنند تا در آخر‌الزمان پیاده از حال سواره خبر نداشته باشد. می‌خواهند حالییتان کنند انسان بدون آب می‌تواند زنده بماند اما بدون حجاب هرگز. چه کسی می‌داند خداوند آب را آفرید تا خواب را در چشم تر انسان‌ها بشکند شاید درست به همین دلیل آب بازی حرام است.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۱
i protester

حالا که اصرار داریم بی‌ادب را شناخته‌ایم‌ لااقل از او ادب بیاموزیم نه آن که ادبش کنیم. از فردا موقع گزینش یقه یا روبنده نبدیم، خودمان باشیم. قبل از مصاحبه رساله‌ی‌ احکام را به نیت شفا نخوریم، خودمان باشیم. پیاده نظامِ نظام، قربان صدقه‌ی قربان نباشیم، خودمان باشیم. نمی‌دانم شاید چون داریم خودمان را در ستاره‌ی اسکندری می‌بینیم این همه اسباب آیینه شکستن فراهم کرده‌ایم. چگونه از خودمان بدمان نیاید آن گاه که برای یک قِران بیشتر حاضریم بر سر هر کعبه‌ای چادر مشکی بکشیم؟ آخر همه فردوسی‌پور نیستند که به کارشان علاقه نداشته باشند، مردم همه کارشان را از روی علاقه انتخاب کرده‌اند و برای حفظ آن حاضرند هر کاری، هر ریاکاری‌ای بکنند. اصلا راستش را بخواهید دستمان به کارگزاران ریاکاری نمی‌رسد، برای همین به آفتابه‌ای گیر می‌دهیم که خانم بازیگر برای دستشویی صدا و سیما برده است. فریاد می‌زنیم لایو بوده است تا باور کنیم هنوز زنده هستیم. تا یادمان برود رییس جمهورمان در ایام انتخابات چه قدر پخش زنده، زندگی پخش می‌کرد و به جای پاسداران سپاه از پاسدار قانون اساسی سخن می‌گفت. تا یادمان برود رییس جمهورمان بعد از انتخابات قافیه را به بیت باخت و مصرع آخر بیت‌ الاحزان ما شد. رییس جمهور امریکا جلوی حمله‌ به یک کشور را می‌گیرد اما رییس جمهور ایران نمی‌تواند جلوی حمله به یک کنسرت را‌ بگیرد. می‌بینید همه‌اش ریاکاری مذهبی نیست گاه با ریاکاریِ روشنفکری گولمان می‌زنند. گفتند دیگری اگر آید در خیابان‌ها دیوار می‌کشد نگفتند اگر ما بیاییم دختران را داخل ماشین گشت ارشاد می‌کشیم. حالا هر چه قدر هم بگویی رای من کو؟ می‌گویند رییس جمهور وقت ندارند دارند بی‌خوابی می‌کشند، به جای تمام مردم ایران، به جای آن کارگری که شب جسدش به جای پزشکی قانونی به خانه می‌رود دارند بی‌خوابی می‌کشند. ریا پشت ریا و من هنوز در اندیشه‌ی رویایی که نماز‌گزاری در گزینش به دورغ بگوید نماز نمی‌خواند و رییس جمهوری که در دوران نامزدی از آثار قدرت تاریخی شاه و اطرافیانش بگوید. چه بگویم؟ که رییس جمهور حتی نمی‌خواهد به اندازه‌ی یک عضو شورای شهر از قدرتی بگوید که  آثار تاریخی اطراف شاه چراغ را خراب می‌کند. آخر او کارش را دوست می‌دارد، نمی‌خواهد ستاره دار شود، می‌خواهد رییس ستاره‌ها بماند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۰
i protester

در قرآن می‌گوید کسی که یک نفر را بکشد گویا تمام مردم را کشته است، حالا در کشور ما قرار است تمام مردم کشته شوند تا آن یک نفر کشته نشود. چه کورکورانه از صلح حسنی با اوباما به عاشورای حسینی با ترامپ رسیده‌ایم. نه جانم شتر‌سواری دولا دولا نمی‌شود، آن که شب عاشورا گفت هر کس می‌خواهد برود، در سرزمین خویش نمی‌جنگید، زمین غصبی نماز ظهرِِ عاشورا خواندن ندارد. ما نمی‌رویم، ما داغ تابستان‌های داغ فروان دیده‌ایم. ما چوب‌های دو سر نجس، گله از داخل به خارج و از خارج به داخل نمی‌بریم، آتش بیار معرکه‌ی سینه‌ چاکان پیرهنِِ مشکی و کاخ ‌سفید پرستان نمی‌شویم. نه وطن ما دیگ جوشیده است نه سر ما سودای سروری بر سر سگان. ما این خاک را با تک تک آدم‌های رویش می‌خواهیم. آب‌های نیلگون خلیج فارس، صورتت را با سیلی سرخ نگه دار، باور کن می‌ارزد، به یک قطره خون از دماغ کسی نیامدن می‌ارزد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۹
i protester

شریعتی یک دین مرده را زنده کرد، دینی که آن قدر جان گرفت که توانست جان آدم‌ها را هم بگیره. شاید اگه زنده بود و پابوسی را در حکومت پابرهنگان و گشت ارشاد را دم در حسنیه‌ی ارشاد می‌دید برای رانده‌شدگان، برای مردم از نو سخن می‌راند. شاید اگر تبدیل آن همه انرژی به ماده و زندگی مادی حکومت دینی را می‌دید هزاران سیب بر سرش فرود می‌آمدند تا به دنبال قانون جاذبه‌ای باشد که انسان را زمین‌گیر نکند. شاید این بار می‌گفتند که او از شدت لیبرال بودن چپ کرده است. ناب‌ترین شریعتی را باید در گفتگوهای تنهایی‌اش شناخت، در همان دود شمعی که معلوم نبود کجا می‌رود؟ در همان سوتی که مغزش می‌کشید و به جای آب اضطراب می‌خورد. تشنه‌ی جان داشتنم، جانی که با مرگ نیز از من گرفته نشود، جانی که مرگ کسی را نخواهد، جانی که کارش جان گرفتن نشود. جانی که زیر شکنجه‌ی طبقات بالا طاقت بیاورد و آن گاه که ورق برگردد، بالا نرود که ایشان را پایین اندازد‌. جانی که سخت جان باشد اما عمر نوح را نخواهد. جانی که آزادی پسر نوح را برای همگان خواهد. جانی که بر سر دار هم‌ جاندار باشد.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۹
i protester

از آن همه مشت‌های گره کرده برای ما تنها یک قلب باقی ماند که بعد از آن همه کتک خوردن هنوز دارد می‌زند و  انداختن طرحی نو که مچ انداختن با زندگی شد و شکافتن سقفِ فلک که شکافتن فرق سر شد، بدون حتی یک قطره خون که بر زمین بریزد، آخر ما اهل خون‌ریزی نبودیم، سرمان خون مرده شد و خونمان سرد. ده سال گذشت و هنوز آن قدر حالمان خوب نشده است که مننژیت بگیریم. والیبالمان برای خودش یک پا تختیِِ بعد از کودتا شده است. داریم می‌بریم اما اینگار شکستی بزرگ قطع نخاعیمان کرده‌ است، اینگار خود عصبانی‌مان طبقه‌ی زیرین فکرمان نشسته است، نمی‌توانیم بالا و پایین بپریم. ده سال گذشت و هنوز مثل همین بازی والیبال می‌خواهند وسط بازی‌هایشان ما را از کف سالن پاک کنند، چه می‌دانند مشت ما هنوز پر است و آخرین اعتراضمان با ما خواهد ایستاد؟


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۸
i protester

مَثَل آن دختر مَثَل آدم و حواییست که به دلیل رعایت نکردن قانونِ بدون دلیل عالم بالا، از بهشت پیاده‌شان کردند، بعد هم فرمان رسید که باید عذرخواهی کنند تا بتونند روی زمین زندگی کنند. رعیت باشی این مثل به گُوشَت نخورده است به گُوشت و پوست و استخوانت رسیده است، زن رعیت یا رعیت زن باشی نصف این مثل که نه، دو برابر آن به تو به ارث رسیده است. فقط یک جای این مثل می‌لنگد و آن این که برای ما سیب‌زمینی‌ها داخل اسنپ‌های زمینی، بهشت داخل جهنم هم نیست. راستی می‌دانی چرا برای رعیت دیدن تار مو حرام است؟ شاید چون یادش نیفتد زندگی‌‌اش به تار مویی بند است. لبخند بزند و تشکر کند.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۳۷
i protester