فغانِ ایرانی و افغانی
طالبان گفته است دو روزه اصفهان را فتح میکنیم. حالا چرا اصفهان و نه تهران؟ شاید نه جغرافیا که این حکومت عقبمانده میخواسته است تاریخ را یادآوری کند: سقوطِ آخرین حکومت دینی قبل از انقلاب پنجاه و هفت. همان زمان که حسین حسین شعار ما بود و شاه سلطان حسین دست خدا بر سر ما. قرآنی که میگفتند کتاب زندگیست، کتاب مرگ و زندگی ما شده بود، سپاه شاه محمود افغان پشت دروازههای شهر بود و دست خدا برای استخاره به کتاب خدا، دست میبرد. راستی که چه بردی بود پیش از آن همه باخت.
عجیب نیست که آمدنِ حکومت ما و طالبان، هر دو، با بال در آوردن و استقبال رفتنِ یک هواپیما، همراه بوده است؟ ببین اضطراب و اضطرار چه کارها که نمیکند از پرواز به کشور غربی جا ماندهای باید دل خوش کنی به فرارِ زمینی به همسایهی غربی خود، به سرزمینِ فرار مغزها. به آن جا که تنها برادر افغان میشناسند نه خواهر افغان.
و مردمی این سوی مرز، به یاد کتاب زمین سوختهی احمد محمود، شبیه گفتگوی دو هموطن در سالهای جنگِ ایران و عراق، شبیه مردم اصفهان به مردم خوزستان میگویند: به نصف جهان چرا چنین شتابان؟ تُنگمان را تَنگ کردهاید، تنها در بهشت زهرا، آب و برق مجانیست. راست میگویند این جا که دیگر زیرزمین هم پناهگاه خوبی نیست برای بمبارانِ تورم، باید پشت و پناه تو، پشتبام، آسمان باشد، نه راهِ زمینی.
برای آن که سرباز میخواهد برای سلام فرمانده، یا علی میخواهد برای لشگر فاطمیون، برای رهبر خود خواندهی مسلمین، چه فرق دارد مهمان ناخوانده این سوی قرن به دنیا آمده باشد یا آن سوی قرن؟ این سوی مرز یا آن سوی مرز؟ دیدید حکومت ما نژادپرست نبود و افغانها را پناه داد؟ دیدید به زبان فارسی اهمیت داد و فارسزبانها را پناه داد؟ اما یک وقت تَه دلتان خالی نشود، زرادخانهی ما هوایِ همخانهی بلوچِ غیر فارسِ فارس زبانش را بیشتر از همسایه دارد، خشابها را با آب و تاب، زودتر خالی میکند، بی آن که از او شناسنامه، اماننامه ولو یک نامه خواسته باشد.