آبی به نام فرهاد
میگویند کان را که خبر شد، خبری باز نیامد. شاید فرهاد هیچ کوهی را مانند خویش ندیده است که برای آزادیِ شیرین، پوستِ تن خویش میکَنَد، که آزادی، تیشه و پیشهاش شده است. او را خبر کنید که هر کس خبر آورد، خبرِ مرگِ با برکت آورد، هر کس مخبر و تنها کلام باشد، لام تا کام برای یک کام بیشتر، برای یک گام بیشتر، حرفی نزند، خسرو پرویز، شاهنشاه، نه بیستون و کرمانشاه، نه چهل ستون و نصف جهان، تمام جهان و جان ما، تمام ایران ما، شیرین ما، را به او خواهد داد. میبینی یک سو خوان و سفرهی انقلابی، غذایی همراه با مصونیت قضایی، یک سو استخوان یک انسان انقلابی و اعتصاب غذایی در اعتراض به احکام قضایی.
آی فرهاد، کدام چشمک آزادی، کدام رویای پیامبری و نه مخبری، تو را از شکم و زیر شکم، از چریدن، ریدن و دریدن، از خیالِ تخت و خواب شیرین، از خیال تخت خسرو و خوابیدنِ با شیرین، بیرون کشیده است و همچون یوسفی به چاه و سیاهچال زندان انداخته است؟
شوق دیدار کدام شمس، کدام خورشید صبح آزادی، تو را این چنین عریان و زلزلهزده، تا مغز استخوان، به سان چهرهای رنجور از مردم خوی و آذربایجان، در این سرمای استخوانسوز زمستان، تصویر کرده است؟ که مگر جرم او چه بوده است؟ این که گفته باشد به جای موی سر مردم، به فکر سرپناه مردم باشید؟
چگونه میشود که تو در این سرزمین خشکسالی، آب میشوی و ما را با این همه دروغ، آب میکنی؟ در تاریخ بنویسید، آن گاه که دولت، گوشه گوشهی وطن را به نامِ اموال مازاد، آزادانه میفروخت، بخت و دولت ما هموطنی بود که گوشت تنش را به نام اموال مازاد بر آزادی، بخشیده بود. به راستی که ما چه قدر محتاج چنین یاری، دولت بختیاری بودیم اما یادگار امام، یادگار فرمان امام، یادگار شاهنشاه و روزگار تلختر از زهر را میدیدیم، یک مرد، همپیمانِ برابری، تا پای جان، مثل فرهاد نمیدیدیم که شبمان را روز کند و روزش را تبریک گوییم.
#فرهاد_میثمی #مخبر #خوی #مولدسازی