اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

تبریک‌های سال نو همان قدر بی‌خاصیت، که گویی تسلیتی برای رفتن عزیزی می‌گویند، شاید آن عزیز، همان سالِ از دست رفته باشد.
آری سال چه قدر نو شده است: جماعت نوکرها و نوکیسه‌ها می‌خواهند در شب قدر و نوروز، برای خدا، خانه‌ی نو بسازند. طرح اسکان خدای بی‌خانمان و کارتن خواب در فضای سبز، چه قدر ثواب دارد در این روزها و شب‌ها، چه مسجدی، چه محل سجودی، چه دوکانی شبانه‌روزی‌ برای زاکانی.
جماعتی به گاد پناه می‌برند و جماعتی به پاسارگاد، زیر لب می‌گویند آمده‌ام ای شاه پناهم بده. پناهندگانی به باد و به گاااااااااد رفته، نه اهلِ شدن که افتخار به بودن، نه آدمِ خود بودن، که از پسِ سال‌ها تحقیر شدن، زنده‌ای دنبال یک گور، یک بود، یک یادبود بودن.
در حکومت خدای مذکر، جماعتِ نسوان با حقوقِ نصف و نیمه، با حقوقِ نصف از نیمه، اجازه‌ی ورود به ورزشگاه نداشته است ولو یک نیمه، ولی در نیمه‌ی ماه خدا، با اجازه‌ی ولی، اذن دخول داده‌اند به زن و مرد، به زن با مرد، بزن ای مرد، هر سازی که زن با چوب الف تو می‌رقصد. باز نه آدمِ خود بودن، نه حوا بودن، که هوا بودن، آدمِ خودی بودن. آیه‌ای نازل شده است که هر عملی، هر جنسی، ولو عملِ جنسی، در زمین ما، در زمان ما، در آزادی ما، آزاد هست. 
می‌بینی از قیطریه تا خواهر کوچکتر یا چه دانم بزرگترِ امجدیه، هر کجا سبز هست نام خدا نیز، سبز می‌شود، آخر این شهر، شهردار دارد، شهرِ دار هست، دارالمومنین. ایران نه، پایتخت ایمان هست، هر چه بادا باد برای این خاک و آب، کسی شک نمی‌کند، مرده باد سرِ پر ز باد. اصلا آن کله‌ای که بوی قورمه سبزی با خود دارد، جایش توی دارالمجانین هست. اگر شهردار ارومیه، وقت سر خاراندن داشته است و درس خوانده است، ما را چه باک که جای دگر خارانده‌ایم و درس پس داده‌ایم. اگر مهدی باکری، برای خاک ایران، سر داده است، ما برای خاک کردن ایران پا داده‌ایم.
این سیستمِ مومنانه حلاج را هم در خود حل می‌کند، کافی‌ست قرآن ما بر سر بگیرید، قدرتان دانسته می‌شود، از سر دار به پایین کشیده می‌شوید، سرمایه‌دار می‌شوید، اهل بوس و بوستان. دیگر پابرهنه‌ی سیلی خورده نخواهید بود، زیر پا برهنه‌ی لیسی خورده خواهید شد. پناهتان می‌دهیم، سرپناهتان، استقلال مالی، آزادی یواشکی، روز جمهوری اسلامی، شب قدرتان می‌دهیم. دارالمجانین مال آدم‌های بی ایمان هست، مال یکی مثل کارگردان قصه‌های مجید و یا آن یکی صادق هدایت که پس از تعطیلات نوروز خودکشی می‌کنند، دارالمومنین مال ما هست که قصه‌های قرآن مجید فراوان داریم، هم صادقیم هم اهل هدایت، خودسازی می‌کنیم و غیرخود‌ی‌کشی.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۰۷:۳۰
i protester

مصداق روزه‌خواری کدام هست زمین‌خواری یا زمین خوردن؟ خیالتان راحت، دین اسلام اهل تساهل و تسامح هست، نه آن اولی روزه‌ی امام جمعه را باطل می‌کند و نه دومی روزه‌ی کارگر بدون جمعه را. اصلا زمینِ اولی به برکتِ گزاردن نماز نزد ولی عصر و ولی فقیه، استخری می‌شود که مدام خودش را برای دسته گل به آب دادنِ فرزند، آبیاری می‌کند، اما زمین دومی از خاطر معصیت و کمبود ثواب، مکانی می‌شود برای فرو رفتن و آب شدن یک فروند ولی، نزد فرزند. آن دومی که سواد احکام شرع ندارد امضایی هم ندارد تا آن را جعل کنند و زمین به نامش بزنند، چاره‌ای نیست باید انگشت بزند. اما به جرم دزدی از بیت‌المال، حاکم شرع، انگشتش را می‌زند. دزدی از کدام مال؟ بیت‌المال. مالِ بیت. آخر هر چه باشد او دست برده است در مالی که مال او نیست، مالِ کارفرمایش نیز نیست، مال کسی هست که بر جان، مال و ناموس او اختیار دارد، مالِ بیت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۹
i protester

در این دنیا، هر کس آلوده به چیزی هست و عده‌ای آلوده به رنج، چه تلخی بی‌نتیجه‌ای، چه نتیجه‌ی تلخی: دنیای رنج آلوده، آش نخورده و دهان سوخته.
برای قضاوت شدن تنها جواب آخر و نتیجه‌ی آخر بازی مهم هست، هیچ کس وقت ندارد فریم به فریمِ بازی زیبای شما را، با آن همه خطا بر روی شما، به تماشا بنشیند و یا خط به خط دنبال کند ابتکار، استعداد و سواد شما را برای رسیدن به جواب. نتیجه مهم هست نه مصدومیت شما، نه ناداوری، نه کیفیت بد زمین، نه کم‌کاری هم‌تیمی‌های شما، دردی از تنهایی پس از باخت، کم نمی‌کند. برای قومِ نتیجه‌گرا، مثل ناسزا می‌ماند اگر روزه‌ات را چند دقیقه مانده به اذان، با یک لیوان آب باطل کنی و یا شناسنامه‌ات را با دوری فراوان از سرنگونی، با یک اعتراض خشک و خالی وسطِ خیابان، مهر باطل بزنی. عجیب هست که این همه شهوتِ نتیجه، در جامعه‌ای رخ می‌دهد که هیچ رخدادی در آن پیش‌بینی‌پذیر و قابل مدل‌سازی نیست، تمام تلاش‌های شما برای رسیدن به یک باره در صفر، ضرب می‌شود. نتیجه مثل یک لیبل بر پیشانی شما چسبانده می‌شود و دیگر برای کسی مهم نخواهد بود که وضعیت کنونی شما ناشی از گشادی کان شما نبوده است. گمان می‌برند اگر شما باخته‌اید پس فکر کردن و منطق ما را نجات نمی‌دهد، یک ناجی، یک جان، یک جانی، یک هیجان، یک امامزاده‌ی با احساس، یک شاهزاده‌ی اهلِ لاس، باید بیاید و به جای همه‌ی ما فکر کند. 
این رنج تنهایی و فهمیده نشدن، مثل خشمی از رگ‌های درون کلمات فواره می‌زند، مثل فلسطینی‌ها، سیستان و بلوچستانی‌ها، مثل آن مادر توی دردمانگاه.
کودکِ بیمار در آغوش مادر هست، تو گویی آینده در آغوش مام وطن و یک نفر دارد به نام دین، با لباس دین، نه برای همدردی، برای دردسر بیشتر، برای سردرد بیشتر، از او فیلم می‌گیرد. آن که می‌گفت نگاه به نامحرم، حرام هست، حالا دارد با چشم‌های قرض گرفته از علمِ قراضه، برای دین، چشم‌چرانی می‌کند. اما این پایان داستان نیست، چنان ایمانِ مذکر فرادستی را عصیانِ مونث فرودستی خواهد بود که دیگر از دستِ زدن بالادستی کاری ساخته نیست باید دنبال یک جفت پای فرار باشد. 
قاضی و آدم‌هایی که قرار هست با چشم‌شان، با چشم‌چرانی، قضاوت کنند از آدم‌های منطقی سر خورده تنها همان فریم آخر، همان چهره‌ی عصبانی به یادگار می‌برند، با بانی آن باخت، کسی کاری ندارد، چه مدرک داشته باشی چه نداشته باشی. اگر اهل خوردن نیستی، به تو یک لیوان آب هم نمی‌دهند، ثواب و کباب را به نتیجه می‌دهند، باید تاب بیاوری خورده شدن را، کباب شدن را، آب شدن را، تلخ شدن را، تلخیِ نشدن را.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۸
i protester

نامِ کاسه‌ی توالتی واژگون شده، صندوق رای شده است، معلوم هست چه چیزی را بالا می‌آورد؟ اما دیکتاتورها همیشه نمی‌خواهند قرعه‌ی گُه بودن به نام شما بیفتد، گاه از شما می‌خواهند به گُه خوردن بیفتید.
هفتاد سال قبل، در شش اسفند سال کودتا، محل اختفای حسین فاطمی لو می‌رود و چند ماه بعد، در آبان ماه سال هزار و سیصد و سی و سه، تیرباران می‌شود. چگونه می‌شود در زمانه‌ای که عده‌ای به گه خوردن افتاده‌ بودند، او چاقو می‌خورد؟ این چه اشتیاقی هست که از میان تمام اقسام شق کردن، او با کله شقی، شق القمر می‌کند؟ این چه شقاقی هست میان اشتیاق به آزادی و میل به بندگی؟ این چه بارانی هست که برای فرزند کویر، بوی تیرباران می‌دهد؟
صدای غِژ غِژ سکوی اعدام می‌آید، دانه‌های تسبیح قاضی، بند پاره می‌کنند، چه پدر و مادرهایی که به پایش افتاده‌اند، او نگران افتادن دانه‌های تسبیح هست.
بُغضی که می‌تِرکد برای ایران، پشت میله‌های زندان، پشت مربع‌های تور دوازه‌ی فوتبال، بالای پله برقی فرودگاه، بالای چهار پایه‌ی اعدامِ چهار انسان. آب‌های دیده‌ای که از سر، می‌گذرند، سیستم زجرکشی که به درصد کُلُرشان گیر می‌دهد. گوشه‌گیری پناه برده به اون دنیا، به اون ور دنیا. تنی را گویند شامل آن همه سلول، هم‌وطنی را نمی‌گویند مشمول این همه سلول؟ آن همه تلاش برای آزادی که بدون رهایی، رها می‌شوند.توپ‌هایی که تیرک می‌خوردند، گل نمی‌شوند، دسته گل‌هایی که تیر می‌خوردند، پَر پَر می‌شوند. باخت‌هایی که از چشمِ بخت دیده می‌شود، بختیارهایی که از چشم خلق، پوشانده می‌شوند. بارانی که بوی تیرباران می‌دهد، ایرانی که بوی جماران می‌دهد. چشم‌هایی که توی حمامِ خون زاینده‌رود شسته می‌شوند، دست می‌شورند از جور دیگر نگریستن، از گریستن بر جورِ بی‌سهرابی، بی‌آبی، برتر حجابی. این هنر نر بودن هست که با شما مثل یک ماده رفتار می‌کند؟ راستی هرگز فکر کرده‌اید که تفاوت آخ و آخ جون، تنها در یک جان هست؟ آیا جان‌ها با همین یک جان، زیر شکنجه، جان به در می‌برند؟ یک نفر دارد با یک عدد آدامس باد کرده، پرواز می‌کند، آیا هرگز حساب کرده است که این بالن خصوصی، چه قدر برایش آب می‌خورد؟ پاکبانی را از روی پل نیایش، به جرم توهین به پرچم‌های دهه‌ی فجر، به پایین پرتاب کرده‌اند. دیدید کار آدم‌های بی کس و کار، چه قدر راحت تمام می‌شود؟ خدا هم کتابش را تجدید چاپ نمی‌کند تا نامی از ایشان ببرد، همین قدر بی‌حساب و کتاب، در دعوای جبر و اختیار، جانبِ آتش به اختیار را می‌گیرد، یک نفر طرفدار حکومتِ روحِ خدا، جان یک بی‌گناه را می‌گیرد. 
خستگی انگار با باسن نشسته باشد روی چشمان تو، دارد بسته می‌شود پرونده‌ی عمر امروزت. روی آتش غم، اشک می‌ریزند، گُر نمی‌گیرد؟
دانه‌های برفِ تازه به دورانِ بلوغ رسیده، تا به لبِ داغ زمین می‌رسند، از شدت شرم، آب می‌شوند، می‌روند توی زمین. می‌بینی با یک بوسه‌ی آبدار چگونه خود را دار می‌زنند؟ به اشتباه پشت سرشان می‌گویند چه ناکام، چه قدر تباه، از دار دنیا رفتند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۲ ، ۰۷:۲۶
i protester

 لابد آتش گرفته است که با پتو می‌خواهد خویش را خاموش کند. می‌گویند جانباز بوده است، بخشی از جانش را برای این خاک داده است، حالا چه جای شکایت که پسر جانش را زیر خاک می‌کنند؟ یک نفر نیست که هوشیارش کند پیاده‌روی اربعین زیر باران، آن هم از نوع فرادی، ثواب عطش کربلا را هرگز نمی‌برد. آخر سر بی‌گناه که بالای دار نمی‌رود، حتما پسرش با سهمیه‌ی جانبازیِ پدر، گناهی مرتکب شده است که دسته گلِ روز پدر، بر سر مزار می‌برند. 
از آن روز که تو رفته‌ای، دارد از آسمان، بر سر این سرزمین، برف و باران می‌بارد‌. تو گویی آسمان می‌خواهد از شرمندگی، آب شود و توی زمین رَود. زمین هم که جای خود دارد، با برف، تمام تنش را کفن کرده است. 
هوا سرد بود و ما سرگرم، درست مثل کبک زیر برف. با این که زمستان بود اما تو گویی باران بهاری می‌بارید. طناب دار خیس شده بود. سوز سرما خشک و تر را با هم می‌سوزاند. 
آنان که به صندلی قدرت، سخت، چسبیده بودند، برای بی‌قدرتان، چهار پایه‌ با زبانِ نرم، سفارش داده بودند تا در حق کسی ظلمی نشود، همه بنشینند اما داستان که به سر می‌رسید، سرخوردگانی بدون یک لحظه سرسپردگی، به تلافی زمان و زمانه‌ای که ایستادن نیاموخته بودند، روی چهار پایه هم ایستادنشان می‌گرفت. قاضی القضات می‌ترسید نماز شبش، قضا بشود، تمام ظلم و ظلمت را نماز می‌گزارد. 
و چه طناب‌های داری تو را می‌بوسند برای آخرین بار که نخستین دیدارِ با تو، سر باز می‌زند رهگذری را از بوسه زدن بر دست و پای خداوندگارِ جبار. صدای اذان صبح می‌آید و خدایی که نشسته به شرابِ قدرت، به محراب ایستاده است. هم او فرموده باشد که صبح فردا، پایان شب یلدا، نه آغاز که پایان زمستان، انتهای بهمنِ خونین، اسپند سرسلامتی را نبینند. بگو آسوده نخوابد که اگر چه به دستور، چشمانی را بست، چشمانِ تری تا صبح قیامت، چشم به راه، گشوده است، بدمستی او را هشتاد تازیانه می‌زنند با هر پلکی که می‌زنند.
#محمد_قبادلو #وفا_آذربار #پژمان_فاتحی #محسن_مظلوم #محمد_فرامرزی #نه_به_اعدام  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۰۷:۲۵
i protester

مسلمانان رجب را ماه خدا و در عین حال، آن را یکی از چهار ماه حرام می‌دانند که نباید در آن، آتش جنگ روشن شود. شیعیان نخستین شب جمعه‌ی ماه رجب را نیز شب آرزوها می‌نامند‌. 
حال بیاییم تا گرفتاری به خالِ لب دوست، پیش نرویم و اسلامِ صلح‌طلب دوست داشتنیِ پیاده شده را مو به مو مرور کنیم:
هنوز ماه خدا فرا نرسیده است که مردمانی بی‌دفاع در کرمان، با نام خدا، قربانی می‌شوند. پس از آن، در ماهِ حرام خدا، سپاهِ حرامیانِ حکومت خدا، از دیگر مردمانی بی‌دفاع در کردستان و پاکستان طلبِ خون می‌کند. در همین ماه، دیگر حکومت مردانِ خدا، بی‌دفاع مردمانی را در سیستان و بلوچستان، از برای زنده نگاه داشتنِ قصاص، این حق ِحیاتی حیات، می‌کُشد. 
آری در شب آرزوها، با این همه افکار بسته، برای بستگان، برای بازماندگان از مرگ، برای بازماندگان از زندگی، آرزویی نمی‌ماند جز آرزوی مرگ، پایانِ زندگی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۰۲ ، ۰۷:۲۰
i protester

خشمگین مردمانی داغ دیده، آگاهی را نصف و نیمه، نفهمیده، تو گویی مثلِ حفظِ نظام، فقط حفظ کرده. گفته باشند مخالف و عکس حکومتیم، اما درست مثل یک عکس از حکومت، خونِ هم‌فکر خود را رنگین‌تر دیده. دیروز، به تلافیِ آبانِ ندیده، ما هم بمبارانِ غزه ندیده. امروز به وطن، به هم‌وطن رسیده‌ایم‌، هواپیمای اوکراین را دیده، کرمان را ندیده. شاید که این همه سال خونِ دل خوردن و خونِ نور دیده دیدن، چشمانِ ما را کور کرده باشد خون؛ ترور کور دیده‌ایم و دگر خون نگریسته‌ایم. دلشادیم که چه شادی‌های پوک و پوچی بر ما حلال گشته است: شادیِ روح پس از مرگ، به دست یک لشگر سیاهی، شادی از پسِ مرگِ یک سیاه لشگر. راستی آن که گفت باید خون گریست بر گمانِ جانشینی روح خدا، ضحاک شد و زبانش، دست خدا، ما که این همه زخمِ زبان می‌زنیم بر خون مردم کرمان، چه آقا محمد خانی دست و پا خواهیم کرد دم در دروازه‌های کرمان، چه حمام خونی از چشم، در برابر چشم، البته که این بار بی نام خدا آغاز خواهیم کرد، خدایی که به جای خواری حکومت ظلم، به ما خونخواری حکومت و خلافت خود را نشان داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۰۲ ، ۰۷:۰۲
i protester

در زمانه‌ی آلتِ دست بودن، رقص یعنی اختیار دست و پای خویشتن را خودم دارم نه ساز و کارِ ساز شما. بشکن بشکنی که نمی‌شکند اراده‌اش، حتی به قیمت شکستن استخوان، مغز استخوان. جز این باشد در این ظلمتِ شب، از دست یک عروسک خیمه شب بازی کاری ساخته نیست چه رسد به این که با مرده‌ترین عضو انسان یعنی تار مو، زنده‌ترین جنبش را پخش زنده کند. فرق هست میان شادی روحت شاد و شادی روحِ شاد که اولی بوی قبر گرفته است و دومی از جبر، اراده‌‌اش را پس گرفته است. فرق هست میانِ رقص بزم و رقص رزم. 
در جامعه‌ی لال و دلال پرور اگر استعدادی هم دست به آفرینش بزند، چون آفریدن به وقت بردگی بوده است، خلقت و خلاقیتِ او، دوباره او را به بند مضاعف می‌کشد. تو خود، سکوت جمع، تُنگ آرامشِ خاطر جمع‌ها را بشکن. کارگر باش به وقتِ مفت‌خورها را پول هنگفت دادن. تخصصِ بی‌صدا باش به وقتِ چرب‌زبان‌ها را نشانِ هنرمندِ متعهد، تخصیص دادن. منفی باش به وقتِ مثبت‌ها را بیست دادن. بچه مثبت باش به وقت منفی‌ها را عشق و حال دادن. آخر صف توی اون پشت و پَسَل‌ها باش به وقتِ نورچشمی‌ها را پُست دادن. شمع باش به وقت عشقِ پروانه‌ها را، پُز دادن. نجاستِ خون دل باش به وقت پاکی‌ها را توی بهشت، خونه دادن. پاک باش به وقت بی‌گناه را سرِ بی‌کلاه، پای چوبه‌ی دار، داد دادن. باهوش باش به وقتِ کودن‌ها را از کان، شانس دادن. یک دست و پا چلفتی عقب‌مانده باش به وقت زرنگ‌ها را آش دادن. آب خنک زندان، آتش تبعید باش، به وقت نکند آب‌ها در دل تکان دادن، قربان صدقه دادن. ایران باش به وقت مغزها را فراری دادن. خودت باش به وقت بی‌خودی‌ها را پر و بال دادن، از پرواز، از مهاجرت، بیم دادن. برقص به وقتِ شادی را حکم دادن. بایست پای حرفت به وقت قهقهه‌ی استخوان، به وقتِ جا خالی دادن، به وقت خالی بودن جای دسته‌گل‌هایی که بردند، حکم اعدام‌هایی که بریدند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۲ ، ۰۳:۴۷
i protester

زندگی توی جهنم هزاران مصیبت هم که داشته باشد لاجرم یک اتفاق مثبت نیز همراه خود دارد: دیگر کسی نمی‌تواند تو را با جهنم بترساند. نه از دست کشیش‌ها کاری ساخته است، نه از دست پلیس‌ها، نه از دست سیاهی‌ها، نه از دست سیاه چال‌ها. می‌بینی ما از نیمه‌‌های خالی لیوان هم چه قدر با دست پر، با امید برمی‌گردیم؟
می‌گویند اسراییل تلاشش را می‌کند تا غیر نظامیانِ غزه، کمتر آسیب ببینند، درست مثل آن حکومت کودک‌کشی که در آبان نود و هشت، وقت می‌گذاشت، دست روی قرآن می‌گذاشت، کمر به پایین را نشانه رود. و یادش می‌رفت تلویحا به تیراندازی اقرار کرده است. آیا نسخه‌ای که غرب برای از پا در آوردن مثلا سارقین یک بانک می‌پیچد، قربانی کردنِ گروگان‌هاست؟ آیا به همین راحتی می‌توان حقوق بشر را پیچاند؟ نفرمایید، این همه شتابزده قضاوت نکنید، نه تنها برای غرب که برای اسراییل هم جان انسان‌هایی که حماس به گروگان گرفته است اولویتِ نخست دارد، منتها، تنها گروگان‌های اسراییلی و نه فلسطینی‌.
راستی چه کسی می‌گوید که من آزادی خواه نیستم؟ در یک نگاه، حتی دیکتاتورها هم آزادی خواهند، مهم آن هست که آزادی را برای چه کسی می‌خواهند؟
جامعه‌ای که آزادی را زندگی نکرده باشد، در برابر هر پرسشی، از خود، ناشکیبایی نشان می‌دهد. فرقی ندارد سوال از سوی طرفداران آزادی باشد یا از سمت به دار آویختگان آزادی، او به سوال، به چشمِ یک حلقه‌ی دار نگاه می‌کند که باید آن را پایانِ باز کند. حتی اگر شعار آبدارِ زن، زندگی، آزادی سر داده باشد، ضمانتی وجود ندارد که پرسشگری یک زن را تاب آورده باشد و این دقیقا همان نقطه‌‌ایست که یاسمین پهلوی نمی‌تواند از نرگس محمدی سوال کند، نرگس محمدی نمی‌تواند از اسلام ناب محمدی سوال کند، چپ و جبهه‌ی ملی نمی‌تواند از شکنجه‌گر پهلوی سوال کند، مشروطه‌خواه نمی‌تواند از رفراندم انحلال مجلس هفدهم سوال کند، دلِ پُرِ یک جان، نمی‌تواند از پر بودن جانِ لوله‌ی تفنگِ رفیق جان، سوال کند، یک شهر زیر باران بمباران نمی‌تواند از رفیق گرمابه و گلستان سلطنت‌طلبان، از شهرک یهودی‌نشین سوال کند، یک یهودی نمی‌تواند از کوره‌های آدم‌سوزی نازی‌های نازنین سوال کند، یک لیبرال نمی‌تواند از اردوگاه‌های کار اجباری حکومت کارگران سوال کند، یک کمونیست نمی‌تواند از زبان لال مجسمه‌ی سفیدپوست آزادی سوال کند، یک کافر نمی‌تواند از نطفه‌ی مسیح سوال کند، یک مسلمان نمی‌تواند از بیگ بنگ سوال کند، یک پایین‌دست نمی‌تواند از آبِ آبادی و اختلاف با قانون جاذبه سوال نمی‌کند، پاییز نمی‌تواند از آبان سوال کند. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۲ ، ۰۳:۴۶
i protester

حضور خستگی‌ناپذیر ماه که می‌داند تا آخر ماه چیزی از او باقی نمی‌ماند، درست مثل کارگر شیفتِ شب و یا سرباز بالای برجکِ لبِ مرز و یا پرستارِ شبانه‌روزی یک کودک، یک سالخورده، یک جوانِ قرص خورده. صبح شده است و انگار خورشید مثل یک داروغه آمده است تا از شبانه‌روز، بدون حساب کردن ماه، روز و روزی‌ تحویل بگیرد. مهر خبر ندارد که دیشب یک نفر جای دندان‌هایش روی تن دیگری افتاده است و جای دندان‌های دیگری روی بالشِ همان کاراکتر اولی. تنها ماه می‌داند که تنی فروخته شده است برای خرید یک تُن ماهی. تنها او می‌داند که چه حجمی از هوای درد آلود را می‌توان گاز گرفت. حتی یک آه هم نمی‌داند، قبل از طلوع آفتاب، یک طناب دار، چند تُن تنهایی را کشیده است؟ گوینده‌ی رادیو می‌گوید صبحتان به خیر و شادی، آری توی این سرزمین، شادی را با خیر، به زنجیر می‌کِشند و روح شاد را برای دنیای دیگر، بار امانت می‌کنند. راستی چرا ماه این همه پیر شده است؟ از ترسِ کدام حادثه، صورتش مثل گچ، سفید شده است؟ تو گویی به شکل یک قرصِ خواب آور در آمده است، اثر نمی‌کند، از خواب ابدی، انتظار معجزه می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۲ ، ۰۳:۴۵
i protester