اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

رییسی لاوروف

می‌گویند این تصویر نماد عزت ملی و به نوعی تعظیم روسیه در برابر قدرت ایران هست. اما دستان وزیر امور خارجه‌ی روسیه به مانند دستان مگسی می‌ماند گردِ شیرینی، شیرینی عقل. وزیر امور خارجه‌ی ایران نیز در این قاب نیست، به دنبال تامین منافع روسیه هست، به دنبالِ کوتاه آمدن، دامن از دست رفتن، دست به دامن شدن، به دنبال تامین دامنِ کوتاهِ سخنگوی وزیر امور خارجه‌ی روسیه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۸
i protester

چه کسی می‌گوید ما اهل شادی نیستیم؟ ما اهل دست زدندیم. دستِ دزدان را می‌زنیم. یک لحظه مرور کنید، آن که دزدی می‌کند، یعنی دستش به دهانش نرسیده، پس مشکلِ ذاتی خود اوست نه مایی که دستش را کوتاه می‌کنیم. اصلا آن که سواد ندارد باید انگشت بزند دیگر. و چه کسی بی‌سوادتر از ما که استادمان شش کلاس، سواد داشته است؟ اصلا ما را چه به انگشتان شما و سوراخِ صندوق‌های رای؟ بله را سال پنجاه و هفت گفته‌اید و به عقد ما در آمده‌اید. برای انگشتر سلطان، دست و پا بشکنید نه برای انگشتان یک انسان. تار و مارتان می‌کنیم، سه تارتان را می‌شکنیم، انگشتانتان را می‌بریم اگر ساز مخالف بزنید. امنیت، خط قرمز ماست، امنیتِ راهزنان و برادران قاچاقچی. نباید در صنف ما، دست، زیاد شود. خداوند در قرآن می‌گوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ، سقف، یک ذره هست، دزدی بیشتر از آن، عقوبتی ندارد. اصلا از نامش پیداست بیت المال، یعنی مالِ بیت. ما در این قمار دنیا، با دین، این دست را خوب آورده‌ایم، ما دستِ برتریم، تَبَت یدا، بریده باد دستِ قلم به دستِ سرخورده، زنده باد دست خدا بر سر ما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۶
i protester

از نصف جهان، از نقش جهان، از مسجد شیخ لطف‌الله، از لطف شیخِ جنس مخالف، روایت می‌کند که اجازه داده است با آزادی تمام، به رنگ کاشی‌های آبی، روسری، سر کند. تمام آزادی او همین هست و اصلا نمی‌گوید یکی دو متر آن طرف‌تر نمی‌تواند در میدان نقش جهان دوچرخه، سوار شود و یا اگر کاشی که نه، دختر آبی باشد حق ورود به آزادی را ندارد.  می‌گویند مسجد شیخ‌لطف‌الله، مسجد پدر زن شاه، در همسایگی مسجد شاه بوده است‌. می‌بینی چگونه شاه، خانه‌ی خدا را فتح می‌کند و هیچ ابابیلی نازل نمی‌شود؟ آن گاه که شیخ، شاه می‌شود و شاه، شیخ، دیگر چرا شاه و شیخ برای یکدیگر شاخ و شانه بکشند؟ هر دو مرد هستند و از این جهان، نصف، نصف می‌برند. یکی در تونل زمان، پاک می‌شود و یکی در دالان مکان. بیایید عکستان را بگیرید تا گشت ارشاد عکستان نکرده است‌. گیرم که آن دستمال سرخِ بر سر کرده‌، پیرهن خونی کشاورزان اصفهان باشد، به خاطر یک دستمال، قیصریه را آتش نمی‌زنند. الکی گرد و خاک نکنید که نقش جهان را گرد و خاک فرا گرفته است، رو به شرق کنید، نام خیابان، حافظ هست و رو به غرب، سپه، و این یعنی سپاه، حافظ این میدان، مرد میدان، مرد چاله میدان هست. اصلا بیایید در سپه، قدم بزنید، دست مردم، اسکناس و دلار، غم نان، هرگز، فم تریپتان را ورق بزنید. ببینید اتفاقی نیفتاده، دولت قضای حاجت کرده است و حالا، شلوارش، دلار را بالا کشیده. کمی آن طرف‌تر، کنسولگری دولت فخیمه‌ی روس، کاری نکنید به بادتان، به حزب بادتان بدهیم. رو به روی آن چهل‌ستون نصف نیمه، نیمی، مردان ایستاده به احترام پرچم روس، نیمی زنان نقش بر آب، گنجشکک‌های اشی مشی، افتاده در حوض نقاشی. آب آن حوض را هم بکشیم، شما زنان از توهم بودن، زنده بودن، زاینده بودن، زاینده رود بودن در خواهید آمد. بگذارید آقای حکایتی برایتان بگوید که روی مسجد شیخ لطف‌الله زیر گنبد کبود، از ترس، زرد شده است و یا مناره‌های به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته‌ی او، قطع شده است. آهای چهارشنبه‌‌های چشم سفید، یک وقت، با یک فم تریپ، تریپِ فامیل شدن با ما، بر ندارید، این‌ها همه‌اش عکس هست، فتوشاپ هست، مثل عکس‌هایی که شما از فتنه‌ها می‌گیرید، برای خارج از کشور، تنها بیگانه، شاد هست. این میدانِ سلام فرمانده‌و جمعه‌های سفید انتظار هست. دیگر پسر بچه‌ها هم بدون اجازه‌ی ما رکاب نمی‌زنند، چه رسد به شما دختر بچه‌ها. دهه‌ی قصه‌های مجید گذشته است دهه‌ی قرآن مجید بر سر نیزه هست. بیایید ببوسید دست ما را، قرآن ما را، اما به قرآن خدا، به عکس‌های داخل خانه‌ی خدا، دست نزنید. می‌گویند هر که بامش بیشتر، برفش بیشتر. شمایی که در نصف جهان، برف ندارید، بام هم ندارید. لب بوم ما ننشینید، گوله می‌شید، گلوله می‌شید، کی می‌کُشه؟ قصاب باشی، کی می‌خوره؟ حکیم باشی، حاکم باشی. آقا، حرکت کن عکس نگیر، این جا حریم کنسولگری روس هست، فقط عکاس‌باشی اجازه دارد.
#فم_تریپ #هدی_رستمی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۵
i protester

عده‌ای فرو کرده‌اند در گُل، عده‌ای فرو رفته‌اند در گِل و عده‌ای فرومایه‌، دست بسته، ایستاده‌اند تا ارباب، سر کیسه‌ها، شل کند.‌ کارگران زیر آوارند و پیامبری که قرار بود بر دست کارگر بوسه بزند، زیر خروارها حدیث. علی الحساب، بوسه بزنید بر تیرهای اولاد پیغمبر که در جبر جغرافیایی، با بوی مرگ، کارگر افتاده‌اند و یا اسپر‌م‌‌های اعلیحضرت که در بزنگاه تاریخی، با بوی زندگی کارگر افتاده‌اند. و یا شیخ و شاه را دشنام دهید و چیزی میان مرگ و زندگی، بر سر سفره‌‌ی اردوگاه‌ِ کار اجباری استالین بنشینید. این مثلث زر، زور و تزویر را چه به آبادان؟ تاج، چکش و عمامه، همه بوی سرکوب می‌دهند. شیر و خورشید، داس مَه نو و امامی در قهوه‌ی ماه افتاده، همه فالگیرهایی هستند که حق کارگر را کف دستش نمی‌بینند. از قصر رعیت که زندان قصر بود تا بهشت رعیت که بهشت زهرا بود تا رفیقانی که رعیت را دشمن می‌دانستند، استقلال، آزادی، برابری، برچسب‌هایی بودند بر دهان رعیت تا در این چراگاه، چون و چرا نکند. تنها آبادی، احمد آبادی‌ست با مصدق افسرده در حصر، مصدقی که زندگی را تمام کرده است، زندگی‌ای که مصدق را تمام کرده است. تکیه داده بر عصایی که از کمر افتاده، عصایی که هنر کرده، چوبه‌ی دار نشده، در زمین فرو رفته، به فکر فرو رفته‌که اگر با شاه آزادی اجتماع نبود، با شیخ، آزادی اجتماعی هم نیست. اصلا چه طور می‌شود که یک شاهزاده، به صرف یک عمامه، مخالف شاه می‌شود؟ چگونه مسیح و آن همه فمینیست، مومن به پسر خدا می‌شوند؟‌در بوق و کرنا می‌کنند مظفرالدین شاهی دیر به دنیا آمده است که می‌خواهد فرمان مشروطیت امضا کند. تو گویی آخر خرداد در ایران انتخابات ریاست‌جمهوری‌ست،  برای رای به او، امضا، جمع می‌کنند. دخیل بسته‌اند به امامزاده، به شاهزاده، که این بار از راه دور، بدون سیم، از سیم خاردارها، عبور می‌کنند. راستی آن گاه که شیخ و شاه در تدارک کودتا بودند چرا مصدق، سلام فرمانده‌ی افسران مخفی حزب توده را پاسخ نگفت؟ شاید چون نمی‌خواست سفارت‌خانه‌ی شوروی، سقاخانه‌ی کابینه‌اش شود، بدون اجازه‌ی سفیر، آب نخورد. اگر در این سرزمین، تمام تلاش‌های ما برای آزادی مَثَل یک دایره می‌ماند که دوباره به نقطه‌ی صفر می‌رسیم، کاش لااقل مِثل مصدق، دایره‌ای باشیم محیط بر آن مثلث نه محاط در آن، نه محتاط و ترسو از این که مبادا بیرون مثلث بیفتیم و کسی ما را بازی ندهد. و چه خوب که کسی ما را بازی ندهد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۴
i protester

تویی که رنج را کشیده‌ای با خود و بیخود، بدون دلیل، بدون گناه، با آه فراوان، با فریاد از حنجره‌ی سکوت، چه قدر نجیب، صدای مردم جهان آرا را به جهان می‌رسانی. چه امیری بر نفس، چه ابراهیمی که آتش کینه را گلستان می‌کند و این بار از راه دور به جای تن، وطن را از چشم بد، دور، آرزو می‌کند. تویی که دنیا بر سرت آوار شده است، چه قدر خوب معنی آوار و سرکوب را می‌فهمی و چه قدر خوب‌تر که به وقت شادی پس از گل، کنار غم مردمی بودی که گل‌هایشان، همه خورده و دسته‌گل‌هایشان، همه گلوله خورده بود. آیه‌ی چهل و یک سوره‌ی عنکبوت می‌گوید : مَثَل کسانی که خدا را فراموش کرده و غیر خدا را به سرپرستی برگرفتند، حکایت خانه‌ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانند سست‌ترین بنا، خانه عنکبوت است. راستی که تو در این عصرِ نظام نامقدس، عنکبوت مقدس، ویرانی خانه‌های ایران، گفتمانِ ای شاه پناهم بده، پناهندگان به رضا شاه و سلام فرمانده، وقتی خدا سلطان شده بود و سلطان، خدا، وقتی خدا تار می‌دید و زبان‌ها را بسته بود، وقتی خانه‌ی خدا تار عنکبوت بسته بود، وقتی تمام چشم‌ها دوباره به سوی تو بود، چه پناهگاهی، چه کعبه‌ای ساخته‌ای برای ایران آباد و آبادان ایران، سربلند بمانی مثل دوماوند از پس آن همه سرکوب.
#زر_امیرابراهیمی #آبادان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۳
i protester

چهل سال پس از آزادی خرمشهر، آبادان، سقوط آزاد می‌کند. آری ممد نبودی ببینی شهر آوار گشته، خون یارانت، هدر گشته است. 
خاک ندادیم که گرد و خاک بگیریم؟ آبادان ندادیم که آب و نان، همه چیزمان را بگیرید؟
از سینما رکس آبادان و خشت اولی که معمار انقلاب با عشوه، کج نهاد تا متروپل آبادان و دیواری که تا ثریا با رشوه، کج رفته است، نسلی را سوخته می‌بینی که با خاک گور خاموشش کرده‌اند. خبری از ماشین آتش‌نشانی نیست، تا چشم کار می‌کند، ماشین آتش به اختیارها، چشم‌چرانی می‌کند. فرمانده جهان‌آرا نیست که حصر آبادان را بشکند، خرمشهر را آزاد کند، نوار سلام فرمانده در نقش جهان، در ورزشگاه آزادی هست که می‌‌خواهد رکورد بشکند. چرا شلوغش می‌کنید؟ اگر آبادان روی نفت خوابیده، و علما با چشم غیر مسلح آن عمل شنیع را دیده و شهادت داده‌اند، دیگر جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند برای سنگسار و کندن چنین گودالی در دل شهر. گیرم که آن همه شهید برای ایران داده است، هر شهادتی که شهادت علما نمی‌شود. 
اصلا شهرداری می‌خواهد با خراب کردن ساختمان، جان مردم را نجات دهد، هم‌چنان که با خراب کردن زندگی مادران و پدرانمان و به دار آویختن مجاهدین در اواخر تابستان: حسن جهان آرا، هم‌چنان که با شلیک موشک به هواپیمای اوکراین، به هواپیمای ارتش: محمد جهان آرا. می‌بینی در اسلامی که قرار بود همه با هم برادر باشند، سهم برادران جهان‌آرا و باکری، زیر خاک می‌شود و سهم برادران سپاه و شمخانی زیر خاکی.
مردم آبادان در روز برادر فریاد می‌زنند: می‌کشم می‌کشم آن که برادرم کشت. دارند با دست‌های خالی، خالی می‌بندند، حال آن که عمامه‌های توخالی، با تفنگ سر پر، توی خال می‌زنند. چه حدیث درستی، بالای منبر، به فارسی خوانده‌اند: الجار ثم الدار. نخست جار می‌زنند و سپس دار می‌زنند. و ملتی که از این دین یزید، تنها خیر شنیده است، خیری ندیده است، راستی که شنیدن، کی بود مانند دیدن؟ 
در تهران، در آزادی، بوی اسارت می‌آید، در آبادان، در اسارت، بوی آزادی. یک نفر آن سوی مرز، لب می‌گیرد و یک نفر، لب مرز، جان می‌گیرد. با این همه تضاد، خوب نگاه کن دارند سلام می‌دهند، به آخر نمازشان رسیده‌اند، تمام می‌شود خم و راست شدن در برابر بت‌بزرگِ به جا مانده از هزار و نهصد و هشتاد و چهارِ جورج اورول، کوچک می‌شود برادر بزرگ. بدون روز، بدون روزی. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۲
i protester

دیگر فرقی ندارد اهل شهرهای کردنشین باشی یا اهل شهرکرد، در تشیع صفوی توصیه به ورزش تیراندازی شده است. آلت موسیقی و موی سر حرام هست و آلت جنگی و سرنیزه، شهوتِ حلال. همه را آلتِ دست و آلت، در دست می‌خواهند. اگر محرم و صفر، اسلامشان را زنده نگاه داشته است، منظور تلمذ و لذت با فعل بستن هست که اگر یزید آب را بست، ایشان آب و نان را بسته‌اند، چشم و زبان را، پا و دستان را. ریسمان الهی، طناب دار شده است و بیابان کربلا، خیابان. 
مردمی که آب شده‌اند به خاطر یک تکه نان، حالا سیلی راه انداخته‌اند بر ضد حکومت شیطان. قطار انقلابی که روزی مردم را یکی یکی پیاده کرد حالا دارد سوا و سوار می‌کند تا زندان. بگو کسی که فرش زیر پایش را فروخته است چیزی برای از دست دادن ندارد، بر روی سنگ‌فرش خیابان. 
صدای نوارِ سلام فرمانده را آن قدر بلند کرده‌اند که ازهاری ریش‌دار صدای مردم را نشنود باز هم بگوید نواره، البته که نوار پا نداره. خداحافظ ای جمهوری خودخوانده.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۱
i protester

گیرم که نان گران شده است، این همه رنج و غصه، چرا؟ برنج بخورید. گیرم برنج هم، گران شده است، ناشکری خدا را ز چه رو، باب می‌کنید؟ کباب بخورید. گیرم که گوشتِ گاوها و گوساله‌ها نیز، گران شده است، مثل ما بره بخورید. برده بخورید.
از هر زباله‌ای که برق گرفته نمی‌شود، گاهی نانِ شب هست که از سطل، گرفته می‌شود. دوباره ماه، تمام می‌شود، بغض کودکان می‌ترکد، شکم کارفرمای هیز، نیز، می‌ترکد، حقوق یک ماهِ تمام، سرپرست خانوار، گرفته نمی‌شود. از صدر تا به ذیل، ‌می‌گویند نماز آیات بخوانید، آن گاه که ماه گرفته ‌می‌شود. آبی نمانده است برای گرفتن وضو، ور نه تمام ماه، هیچ ماهی به اندازه‌ی روی ماه تو، گرفته نمی‌شود.
مردمِ بی‌سواد سروانِ گیلان قانون جنگل سلطان را نانوشته نمی‌خوانند: اقدام علیه امنیت ملی نکرده‌اند، زباله‌ها، شاید برای همین هست که قانونی‌ست هر گونه تجمع ایشان در جنگل. 
آب خنک نخورده‌اید که قدر هواخوری خوزستان را بدانید. غزل خداحافظی نخوانده‌اید که قدر شعرای دربار بدانید. بشارت اعدام نشنیده‌اید در آخرین روزهای اردیبهشت؟ سخنرانی امام نشنیده‌اید در اولین روزهای بهشت زهرا؟ اشتباه لپی رخ داده، منظور آن بوده است که من به پشتیبانی این دولت، توی دهن ملت می‌زنم. آب، مجانی، برق، مجانی، آب و برقِ حرم امام مجانی. آب و برق مسجد امام مجانی. 
آری انقلاب پابرهنگان به وعده‌اش عمل کرده است همه را پابرهنه کرده است. اگر برنج نیست، این همه رنج چرا؟ قرص برنج بخورید. غذایی باقی نمانده است که برای اعتراض به دستگاه قضا، اعتصاب غذا کنید. بنی‌آدم اعضای یکدیگرند، بفروشید اعضای بدنتان را، تنتان را. ما نیز خواهیم فروخت، وطنتان را.
جان به لب رسیده است و لب به آخرین بوسه. سپر انداخته است عزراییل، بس که جان، سپر جان شده است در این عمر چند روزه. می‌بینی جان مردمی که می‌خواستند آقای خود باشند افتاده دست آقا جان. چه انقلابی، چه قدر قلابی.
#جان_سپر_جان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۰
i protester

تقویم، زمان، در سرزمین صاحب‌الزمان به سخره گرفته شده بود. در روز تعطیل، به مدرسه رفته بودیم. معلم روی تخته نوشته بود: امروز مثل دیروز آخرین روز ماه رمضان هست. حکومتِ تا دندان مسلح، به چشم که می‌رسد، غیرمسلح می‌شود. همان چشمانی که چشمان همه را کور مادر زاد می‌خواهند، اسفندیاری باشند چشم بسته در آب و یا اصفهانی باشند زبان بسته به آب، چشم به راه چشم در آوردن آقا محمد خان در کرمان، با هفت سینِ سلطان: سرسپردگی، ستون پنجم، سرگردانی، سراب، سرنیزه، سلاخ‌خانه و سردخانه. با تفنگ ساچمه‌ای، با اسید‌پاشی خدام حرم غیرت ایرانی.
او تخته‌سیاه را سفید می‌کرد و ما کاغذ سفید را سیاه.  تکلیف همه می‌بایست روشن می‌شد، سفید یا سیاه؟ کسی حق نداشت خاکستری یا آتش زیر خاکستر بماند. بلند فریاد می‌زد مرگ بر اپورتونیست. پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. مِن و مِن نکنید. حرف‌هایم را قبول دارید؟ آری یا خیر؟
بوی نکیر و منکر می‌آمد، رفراندم روح خدا، اوایل بهار، اعدام‌های روح خدا، اواخر تابستان. او می‌خواست به ما بیاموزد که چگونه یک زورگو، مخالفان خود را، زورگو تربیت می‌کند. 
آن قدر زبان‌های سرخ را به دار آویخته‌بودند که نوبتِ گل انداختن بر گردن فحش‌های آبدار، شده بود. خاموشی، خشم، خشم، خاموشی، دو نیمه‌ی پر لیوانِ فروپاشی بودند. آژان‌ها دست‌بند می‌زدند بر دستانی که به جایی بند نبودند و مردم دست می‌زدند برای انگشتانی که بند بندشان یکپارچه دشنام بودند: سبابه، شست، میانی، لعنت بر هر چه میانه‌روی خاورمیانه‌ای، عرب، عجم، چشم آبی. آقایی که همه را یک پارچه آقا، مرد، پاچه‌خوار می‌خواست و رعیتی که مشت‌هایش لایک می‌شدند و لایک‌هایش، مشت. خسرو پرویزی که گوشی برای شنیدن نداشت و پرویزی که مشت می‌زد بر گوشی. محاکمه‌های سر پایی. اعدام‌های پشت بامی. عقب، مانده بودیم از پنجاه و هفت، عقب‌مانده بودیم از پنجاه و هفت. مدرسه‌‌هایی که همه مدرسه‌ی رفاه شده بودند و بهشت‌هایی که همه بهشت زهرا. 
معلم خوشحال شده بود که روز او تعطیل، حرام نشده است، بعد از آن همه املا، مهمان یک انشا شده است. داشت فکر می‌کرد که روزش را برده است اما این دستگاه زور بود که داشت او را از سر کلاس می‌برد.
برای شاگردان او هنوز زود بود که بفهمند در این سرزمین، بهار و بهارستان بوی خون می‌دهند، دوازده اردیبهشت هزار و سیصد و چهل، شصت سال، بیشتر هست که به معلم انگشت شصت، نشان می‌دهند. شاگردانش شعار می‌دادند بر ضد حکومت شعار‌. دیگر کودکان کار در خیابان تنها نبودند. معلوم نبود روز قبل، کارگران چه کار کرده‌اند که همه‌ی تیرها می‌خواستند کارگر شوند؟ 
تصویر امام به ماه رفته بود‌. آن قدر بزرگ شده بود که دیگر کسی، ماه را نمی‌دید. در حکومت آه و گناه، هیچ روزی عید نبود. همیشه شعبون، یک بار هم رمضون، نه. همیشه رمضون. بدتر از شعبون. بدتر از شعبون‌های بی‌مخ. بدون افطار. بدون فطر. بدون فکر. بدون نان. بدون آب. عصای موسی در دست موساد. ایران توی مشت اسراییل. مشت‌های توخالیِ مرگ بر اسراییل. یک نیلِ خشکیده. یک فرعونِ آب‌دیده. قطار انقلاب از خارج، کنترل شده، مثل قطار کرمان-زاهدان، با یک طوفان، از ریل خارج شده، عمر آزادی مثل آفتاب لب بوم. پشت بومی بدون مهتاب. تلسکوپ‌هایی که تنها تا نوک دماغ را نشان می‌دادند. دماغ‌های دراز، با شهوت دروغ.
پاک کنید تخته سیاه را. پاک کنید معلم ایستاده کنار تخته سیاه را. تخته کنید این همه افکار سیاه را. از نو بنویسید: به نام خدایی که ماه خدا را آفرید نه خدایی که ماه را آفرید. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۴۸
i protester

آن قدر هوای خوزستان، سیستان و بلوچستان را نداشته‌ایم که حالا هوای ما، هوای خوزستان، سیستان و بلوچستان شده است. همسایگان مسلمانِ شرق و غرب، سد می‌زنند، هم چنان که داخل خانه، به احترام سدها، مردم را مثل سگ، می‌زنند. چه قدر در این مذهبِ شیعیان ابوتراب، توصیه به وقف، به حفر قنات، به حرف گنده لات، به کشیدن آب، به کشیدن آب چشمه‌ها، به کشیدن آب چشم‌ها، شده است. سدها را وقف کرده‌اند، خودشان را نیز، برای به خاک کشاندن این خاک، به خاک سیاه نشاندن، به ملحفه‌ی سفید، کشاندن به روی صورت مردم. فعالان محیط‌زیست در زندان، خود محیط زیست یک زندان. ناشکری می‌کند زندانی، قصر هست این زندان، زندان قصر هست این زندان. 
نوادگانِ آتاتورک دارند دیوار می‌زنند به دور این زندان. تا یک وقت شاد نشود روحِ سرگردان رضا خان، کشف حجاب نکند سر گربه‌ای به نام ایران. خوب نگاه کنید، با پولِ مردم زندان، دیوار می‌زنند، با پولِ ترانه و کنسرت برای آزادی مردم ایران، با پول خرید سیسمونی برای نوادگان باقر خان و موسولینی. باقر خان می‌گویم نه سالار ملی، مجلس که شورای ملی نیست، رییس مجلس را می‌گویم، نماینده‌ی تهران، شناسنامه از خراسان. خاندان ایشان با حجاب کامل رفته‌اند از ایران. نرفته‌اند که مثل رضا خان، عریانی، سوغات بیاورند، رفته‌اند لباس بیاورند برای فرزندان. اطاعت کرده‌اند از امر ولی، باردارند، فرزند آورده‌اند، حالا چه اشکال دارد اندکی اضافه بار، بیاورند؟ شعار سالِ ولی امر مسلمین، اشتغال آفرین، مکانش چه فرق دارد؟ گیرم آن سوی زندان. همسایگان ما هم، مسلمانند. 
می‌بینی دروغ می‌گویند که هر پرنده‌ی مهاجر را در آسمان ایران می‌زنند. دل مادران برای گهواره‌ها، برای فرزندان، شور می‌زند. اگر فرزانه، علم غیب داشته‌اند از جنگ، میان پوتین و اوکراین، چه گناه؟ تنها به خاطر بوسه زدن بر دست روس، هواپیمای اوکراین را زده‌اند.
در داخل، نیز، میان مرد و زن، دیوارِ چین می‌زنند. دیوار، ساخت ایران هست، چون قطعاتِ چین داخل ایران، به نام چین، به کام ایران، در این خانه، در این روسپی خانه، چه دانش بنیان، در داخل می‌زنند. 
تنهاییم و داریم مثل دیوار، به دیوارها نگاه می‌کنیم. گه گاه داروگ‌ها را به سینه‌ی دیوار می‌برند، به تلافی بارانی که نمی‌آید، تیرباران می‌کنند، مثل ایران، مثل افغانستان، مثل اوکراین، مثل کرخه تا راین. 
عقلمان به چشممان و چشمانمان پر از گرد و خاک. این جا کسی دنبال دانش نیست، گهواره‌ها بوی گور می‌دهند. شاید برای همین هست که زر، زور و تزویر برای خرید گهواره، از آن سوی آب، پول زور می‌دهند. می‌گویند عوعو سگان ایشان نیز بگذرد، اما این عمر ماست که دارد به ریش مستعان ایشان می‌خندد و می‌گذرد. این گرد و خاک نه از همسایه، از سم اسبانِ سپاه ظلم در ایران هست که نمی‌خواهد هیچ دانشمندی گرداگرد این خاک بماند. ابن ملجمی می‌خواهند برای سجده بر خاک بیگانه و بستن پینه بر پیشانی، نه ابن سینایی برای بلند آوازه کردن نام این خاک و بستن زخم‌های ایرانی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۴۶
i protester