اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
جمعه, ۲۵ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۲ ق.ظ

روشنایی به وقت ظلمت

پاره‌ی تن به وطن خوش آمدی. جگر گوشه، از تمامِ دنیا، به این گوشه، خوش آمدی. از تن مادر به مامِ وطن، خوش آمدی.
چگونه می‌توان از آزادی سخن راند و حرمتِ آزادی تو را پاس نداشت؟ از همین ابتدا می‌‌توانی یقه از پیرهن من و مادرت و داد از این همه بیدادی، بستانی که چرا ما تو را به اجبار، به این دنیا، به اجبارِ این دنیا، آورده‌ایم؟ اما مگر به دنیا نیاوردن تو نیز، صورتی دیگر از اجبار نبوده است؟ تو بگو با این خلقتِ آزادی ستیز چه کنیم که از قضا شاه بیتِ آزادی‌خواهانش، انسانی بوده است که آزاد خلق شده. روشنای ما، تو را نوید کدام برابری و آینده‌ی روشن دهم که زن را در این سرزمین، بن مضارع فعل زدن می‌دانند و گیسوانش را طناب دار دینی بدون مدارا می‌پندارند. تو را چه پندی دهم که این جا از هر چه ارشاد هست روحش شاد می‌بارد. دختر بی‌گناهِ من، بگذار آب پاکی را روی دستان کوچکت بریزم که دنیا دیگر آن کیسه‌ی آبِ داخل شکم مادر نیست، سپاه یزیدی داریم بالا دست که آب را گِل می‌کند و علی اصغری که به علی اصغر هم رحم نمی‌کند. می‌گویند سایه‌ی پدر و مادر، بالای سرت و تو چه می‌دانی سایه‌ی قبله‌ی عالم، هر سایه‌ای را در ظهر عاشورا کوتاه‌تر می‌کند؟ 
گمان مبر که آن سوی عالم، فرق دارد و همیشه تو را یک مریم میرزاخانی می‌خواهند، آن جا هم پایش بیفتد، فراخی سینه‌ی تو را می‌خواهند برای توانایی رنج کشیدن و لذت را نیز، کشیدن، نه چشیدن، از برای دیگری، با خوابیدن و خواباندن ناآرامی‌های یک تن. 
مامک من، یک وقت، توی ذوقت نخورد که من را همان به که با بند ناف، خودم را دار می‌زدم و نیامده به این دار دنیا، از دست، می‌رفتم. گریه مکن بر رنج خودت، بر رنج مادرت و بر رنجِ تمام زنانِ سرزمین مادری‌ات. تمام آدمی به امید زنده هست و چه آدمی، آدم‌تر از نوزاد که با نهایت امید، می‌مکد‌؟
گلدسته‌های مساجد را می‌بینی؟ دستانشان به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته است، تو گویی از دست خدا هم کاری ساخته نیست. با این همه، در این تاریک‌خانه‌ی ایرانیان، نورِ دیده‌های فراوانی فدا شده‌اند تا شاید شمعی کاشته شود و دستی به نشانه‌ی سوال، بالا برده شود. روشنای من، دستانت را دریغ مکن از مردمی که این همه دستِ بد آورده‌اند. فرودستانی که با دست خدا بر سرشان، دمار از روزگارشان در آورده‌اند. می‌گویند یک دست صدا ندارد، با یک گل بهار نمی‌شود. تو در این شطرنجِ رنج، خود، هزاردستان، خودِ گلستان باش. نیازی نیست سری توی سرها در آوری همین که خود را به خدمتِ دانستن در آوری و سر در آوری، سرت بلند خواهد بود. سرت نترس، تنت فروتن و پشتکارت، پشت دنیا را به خاک مالیده، رنجت نه برای هیچ که هیچ رنجت بیهوده مباد. خوش آمدی در عصر ناخوشی‌ها. بمانی روشنا در عصر تاریکی‌ها.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۶/۲۵
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی