جانی زیر دست و پای جانیها
جانیها، علی جانیها، حسین جانیها، از سحر خدایاری، شب عاشورای سال هزار و سیصد و نود و هشت، جان میگیرند و از مهسا امینی، شب اربعین سال هزار و چهارصد و یک. میگویند این قوم اشقیا، برای حسین، لباسِ سیاه، بر تن کردهاند اما عجب که یزید را روسفید کردهاند. میگویند امام حسین میگفت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، اما تو گویی این ملت امام حسین هر آزادهای را به اسم دینداری، دار میزنند. اگر چه چادر سیاه حجاب برتر هست به کفن سفید نیز، رضایت میدهند. از دینِ حسین چیزی، جز یک تار مو نمانده است. لیک، این دین یزید هم نیست که مو به مو، برایش حدیث آوردهاند.
مادر از در، در آمده بود و پدرش در آمده بود. بالای قبر دخترش، کمرش خم، هر چه کمان بود، کم آورده بود. آری بهشت را این چنین به زیر پای مادر میکنند، با این همه زنده به گوری و تکفیر دختران، آیات سورهی تکویر، پخش زنده میکنند. اذا الشمس الکورت، آن گاه که خورشید، تاریک میشود، سر حسین بر نیزهها، سر دختران، به زیر دست و پا. این تاریخ نیست که تکرار میشود، در جغرافیای ما، نه زنی و نه زینبی اسیر نمیشوند، این عادت ماهیانهی حکومت ماست که خونهای زنانهی زمانهی ما، آزاد میشوند. چون نیک بنگری، جانها همه به قربانِ جانِ قربان میشوند، خدا، ابراهیم، اسماعیل، هاجر، همه قربانی میشوند. آن کس که سر به زیر، نتوان کرد، سر به زیر خاک میکنند. آن کس که در خانه، اسیر، نتوان کرد، به مسیرِ غسالخانه هدایت میکنند. اما چه سود، که هنوز ندانستهاند با زدن بر سر و موی سر، نه زمان و نه زنان، به عقب، برنخواهند گشت، این قصهی گشت عقبماندهی ایشان هست که به سر رسیده است.
#سحر_خدایاری #مهسا_امینی #گشت_ارشاد #سقز