سرکوبگر، پیاده، سواره
میبینی برخوردِ حکومت با مردم و مردم با حکومت، چه قدر فرق دارد؟ گشت ارشاد، سوار میکند و مردمِ ستمدیدهی عصر بیداد، پیاده میکنند. اتوبوسِ حجاب اجباری دارد به خطِ آخر، به آخرِ خط میرسد. آخرِ این قصه، آن آمری که فرمانِ ایست میدهد در ایستگاه، پیاده میشود. هر چه قدر هم اسلحهاش، دوربینش را بیرون میکشد، سر نترسی هست که بگوید بزن، بزن، بگیر، بگیر. آن حجاب را اگر اعتقادی بود حالا دیگر نیست که اگر بود حتما میگفت من هم خدایی دارم نه آن که همچون ابرهه بگوید من هم سپاهی دارم. زنانی که به اختیار، حجاب را برگزیدهاند، آب پاکی را روی دست حکومت میریزند، برای پاک زیستن، همدست حکومت نمیشوند. یک نفر زیر لب میگوید: سرانجام جان حکومت توسط همین اسبهای تروا، اسبهای تروجان گرفته خواهد شد.
نمیدانم دانشجویان ستارهداری که این سالها از اتوبوس دانشگاه اخراج شدهاند چه حالی دارند؟ چرا باید کسی که همه چیزش را بخشیده است به فکر گرفتن، انتقام گرفتن باشد؟ خبر میآید حکومت، سواره را پیاده کرده است تا از حالِ پیاده، پیاده نظامِ نظام، خبردار شود. میبینی تو هنوز در فکر آنی که آیا انتقام گرفتن، کاری اخلاقیست؟ و آنها سپیده دم نشده، دم مسیحایی سپیده را گرفتهاند. در روز عید غدیر، در روز عفوِ سلطان، در حقِ مجرمان، سقفِ زندان، سرپناهش میشود به جبرانِ کلاهی که اجازه نداده بر سرش برود.
آن بیرون، حکومت با مهدیهی تهران ارضا نشده، مکان را تغییر داده، در پارتی ده کیلومتری، میدان ولیعصر را بند و ولی عصر را به بند آورده است. با هزار و صد سال کم آوردن در برابر سلطنت قبل، جشنهای هزار و چهارصد ساله برگزار میکند. نباید کسی صدای سکوت بیست و پنج سالهی علی را به خاطر مردم، بشنود. شیعهی تنها، تنها غدیر میشناسد، و غدیر یعنی انتخاباتِ فرمایشی. اصلا مردم برای بیعت آفریده شدهاند و نه رای دادن. دست تنها یک نفر بالا میرود، همان دستی که دست خدا بر سر ماست. چه میگویم؟ دست تمام مردم را نیز باید بالا برود، چرا که اسیر شدهاند. داستان ما کوتاه هست. یک نفر فرمانده را نافرمانی میکند. دست، کنار شقیقه نمیبرد. سلام نمیدهد. اختیار موی سر خویش، اختیار یک موجود غیر زنده را طلب میکند.آتش به اختیارها از زنده بودنِ وجود او، از یک موجود زنده، به هراس میافتند. آبها از آسیاب نیفتاده، در زندان، آب خنکش میدهند.
مادری وسطِ میدان، جلوی ماشین گشت ارشاد فریاد میزند: دخترم را نبرید، دخترم مریضه. چه میگوید؟ مگر حکومت یزید هست که به زنان و بیماران رحم کند؟ به تصویر آن مادر نگاه کنید تو گویی سیزیفدارد یک سنگ یک سنگدل را از کوهی بالا میبرد. تو گویی یک زن نمیخواهد مردان میدان، حکومت نَر سلطان، این همه سقوط کنند. مادری که بیرون افتاده است از ماشین سرکوب، به تلافی آن سرکوبگری که از ماشین بیرون افتاده بود.
#سپیده_رشنو #گشت_ارشاد