اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

ویروسی آمده است که روبوسی و دست دادن را حرام‌تر کرده است، مرد با مرد، زن با زن، هیچ کس دست نمی‌دهد، هیچ کس دست دیگری را نمی‌گیرد، نه این که دستگیری‌ها هم تمام شده باشد، مردم خون جگر خورده‌اند، بازجوها خون مردم مکیده‌اند و این چنین هر دو با هم محرم خونی شده‌اند، دست‌بندها هم حلقه‌های این محرمیت شده‌اند. مسئولان می‌گویند جای نگرانی نیست، ما قبل از ویروس هم، با مردم دست نمی‌دادیم، ما همه دست به سینه و دست بوس سلطانیم. گه گاه هم اگر حجاب از چهره یکدیگر برمی‌داریم، چون دهانمان نوک پستان شیرهای نفت، محرم رضاعی شده‌ایم. اگر چه زندگی مردم تشریفاتی ندارد اما در عمل زندگی مردم امری تشریفاتی شده است. یعنی آن قدرها هم برای حکومت مهم نیست بر مردمان روی خاک حکومت کند یا بر مردمان زیر خاک؟ یکی بود یکی نبود و تو ای جان مردم! همان یکی بودی که نبود. آن روزها که مردم همه یکی بودند و ظل الله تشریفشان را می‌بردند، پابرهنگان گمان می‌کردند روح خدا از آسمان به زمین آمده است، چه می‌دانستند خدا را قبض روح کرده‌اند و وسط پرچم نشانده‌اند؟ آن روزها همه فرار نکردند عده‌ای ماندند و اعدام شدند، عده‌ای هم ماندند و عشق امام شدند. حکومت منافق می‌خواست نه مجاهد، گروگان می‌خواست نه بازرگان، کسی را می‌خواست که توی سرش هیجان باشد نه آن که توی سینه‌اش جان جان جان، لال ما را می‌خواست نه انتگرال ما را. گل‌ها را از سر لوله‌های تفنگ‌ها چیدند و ایران من به جمهوری دو کلمه‌ای بله گفت. یکی بود یکی نبود و جمهوری همان یکی بود که نبود. ظالم رفت و ما هم چنان مظلوم ماندیم، دلمان خوش بود که صفت حسین را داریم‌. حالا آن قدر داغ کرده‌ایم که دمای زمین هم بالا رفته است، چیزی نمانده است مقاومت ما بسوزد. انتگرال بلد بودیم، یک جریانی راه می‌انداختیم و مثل خازن، خودمان را صبور و آهسته شارژ می‌کردیم، اما او را هم مثل تاریخ معاصر از کتاب‌های درسی حذف کرده‌اند. بیا و زمین را بِکَنیم، شاید جمجمه‌ای پیدا کردیم درد به استخوان رسیده که به جای ظالم به فکر نابودی مظلوم باشد. مظلومانی که تنها حقشان، امضای چک‌های سفید امضاست، احترام به انتخاب بزرگترها، ریش سفیدها، رای به آری، بستن خویش به گاری. می‌گویند رای دادن حق ماست، حقی که همان هم را می‌دهند، نمی‌گیرند. بیا و زمین را  بکنیم، شاید دستی پیدا کردیم که دست خدا نباشد، بر سر ما نباشد، دست موسی و قاتل غیر عمد، ید بیضا نباشد، دیواره‌ی دفاعی در برابر دنیا، نگران بیضه‌های اسلام نباشد. دستی که هم‌چون علی کارگری کند، چاه بکند و هم‌چون عباس برای کودکان آب ببرد. دستی که با درد آشنا و بر آتش باشد، آب باشد و شناگر ماهری نباشد، دستی که توبه‌نامه و امان‌نامه امضا نکند، حسین فاطمی، حسین فاطمه باشد. دستی که توی آب، بسته، پایان باز غواص‌ها باشد. دستی که ید الله فوق ایدیهم اما زیر زمین باشد. آن جا که مهرهای شناسنامه و پیشانی قابل شمارش نمی‌باشد‌. دستی که توی جیب خودش باشد، با پولشویی طهارت نگرفته باشد. دستی که با بخیه‌ها به صلیب کشیده شده باشد، با یک گناه، گناهِ ترسایان بخشیده شده باشد. بیا و زمین را بکنیم، شاید از گورهای خاوران، از نیزارها، از کولبران، از پرواز باختران، از مادران، هنوز دستی بیرون باشد برای دست دادن. دستی پاک و پاکیزه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۹
i protester

با افتخار می‌گویند آقا را از هر طرف که بنویسی آقاست، راست می‌گویند درد را از هر طرف که بنویسی درد است. حکایت ایران ما دخترکی زخمی بود که از جور ظالم به حاکم شرع پناه برد و خونین‌تر بازگشت. مفتی گفته بود به خون خواهی قیام خواهد کرد، بیچاره ایران! راست را از راست تشخیص نداده بود. حالا دیگر فقط از کف پای ایران خون نمی‌چکد، از این پای ایران تا آن پای ایران، نذری خون می‌دهند، از این ستون تا آن ستون، تو خود دانی با کدام اِعراب فرج است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۹
i protester

تنهایی تمام تنش را فتح کرده بود، این نخستین زندانی بود که با خالی بودن سلول‌هایش معنا پیدا می‌کرد. یک زندان متروک که زندان‌بان هم طاقت ایستادن به زیر سقف آن را نداشت. گه گاه دیوارها دعوایشان می‌شد، دست به یقه می‌شدند و جای او تنگ‌تر می‌شد. گه گاه آشتی می‌کردند، خیلی آشتی، خیلی آتشی، از هم لب می‌گرفتند، جای او از همیشه تنگ‌تر می‌شد. چیپسی شده بود که اگر سرش را باز می‌کردند، فریاد می‌زندند هیچ چیزی توی آن نبوده، همه‌اش هوا بوده است، پا در هواتر از هوا شده‌ بود. سیبی نبود به دست آدم و حوا، یا بر سر در علم فیزیک و سر اسحاق، سیبی به زمین خورده‌ بود، سیب زمینی‌تر از سیب زمینی. می‌گفتند کفران نعمت نکند، می‌گفت آری خورشید در دست راست من، ماه در دست چپ من، دستی نداشته‌ام تا گزینه‌ی دلخواه خویش انتخاب کنم. می‌گفتند از بس که لوس، لوچ و پوک هست، به کوچ و پوچی رسیده‌ است. می‌گفت کدام پوچ گرایی؟ من از پوچی فرار کرده‌ام که به این جا رسیده‌ام. از پوچی لذت‌های اندک و اندوه‌های بزرگِ چسبیده به آن. از چنگ تمام چیزهایی که او را خنگ می‌خواست، خنگ می‌خواند. می‌گفتند هزاران سال عبادت شیطان به سجده نکردنی بر باد رفت، می‌گفت اینگار شمعی را از پس طوفان‌ها روشن نگاه داشته باشی و تا خواسته باشی آن را ببوسی، بازدمت آن را فوت کرده باشد. نه! شیطانِ من از خدایش انتظاری ندارد، او را با آدم‌هایی که سجده کردن می‌خواهند تنها گذاشته است و این شکست هرگز نمی‌توانست او را ناامیدتر کند، که او خود خدای ناامیدی بود. اصلا او چگونه انتقام سخت می‌گرفت که موشک‌های او همه کاغذی و قلمش، سلاحی سرد و خاموش بود؟ کلمات را به سوی کدام رختخواب پرتاب می‌کرد که رستاخیزشان بیداری و به فکر فرو رفتن باشد نه شهوات قدرت، ثروت، شهرت و فرو کردن. بعد از آن که می‌مرد زمان یک دقیقه هم به احترام او نمی‌ایستاد که اگر هم می‌خواست انسان‌های گروگان گرفته شده به دست زمان خبردار نمی‌شدند. اما درست در همین آخرالزمان چشمانی که در آبِ مقدسِ زندگی بسته بودند، به اسفندیار مغموم چیزی مقدس‌تر از زندگی نشان دادند. اینگار با دلی که هری ریخته بود تمام دلهره‌ها ریخته بودند. کسی به دل او پا گذاشته بود فهمیده‌تر از موسی که موسی را در سرزمین مقدس محتاج به شنیدن فالخلع نعلیک بود و شفابخش‌تر از عیسی که عیسی را برای به دنیا آمدن محتاج به مریم مقدسی بود. دوست داشتن پناه بشری شد نفرین و به زنجیر کشیده شده. با این که کمرش را خم و ابرُوانش را به اخم آلوده کرده بودند، سرش درست در آخرین لحظه سربلند مانده بود. دوست داشتن از یک تن تنها، ماندلا، گاندی، ژاندارک و تختی می‌سازد، ای کاش بچشیم، خواه دوست داشتن یک انسان، خواه دوست داشتن انسانیت باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۸
i protester

گمان نکنید همین که گوسفند نباشید کافیست و یا در آرزوی آن نباشید که با رای‌گیری گوسفندان، شما چوپان شوید. زندگی با گوسفندان هم شما را گوسفند خواهد کرد و نخستین نشانه آن است که بوی گوسفند می‌دهید، نخستین خوف از چوب چوپان و نخستین رجا به علوفه‌ای بیشتر، از به دنیا آوردن یک گوسفند خبر می‌دهد. پاره شدن پیرهن خویش و خویش بدون پیرهن را دلیل بر شکافتن سقف فلک و طرحی نو انداختن نپندارید. اصلا همیشه پیرهن یوسف را برادران گرگ نمی‌درند، گاه درهای بسته به فکر نطفه بستن هستند. نطفه‌ای نه در جای پست تو، در همان بالا، در فکر تو. تو باید نخست این را خوب بدانی که فرق میان چوپان و گوسفند تنها در یک چوب است و چه واژه‌ی ناامنیست این امنیت، حکومتی به اسم امنیت و حفظ جان شهروندانش و حکومتی به اسم امنیت و حفظ نظامش آدم می‌کشد، به خودت افتخار نکن که حفظ جان شهروندان را بالاتر از حفظ نظام می‌دانی، این به تنهایی کافی نیست، تو باید کُشتن را در خودت بُکُشی، اگر این چنین نکنی نام‌ها را عوض و تو را نیز عوضی خواهند کرد. بیش از آن که در پی اثبات گوسفند بودن دیگران باشی، به فکر خودت و فکرت باش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۷
i protester