شرافت بدون تشریفات
در عصری که باتلاق مصلحت همه را فرو میبَرد و جاذبهی منفعت، بر سر هر کس، کلاهی چسبانده است تا باد نبرد، در زمانهای که هیچ آرمانی، لذتی ندارد و لذت، ربالنوعِ آرمان شده است، در عهد تماشا و شاباش خون، در ایامِ سرکشی قاعدگی و کاییدگیِ با سرکش، چگونه جوانهایی سرد و گرم روزگار، نچشیده، نه از سلاح سرد و نه از سلاح گرم نمیترسند؟ آری یک نفر موهایش را کوتاه میکند و یک نفر عمرش را. یک نفر موی سرش را در راهِ سر آن دختر میدهد و یک نفر، پسرش را، اصلا، سرش را. میبینی درست در زمانهای که ایران جایی برای زندگی نبود، همهی آزادیخواهان دنیا میخواهند برای تماشای زن، زندگی، آزادی به ایران سرازیر شوند، چه فم تریپی راه انداختهای خانم مهسا امینی. چه پیادهروی اربعینی خواهد شد، اگر صدام بگذارد.
آقا جان با شما هستم بوق نزن، آقا جانشان خواب هستند. میآیند پلاکتان را میکَنَند همان کسانی که پلاک جوونهای این مملکت را کَندند و با آن پزِ دفاع مقدس دادند. اصلا حضراتِ آیات که صدای زن را حرام میدانند و به جای آن، بوق میگذارند، چگونه صدای او را بشنوند؟ ایشان که زن را ضعیفهای برای صیغه، و اندامش را فحش آبدار خلقت میپندارند چگونه تحمل کنند که انقلاب به دست نامحرمان افتاده است؟ آنان که هو الباقی گفتنهایشان، انا البوق بود، چگونه به دم و دستگاه سلطان جنگل، به دُم دستگاه اعتراض کنند؟
دارند شبانه میبَرند مردم را، روز را، روزنامهها را، نگارها را، روزنامهنگارها را، اصلا چگونه میبرَند آن گاه که این همه باختهاند؟ از خزر تا خلیج فارس، از بهار تا چابهار، را دارند با خون جوانانِ وطن، با آبِ دیدهی هموطن، آبرسانی میکنند. حکومت شوت و کور میخواهد همه جا را سوت و کور کند. چه در زاهدان به نماز و چه در تهران به سنگسار کعبهی ابرهه ایستاده باشی فرقی ندارد، تو را تیر میزنند. به یاد هلیکوپترِ روح خدا در دوازده بهمن، ابابیلشان تو را نیز، نشانِ بهشت زهرا میزنند. در اخبار میگویند آدمها یکی یکی مثل برگ پاییزی از ساختمانهای چند طبقه، سقوط میکنند و انتظار دارند کسی سقوط آدمهایشان را باور نکند. گون و نسیم را هر دو شتابان به زندان، به ندامتگاه، به آرامگاه میبرند. آری، چون نگفته باشند به هر کجا که باشد به جز این سرا، سرایم؛ به سرای باقیشان میبَرند. چون این همه اسارت را دیدهاند و نگفتهاند: به جهنم؛ به اسارت، به جهنمشان میبرند. راستی که سلطان جنگل ترسیده و شیر خشک شده است در برابر این جوانهایی که دهانشان بوی شیر میدهد. تمام پاییز را سیزده آبان و شانزده آذر، روز دانشآموز و دانشجو، کردهاند. تمام شده است راهپیماییهای اتوبوسی، تمام ایران اتوبوسِ سپیده رشنو شده است که حرف زور را پیاده میکند، دیگر، بار حرف زور زیاد نیست. دیگر سال هشتاد و هشت نیست، تنها یک دانشجوی شریف، رهبر را حریف نیست، دانشجویان شریف، آدمهای شریف در زندان، تنها نیستند. بار امانت هواپیمای اوکراینی به سلامت، به زمین نشسته است، آب زنید راه را، تشریف فرمایی شرافت هست، با دست خالی، بدون تشریفات.
#مهسا_امینی #دانشگاه_شریف #زاهدان #زن_زندگی_آزادی #نیکا_شاکرمی