بدون امان نامه، بدون شناسنامه
این کاسهی چشمانم را نمیبینی؟ آب، پشت سرت ریختهام، برگرد.
به مردم داغدار، طناب دار نشان میدهند. عمامه پراندهاند، دولت سر پَران، نشان میدهند.
در خبرها شنیدهاید، جنوب شرقی ایران زمین، روی زمین، برف نشسته است؟ آفتابِ داغ بوده است، خون دماغ، سر، رو، به آسمان نشستهاند. جمعههای سیاه را جعبه سیاهی نیست، آن کس که تنش را برگه سفید داده است، ناظمِ نظام چگونه قبول کند؟ مهر باطل شد، چرا نزند؟ بینام، بی شناسنامه، تاریخ فوت، کجا شهادت را، قلم بزند؟
این چه شراب سرخیست که تمام نمیشود؟ هر چه کلاه بوده هست از سرمان افتاده است، حق دارند باید که سر بیاورند.
ساچمهها هوس کشتنِ پیروز کردهاند، چه باطل خیال، هر چه نشستهاند، یوز پلنگِ دگری تصویر کردهاند.
ای بهارستان شما، شعبان بیمخ آبان ما، ای قصرهای شما لرزیده از رقصهای ما، ای سرکوبِ شما، هاج و واج، از پایکوبیو توماج ما، ای شیرِ میهنِ شما ترسیده از هممیهنِ شیر ما، ای نام و نشانها همه ردیف، از پس و پیش ظلالله شما، قافیه باخته است به خدانورِ بیشناسنامهی ما، ای اذان شما صدای پای چکمهها، نوبت به اقامهی عدل ما، چکامهی آزادی، نیز میرسد.
#خدانور_لجعی #توماج_صالحی #حسین_رونقی