اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

خودکشی متولدین سی‌ام اسفند، در سی‌ام اسفند، یک مرگ سوپر لاکچری خواهد بود. اما چه سود که این هیجان را نمی‌توانند با یک مرده‌ی بی جان تقسیم کنند. آن قدر اعداد و ارقام بر سر آدمی می‌ریزند تا یادش برود زخم‌های کهنه با دو تا صفرِ هزار و چهار صد نو نمی‌شود، که اگر این چنین بود، هر شبانه‌روز با صفر شدن تمام ارقام ساعت، ما با تمام دردهای به دست نیاوردن و از دست دادن، بی‌حساب می‌شدیم. مگر هر شب سر سفره‌ی شام، جای خالی عزیزانمان را ندیده‌ایم که انتظار فرج از سفره‌ی هفت‌سین می‌کشیم؟ خاص کردن یک سری از روزهای تقویم، برای آن است که تو با بی‌خاصیت بودن روزهای دیگر تقویم، راحت‌تر کنار بیایی. این گونه فتوی داده‌اند که تو نباید از روزی که نوروز نباشد، انتظار تغییر داشته باشی. انسانی که از کار و زندگی‌اش لذت نمی‌برد، باید آویزان روزهای تعطیل تقویم باشد. تنها برای این که طاقت بیاورد، طاقتی نه از سر باور، از سر فراموشی. کارگری که نمی‌تواند برای فرزندانش لباس نو بخرد، باید با وعده‌ی لباس شب عید، امید آن‌ها را تا آخر سال زنده نگاه دارد. راهزنان لختمان کرده‌اند و توی گوشمان خوانده‌اند چه قدر این لباس هزار و چهارصد برازنده‌ی تن شماست، جناب پادشاه. هزار آفرین بر آن که هزار و چهارصد را برای تو آفرید. به جای تغییر، تغییر اعداد و به جای تاریخ مملکت، این تاریخ‌های با شکلک و ادا را به خوردمان می‌دهند. خیلی هم چشم و گوشت بجنبد به تو می‌گویند این زمان و مکان نیست که باید تو را تغییر دهد این تو هستی که باید زمان و مکان تغییر دهی. اگر نمی‌توانی با دست خالی بیافرینی، کار آفرینی کنی، ناله نکن. آری باید سری که سر از گریبان خویش بیرون می‌آورد، سرخورده و دلسرد کرد. نباید کوه به کوه، سالخورده به سالخورده، تیر خورده به تیر خورده، شراب خورده به شراب خورده، تازیانه خورده به تازیانه خورده، مست به مست، بیدار به بیدار، سر به سر برسد. تمام سلول‌های تن تو و هم‌وطن تو باید سلول انفرادی باشند. اگر آدم‌ها خودشان و هم‌نوعانشان را تحویل می‌گرفتند، دیگر نیازی به این همه تحویل گرفتن سال‌ها نبود. تغییری که ما در آن نقشی نداشته‌ایم، تغییری که برای گاوها، گوساله‌ها، درها، دیوارها، زنجیرها، کرم‌ها، سیفون‌ها هم رخ داده است، چه جشن گرفتنی دارد؟ راستی چرا آن جماعت جشن نمی‌گیرند؟ آیا بیشتر از ما می‌فهمند؟ تحویل و تحولی که در یک لحظه رخ بدهد، انقلابی قلابی‌ست که بار شیادها و دست و پای تو را برای یک عمر می‌بندد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۵
i protester

حقش را خورده‌اند، دارد می‌سوزد. یک نفر عابر پیاده می‌گوید آی ببین چه قشنگ! دود از کُنده بلند می‌شود، نه عجب. راست می‌گوید، رو به قبله باشی، سر و ته این زندگی، دود از کنده و دود از کله، درد از اول و از آخر، همگی یه کرباسه. زندگی همه‌اش که دیجیتال نیست، گاهی یک آوردن به وقت پرتاب تاسه. آتش‌فشان را به خاموش بودنش می‌شناسند، مثل کوه پشت صحنه بودن. به سری که روشن نشود هرگز، به قله‌ای که با پا فتح بشود هر لحظه. در فرهنگ ما حق برای خوردن است دیگر، حسین اگر این همه محبوب است، نه برای قیام و شمشیر است، نه برای سری که بیعت نکرده است هرگز. مگر ندیده‌ای شام آخر؟ شام غریبان و شب حاجت، همه خشنود می‌شوند و راضی، چون بدن سرور جوانان جنت، زیر سم اسبان است و خاکی. گویند آفرین به شما که مقاومت می‌کنید، در اقصی نقاط تنتان، چهارشنبه‌سوری، معلوم است که  دارید احساس امنیت می‌کنید. دنیا را آورده‌اند جلوی چشمتان، هنوز می‌خواهید از وطن سفر بکنید؟ حسین خوب است چون که مظلوم است، ور نه ظالم هم سر بند یا حسین نداشت. سری که درد نمی‌کند، دستمال بستن نداشت. دلا بسوز و گمان کن که سوز تو کارها کند. دل خوش باش به دلسوزی دیگران، از ما بهتران. همه در صف مرغ و پا در هوا، به خاطر آن که یک نفر گفته است مرغ یک پا دارد. جلسه هیات دولت زیر باران است تا گمان رود که پاک شود شب ادراری، خون‌های ریخته در کف خیابان و آبان. از عبای شکلاتی تا قبای ایتالیایی، اصلاحات دنبال براندازی نبوده است هرگز، به وقتش پوست‌اندازی کرده است ای رفیق عزیز. امروز جمعه است و شاید آید خبر مرگ ما ملت تعطیل‌پرست. از حجابی که سایز لوله‌ی تفنگ امامان جمعه می‌گوید تا سایز شورتی که مامومین نماز جمعه می‌گویند، از محمد رضا شاهی که صاحب لباس پیغمبر شد، تا نفتی که ملی نشد، محمد مصدقی که تو لوله‌ی بخاری نفتی، شد. اقْرَأْ، بخوان، نه تاریخت را، پیام نوروزی را، وحی منزل را. راست می‌گفتند فردا که بهار آید آزاد و رها هستیم. آزاد و رها از دادگاه، از چوب خدایی که صدا ندارد، از آه مظلوم. به اون بالایی‌ها بگو بزن عاروقی از پس خوردن پول‌های نفت، بزن بر طبل شادانه از پس تعطیلی‌های چسبیده، بزن بر سر ناتوان، بر سر طبقات پایین‌تر که ما هر چه مظلوم‌تر، محبوب‌تر‌، توی بهشت، جای خوبتر. به آن درخت که در بهار شکوفه نمی‌دهد، که بوی کتاب‌های تلخ می‌دهد، نزدیک نشوید که از آن برای شما چوب الف، چوبه‌ی دار می‌سازند. سقوط می‌کنید، هبوط می‌کنید، به زمین، به زیر زمین، به آن جایی که غذایی نیست، خودتان غذا می‌شوید. آی دروغ سیزده! گمان مبر که چه شاهکاری، این جا بهار تقویم‌ها، خودش یه پا دروغه. مگر ندیده‌ای بهار خوزستان؟ نه این که چون بهار آن، تابستان تهرانه، نه گرد و خاک همسایه، نه سیل فروردین، نه ماهی‌های سرخِ بیرون تنگ، نه آزادیِ از نفس افتاده، نه خونین‌شهرِ، نه شهر خون، نه شهرِ خدا، شهرهای سرخ را می‌گویم. نه حق ورود، نه حق خروج، سواری‌های شخصی را می‌گویم. لباس شخصی‌ها که نه، بشکه‌های نفت که نه، این جهنم برای مردم عادی‌ست، نه دو طرفه، نه یک طرفه، بی‌طرفه، بی‌طرف. نه آن‌ها که مرغ می‌خورند، نه آن‌ها که پای مرغ می‌خورند. آن‌ها که پوست مرغ می‌خورند، آن‌ها که پوست پای مرغ می‌خورند.‌آری فردا که بهار آید، در هوایی بس ناجوانمردانه، تنور داغ می‌شود، تنور انتخابات. بهار دروغ ‌می‌آید، تا برود بنشیند کنار بهارستان دروغ.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۱
i protester

و کتاب آسمانی این زمینیان، جز آیه‌ی یاس نداشت که خدایان دانا و تواناتر از ما هستند، زور نزنید، زور را بپذیرید.
بهت زده ایستاده‌بود. چه ابهتی دارد مرگ. تو گویی تمام زندگی مسخره‌بازی‌ای بیش نبوده و سرش برای نخستین بار به سنگ می‌خورد، به سنگ محک واقعیت، به سنگ قبر ابدیت . مرگ با دیکتاتوریِ تمام می‌گوید روی حرف من دیگر حرفی نباشد و تا می‌خواهی اعتراض کنی، برای همیشه خاموش شده‌ای. اصلا این چند سال زندگی در برابر آن همه سال مردن به چشم خواهد آمد؟ پاره‌ی تنش را روی تخت بیمارستان خوابانده‌اند، معلوم نیست قرار بر برگشتن او به زندگی‌ست و یا هم چون معتادی می‌خواهند ترکش دهند؟ آن قدر سست و گیج و بی‌قراره که نمی‌داند دقیقا در کجای گروه‌بندی کفر و ایمان قرار دارد؟ هر چه آیت‌الکرسی می‌خواند، نصف و نیمه است، یادش نمی‌آید تا کجا خوانده؟ دوباره از نو می‌خواند. بیمارستان آن قدر ملحفه‌ی سفید روی سرها کشیده‌است که تمام سیاه‌لشگرهای این مملکت سفید بخت شده‌اند. علائم حیاتی نفسش دارند برمی‌گردند، او هم بدش نمی‌آید دوباره به کفر خویش برگردد. اصلا این چگونه خدایی‌ست که تنها بیمار من را شفا می‌دهد؟ پس تکلیف جگر گوشه‌های مردم چه می‌شود؟ هنوز شادی تا نوک انگشتان پایش نرسیده است که توی ذوقش می‌خورد، پایش ذوق ذوق می‌کند. چه بسیار همراهان بیمار که از من بهتر و بیشتر راز و نیاز کرده‌اند. نیازشان را پاسخ نگفته‌ای هیچ، با فرستادن دنبال نخود سیاهی به نام راز و حکمت، روی زخمشان سنگ نمک گذاشته‌ای. وقتی انسان نمی‌تواند حقش را از آدم‌هایی که می‌بیند بگیرد، طبیعی‌ست به خدایی که نمی‌بیند گیر دهد. به فکر فرو می‌رود. هم سرمایه‌دارها، هم سران حزب رستاخیز و پلیس‌های اندیشه، هم علما و مراجع، همگی واکسن زده‌اند. هم شرقی، هم غربی، هم حکومت اسلامی. قدرت با خودش ثروت آورده است و ثروت با خودش قدرت. دیگر کسی نمی‌پرسد علم بهتر است یا ثروت؟ علم عمله‌ی ثروت و قدرت شده است و با ساختن ویروسی صدا خفه‌کن، طبقات فرودست را توی زمین فرو می‌کند. دیانت هم که عین سیاست، اجازه‌ی ورود واکسن نمی‌دهد. شما را می‌کشیم پیش از آن که به دست شیطان بزرگ کشته شوید. طبقه‌ی متوسط آخر هفته لب جوی آب نشسته است و با توهم آگاهی و مسوولیت‌پذیری زیر لب می‌گوید آب را گل نکنید، خبر ندارد بالادست دارند سر می‌برند و آتش فتنه را با خاک خاموش کرده‌اند. طبقه‌ی کارگر خسته هست، نه آموزش دیده است و نه وقت آموزش دیدن دارد. برای اعتراض کافی‌ست مغز انسان درد را بفهمد، چرا باید کار به مغز استخوان برسد؟ طبقه‌ی تحصیل‌کرده می‌خواهد زنده بماند، نمی‌خواهد کاری مرتبط با درسی که خوانده داشته باشد، بدش نمی‌آید با روابط، کارمند بانکی شود که سودش به سرسپرده‌ها و سرکوبگران می‌رسد. طبقه‌ی زنان نامحرمند، دست بسته‌اند، فروتر از فرودستان، اگر روسری از سر بردارند و رکاب بزنند، تازه می‌شوند یک فرودست مذکر که هر روز تمام مسیر خانه تا کارخانه را با دوچرخه پا می‌زند. با خودش می‌گوید مگر ما آن قدر زنده هستیم که بتوانیم بمیریم؟ که از مرگ نزدیکانمان، جان بدهیم؟ با این همه سیاهی، هنوز خورشید که عمری از او گذشته است، هر روز طلوع می‌کند و ما از شدت شرم نمی‌توانیم در صورتش نگاه کنیم. انرژی خورشیدی حق مسلم ما نیست، ما از خورشید تنها این سال‌ها و قرن‌های خورشیدی را می‌فهمیم. آیت‌الکرسی به پایان رسیده است، یخرجونهم من نور الی الظلمات، اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. راستی قرآن از کدام نور سخن می‌گوید که از آن به ظلمات رفته باشیم؟ انفجار نورش که آن انقلاب باشد، از کدام تاریکی، از کدام خورشید گرفتگی، از کدام قیامت، از کدام و إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، از کدام عذاب جاویدان می‌خواهد ما را بترساند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۱
i protester

همه دارند پیر می‌شوند، یکی با ریاست مادام‌العمر، یکی با حقوق بازنشستگی، یکی توی صف و توی کف، با دهان پر خون برای حقوق بازنشستگی و یکی هم خانه‌دار بوده است، از دید عوام و خواص کاری نکرده است، در و دیوار را تا رسیدن همسر و فرزند نگاه کرده است. یک روزهایی هم می‌شود که از او قدردانی کنند بابت پشت مرد بودن و ماندن، بابت تربیت فرزند و کارخونه‌ی آدم‌سازی. اگر خانه‌دار باشد و بچه‌دار نباشد، که اوضاع به مراتب وخیم‌‌تر خواهد شد. همان بِه که به جرم خیانت به نظام خلقت، به دار آویخته شود و پیر نشود هرگز. اگر خانه‌دار نباشد و بچه‌دار باشد هم اوضاع توفیری نمی‌کند، نه نماینده‌ی مجلس، نه وزیر کابینه، نه رییس‌جمهور، نه صدای جمهور، نهایتا یک خانم دکتر ‌می‌شود که به وقت صدا کردن معلوم نیست همسرش دکتر هست یا خودش. حالا اگر آن دکتر بودن، پیشه‌اش هم نباشد و مدرکی پیش‌کش شده باشد، چه بسا کار هم نداشته باشد و کنار مادرش خانه‌نشین باشد. آخر سال هست، یک نفر از جنس ما، خانه‌نشین نیست اما او هم کارش در خانه هست. می‌گویند خانه تکانی می‌کند، به در و دیوارهای خانه‌های مردم نگاه می‌کند. نه بنگاه دار هست که برای خرید مِلک آمده باشد و نه سیب آبدار که برای فروش تن آمده باشد. آمده است که پاک کند. ظرف‌های چینی به درد نخور، چینی نازک تنهایی یک آدم به درد نخور. اصلا پاک کردن شیشه‌هایی که هوای ناپاک را نشان می‌دهند به چه درد می‌خورد؟ آن بهشتی که می‌گفتند زیر پای مادران است زیر کابینت رفته است. ماسک زده است نه به خاطر گرد و خاک و آن چه که کثیف می‌کند، نه به خاطر مواد شوینده و آن چه که تمیز کند، نه به خاطر خودش، که تمام این سال‌ها باید می‌زد، ماسک زده است به خاطر کرونا، به خاطر دیگران. رادیو می‌گوید کرونا از روی سطوح منتقل نمی‌شود تا طبقه‌ی زنان کارگر در تمام فصول با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. رادیو ادامه می‌دهد که در خانه بمانید، او، صاحب‌خانه و دخترش هر سه در خانه هستند. چه گوش‌های حرف گوش‌کنی. دارد بالای سقف را تمیز می‌کند، می‌گوید این آخر سالی دنبال سقفی بالای سرش هست. با اجاره‌ای پایین، پایین‌تر از این تارهای عنکبوت خانه‌های بالا شهر. می‌گوید توی قرآن آن والا به محمد پیام داده است خانه‌های عنکبوت سست هستند، نمی‌خواهد مرتکب کاری خلاف توصیه‌ی کتاب خدا شود. زندگی توی غار را ترجیح می‌دهد. خبر ندارد تا حالا به هیچ زنی وحی نشده است. اگر مائده‌ای آسمانی هم برای او آورده باشند برای پسر آوردن، برای جان گرفتن، برای مسیح، برای بچه دار شدن خدا بوده است. دارد نفس نفس می‌زند، زن را برای همین زدن آفریده‌اند دیگر. چادرش را سرش می‌کند، دستمزدش را پیش از خشک شدن عرقش می‌گیرد تا تمام دنیا ببینند ما حقوق کارگر و زن را چگونه یک جا می‌دهیم. با آسانسور از طبقات روشنفکری پایین می‌آید. چادرش آن قدر سیاه هست که حتی نمی‌تواند سیاه لشگرِ نه به حجاب اجباری باشد. درد نانش آن قدر عمیق هست که هرگز تجربه نکرده است آدم پولدار هم از بیکاری، از به هیچ دردی نخوردن، از هرگز نتیجه‌ی تحصیل و تلاشش را ندیدن، زجر می‌کشد. بچه‌های او همیشه از نوروز متنفر بوده‌اند، نه برای لباس عیدی که از قلم افتاده، برای مادری که چند روز اول عید از کمردرد زمین‌افتاده است. بچه‌های خانم همسایه هم از سبزی پلو با ماهی، از سبزه‌ی عید، از هر چه رنگ سبز و سرسبزی هست متنفرند، آخر مادر ایشان هم تمام سال مشغول پاک کردن بوده است، نه خانه‌ی دیگران، سبزی خوردن دیگران. سال دارد نو می‌شود. همه داریم پیر شویم. زنی که حق ندارد سوار دوچرخه شود باید یک زندگی را بچرخونه. این وسط مردی که با دو بار ازدواج دینش کاملِ کامل می‌شود چرا نباید پیشنهاد دهد؟ آری این زندگی، زن زندگی می‌خواهد و گویی تو مردش نیستی ای زن. همان بِه که تنها بمانی، پیش از آن که سایه‌ی مردی بالای سرت، تنها توی رختخواب باشد و باز بیرون رختخواب، تو تنها باشی. اصلا مگر چه می‌شود که تو تنها بمانی؟ چه طور می‌شود که تنهایی مرد از یک چاه بزرگ خبر می‌دهد و تنهایی زن از یک اشتباه بزرگ؟ در جامعه‌ای که اکثریت یادشان نمی‌آید ظهر چه چیز خورده‌اند، اقلیت توهم حافظه پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که اکثریت سر به هوا هستند اقلیت توهم دقت پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که اکثریت کتاب نمی‌خوانند، اقلیت توهم سواد پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که اکثریت ظلم می‌کنند، اقلیت توهم اخلاق پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که مردها به مرد بودن خود افتخار می‌کنند و زنان به زن بودن خود، همه یاد می‌گیرند به جیزهایی افتخار کنند که در به دست آوردن آن‌ها هیچ نقشی نداشته‌اند. در این دنیای اکثریت خان‌ها و اقلیت خام‌ها، تو لشگری یک نفره باش که نه می‌خواهد کسی را زمین بزند و نه از دماغ فیل بیفتد. نه می‌خواهد جنس بدتر باشد و نه جنس برتر. حالا هر چه هم که بگویند زن و مرد دو دنیای متفاوت دارند، دلیل بر حقوق متفاوت نمی‌شود. مگر دو تا مرد دنیای یکسان دارند؟ تو خودت باش تا تمام روزها روز انسان باشد، چه مرد، چه زن، چه آن دایره‌ی توخالیِ بدون ضربدر. تو با همین دست‌ها که خانه‌ی مردم خراب نمی‌کند، که پاک می‌کند، که پاک هستند، ساز خودت را بزن. گوش کن این دنیای دیجیتال، این دنیای باینری، نه تنها حقوق زنان که حقوق نان باینری‌ها را هم پس خواهد گرفت. آن روز همه روز انسان را تبریک خواهند گفت. روز زن مبارک آن که بن مضارع فعل زدن است، استاد خط زدن نیمی از جامعه، آن که دو بار روی دست زن می‌زند یک بار به حکم زیردست بودن و یک بار به حکم جنس دست دوم بودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۰
i protester

می‌بینی رهبر جهان تشییع را رهبر کاتولیک‌های جهان تعیین می‌کند. چه آخرین دینی، چه دین آخری. می‌گویند برای صلحِ میان مردم، کنار هم نشسته‌اند، تو بگو همین که این ادیان برخیزند و بروند، صلح خودش خواهد آمد. از دینی که اجازه‌ی حرف زدن به ما نمی‌دهد، تا دینی که اجازه‌ی حرف زدن ندارد، جز تمام کردن جان مردم به دست یکی و تماشا کردن جسم بی‌جان مردم به دست دیگری، چه کاری بر می‌آید؟ ادیان آمدند که آدم‌ها را به یکدیگر نزدیک‌تر کنند اما گویا عده‌ای این وسط آدم‌تر بودند برای دین، برای نزدیکی‌. چه کار نیکی هست دست روی دست گذاشتن، فتوا را روی طاقچه، برای تنباکو کنار گذاشتن. آری شب آسوده بخوابید که نه همدست کشتار مردم شام بوده‌اید نه همدست آوارگی مهاجران سوری. شرط عقل است، احتیاط واجب است سکوت. اصلا گناه زبان فراوان است، شما را همان به که عیسی در گهواره سخن نگفته باشد و محمد در غار حرا امی بماند. به ماسک هم که اعتقاد ندارید و یا لابد واکسن زده‌اید. چه رنگ‌های سفید و سیاهی پوشیده‌اید، چه دنیای دیجیتالی، لابد برای همین است که رنگین‌کمانی‌ها را هم محکوم می‌کنید. آی روح خدا برخیز که به جای تو پاپ به ملاقات آیت‌الله رفته است. خوش به حال او که از شوق دیدار، طناب دار در انتظارش نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۷
i protester

هواکش دستشویی روشن مونده، معلوم نیست چه هوایی برای ما مونده است که او دارد می‌کِشد. ساعت وسط حال خوابیده. معلوم نیست چند ساعت مثل یک کارگر یک ضرب کار کرده که این جوری یهویی خوابش برده است. صدا و سیما می‌گوید شاید چون برق‌ها رفته‌اند، ساعت از کار افتاده است. نه صدای هواکش را شنیده است و نه شکل، شمایل و سیمای باتری را دیده است. آن بیرون صدای تیراندازی می‌آید. یک نفر را می‌خواهند پایین بکشند. جشن صد سالگی کودتا نیست، خیالتان تخت آن یک نفر دیگر را از تخت پایین نمی‌کشند، این یک نفر را از صندوق صدقات پایین می‌کشند. می‌خواهند رفع صد بلا بکنند. معلوم نیست چرا به جای آن که دست به دعا شود، پا روی دعا برده است؟ آخر مگر چند متر به خدا نزدیک‌تر شده است؟ یعنی او یک ستاره هم در این دنیا ندارد؟ نه سفینه‌ی استار شیپ که درست فرود آید و نه حتی یک پورن استار که کنار او درست به نمایش آید. این وقت روز او باید خواب باشد مثل آن ساعتِ وسط حال، یا یک چیزی کشیده باشد تا مثل آن هواکش سرحال باشد. چرا به جای آن که آلتش بالا برود خودش مثل یک آلت جرم بالا رفته است؟ فالوئرهای او که این جوری بالا نمی‌روند، آنان که او را تعقیب می‌کنند خودشان با لباس در آوردن پول در می‌آورند. اما نه لباس خویش که لباس ایشان شخصی‌ست، که کاری خلاف شئونات اسلامی انجام نمی‌دهند، اصلا ایشان که استار نیستند، گمنامند. برای ایشان فرقی ندارد آن که پایش را کج می‌گذارد اهل کرج باشد یا اصفهان یا درچه، روی رکاب دوچرخه پا گذاشته باشد یا روی سنگ یا روی صندوق، باید او را سر به راه کنند. دارند او را می‌برند تا به او سوراخ دعا را نشان دهند. تا به او بفهمانند هنوز بعد از یک صد سال، هوا مال ارباب است و آمپول هوا مال رعیت. قصر مال ارباب است و زندان قصر مال رعیت. پا برای پا منبری بودن است نه بالا رفتن. برای رختخواب است نه برخاستن. دارد آن بالا بر روی سینه‌اش می‌زند، اما ما جماعت دیگر اهل عزاداری نیستیم، می‌خواهیم بزنیم و برقصیم با ساسی زیر سایه‌ی حکومت ساسانیان. می‌خواهیم حالِ نزدیکی دینِ آتیش پاره و سیاست را ببریم، دینِ آتش‌پرست، دینِ آتش زدن. باید پنجره‌های وین تک بخریم، تا صدای مظلوم نشنویم. تا آن که صدای مظلوم است، صدای او را هم نشنویم. باید از هر آن چه آلودگی هوا، صوتی، بصری، کروناست، از سازِ ناسازگار در امان باشیم. باید در خانه بمانیم تا اهل بیت و اهل بیعت در امان باشند. باید هم دستمان شسته باشد، هم صورتمان و هم مغزمان. پا برای پای ماهواره نشستن است، برای استار دیدن، برای لبان سرخ و موی زرد. ما را چه به آن ماه و ستاره‌یی که روی زرد دارد و زبان سرخ؟ بگذار او را ببرند، او داغ هست، کله‌اش پر از باد هست، توی سردخونه آتیش تندش را از بین می‌برند. ما آزادی صدقه‌ای می‌خواهیم، آزادی صدقه سری. آزادی که با قربون صدقه‌ی قربان، با نامه‌ی فدایت شوم، از صندوق رای به دست آید، نه آزادی از روی صندوق صدقه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۵
i protester

در عجبم بعد از این همه سوختن و باختن چگونه هنوز دارید می‌برید؟ این سوخت‌بری چه فعلی‌ست که رنج را از وسط دو شقه کرده است؟ نیمی برای دندانی که زخم می‌زند، نیمی برای نمکدانی که روی زخم می‌زنند. چگونه می‌شود این همه تضاد دست در گردن هم انداخته باشند؟ لابد کلمات هم‌دست شده‌اند، لات شده‌اند، بدمستی کرده‌اند که این همه ما را دست انداخته‌اند. چه کسی می‌گوید تمام راه‌ها را به روی شما بسته‌اند؟ مگر نمی‌بینی به روی شما آتش گشوده‌اند. گاه قیمت سوخت برای این سوی آب گران می‌شود و نیستانِ خوزستان را به آتش می‌کشانند و گاه برای آن سوی آب ارزان می‌شود و سیستان و بلوچستان را. آی رستم! زابلستان را چگونه برای تربیت سیاووشت برگزیدی که آن جا هیچ کس به سلامت از آتش عبور نمی‌کند؟ این جا سرزمین مردمان گنه‌کار و بیکار است. سفید می‌پوشند تا آخر شب روی سیاهشان نزد فرزند، یک ماه گرفتگی جزیی باشد. صدا و سیما وسط تبلیغات پر زرق و برق، تامین جهیزیه‌ی تمامی ایتام تحت پوشش نهادهای حمایتی را توی بوق و کرنا می‌کند. سعی کرده‌اند توی کلیپ تمام اقوامی که یتیم کرده‌اند حضور داشته باشند، دلبر، کولبر و سوخت‌بر، خوزستان و کردستان، سیستان و بلوچستان. آی علی! فریبِ به دنیا آمدن در خانه‌ی خدا را نخور که تو را در همان خانه‌ی خدا از دنیا می‌برند. شیعیان تو نه به نام تو نه به جمعیت هم‌نام‌تو رحم نمی‌کنند. از شیر، چنگ و دندانش را به مردم نشان داده‌اند، برای همین است که دیگر هیچ بچه‌ی یتیمی برای تن مجروح تو شیر نخواهد آورد. گفتند تو به شکم خویش سنگ بسته‌ای و شب‌ها را به یاد گرسنگان، گرسنه خوابیده‌ای. فرقی میان دل و شکم نیست در این جغرافیا. سنگ را به دل بسته‌اند و سگ‌های هار را رها کرده‌اند. نه آتش بیت‌المال بر دست عقیل می‌زنند و نه آتش تنور بر صورت ابوتراب، دلت بسوزد که سران مملکت ما بویی از سراوان و آبان نبرده‌اند. از حدیث سوختن توی صف وام به صفِ سوختِ سراوان و سوز سرما، لای انگشتان پای کولبران مریوان رسیده‌ایم. بیچاره ملتی که جان، کف دست، از ساقی کوثر به بهشت زهرا رسیده‌‌اند. چنگ به برق مجانی زدیم، نخست. این آخر کار ما ببین که به سیم آخر زدیم. بابا نرو ما قول می‌دهیم با هوا افطار کنیم، عید فطر هم روزه باشیم، با دینِ خدا کار حرام کنیم. بابا جان من! ارباب، خودش فاش گفته است گور بابای رعیت، پس چگونه قسم حضرت عباس باور کنیم؟ گویند شغل پدرت چیست که این همه گرد و خاک می‌کنی؟ آقا‌زاده‌ای که این همه در ایران، نیت اروپا می‌کنی؟ یکی داغ مُهر بر پیشانی و هر لحظه شیطان را با سنگ می‌زند. یکی سنگسار می‌کند و اجر می‌بَرد. یکی روی سنگ سر می‌گذارد و آرام می‌بُرد. یکی نان مردم آجر و با آجرهای خانه‌های مردم هفت سنگ بازی می‌کند اما بابای من از زیر سنگ، نان در می‌آورد، می‌خواهد به سرزمین ما شرافت آورد، قاچاق بزرگی‌ست خدا کند کم نیاورد. آری پدر من سوخته است تا پدرسوخته نباشد. گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولیک نه در عصر ما. هم‌سنگ این همه ستم ما فقط آه کشیده‌ایم، آه مجرم است که جِرم ندارد. با اینترنت خاموش، پدر این دروغ‌گویان، ژِپِتو، کفه‌ی اعتراض ما تا ژوپیتر پرتاب شده است. علی بخواب در بستر پیغامبر ملی، که تو را خوابیده می‌خواهند این جماعت آل پیغمبر. آیا جان کسی مهم نیست غیر از پیغمبر؟ درود را بفرستیم فقط به پیغمبر؟ تو که خشم خویش فرو داده‌ای در برابر آب دهان، چگونه جز مرگ و اعدام نشنیده‌ایم از زبان ولی پیغمبر؟ روز پدر مبارکِ آن که پدر در آورده است از مام وطن. ما را تسلیت گویید، پدرانمان سوختند همین دیروز با گلوله، آفتاب، باک پر، جیب خالی، سوز سرما، چه مذکر چه مونث.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۴
i protester

برقراری عزیز؟ شب رفته، صبح شده. تو چرا هنوز همه چیز را سیاه می‌بینی؟ زلزله اومده؟ جمع کن خودتو تقصیر خودته که توی این استان به دنیا اومدی. روی گسل، کنار چاه نفت. حیف این همه ثروت طبیعی، که خدا به پای تو ریخته ولی تو باز از بلایای طبیعی شکایت می‌کنی. حتما خسیس بودی، حسود بودی. حتما گفتی چرا پول نفت ما را توی یه شهر دیگه، یه استان دیگه، یه کشور دیگه خرج می‌کنند؟ نگو کمک‌رسانی قطعه، نگو هوا سرده. نگو کرونا هست، ماسک‌ها تا روی چشم‌ها بالا اومده، کسی ما را نمی‌بینه. خودتو تو آیینه ببین، مسبب مشکلات تو، خودت هستی. آستین‌هاتو بالا بزن، با برف وضو بگیر، لبخند بزن به زندگی. دولت و حکومت خودتی عزیز. اگه حقوقتو پس‌انداز و در راه جان جانان خرج کرده بودی الان به جای بیرون، لااقل داخل اتوموبیلت یخ می‌زدی. یک نفر زیر لب می‌‌گوید آیا از پیامبرانِ دین احمد که آن همه وامصیبتای موی سر، بد حجابی و قحطیِ چادر سر داده‌اند کسی از سرپناه و چادر نداشتنِ مردم بویراحمد سردرد نگرفته است؟ آی مردم سی‌سخت! لبتان را گاز بگیرید. عذاب نازل می‌شود. دوباره زلزله می‌آید. خانه خراب‌تر می‌شوید. اگر به این مقدار راضی نباشید‌، خدا شما را می‌برد و قومی دیگر می‌آورد. در سال‌سی دوم رنج بردن اربابیم، زود قضاوت می‌کنید، تازه نوبت به انیمیشن‌ها رسیده است، شما هم حرکتی از خودتان نشان دهید تا برکت به زندگی‌تان برگردد. قاضی القضات را برایتان فرستاده‌ایم، نگویید ربط او با شما چیست؟ شاید کسی بخواهد آشوب کند، ته دل شما را مثل خانه‌هایتان خالی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۲
i protester

آبِ روان، بیمارِ اعصاب و روان، آب شدنِ مادر و فرزند، یک قامت خمیده هم‌چو کمان، یک تیر خلاصِ بدون هیجان، بدون کمان. یک فروند دیوانه از این شهر، از آن شهریار، از دیوانِ شعرِ چاکران، از انجمن عو عو سگان. یک شهروند، یک فروند سرِ سربلند، نه در خدمت عالی‌جنابان و سروران و سبک‌سران. یک وند اشتقاقی عامل اغتشاش، با خاک پاک نمی‌شود، بشاشید بر سر این ناتوان. چه معنی دارد این همه ایستادن؟ دماوند بودن بالای سر تهران، سلطان، دگران. آمده‌اند پول آمپول‌هایشان را بگیرند. میدون تیر، سربازی نرفته‌اید؟ کله‌پوک‌ها آمده‌اند پوکه‌هایشان را پس بگیرند، آمده‌اند مغز خالی پس بدهند. بر دستان زندانی، دست‌بند، بر پاهای دیوانه، زنجیر می‌بندند آیا با او که زندانی دیوانه‌، دیوانه‌ی زندان هست انتظار دارید مانند یک عزیز دردانه‌ی مادر برخورد شود؟ دیگر رسم نیست آن که عقل ندارد و خدمت این نظام نمی‌کند، کارت قرمز معافیتش بدهند، کارت قرمزش می‌دهند. از خوشی‌های دنیا که نه، از خود دنیا اخراجش می‌کنند. آن که پا نکوبد، توی سرش می‌کوبند. این که نامش سرکوب نیست، اتفاقا همه چیز آرام اتفاق می‌افتد. نه با چوبه‌ی دار، با دارو، نه با دستور خانم فرماندار و آقای بخشدار، با آرام‌بخش. می‌بینی آن که تن به این دم و دستگاه ندهد، سرانجام سرش را زیر دستگاه، به کما، به دم آخر می‌برند. بنویسید در تاریخ تاریکِ آبادی و آزادی ما از احمد آباد تا امین آباد، از باختران و خاوران تا همان کوچه‌ی اخترِ حصر و زندان قصر، هر چه ستاره، صور و اسرافیل بوده، تکه، پاره و خاموش کرده‌اند و هر چه بهار، فرخی و خجسته باد بهاران بوده یک شبه حس پایان داده‌اند. بالا خانه‌ات را اجاره بده که هر چه زمین در این سرزمین بوده به خاطرِ خاطرِ مبارک اعلی‌حضرت همایونی، محمد علی شاه، رضا شاه، محمد رضا شاه و علی شاه، ارث پدری را باغ‌شاه کرده‌اند. می‌بینی توی باغ نیستی. از ملک‌المتکلمین تا بهنام محجوبی همه در و برِ بیمارستان لقمان خوابیده‌اند تا بلکه تو بیدار شوی. همه چیز‌خور و تیرخور شده‌اند تا تو دنبال یک لقمه نان، جیره‌خوار و خوار خوانِ آقا محمد خان، رضا خان و آقا خان نباشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۹
i protester