اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۷ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

خطای انسانی، خطای دید نیست، رنگ سبز لجن را تیره، لباس کرده‌اند، شانه به شانه، از آسمان، ستاره‌‌، اختلاس کرده‌اند. مکتب‌خانه نرفته، توی هر وزارت‌خانه، رفته‌اند، آری قبله‌ی عالم، درست گفته‌اند، در جامعه، لجن‌پراکنی کرده‌اند.
با شمع بیت‌المال، دل مردم را نشانه، رفته‌اند. برای اعتراف گرفتن چراغ قوه و برای اعتراف نکردن، ریاست قوه، دست گرفته‌اند. از نام این پاسداران انقلاب، پیداست چه قدر، کنار طناب دار، پاس داده‌و دلشان، برای آن ضعف رفته، چه قدر روزه گرفته‌اند.
گویند برای شام پولِ پیش گرفته‌اند و برای کودکان؛ اما جای گلوله بر تن کودکانِ شام نیست، آری گمان کنم آلزایمرِ سخت گرفته‌‌اند و پیشه‌ی خیاطی لباس عریانِ پادشاه، در پیش گرفته‌اند.
شاه دزد و دزدِ شاه، همه دستشان پاک هست، آن دزدِ دریچه‌ی فاضلاب هست که از محاسبه، باک هست. ز چه رو نشانی‌اش را از شهرداری و وقتِ شهرداری گرفته‌اید؟ اندکی نیک بنگرید. نشان به آن نشان که نجس کرده‌اند، خویش را. از ترس بوی بد، در گریبان فرو برده‌اند، سرِ خویش را. اگر چه آب‌های جهان نشد، فاضلاب‌های تهران که گرفته‌اند. از من مپرس که بر این عزا، مجلس گرفته‌اید؟ عزا همین هست که مجلس را گرفته‌اند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۰
i protester

اعلیحضرت گمان کرده بودند با عمامه می‌توان، چکش و داس را راست کرد و چپ‌ها نیز، ذوق کرده بودند که برای مارکس، حمد و سوره، خوانده خواهد شد. کاخ سفید هم برای طرفداری از حقوق سیاه‌پوستان، نفت و عمامه‌ی سیاه را انتخاب کرده بود. هیچ کس نمی‌دانست عمامه در آستین، کلاهی گشادتر از تاج و کلاهِ چه، و طناب داری بزرگتر از کروات سرمایه‌داری خواهد داشت؟
خبری از مصدقِ قجری نبود، همه، قهوه‌ی قجری را نوش جان کردند. دیکتاتور، پیامِ مردم ایران را شنیده، نشنیده، ساواک، مرغ سحر را شکنجه کرده، نکرده، کارکنان سفارتِ امریکا، بشکه‌های نفت را پر کرده، نکرده، حزب توده، مجاهدین و فدایی خلق، برای اعدام سران رژیمِ قبل، قلب کشیده، نکشیده، توده‌ی مردم، رای داده، نداده، تمام خلق، به استراحت رفتند. آری این چنین بود که بیست و دوم بهمن را تعطیل آفریدند. 
اگر چه قبله‌ی عالم تشریفشان را بردند اما روح خدا، خودِ خدا شدند و دنیا را جلوی چشم مردمِ این گوشه‌ی عالم، آوردند. عده‌ای از خر شیطان بالا رفتند و  شیطان بزرگ را به دنیا آوردند. چپ‌ها دوباره زندان افتادند و به جای خیابانِ شهریور پنجاه و هفت، در خاورانِ شهریور شصت و هفت، زمین افتادند. اگر می‌کشم، می‌کشم، آن که برادرم کشت، حقی برای سلطنت‌طلب قایل نبود، حالا برادران، همان شعاردهنده را می‌کشتند و سلطنت‌طلب حقی برای صدای او قایل نبود. 
و چون آب‌ها از آسیاب افتادند، ژن خوب شاهنشاه، فیلشان دوباره یاد هندوستان، به فکر برگشت به ایران افتادند. بس که با غلط‌گیر به جانِ نام شاه در کوی و برزن افتاده بودند، روی شاه را سپید کردند و مردم به غلط کردن افتادند. عده‌ای گفتند بد همیشه خوبتر از بدتر بوده است در تاریخ، لیاقت ما همان پالان خر بوده است و حزب رستاخیز.
عده‌ای می‌گفتند ما را چه به سیاستِ بی پدر و مادر؟ انسان برای لذت آفریده شده است، از لذتِ یک پدر، یک مادر. گور بابای آزادی، ام المصائب هست شعار برابری. صدای تیر هوایی را نشنیده‌ای؟ چرا هنوز سر به هوایی؟
عده‌ای می‌گفتند، عده‌ی این انقلاب را نگه دارید، بعد از آن، هر چه می‌خواهید، تا انقلاب مهدی، انقلاب کنید. وقتی علی، خود، قرآن را بر سر نیزه برده است، چون و چرا، چرا؟ تمکین کنید.
و چون مرد و زن از هم، دور، افتاده بودند، کسی اعتراض نداشت به آن که خواهرش کشت. روزی چشمان زن، به در دوخته می‌شد تا روشن به  استخوان‌های یک مردِ برگشت خورده از نبرد، شود و روزی با اسید، زمین می‌افتاد تا چشم‌چرانی یک مرد را، دهانِ پایین‌، آب نیفتد. روزی روسری بر سر زن ‌می‌افتاد و روزی سر زن، زمین ‌می‌افتاد. یک نفر می‌گفت چه خوب که دیگر نمی‌توانند روسری سرش کنند. یادش رفته بود، زیرِ خاک، تمام تنش را روسری می‌کنند.
آری جامعه را انسان‌های گوناگونی ساخته‌‌اند، گونه‌ای سر سبز که سرخورده‌اند، گونه‌ای سر به راه که سر به زیرند، گونه‌ای سرسپرده که سر در آخور دارند و گونه‌ای سر بلند که سر به نیست شده‌اند. و تو را چگونه امیدی هست از پس این همه سر که برای آزادی، جان دادند و سرانجام خبری جز جان دادنِ آزادی نبود؟
فرهاد دارد می‌خواند: با اینا زمستونو سر می‌کنم. تصدقت بشوم این جا زمستان را دوست می‌دارند، از برای خواب زمستانی‌اش. اصلا برای همین هست که در ولنتاین به یکدیگر، خرس، هدیه می‌دهند. و علی را نیز دوست می‌دارند برای آن که، جای پیامبرشان خوابیده است. 
و چه کس می‌داند عشق، بدون آزادی، آغاز دوران ریاکاری‌ست؟ خواه عشق به یک انسان باشد خواه به یک آرمان. خواه نامش اسلام باشد، خواه جمهوری. همان کلاهی که عاشق به احترام از سر، برداشته باشد، به اختصار بر سر معشوق، گذاشته باشد. و چون عشق را چنین سرهم بندی باشد، عشق به آزادی را، سر و پا، همه بند، و قرارها، برای نخستین دیدار، بر سر دار‌باشد. تا در شهر یک نفر هم نباشد که سر از پا نشناسد، شوری در سر ، شورشی به پا کند. آری زمستان را سر نمی‌کنیم مگر آن که داده باشیم، یا سر یا تن. فرقی ندارد از فرودستان باشی یا از نخست‌وزیران، تن را که نداده باشی، حمامِ فین، زندان قصر، تبعید و حصر، تو را تنهایی، از پا در می‌آورند. تو گویی به جبران بیست و پنج سال خانه‌نشینی حضرت علی، علی‌حضرت، سالخوردگان را خانه‌نشین می‌کنند.
و آن جسم دوار تو خالی را نیازی به جواهرات تاج نیست، که هم‌چون سنگ‌آسیاب، با باد می‌چرخد. با حزب باد، با ثروت باد آورده، با زنده باد بادِ شکم. آری مملکت را به سپاهی از باد سپرده‌اند و از آن، برای مردم تنها کلاهی مانده است که بر سرشان رفته است، چه دلواپس  مردمانی که سفت آن کلاه را چسبیده‌اند، مبادا باد ببرد. چه زنده باد مقاومتی.
و آن سوی آب، چه مرغانِ طوفانی، چه تحلیل‌گرانی، چه تحلیلِ گرانی، نشسته در کشتی نوح و نفخ فی الصوری: هر چه بادا باد، تنها دست ِ خدا بر سر ایران مباد.
به راستی زنده باد باد که همه از این آسیاب به نوبت، نان می‌خورند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۹
i protester

و خداوند مرد را آفرید و مرد، ناموس را. خلقتی که تاجِ سر، صدایش می‌کرد و این یعنی جزو اموالِ منقول مرد به حساب می‌آمد، چه سرش، چه تنش؛ چه سری که به تنش نمی‌ارزید.
سر کوچه، دختری را سر، زده‌اند، موهای روی سرش را نمی‌گویم تا کلیددارِ بهشت به گناه بیفتد، یا دهانِ سرمایه‌دارِ، آب بیفتد، همان سرش را می‌گویم تا کبک‌ها را سر، از زیر برف، بیرون افتد و نرها را سر، از شرمندگی، زمین افتد.
اما کسی برای این سر، دهه‌ی محرم نمی‌گیرد. برای این دختر، ایام فاطمیه نمی‌گیرد. آری، در هفتمِ مرجع تقلیدِ صد و سه ساله، باید سراغ، از دختر سه ساله‌ی حسین گرفت و نه دختر هفده ساله‌‌ی زیر دِین. راستی که چه دِینی بیشتر از فرار کردن، از دستِ همسر؟ سرباز زدن از نشستن به پای همسر. چه ارتدادی بیش از این که ناموس‌پرستی را بی‌ناموس کرده باشی؟ و چه شیطنتی بیش از این که به جای تحریکِ مرد، احساسات مرد را تحریک کرده باشی؟ اصلا اگر سرش را پایین انداخته بود و زندگی‌اش را می‌کرد، هرگز سرش پایین نیفتاده بود. زنی که قبول نمی‌کند دست همسر بر سر او باشد، باید قبول کند که سر او در دست همسر باشد. آخر همه‌ی سرها‌که پسرِ پیغمبر نمی‌شوند، اگر سر و گوشت جنبیده باشد، تیغِ ابراهیم، ذوالفقار می‌شود. تجربه نکرده‌اید، نمی‌دانید چه حسی دارد؟ باغبانی که گلی چیده باشد، رضا شاه کبیری که سر کوچکی، سر میرزا کوچکی را به دست آورده باشد، نقالی که داستانش به سر رسیده باشد، همه، لبخندی از سر رضایت دارند، چون که رضایت خدا‌و خلق خدا را دارند.
آب غسالخانه، قطع شده است. کسی نازِ جنازه را نمی‌کشد. برای چشمان هیز، هیزم آورده‌اند. بشری که فکر نمی‌کند، سر زن را می‌خواهد چه کار؟ همان پایین تنه‌اش، رنج‌های شلوار او را یک تنه بس هست.
بخواب دختر من که دیگر هیچ غیرتی نگران نیست تو سرت را کجای این سرزمین، بر زمین می‌گذاری. بدون سر درد شدی، بدون دردسر. نه سِنت به قانون رسید و نه دستانت. سر به سرم مگذار، اصلا جامعه‌ای که نیمی از آن رعیت و نیم دیگر، رعیتِ رعیت باشد، چگونه قانونِ ارباب را، امید به تغییر باشد؟ تو سرت را از دست ندادی، این ما هستیم که به قانون جنگل، گردن نهادیم، بگو بر گردن‌های ما، سرِ تازه بکارند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۷
i protester

چه تصویر عریانی از عاقبتِ ایستادگی و سیاستِ مرغ یک پا داردِ استبداد: اجماع و جماعِ ایستاده با استعمار. آری، در تجاوز انقلابی، حتی فرصت رفتن به رختخواب هم داده نمی‌شود. 
و چه قدر آزادیم که می‌توانیم تصویرش را بر روی برج آزادی بیندازیم، بدون رعایت شئونات اسلامی در جمهوری اسلامی.
اگر شرق یوری گاگارین را دورِ زمین فرستاد و غرب، نیل آرمسترانگ را روی ماه، ما بعد از انقلابِ نه شرقی، نه غربی، عکس امام را از زمین، به ماه فرستادیم. حالا پس از چهل و سه سال، ستاره‌های چینی را هم می‌چینیم. چه شبی، چه ماه و ستاره‌ای، خجسته باد این پیروزیِ خون بر پرچم و عمل به حدیث نبوی، اطلبوا العلم ولو بالصین. آری عِلمی که به عمد، عَلَم و پرچم خوانده شد، ور نه اگر قرار بر فراگیری دانشِ سرکوب مسلمانان باشد، نگارِ مکتب نرفته‌ی ما، خود، مساله آموزِ صد مدرس، می‌باشد. 
شب دراز هست، مبادا به شهیدی بگویید برخیزد، طاقت نمی‌آورد تماشای این برج میدون آزادی را، او برای وطن پا داده است و عده‌ای با وطن، پا داده‌اند. وطنم تمام شد بازی اتل و متل توتوله‌، یه پاتو ورچین، به خاطر چین، به خاطر چینی نازک تنهایی خاطرِ مبارک، مبادا که ترک بردارد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۶
i protester

پیامِ مصوبه‌ی کمیسیون تلفیقِ مجلس روشن بود: تنها مشمولانِ غایب، قادر به خریدن خواهند بود چرا که این مملکت، مملکتِ امام زمان، مملکتِ امامی غایب هست. و چه زیبا، در انشای علم بهتر است یا ثروت؟ علم را انتخاب کرده‌بودند که هر چه قدر علمِ مشمول بیشتر باشد، حکومت، مشمول ثروت بیشتری خواهد شد. می‌بینی چه قدر راست می‌گویند که نخبه‌های یک کشور، سرمایه‌های او هستند.
همیشه که نباید طبقات بالا، بالا بروند، گاهی از فرودستان هم، کسی پیدا می‌شود که بالا برود. دارد از پله‌های برجکِ پادگان، بالا می‌رود، پله پله تا ملاقات خدا، اما خدا، بالای شهر هست، توی یکی از آن برج‌ها که دردی به نام آخرِ برج ندارند. توی یکی از آن مال‌ها، بیت‌ها،  که دست‌خطِ خدا را همیشه‌ی خدا، توی حیبشان دارند. تمام تنش یخ زده است، با انگشتانش نمی‌تواند ماشه را بچکاند، شاید گلوله‌ای می‌توانست او را گرم کند.
آهای پسر خرخون، مملکت، خر تو خر هست، خیلی خری اگر خدمتت را نخری. چرا فکر می‌کنی تبعیضی رخ داده است؟ حکومت از امثال تو، پول می‌گیرد تا فرزندانِ ذکورِ پابرهنگان را در پادگان، پناه دهد، آب و غذا دهد، لیاقت شهادت در راهِ وطن دهد. این همه دست، دست، نکن، خودت را دو دستی بدبخت نکن‌.
خوش به حال شما که دانشجوی ستاره‌دار شدی، حالا برای خرید خدمت، تنها دویست و پنجاه میلیون تومان کم داری.
راستی شما، کارت پایان خدمت می‌خواهی چه کار؟ وقتی، هر روز، اون طرفِ مرزی. اصلا شانه‌های تو به درد ستاره نمی‌خورند، با کولبری، خرابشان کردی. همان بهتر که خودت و کله‌ات صفر باشید، سربازِ صفرِ کله گنده‌ها باشید‌. راستی ممکن است توی خدمت، به کولبری شلیک کنی؟ آخر توی چراگاهِ سربازی، چرا نداریم. دستور که می‌دهند، باید دست از پا، درازتر ‌شود.
تیغ را بردار، نه برای مو‌های سرت، به جانِ دستانی بیفت که از دستشان کاری ساخته نیست. بهمن خونین هست، بگو مرگ بر شاه رگ. از همان دست چپ آغاز کن، از همان فرشته‌ای که گناهانت را می‌نویسد. به صلیب بکش این هزار دستانِ دست نخورده را، این مریم مقدس باکره را، این محمد امی را که هنوز یک خط، یادگاری ننوشته است. صدای آزادی را می‌شنوی؟ چه همهمه‌ای! چه حمام خونی. 
آهای دیوانه‌ی زنجیری! تو معاف شده‌ای، معافِ اعصاب و روان، معاف از خدمت به نظامی که روی اعصاب و روان هست. گوش‌هایت را در آیینه نگاه کن، ببین چه قدر، دراز شده‌اند، نمی‌دانم در شهوت شنیدن کدام سخنی؟ هر چه باشد، دیگر نیازی نیست تا خدمتت را بخری، گورت را کنده‌ای، هر آیینه، تو خود، همان گورخری، سیاه، سفید، رنگ زندگی.
دست نگه دارید، خبر آمد که قانون لغو شده است، یعنی قانون نشده، تمام پروازهای آقازاده‌ها کنسل شده است. گفته‌اند با دستان شما، با دست‌رنج شما کاری نداریم، ملاک پاهای شما، قدم رنجه‌ی خیر الامور اوسطها، عورتِ شماست. اگر یک جفت فرزند بیاورید، خداوند او را به عنوان قربانی از شما قبول می‌کند، حجتان قبول می‌شود و دیگر نیاز به تراشیدن سرتان نخواهد بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۶
i protester

درست همان زمانی که در تهران، کارتن‌خواب‌ها، به خانه‌ی خدا راه نداشتند و در آتش ِ سرما می‌سوختند، در مسکو، کاخِ نمرود برای ابراهیم، گلستان شده بود و خدایش را عبادت می‌کرد. می‌بینی کفر و ایمان چه به هم نزدیکند؟ راستی که از نزدیکی کفر و ایمان، چه گلستان‌هایی، چه عهدنامه‌های گلستانی، زاده نمی‌شوند. اصلا مهم نیست در بیداری بنده‌ی کدام خدا باشی، مهم آن هست که روی کدام زمین خدا، خوابیده باشی؟ پیاده‌روی خیس یا کشور نفت‌خیز؟
راستی چه قدر دلسردکننده، چه قدر سرگرم‌کننده بود، وقتی بهشتِ زیر پای مادرانِ کارتن‌خواب، یک کارتن بود، یک کارتنِ صامت.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۴
i protester

رییس جمهوری که ایستاده است، نه پای حقوقِ ایران، به نماز، به راز و نیاز، با آقا بالا سرِ ایران. امیرالمومنینی که در نماز بخشیده است به سائل، نه یک انگشترش، تمامِ انگشتانش، تمامِ سرانگشتانش. آخر چه اشکال باشد که آن‌ها را همه، همراهِ ایران، داده باشد؟ هر چه باشد او سواد انگشت زدن هم ندارد. اصلا مهم نیست که چه قدر باخته‌‌ایم، مهم آن هست که چه قدر ثوابِ بهشت، برده‌ایم. خوب نگاه کن، تا این جای کار، یک کتاب خدا در تهران و یک جانماز در کرملین برده‌ایم.
راستی که صدا و سیما حق داشته است تصویر گربه‌ها را ممیزی کند، نباید تصویر هیچ گربه‌ای روی پرده بیفتد، شاید کسی، یاد ایران بیفتد.
شمال را به روس بخشیده‌ایم و جنوب را به چین. شمال، بهمن آمده است و جنوب، سیل. می‌بینی این جغرافیاست که به جای تاریخ، به حرف آمده است. و سلامتی آن دو پرچم سرخ که توی ایران، از نو همسایه شده‌اند، ما همه این جا، مرد و زن برابریم. بهشت زیر پای همه‌ی ماست، سهم ما از ایران، بهشتِ تهران، شده است: بهشت زهرا. یعنی دقیقا همان جایی که آب و برق مجانی می‌شود، از حسابِ مردگان، پولی کسر نمی‌شود. آری بخوان نماز میت بر سر سرزمینی که از دست رفته است.ای فاتحِ جنگ، با صلیب، فاتحه بخوان از روی همان قرآنی که برده‌ای، بر سر نیزه برده‌ای.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۳
i protester