اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

سلام دایی بهروز. 
از آن سال‌هزار و سیصد و هشتاد و هشت که تو سرت را بر زمین گذاشتی، دیگر این سرزمین روی خوش ندیده است. درست مثل آن ترانه‌سرایِ سر اومد زمستون که در بیست و هفتمین روز بهار سال شصت، در شب عروسی‌اش، او را برای همیشه بردند، تو را نیز شبانه از این دنیا به خواب فرو بردند. و چه قدر این دو سال به یکدیگر شبیه بودند. یکی با کودتا رییس‌جمهوری را برکنار و یکی با کودتا رییس‌جمهوری را کنار خودش نگه داشت. آن که فکرش باز و دستانش بسته باشد، استعدادی که تاب استبداد نداشته باشد، غروری که شکستنش آب خوردن باشد، با آن همه دقت، چرا این دنیا نباید که دقش بدهد؟ من چه می‌دانستم که سیزده به در را برای آخرین دیدارِ روی تو آفریده‌اند که حتما گوش این پسر مردم گریز، گوشه گیر و تفریح ستیز را می‌گرفتم که هرگز خبر دورغ وقت‌کشی‌ها را نشنود. آی متولد شهر خون، چگونه اصفهان را نصف جهان می‌خوانند، حال آن که تمام جهان من را در آن خوابانده‌اند؟ من که باور نمی‌کنم رفته باشی، شاید‌بدجنسی تو گل کرده باشد، بازی دیگری باشد، قایم باشکی در کار باشد، شاید تو تنها چشم، گذاشته باشی. من را از اصفهان تا مرکز ایران، به اندازه‌ی یک رفت و برگشت فاصله بود، تو چگونه کمان زدی که نوکِ پرگار درست بر کمر من فرود آمد؟ آن جا که من بودم می‌گفتند کوچه‌ها را آب می‌پاشند تا موقع آمدن یار از سفر، گرد و خاکی نباشد، چنان گرد و خاکی به پا کردی، چنان در یک چشم به هم زدن، رفتی، که تنها چشم‌ها فرصت آب‌پاشی پیدا کردند. می‌گویند وقتی بچه بودم دیر راه افتاده‌ام، شاید برای همین هست که همیشه دیر رسیده‌ام. خداوند بی تو آسمان و زمین را در شش روز از نو آفریده بود و من در روز هفتم رسیدم. کار از کار گذاشته بود. عده‌ای داشتند حساب و کتاب‌ِ نماز و روزه‌های قضای تو را می‌کردند، تویی که روزگار نه گردن کج و رکوعت را دیده بود و نه دست کج و جیره‌خواری‌ات را. اصلا روزه‌ی تو چگونه قبول می‌شد آن گاه که تمام سال سرت را زیر آب کرده بودند؟ دوازده سال گذشت و دیگر بعد از این، نام سال‌ها تکراری خواهد شد، اما به گمانم تمام این سال‌ها، مثل امسال، سال گاو و شاخ زدن بوده است. خدا دارد تمام شهرها را مثل خرمشهر به قیمت خون مردم، آزاد می‌کند، تو گویی دارد درب باغ‌وحش‌ها را باز می‌کند. می‌بینی رنگ شهرها به رنگ عمامه‌ی سلطان در آمده است. دیگر کسی مثل تو نیست تا از شادی فامیل، فیلم بگیرد. دیگر کسی مثل تو عکسی از پدر و بختیار، قاب کرده بر دیوار ندارد. از مرغ طوفان به تَه صف مرغ رسیده‌ایم، اگر عمری بود، می‌خواهیم با دم مسیحایی شاهزاده، از جمهوری و آزادیِ قبل بیست و دوم، انتقام بگیریم. نگاه کن ببین حتی فائزه هم حاضر نیست کارنامه‌ی پدرش را زیر سوال ببرد، دعوای بنی‌هاشم و بنی‌امیه هست، هنوز مانده است که سراغ کدخدا را از داخل سوراخ موش بگیریم. دایی، چند ماهی هست که من عمو شده‌ام و تو نیستی که مثل بچگی‌های ما، از بچه‌های بچه‌های خواهرت عکس بگیری. سایه بابا و مامان بالای سرم هست، یک برادر و یک خواهر، یک مقامِ خواهر و یک نشانِ برادر، یک خواهرزاده و یک برادرزاده، یک مهربانِ متولد ماهِ مهر، همسرم هست، اما تو در هیچ عکسی نیستی. به گمانم رفته‌ای تا از بالا، تا از توی آسمان از ما عکس بگیری. اما نگفته‌ای مامان جان که تو همه جانش بودی، نگرانت می‌شود؟ دایی بیا پایین، من فقط پایین رفتن را بلدم، از پله‌ها، از رتبه‌ها، از موقعیت‌ها. من آدمِ بدرقه هستم. از ارتفاع می‌ترسم. بال در آوردن، برفِ شادی، جشن تولد گرفتن، استقبال را بلد نیستم. چشمان من سال‌هاست که دیگر به آسمان نگاه نمی‌کند، حتی اگر آن‌ها را کویر لوت و لوچ و پوچ کنند. آخر این جا بارونِ سر اومد زمستون هم، بوی تیر باران و باروت می‌دهد. این جا یک انقلاب زمینی را با خراب شدن بر سر مردم، با یک دین آسمانی، از همان آسمان، با هواپیما خراب کرده‌اند. یادت می‌آید کارمند دولت، پای نماز اول وقت و قرائت قرآن ماه رمضان را وسط می‌کشید تا از کار ارباب رجوع دست بکشد، حالا این روزها سرمایه‌دار روشنفکر هم، کارگر روزه‌دارش را بیش از پیش عذاب می‌دهد تا او از دینش دست بکشد. یادت می‌آید تا می‌گفتی آزادی، لا اکراه فی‌الدین، باید دهانت را آب می‌کشیدی، حالا این روزها اسپرم‌های پادشاه هم که از پادشاهی افتاده‌اند، دهانشان آب افتاده، برای آزادی، جا نماز آب می‌کشند.  دایی مرگ بر دیکتاتور گفتنمان هم مثل مرگ بر امریکا، فقط زور زدن برای دیکتاتور شدن خودمان هست، مثل همان زور زدن برای امریکا رفتن بچه‌هایمان، برای واکسن زدن به اهل بیتمان. دایی شاخ‌های ما را شکسته‌اند و به شرطِ شاخ زدن به زیردستانمان، به شرطِ مکیدن نوک پستان فرودستانمان، پسمان می‌دهند. ما همه گاو شده‌ایم. همان گاوی که روح خدا آن را فیلم آموزنده‌ای می‌دانست. می‌گویند تو پیش خدا رفته‌ای. پیش کدام خدا؟ حتم دارم خدایی که انسان را آزاد آفرید نه خدایی که این بردگان آفریدند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۱
i protester

آدم‌ها سه دسته هستند یا رفاه بیشتر را انتخاب می‌کنند یا خانواده‌شون را انتخاب می‌کنند و یا تبعید می‌شوند. تبعید به زندان، به زمین پر از مین، به کارتنِ کف خیابان، به گورستان، به سیستان، به کردستان، به بلوچستان، به خوزستان، به گلستان. اگر چه سرانجام همگی تبعید خواهند شد به جایی که نه رفاه بیشتر است نه خانواده، زیر خروارها خاک و خواب. 
ماشین عقبی دارد چراغ می‌زند تو گویی بوی انفجار نور می‌دهد همان درس بزرگ انقلاب که با نور هم می‌توان زور گفت، با نور هم می‌توان کنار زد. مرد جماعت می‌گویند نباید کنار بکشی، این یعنی کم آورده‌ای، بزدلی، جُربُزِه نداری. اصلا مثل این می‌ماند که شلوارت را پایین بکشی و همه ببینند تو مرغ نیستی که تخم بذارد، نری هستی که جا زده است، جفتِ آن تخم را جا گذاشته است. راهنما می‌زنی که عقبی آرام بگیرد اما او هم‌چنان نگران است که مدال و جام را از او بگیرند. در طول مسیر هر چه فاصله‌ات را با جلویی حفظ کرده‌ای، اتومبیلِ سمت راستی که به بازی شطرنج علاقه‌مند بوده، مثل اسب راه افتاده، آمده است جلوی تو. این بار تو جای خالی او را پر می‌کنی، بی‌خیال حرف‌هایی که پشت سر تو خواهند زد. اصلا تو کی هستی که بخواهی به هفت پشتت، فرهنگ رانندگی را آموزش بدهی؟ نمی‌بینی سر آورده؟ بگذار با سر تا پشت جلویی برود. می‌چسباند اما برای پلیس تار مو مهم خواهد بود نه فاصله‌ای کمتر از یک تار مو. دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی نه این که مبادا خورده باشی‌. مستی برای پیاده جرمه، نه برای آن که گلوله داره، ضد گلوله سواره. توی رادیو یه خدانشناسِ روان‌شناس می‌گوید رسیدن مهم نیست، از مسیر لذت ببرید. سر دو تا صفر را شیره می‌مالند، چیزی شبیه بی‌نهایت می‌شود، آدمی این گونه هست که می‌تواند خوشحال ‌شود. آن که در لاین خودش حرکت می‌کند، به صراط مستقیم توهین می‌کند. مهم نیست که چه قدر پایش را روی گاز گذاشته باشد مهم آن است که هر پاچه‌ای فرمانده‌اش گفته، گاز گرفته باشد. مهم نیست که لایی کشیده باشد مهم آن است که برای فرشته‌های یمین و یسار، نقشه‌ی ترور، طنابِ دارِ بخیه نکشیده باشد. مهم نیست که چه قدر دود می‌کند؟ مهم آن هست که کله‌اش بوی قرمه سبزی ندهد. مهم نیست که روانی باشد مهم آن است مدرک معافیت اعصاب و روان نداشته باشد. این نباشد و آن باشد، جای او پشتِ پشتِ فرمان است، پا جفت نکرده‌است، نهایتش جای او جفت ِ راننده می‌باشد. اگر دوباره گواهینامه‌اش را می‌خواهد، باید که دوباره  تست بدهد همان تستی که برای معافیت داده است. این بار باید ثابت کند که دیوانه نیست، با دیو و دیوان اداریِ ایشان بیگانه نیست. جاده با هر دست اندازی راننده را دست می‌اندازه. می‌گویند سرعت‌گیره، برای بیداری ملته، کلمات را هم دست می‌اندازند. این جا باران بهاری که بگیرد، راه بندان می‌شود. تو گویی تا بند نیاید، گلوی راه می‌گیرد. ‌وزارت راه، وزارت نقشه‌ی راه، وزارت سر به راه کردن، وزارت سرکوب غافلگیر می‌شود. مثل آن برفِ آبان تهران که با خاموش کردن اتومبیل، روشن و روشنفکر می‌شدی یا غروب کرج که فکر مادری برای همیشه گیر کرده بود پیش دست فرزند پدری یا مردم ماهشهر، گیر کرده داخل بن‌بست نیزارها. آروم نمی‌گیگیرند تا گیرت را بگیرند‌، لایه‌ی اوزون را پنچرگیری کنند. آیا این تیرباران، این بارانی که بر سر مردم می‌ریزد صدقه سر کنار زدن فرشته‌هاست تا کودکی ایستاده ادرار کند؟ سیاست پدر و مادر نمی‌شناسد، چادرشان را جلوی چشم مردم می‌گیرند. از اینترنت تا دو سه قدم مانده به بیت، همه چیز آف می‌‌شود تا هوا دوباره صاف شود. سر و کله‌ی آفتاب دوباره پیدا می‌شود. رنگین کمان هم می‌آید. می‌بینی یک آسمان طرفدار دگرباش‌هاست ولی هم چنان روی زمین به ایشان می‌گویند اقلیت جنسی باش. زبان عربی خوب است به وقت پیام، در مقام خدا. اما نباید از داخل نی، از نیزارها شنیده شود. تنها یک شمع، یک خان، یک ‌شمعخانی باید عربی حرف بزند، باید بهار عربی را از ته بزنند. باید تمام فصل‌های این تاریخ و جغرافیا سانسور شوند. دوباره زمستان و هوا تاریک می‌شود. انتخاب کنید یا مازوت بسوزانیم یا چراغ‌های جاده را؟ حکومتی که تیر هوایی می‌زند، نمی‌تواند پل هوایی بزند. با این دیدی که تو داری فرقی ندارد سگ را زیر کنی یا انسان را، هر دو زندگی سگی دارند. آن جلوتر تصادف شده است، از منتهی‌الیه چپ جاده به خروجی سمت راست، حق تقدم با زوره، آن نور که می‌گفتم با آن که چسبانده بود دچار شکست شده است. سر کسی آسیب ندیده است، ساق پای سرنشینی برهنه شده است. هر اتومبیلی رد می‌شود، نه این که خراب شده باشد به قول کلام مطهر، چون سالم هست تحریک می‌شود، دیگر تکان نمی‌خورد‌‌. آمبولانسی که آژیر می‌کشد، مردمی که به ژن همایونی کشیده‌اند، نه می‌شنوند، نه کنار می‌کشند. دیگر کاری از دست کسی ساخته نیست، تو گویی ترافیک به پنجره فولاد قفل شده است. دارد عمرمان، بنزینمان، دود هوا می‌شود. رادیو می‌گوید وضعیت قرمزه. مردم سر کار نروند، مسافرت نکنند. نه به رفاه می‌رسند نه به خانواده. به زیرزمین، به زیر زمین پناه ببرید. آی قوم به تبعید رفته، مگر دلتان برای وطن تنگ نشده است؟ بفرمایید خاک وطن، زیر خاک وطن. این نقشه‌ی راهه، راه سر به راه، سر به زیر، زیرِ زیر، خردِ خرد، ریزِ ریز. فردا که بهار آید، دوباره باران می‌زند و کرم‌ها به جای ما سر از خاک بیرون می‌آورند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۴۰
i protester

پشت درب‌های بسته کدام نطفه را بسته‌اید که دیوارها هر چه موش داشته‌اند با آن زبانتان را خورده‌اند؟ شما را بشارت به کدام موعود داده‌اند که هم‌چون زکریا، لبان خویش را فرو بسته‌اید؟ یک سال قبل، آن‌گاه که تمام دنیا پروازهای خویش را بابت یک ویروس، به روی چین بسته بودند شما با چین چه قدر بسته بودید که فرشته‌ی مرگ را بر سر تمام مردم ایران پرواز دادید؟ آی مام وطن! پدر را اعتیادی‌ست که به فروش تن تو، وطن ما، این خانه، این بت‌خانه، تن داده است. می‌خواهد مو به مو به احادیث عمل کند. دنبال علم، ولو بالصین هست. یادت نمی‌آید؟ چند سال قبل گفتند ما را چه نیاز به آموختن زبان انگلیسی هست؟ می‌بینی از آن سوال رای من کو؟ از آن سال رای من کو؟ که شعار مرگ بر چین و روسیه، مرگ بر ناظر کبیر، مرگ بر برادر بزرگ، سر داده‌ایم چه سفره‌ی هفت سینی پهن کرده‌اند: سپاه، سرکوب، سجده، سانسور، ساطور، سنگسار، سردخانه. سر حسین داخل سینی، سر ملت امام حسین داخل گونی. رستم ببین که چه فرش قرمزی برای اژدهای زرد پهن کرده‌اند، به دستور شاه، خوان سوم شاهنامه را از کتاب‌های درسی حذف کرده‌اند. اگر چه او ایران ما را برای یک ربع می‌خواهد، صنعت کشور را جهیزیه او کرده‌اند. مصدق آخرین روزهای سال، نفت ایران را ملی می‌کند و ظریف اولین روزهای سال، خاک ایران را چینی. راستی که خودش انتخاب کرده است وثوق‌الدوله‌ی بیست، بیست را، به جای انگلیس، دست تا مرفقِ چینی، لیس، لیس را. قرار با اسد، به وقت شام، با سلطان، به وقت آبان، تهِ قراردادِ امضا شده، امضا کردن، خودش انتخاب کرده است هیس، هیس را. و مجلسی داریم مجلس ختم، ختم به خیر، بله قربان‌گو، مثل بلندگو. هر چه آقا بگوید، نگاهشان به دوردست‌ها، به یک صد سال قبل، تَه ذهنشان جوان‌گرایی، هر چه شاه جوان بگوید. عده‌ای می‌گویند صد رحمت به صد سال قبل که مجلس جلوی قرارداد را گرفت، اما این مجلس هم در راس امور هست، رییس آن را می‌گویم، رییس سابق آن را. البته که همیشه روز، روز آدم‌ها نیست، زندگی بالا و پایین دارد. گاهی رییس کنونی به پابوس روس می‌رود و پذیرفته نمی‌شود، گاهی رییس بیرونی به دست‌بوس چین می‌رود و قبول می‌شود. به راستی که سرمایه‌داری باید سرخاب سفید آب بزند، آن‌گاه که چین، روس و مردانی از سرزمین پارس، پرچم برابری را با خون برده‌ها سرخ می‌کنند. چه فروردین با دین و ایمانی! مرغ باغ ملکوت را توی صف مرغ کرده‌اند. می‌گویند به بخش خصوصی اجازه داده‌اند واکسن وارد کند. این بار بدون درد، نه مثل آن نازل بنزین، نه مثل آن آبان، وارد می‌کنند. دیدی کرونا هم سرانجام فقیر و غنی می‌شناسد؟ از حالا به بعد، طبقات فرودست را بیش از پیش، نخواهیم دید. جامعه پاک می‌شود، هوا پاک می‌شود، جای پارک فراوان می‌شود. با این که سال دیگر سیزده ندارد، می‌گویند این قرن هنوز تمام نشده است. این چه قرنی، چه سیزده‌ای هست که هرگز در این جغرافیا به در نمی‌شود؟ شاید اگر کودتای بیست و هشت مرداد نمی‌شد، یا انقلاب کور، یا تقلب در روز روشن، این همه کرور کرور نه به آزادی، نه به استقلال، نه به جمهوری، شاید اگر صندوق رای سوراخ نمی‌شد، به وقت پیری استعمار، سر می‌اومد زمستون. ققنوسمان هم استعمار چینی نمی‌شد. شاید صد ساله که تقصیر خود ما ملته، ما هنوز طاقت رو به رو شدن با واقعیتِ پایان نوروز را در این خانه، در این سردخانه، در این یتیم‌خانه‌ی ایرانیان نداریم. از آن تمدنِ دو هزار و پانصد ساله و دینِ هزار و چهار صد ساله سقوط و هبوطش به ما رسیده است. ما بهترین مردم دنیا نیستیم، اگر چه مثل هر انسانی لایق بهترین‌ها هستیم. گاه اولی را در گوش ما می‌کنند تا دومی را از هوش ما بیرون کنند. زنده باد مردمی که از زمستون نمی‌ترسند. زنده باد مردمی که به کمتر از بهشت روی زمین، به کمتر از اردیبهشت راضی نمی‌شوند. زنده باد مردمی که از سیزده، از قرن بدون سیزده نمی‌ترسند. زنده باد مردمی که از طبیعت به طبیعت پناه نمی‌برند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۸
i protester

جماعتِ نَر، جماعتِ روشنفکر بی‌هنر، بالای قبر مردم ایستاده‌اند و می‌گویند مگر یک ضعیفه می‌خواهد رییس‌جمهور شود که همه‌ از خروس‌خوان در صف رای به مرغ ایستاده‌اید؟ هم‌کافه‌ای‌های ایشان بی‌حجاب می‌گویند جانِ من نگاه کن! این همه پول داده‌ایم، پوست از سرِ سبزِ گردو کنده‌ایم، زبان سرخ انار را حجامت کرده‌ایم، با این دستان سیاه، با این رب انار سیاه، با این کارنامه‌ی سیاه، فنسجان، بدون مرغِ بی‌جان می‌شود؟ اما همیشه نام غذا، بوی غذا نمی‌دهد، یک مشت زندانی هم پیدا می‌شوند که با دست خالی، با مشت‌های بازِ باز، اعتصاب غذا می‌کنند. با این که خود بهار گفته است من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید، به زندان‌های شبِ عید، اعتراض می‌کنند. با این که سلطان، دندان رعیت کشیده است، به خاطر نان مردم، اعتراض می‌کنند. با این که کسی سواد خواندن نامه‌ی ایشان را ندارد، زبان به طول عمر نسل‌های بعد، دراز می‌کنند. می‌بینی بس که این سیاه چاله‌ها، همه چیزِ محبس را به سوی خود می‌کشند، محتسب سیاه‌چال‌شان را عوض می‌کند. ایشان را تبعید می‌کند به ناکجا آبادی که زندانش خود، زندانی باشد. دود و دم پایتخت از سرشان زیاد، سرشان دقیقا زیر تخت باشد. تمام ایران سرای من است، چه درست، لیک نه برای من و تو، برای آن که در این دیار، قضای حاجت کند. این پیشوای نازنین نه هم‌چون پیشوای نازی، دست به خودکشی بزنند، اگر شعار مانع‌زدایی داده می‌شود، مانع من و توییم، باید که رو به دیار باقی کنیم. گویند اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید. هدف از این زندگی چیست؟ مگر غیر از سعادت است؟ هیچ داستان سعادت آباد و آزاده را شنیده‌ای؟ همیشه که دین‌دار، سر بی‌حجاب را بیکار نمی‌‌کند، گاهی حجاب، با سر از سر برداشته می‌شود. هم سن و سال کتاب جورج اورول، برای همیشه خواب، خوب، پاک می‌شود. ما همگی دم در ایستاده‌ایم و زشت هست، گر نیک بنگری میله‌های زندان هم بیشتر برای تعارف به همان بهشت هست. اگر قرارداد بیست و اند ساله بسته‌اند، اگر این همه چین چین می‌کنند، منظور بن مضارع و چیدن رشته‌ی عمر من و توست، ور نه کار پیشانی وطن از چین و چروک گذشته است. قرآن می‌گوید رنگ زرد گاو بنی‌اسراییل شادی‌بخش بود، چه قرارداد زرد و رنگ سالی. زردی روی، از آن ما بردگان و زردی رنگ پوست از آن اربابان ارباب ما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۰:۳۶
i protester