قَدر بی قدرتان
از کدام دق الباب علی و بابِ شهرِ علم سخن میگویید؟ دانشآموز و یتیم را شیرِ مسموم بردهاند. از کدام علی، شیر خدا؟ هر چه شیر سنگیست، نشان علی و خدا را از شهرها بردهاند، سلطان جنگل دارند، شیر میخواهند چه کار؟ چگونه قرآن بر سر میگیرید که سرها بر نیزهاند و قرآن بالای سرنیزه؟ از بخشش کدام گناه در کدام شب، حرف میزنید که بیگناه را شبی تا بالای چوبهی دار بردهاند و شما خودتان را به خواب میزنید. از کدام شب قدر سخن میگویید که به چشم خویش، شب اعدام و خیسی چشمِ همبند را ندیدهاید، قدرتان به کام گرفتن در شبی بوده است و خیسی شلوار همتختان. این همه خون ریختهاند و آن نیمهی پر لیوان که خودش را روی نیمهی خالی لیوان خالی کرده است، تنها منتظر یک قطره هست، آن گاه شما از اشک، منتظر ریختن یک قطرهاید؟ نگاه کنید چه قدر توی سرتان حجاب گرفته است و شما به فکر حجابِ روی سرید؟ آری بگو به آقا بالا سرتان که تف سر بالاست، آن را که سیل بیحجاب به فکر نینداخته و آب دهان انداخته است. بگو به نمرود، آتش، دگر به اختیار شما نیست. بگو به فتحعلی شاه، گلستان دگر تنها نام عهدنامهی شما نیست. گویند دل مومن خانهی خداست، دگر این کعبه، کعبهی ظهور شما نیست ای امام زمانم. #حرام_سیاسی