اعتکاف بدون شوآف
گفتم نشانی شما؟ گفتا میانهی آتش، میانهی آذر.
گفتم قرار شما؟ گفتا بوسه بر طناب دار یا افطار، با آبِ خنک، میانهی محبس.
گفتم که "عشق چیست؟
لبخندی زد و گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش(خاکسترش را) به باد بردادند"
و منِ سر به راه، چشم به راهِ راهی که او رفته بود، اعتکافی بیرون از خانهی خدا، امروز، فردا و پس فردا. آی موذن، اذان بگو، یک نفر از ما تیر خورده است، با گلوله، افطار کرده است. راهزنان نهیب میزنند گیرم که کار و زندگیاش را رها کرده است، حالا که به خانهی ابدی میرود، گناه بزرگیست اعتکاف را نیمه کاره رها کرده است. آری همچون حسین، حج را نیمه کاره رها کرده است. حج را چه سود از سر، تراشیدنِ سرسری؟ سر آورده بود، یک مو کم نشود از زن، زندگی، آزادی، برابری.
پینوشت: متن داخل گیومه از کتاب تذکرهالاولیاء عطار، ذکرِ حسین بن منصور حلاج
#زن_زندگی_آزادی