کیومرثی بدون مرثیه
رنج را تو گویی مانند انار فشرده فی النار میماند، آبش گرفته میشود اما حتی یک لحظه با آن آب، جلوی سوختنش گرفته نمیشود.
کاش میدانستند تو بیشترین احترام را برای زندگی قائل بودی، هر گونه زیستن که نامش زندگی نیست. گاه برای زنده ماندن، میبایست خود زندگی را قربانی کنی تا زندگی همیشه بوی امید بدهد.
مجید دارد در نصف جهان، در نقش جهان، رکاب میزند، به جای تو که با طناب دار بالا رفتهای، به جای زنانی که با سطل ماست روسفید شدهاند. ما عادت کردهایم به نصف بودن توی این جهان، به نصف شدن از وسط، آری خیر الامور اوسطهاست.
مجید دارد نفس نفس میزند، با این که تو فرمان کات و جان خویش را گرفتهای، با این که فرمانده فرمان شوت و جان بیش، گرفته است، راستی که چه لانگ شاتی از امید گرفتهای. میبینی قرآن را بالای نیزه بردهاند، و سرها را با حجاب و سرنیزهها را لخت میخواهند. چه کسی فکرش را میکرد که روزی قصههای مجید بیش از قصههای قرآن مجید، پوراحمد بیش از احمد، و مرگ بیش از زندگی، بوی امید میدهد. آی مرغ سحر ناله سر مکن، تنها بگو خالق شب یلدا تمام نمیشود، این شب یلداست که تمام میشود.