جَنتِ جنین
از سقف خانهمان دارد آب چکه میکند، از عین، شاهد میآورند که در این سرزمین، بی آبی نیست. این چنین عالم را تفسیر میکنند و عین خیالشان نیست. با همین جهل، در همه چیز دخالت میکنند و خود را علامهی دهر میدانند. تمامیت خواهند، تمام ساعات و ساحات زندگی تو را سرک میکشند، مبادا سر باز بزنی از سرسپردگی. نمیخواهند فکر رهایی از سلطه، نطفهای ببندد، توی سرت. آن جنین، خائن و حرام زاده محسوب میشود، حسابش جداست از جنینهای دیگر. تو مادر نیستی که بهشت را زیر پایت نقاشی، بکشند، چهارپایه از زیر پایت، بیرون، میکِشند.
مگر این حکومت داغون، حکومت فرعون هست که نوزاد بُکشند؟ بچه در شکم داری، چرا شیعه، انتظار فرج و انتقام مادر، از تو، با تو، نَکِشد؟ حق نداری جنینت را بیندازی، حقِ نخواستن، حقِ نتوانستن، هیچ کدام. نه در وطنت و نه بر تنت، حق رای نداری. خواستنِ ما عین توانستن توست. حتی اجازهی غربالگری هم به تو نمیدهیم، ما به تمام جنینها، آزادی و برابری میدهیم. باید بزرگش کنی، از جنینی تا جوانی، مدام برایش عرق جبین بریزی. آن گاه، درست در لحظهای که یک دسته گل به جامعه تحویل دادی، ما دسته گل به آب میدهیم. تو روزی جنینت را سِقط نکردهای تا ما روزی جوانت را با سقوط آشنا کرده باشیم. تو او را نینداختهای تا ما او را بیندازیم روی زمین، از پا، از ارتفاع، از هزار پا، از پای خودش، نه پای تو. ما تیر میاندازیم، به قلبِ او، به قلبِ تو، نیز. اصلا جشنِ با یک تیر دو نشان، راه میاندازیم. باید تاسف خورد که اندازهی ما، تا کلاس پنجم، هم، نخواندهاید. بروید شاهنامه بخوانید، ضحاک، مغز جوان میخورد، مغز جنین به چه دردش میخورد؟