اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

رییس جمهوری که ایستاده است، نه پای حقوقِ ایران، به نماز، به راز و نیاز، با آقا بالا سرِ ایران. امیرالمومنینی که در نماز بخشیده است به سائل، نه یک انگشترش، تمامِ انگشتانش، تمامِ سرانگشتانش. آخر چه اشکال باشد که آن‌ها را همه، همراهِ ایران، داده باشد؟ هر چه باشد او سواد انگشت زدن هم ندارد. اصلا مهم نیست که چه قدر باخته‌‌ایم، مهم آن هست که چه قدر ثوابِ بهشت، برده‌ایم. خوب نگاه کن، تا این جای کار، یک کتاب خدا در تهران و یک جانماز در کرملین برده‌ایم.
راستی که صدا و سیما حق داشته است تصویر گربه‌ها را ممیزی کند، نباید تصویر هیچ گربه‌ای روی پرده بیفتد، شاید کسی، یاد ایران بیفتد.
شمال را به روس بخشیده‌ایم و جنوب را به چین. شمال، بهمن آمده است و جنوب، سیل. می‌بینی این جغرافیاست که به جای تاریخ، به حرف آمده است. و سلامتی آن دو پرچم سرخ که توی ایران، از نو همسایه شده‌اند، ما همه این جا، مرد و زن برابریم. بهشت زیر پای همه‌ی ماست، سهم ما از ایران، بهشتِ تهران، شده است: بهشت زهرا. یعنی دقیقا همان جایی که آب و برق مجانی می‌شود، از حسابِ مردگان، پولی کسر نمی‌شود. آری بخوان نماز میت بر سر سرزمینی که از دست رفته است.ای فاتحِ جنگ، با صلیب، فاتحه بخوان از روی همان قرآنی که برده‌ای، بر سر نیزه برده‌ای.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۳
i protester

الکی در بوق و کرنا کرده‌اند که در این سرزمین، فضا بسته هست، مگر نمی‌بینی تو را هم مثل آن هواپیما، علامتِ پرواز ممنوع، نداده‌اند؟
زبان‌ها بسته، چه عجب؟ دهان‌ها باز، زِ عجب. چه سلطان حکیم و رحیمی، که گر به حکمت، ببندد دری، به رحمت گشاید، در دیگری.
یادت می‌آید تو را به تخت بیمارستان بسته بودند؟ می‌خواستند ترکت بدهند، زندگی را، سرزندگی را. می‌خواستند معنای رنجت را با رنج  بیشتر، به آن صفر صفرم تعریف نشده ببرند، جایی که آرزوی صفر بودن کنی.
آن گاه که آیت‌الله خود الله می‌شود، تسبیحِ قاضی طناب دار می‌شود و راه زندان تا بهداری دور و دراز. تو را دیر بیرون می‌کشند‌از زندان، هم‌چون آلتی از زهدان، تا به دنیا آورند نه نسل آینده را که بل عبرتی برای نسل آینده.
آی روضه‌خوانِ رایگانِ شهرداری، دانستم آن همه لعنتِ زیارت عاشورا ز چه رو بود؟ شاید مدارای یزید با بیماری علی بن حسینِ زندانی.
گویند ز خون جوانان وطن لاله می‌روید، ز ابرِ آه و سیلِ اشک، کدام گیاه می‌روید؟ شاید نخلی پا به سن فرار گذاشته، خرماها را بر سر مزار، تنها، گذاشته.
نوشتن را تابو کرده‌اند و قلم را تابوت و زمین را غنی، از نسلِ سوخت‌‌های فسیل نشده، از گازِ سمی آزادی‌، از آن لحظه‌ای که تو، به زمین جان دادی. 
دارند تو را خاک می‌کنند و شمع‌های مزارت را یکی یکی می‌کشند، حواسشان نیست که دارند یک شمع می‌کارند.
#بکتاش_آبتین
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۲
i protester

آن کاسه‌های آب که پشت پای شما ریخته‌اند، چه زود اثر کرده‌اند، هنوز نرفته، چه زود، برگشته‌اید. کلاغ‌های سیاه خبر آورده‌اند که جعبه سیاه گفته است شماها همه سوخته‌اید، باورم نمی‌شود آفتاب که هنوز نزده بود، با کدام زدن، سوخته‌اید؟ یک وقت آب در دلتان تکان نخورد، در این مملکت، سوزندان سطل آشغال جرم هست، زندان و اعدام دارد، چه رسد به صورت یک انسان، حتما آفتاب مجازات خواهد شد، آفتاب نزده، اعدام خواهد شد. 
راستی مردم چه حواس پرت شده‌اند. هنوز تا جشن تولد شما خیلی مانده است. باشد گلایه‌ای ندارم اما خب، سال تولد شما را هم یاد، فراموش، شده‌اند؟ آخر یا یک دانه شمع جشن می‌گیرند؟ لابد شمع‌ها هم مشمول مالیات بر ارزش افزوده، خدا می‌داند چه قدر گران شده‌اند. 
یک نفر می‌گفت شماها همه رفته‌اید اون دنیا، گفتم زبانش را گاز بگیرد، رفته‌اید اون ور دنیا. آدم‌ها چه قدر در انتخاب کلمات، به یک ورم، تورمِ اضطراب شده‌اند.
یک نفر دیگر می‌گفت اگر برادران رایت، هواپیما را اختراع نکرده بودند، برادران سپاه، هواپیما را سرنگون نمی‌کردند، مرگ بر امریکا. نمی‌دانم این وقت سال چه ربطی به دوازده تیرماه دارد؟ حتما نخستین ماه زمستان را با نخستین ماه تابستان، اشتباه گرفته است. گذشته از آن، سپاه، پایگاه امریکایی را همین دیشب زده است ، این ناو امریکایی بوده است که هواپیما را سی و یک سالِ قبل، زده است. 
نمی‌دانم اگر پروازتان به زمین نشسته است، پس چرا گوشی‌تان خط نمی‌دهد؟ هنوز کرونا نیامده، باید دوباره برای بوی بدِ فرودگاه امام، ماسک بزنم. تو گویی بوی گل، سوسن و یاسمنش مال مهرآبادِ چهل سال قبل بوده است، نه خلق و حلقِ امامش. اما چه کنم؟ مادرم دیگر، دلم طاقت نمی‌آورد، برای بو کردن دسته گل‌هایم این همه صبر کنم. راستش را بگویم ته دلم، خوشحال شدم پروازتان برگشت خورد.
و پروازی که برگشت و زمین خورد. آتش، برای مسافران هواپیمای اوکراینی گلستان نشد. نمرود، تمام پیام‌بران را سوزاند. هم چنان که عصای موسی در دریای مدیترانه برای هیچ مهاجری، کارگر نمی‌شود. همه هشتگ می‌زنند که من هم شمعی روشن خواهم کرد، آب از سر مردم جنوب شهر و جنوب کشور گذشته است. سازمان مدیریت بحران گفته است تقصیر خود مردم هست که هیچ شمعی زیر آب، در کرمان، سیستان و بلوچستان، خوزستان و هرمزگان روشن نمی‌شود.
اگر دهه‌ها قبل به پاسِ کودتای امریکایی، پیش پای معاون رییس جمهور امریکا، سه دانشجو را قربانی کردند، حالا به پای شعار مرگ بر امریکا، دها دانشجو‌قربانی می‌شوند تا ثابت شود علم و معنویت در این سرزمین پیشرفت کرده است. هم تعداد دانشجو بیشتر شده است و هم تیراندازی به دانشجو، آسمانی‌تر. 
و مردمی که تصویر آینده‌ی خود را در تصاویر گذشته می‌بینند: بختیار سنگرت رو نگه دار. آری در قانون جنگل می‌گویند نزنی، می‌خوری. چه انتقام سختی گرفته شد. پرواز هفتصد و پنجاه و دو اوکراین در عوض پرواز هفتصد و چهل و هفت ایرفرانس به مقصد تهران. با این همه تو هنوز برای سرِ آیندگان حرف بزن، نه با منطقِ سرنیزه‌ی گذشتگان. و چنین به گِل، به پای پیروزی گل بر گلوله نشسته‌ایم.  #پرواز_۷۵۲_اوکراین #من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد #یار_دبستانی #فرید_آراسته #کرمان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۱
i protester

آن‌گاه که عده‌ای در رختخوابِ گرم و نرم، مدام،‌مکان بوس و هم‌خوابه را عوض می‌کنند، عده‌ای آخر خط، مدام اتوبوس و مکانِ خواب را عوض می‌کنند. آری خداوند شب را برای آرامش و خیالِ تخت آفرید و سرمایه‌داری انسان را برای لذت در رختخواب. 
فریب این جوجه سوسیالیست‌های بی خدا را نخورید، از قضا، جیب کسی که یک پله‌ی رختخواب پایین آمده است، بیشتر پیاده می‌شود تا آن کسی که چند پله‌ی اتوبوس پایین آمده. دست خودشان نیست، حسودی می‌کنند، دستشان به دهانشان نمی‌رسد، خجالت نمی‌کشند، زبان درازی می‌کنند، می‌خواهند طبقات بالا را از تمام پله‌های موفقیت پایین بکشند. می‌خواهند مثل اول انقلاب تمام کارخانه‌ها ،کاباره‌ها، روسپی‌خانه‌ها را مصادره کنند، مثل استالین، مائو و کاسترو، تمام سرها را سرکوب کنند‌. این جماعت با لذت و شادی مشکل دارند و نمی‌دانند اگر کارگردانانِ بخند خندوانه و نخند جوکر نبودند، کارگران همه افسرده می‌شدند و دیگر از اتوبوس خواب به مینی‌بوس کار نمی‌رسیدند، سپیده‌دم نرسیده، کارشان تمام می‌شد‌. راستی که خدا کم‌کاری کرده است و این کارگران نقدی و جنسی را تمام وقت، تا وقتِ تمام کردن، برای تمام وقت، کردن و زندگی کردنِ ما نیافریده است.
می‌بینی برده‌داری که همه را خواب می‌خواست، حالا با همان خوابِ برده‌ها، نمی‌تواند آبروداری کند. صورت‌های فراری از پرچم‌های سرخِ اردوگاه‌های کار اجباری با سیلی سرمایه‌داری سرخ شده‌اند تا هر دو گونه‌ی چپ و راست، را لپ‌هایی گل انداخته باشد بدون قصاص، برابر. و انقلابی که قرار بود فلک را سقف بشکافد، سقف آرزوی مردمش، سقف اتوبوس شده است، در هیچ ماهی، خدا و روح خدا دیده نمی‌شود. در ماهواره از خاطراتِ خوب شاه، خدا، میهن، از بوی خوشِ چوبِ الف، بر سر هم‌میهن، از عود نشناسی قوم ثمود و دیکتاتوری صالح، از میهن‌پرستی کمیته‌ی ضد خرابکاری و کودتای امریکایی، از لذت آخرین بوسه بر پای پادشاه می‌گویند. از آن دی ماه که قبله‌ی عالم نمی‌توانستند ملت‌شان را سوار هواپیما کنند و تنهایی به آن سوی عالم رفتند، از این دی ماه که این قبله‌ی عالم می‌توانند امت‌شان را سوار اتوبوس کنند و دسته‌جمعی به عالم رویا ببرند. 
کوروش آسوده بخواب، توی این سرزمین، حتما جایی برای خوابیدنِ ما پیدا می‌شود، اتوبوس هم نشود، از زیر سنگ، از زیر سنگِ قبر، پیدایش می‌کنیم. آسوده بخواب که کسی از ما سر و صدا نخواهد کرد، اگر سری هم پیدا شود، صدایش را می‌بُرند با دایره‌ی حقیقت، با طناب دار، با مدار بسته، با اتصال کوتاه، با احترام به پخشِ آیاتی چند از کلام اللهِ در بند، با اذان، با الله اکبری که دیگر از آن ما نیست، بر پشت‌بام خانه‌ای که تا هفت پشت، از آنِ طبقه‌ی ما نخواهد شد، بر پشت‌بامِ کارخانه‌ی انسان‌سازی، آدمِ حکومت سازی، بر پشت‌بامِ مدرسه‌ی رفاه.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۰
i protester

گفتند آن چشم‌های زنان که در نصف جهان، زمین می‌افتادند، صدقه‌ای بود برای دفع بلا، عوضِ آن، مردانِ جهان به گناه نمی‌افتادند. اما تو مگذار کینه‌ای از عمامه و چادرِ سرِ رهگذران بر دلِ تو اندازند، چون، طرحی نو در اندازیم و پرده‌ها بر اندازیم، سرهای این حرمسرا از بالا تا پایین، همه عریان می‌بینی، دست در دست هم، که تنها می‌خواسته‌اند تو را دست اندازند. بگو این دو زاری کجِ من و توست، که نمی‌افتد: در دینِ سرنیزه، قرآن، بر سرِ نیزه، زمین، نمی‌افتد. آی جماعتِ داغدارِ پا در هوا، سر حسین اگر چه در گودی قتلگاه، این عمامه‌ی یزید هست که نباید زیر پا، قانونِ جاذبه را خلاف، به زمین نمی‌افتد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۳۲
i protester

شب را نزیسته‌ای که چنین به جشن طولانی بودنش نشسته‌ای. طولانی‌ترین شب سال را نه انار سرخ، زبان سرخی می‌فهمد که همرنگ جماعت، خوابش نمی‌برد. و یا کارتن خوابی که جای خوابش را باد و باران می‌برند. و یا سربازی بالای برجک، وقتی همه معاف بودند. و یا همراه بیماری، وقتی نوارهای قلبِ همه صاف، توی صفِ تخت خالی، سردخانه‌ها هم، همه صفی بودند. و یا برگشتن نان‌آور به خانه، مَثَلِ چک برگشتی، وقتی کسی از دیگری نمی‌پرسید، شام خورده‌ای؟ نگاه‌ها به جای دکل‌ها دزدیده شده بودند. و یا جان کندن فرهادها به جای کندنِ کوه‌ها، وقتی کولبرها توی دل شب، در دل کوه بودند و دلبرها چشم انتظار برگشتن کولبرها، دل توی دلشان نبود. و یا سپوختن، سوختن، لب دوختن، وقتی رختخواب‌ها داغ و چراغ‌ها همه آف، بر تن تو مشغول اقامه‌ی نماز شب و اعمالِ شب قدر بودند. و یا طناب دار را بوسیدن، وقتی لیسیدنِ دست و پاها، حلال بودند. و یا آخرین شب آرامش، وقتی عقل از سر پریدگان، بوی عطرِ نگارشان را وثیقه نگاه داشته‌ بودند تا ایشان برگردند اما مرغ‌ها از قفس، رنگ‌ها از رخِ هم‌نفس، سایه‌‌های هما از سر این خاکِ تلاش‌های عبث، پریده بودند، فرودگاه امامی که محل فرود نبود، حکم‌های امامی که محل فرود، اصابت و انتقامِ سخت بودند. و یا شب عملیات کربلای چهار، درست سی و پنج سالِ قبل، وقتی عملیات لو رفته بود و مقلدان امامِ انقلاب انفجار نور، منورهای دشمن را نمی‌دیدند، ایران سر غواص‌ها را زیر آب کرده بود و عراق ایشان را سر به نیست، وقتی قربانیان جنگ ایران و عراق، دست بسته بودند. و یا شب اول قبر، وقتی ز گهواره تا گور دانش بجوی، را وقت تمام، برگه‌ها بالا، دستِ علم بالا، کفن‌، پرچمِ تسلیم، پایان شب سیه، سپید بود، نبود؟ 
آی جمهوری اِشغالی، تو شب یلدای منی. ببین چه کار کرده‌ای، که مردم از شب‌های حکومت نظامی، و هر چه بادا باد و زمستان، به جای بهاران خجسته باد، انتظار فرج می‌کشند. و رعیت‌زادگانی در دل سیاه شب، دل به امیدهای پست‌، بسته‌اند، گمان می‌کنند زندگی‌ و آرزوهایی که بر باد رفت با آرزوی مرگ ارباب خویش و یا مرگ خویش‌ برمی‌گردند و نمی‌دانند روزی که ایشان نساخته‌اند باز همان روز از نو، روزی از نو می‌شود: اولین روز زمستان.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۰ ، ۰۰:۵۳
i protester

انسان‌ها در جشن تولدشان، به تعداد سال‌هایی که کُشته‌اند، شمعی می‌کُشند. و این کشتار دسته‌جمعی را با بازدمی انجام می‌دهند که دم را غنیمت شمرده است، غنیمت برده است. نباید لحظه‌ای توقف کنند و در چراگاه به چرا گفتن بیفتند. توقف یعنی عقب افتادن از قافله، خراب کردن نظم‌یک گله‌ی پر سابقه. 
به چهارپای بارکش مال می‌گویند، شما نیز مال اربابید. جزو اموال اربابید. درست هست که ارباب به شما، وقت، برای سر خاراندن نمی‌دهد، اما در عوضش می‌توانید اندام ارباب را تا می‌توانید بمالید. خودت بمال تنها یک حدیث نیست، اگر جفت شش بیاورید، به آن جفت آویزان، آویزان خواهید شد. میزان زبردستی شما همین زمان دو دستی آویزان بودن شما هست. اگر چه او خیلی خوب می‌داند که شما مالی نیستید اما با این همه، صدقه سرِ نیکوکار بودنش به شما کار داده است، صدقه داده است. او از خوابش گذشته است تا شما کارتن‌خواب نباشید. مدام زیر لب غر نزنید که او حق شما را خورده است، توی خرما پزون، وسط برف و بارونِ بیرون، نمی‌بینید این کارخونه، این خونه، این سرپناه، چه آفی خورده است؟ چرا به این کارآفرین، آفرین نمی‌گویید؟
به جهنم که توی جهنمید، همه‌ی کارها را که انسان نباید خودش انجام دهد، مثلا همین خوشگذرانی، اگر طبقه‌ی شما نمی‌تواند خوشگذرانی کند، می‌تواند انگشت بزند، در عکسِ خوشگذرانی طبقه‌ی بالاتر. آری به جای آن که بگویید فلان کار را دوست دارم، آن کار را خیلی شیک لایک کنید. 
چه کسی گفته است که حتما باید بر ستم بشورید؟ گاه باید چشم خویش را بشورید. و بمکید سماق را. و بچسبید کلاه خویش را. سفت. دودستی. اصلا مهم نیست که کار خود را به چه قیمتی به بالادستی خود می‌فروشید مهم آن هست که به هر قیمتی زنده بمانید. برای شکار شما، تنها زنده‌ی شما به دردشان می‌خورد.
وسطِ حال از حال رفته است و یک روز دیگر از عمرش، بر باد. می‌بینی برای آدم‌ها، کلا، کلاه، از عمر مهم‌تر هست؟  
قلمش، خود را روی کاغذ خالی کرده است. تک تک کلمات را نگاه می‌کند، چه بی‌قدرتان خشمگینی! نمی‌داند کینه‌ی خود را دقیقا کجا بیاویزد؟ بر گردن ارباب یا بر طناب دار سرمایه‌دار؟ راستی آن آخرین قطره بر کاسه‌ی صبر آدم‌ها، دقیقا چه لحظه‌ای فرود می‌آید؟‌ آن ققنوس غنوده، کی سر، از زیر این همه خاکستر و خاکِ بر سر، بیرون می‌آورد؟ آن لحظه‌ی نابِ تن ندادن، آن سرآغازِ سر باز زدن، بر کدام سر و تن، عمر را تحویل می‌کند؟
گیرم تنی که هوای آزادی به سرش زده است، در بند کنند، چگونه آن هوا را جمع می‌کنند؟ گیرم فعل استشمام را حرام کنند، با این خشکسالی چگونه ذهن‌ها را استحمام کنند؟ همیشه که نمی‌توانند مازوت بسوزانند، نوبت به دماغشان هم خواهد رسید. ببین چه دست‌ها که در گوششان آیه‌ی تبت یدا خواندند و پای ایشان نلرزید و دست زدند. تو هم بیا دست بزن نه برای بیرون آمدنِ یک گوساله از زیر بار شکم، برای بیرون آمدن یک ققنوس غنوده از زیر بار ستم. برای آتش زدن یک نیستان. یک شبستان. برای یک فکر بیدار در عصر بیداد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۰ ، ۰۰:۵۳
i protester

چه قدر راست می‌گویند که بهشت زیر پای مادران هست، آن گاه که در آرامگاه، تو مادر باشی و ستار بهشتی افتاده، به پایت. آنان که همه را افتاده به زیر دست و پای دیکتاتور می‌خواهند چگونه طاقت می‌آورند که تو آن طور، ایستاده به پای ستار نشسته باشی؟ آخر زورگویان را زور می‌آید، باید تو هم افتاده باشی روی زمین، مثل خودشان و چشمانت را به روی ظلم بسته باشی، باز، مثل خودشان. ببین چه قدر از ترسِ تو، هول کرده‌اند که دارند تو را هول می‌دهند. بگو در تاریخ بنویسند: در آستانه‌ی عزاداری شیعیان برای پهلوی شکسته‌ی مادر خویش و غریبی قبرستان بقیع، حکومت شیعه، سر و صورت مادری را در آستانِ مزار پسرش شکست. آیا کسانی که به خاطر تکه بهشتی اشک می‌ریزن، با کسانی که به خاطر ستار بهشتی، ترسشان می‌ریزد، یکسانند؟
-ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب هست، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب هست.
-قربان، دهانِ گشادِ گشت ارشاد بسته هست، حجاب گوهر عشقی چادر هست.
-زبانش را نمی‌بینی چه کشف حجابی می‌کند؟ حجاب برای خود ما هم اجباری‌ست. اخبار را نشنیده‌ای؟ به ما می‌گویند افراد ناشناس، مثل قبر مادرمان.
می‌بینی سال‌ها می‌گذرد و شیعه هنوز، به دنبال قبر مادر معترض خویش می‌گردد. تو گویی از زندگی او، زندگی نمی‌یابد و همه‌اش یک حجاب برای تقیه می‌ماند و چون قبر، پیدا نمی‌کند، قبرِ بقیه‌ی مادران معترض می‌کَنَد.
#گوهر_عشقی #ستار_بهشتی #فاطمه 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۰ ، ۰۰:۵۱
i protester

دنیا همه‌اش یک زندانه و هنوز مشخص نیست در‌های این زندان به کدام سو باز می‌شوند: به زندانی اندرونی‌تر یا زندانی بیرونی‌تر؟ ببین چگونه توی انفرادی، وسط جان کندنِ تو، زمین و زمان کندن تو، از تلاش‌های تو برای فرار از زندان، لاشه‌ای باقی می‌گذارن؟ ته دلت را توی همان اتاقِ خالی، خالی می‌کنند که آی تافته‌ی جدا بافته، تمام شد آن قمپزهایی که برای آزادی در کرده‌ای، ببین کلافه شدنت را، کلاف سر در گم شدنت را، گم و گور شدنت را. تویی که راه خروج از زندان، نمی‌دانی، چگونه بر این دم و دستگاه خروج کرده‌ای؟ آخر آن همه سر اومد زمستان، جان، جان، کردن، وجدان، سرودِ کوهستان، خونِ ارغوان، پرندگان، بشارت‌دهندگان، خاوران، ایران، وطن، تکرار کردن، چه شد؟ دست آجان‌ها، به پای آقا جان افتاده‌ای. 
بیرون زندان، همه چیز جعل و عقل به چشم می‌شود. چشم‌ها نیز به زیر پا می‌افتند. به جایی که آلتی در آلتی دگر، جا می‌افتد. دیگر هیچ سیبی بر سری، زمین، نمی‌افتد و این خورشید هست که دور زمین می‌افتد. آن چراغ بازجو را نمی‌بینی؟ دنبال گور تو می‌افتد.
همه سکوت کرده‌اند، یک دقیقه به یک دقیقه، به احترام مرگِ خویش. اما همه‌ی دهان‌ها بسته نیست، زخم‌ها دهان باز کرده‌اند برای خواندن نماز بارانِ نمک به مساحت رنج خویش. از شهرداری آمده‌اند روی آدم برفی‌ها نمک می‌ریزند تا کسی مانع عبور و مرور سلطان نشود. یک نفر خون می‌ریزد تا برایش حقوق ماهیانه بریزند. یک نفر آبِ خویش را روی خون ماهیانه می‌ریزد. تجاوز که زمان نمی‌شناسد، طهارت که مکان نمی‌شناسد. راستی که چه خزانی هست بیرون زندان، وقتی آن بیرون، همه عادت دارند به عادت کردن.
به حزب باد بگو شلاقشان را محکم‌تر بزنند، آخر تو وسطِ خال زده‌ای‌. ضد حال زده‌ای. نقشه‌‌ی ایشان را به هم زده‌ای. تو حالشان و خوابشان را به هم زده‌ای. تو خودت را با محیط وفق نداده‌ای، قفل، بر آن قفلِ محیط‌بان زده‌ای. 
#لیلا_حسین‌زاده
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۹
i protester

اگر امروز در اصفهان نجنگیم، فردا باید لب مرز، با طالبان بجنگیم. نمی‌بینید از قرآن، لب گرفته‌ایم؟ استخاره خوب آمده است، چه اشکالی دارد؟ از خاک، به جای حسین، شاه سلطان حسین، پس، گرفته‌ایم. فریب این شیطان‌های تک چشمِ نصف جهان را نخورید، این سرباز وظیفه‌ی یگان ویژه، سرباز احمدی بوده است که چهارده سالِ قبل، در ورزشگاه نقش جهان، دو چشم خویش را از دست داده است. این ما هستیم که شما مردم را همه، با یک چشم می‌بینیم. هم پرونده‌ی ترقه‌بازی و هم پرونده‌ی اسید‌پاشی هر دو به یک میزان، خاک می‌خورند.
حالا هر کسی از معاینات بینایی قبل از گواهینامه، عکس گذاشته است که چه شود؟ مثلا دارید با شیطان‌های اصفهان همدردی می‌کنید؟ آن چشمِ حسودتان را چه سود؟ که رافت نظام ندید و از خود عکس گذاشت. شما در شهر کورها، دنبال چنین پادشاهانِ یک چشمی هستید؟ 
خواندن بیانیه که تمام می‌شود. یک نفر تفنگش را از زمین برمی‌دارد و یک نفر سنگش را. یک نفر آن وسط می‌گوید نزنید. یک نفر می‌گوید مزدور هست. یک نفر می‌گوید مهدور الدم هست. از بلندگو می‌گویند تو سنگِ چه کسی را به سینه می‌زنی؟ به سینه‌اش بزنید. چه قدر به تنِ تنهایی می‌آید سنگسار و تیرباران. حالا هم این ور آب، هم اون ور آب، هر دو می‌آیند که بر تنِ او نماز بخوانند. نماز باران، نماز میت. نماز بر زمینِ میت.
قصه مثل عمر، کوتاه هست. نخست آب را بستند و سپس زاینده‌رود خشک را. نه خشکی و نه آب، به آسمان، پناه ببرید. بروید به کره‌ی ماه. به کره‌ی آهِ مظلوم. نترسید آن جا، جهان نصف نمی‌شود، نیمی برای ارباب، نیمی برای وراث ارباب، این سنت نصفِ جهان، آن جا، باب نمی‌شود. خیالتان آسوده، هیچ روی ماهی، شق‌القمر نمی‌شود. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۸
i protester