اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
جمعه, ۲۶ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۳ ق.ظ

ققنوس غنوده

انسان‌ها در جشن تولدشان، به تعداد سال‌هایی که کُشته‌اند، شمعی می‌کُشند. و این کشتار دسته‌جمعی را با بازدمی انجام می‌دهند که دم را غنیمت شمرده است، غنیمت برده است. نباید لحظه‌ای توقف کنند و در چراگاه به چرا گفتن بیفتند. توقف یعنی عقب افتادن از قافله، خراب کردن نظم‌یک گله‌ی پر سابقه. 
به چهارپای بارکش مال می‌گویند، شما نیز مال اربابید. جزو اموال اربابید. درست هست که ارباب به شما، وقت، برای سر خاراندن نمی‌دهد، اما در عوضش می‌توانید اندام ارباب را تا می‌توانید بمالید. خودت بمال تنها یک حدیث نیست، اگر جفت شش بیاورید، به آن جفت آویزان، آویزان خواهید شد. میزان زبردستی شما همین زمان دو دستی آویزان بودن شما هست. اگر چه او خیلی خوب می‌داند که شما مالی نیستید اما با این همه، صدقه سرِ نیکوکار بودنش به شما کار داده است، صدقه داده است. او از خوابش گذشته است تا شما کارتن‌خواب نباشید. مدام زیر لب غر نزنید که او حق شما را خورده است، توی خرما پزون، وسط برف و بارونِ بیرون، نمی‌بینید این کارخونه، این خونه، این سرپناه، چه آفی خورده است؟ چرا به این کارآفرین، آفرین نمی‌گویید؟
به جهنم که توی جهنمید، همه‌ی کارها را که انسان نباید خودش انجام دهد، مثلا همین خوشگذرانی، اگر طبقه‌ی شما نمی‌تواند خوشگذرانی کند، می‌تواند انگشت بزند، در عکسِ خوشگذرانی طبقه‌ی بالاتر. آری به جای آن که بگویید فلان کار را دوست دارم، آن کار را خیلی شیک لایک کنید. 
چه کسی گفته است که حتما باید بر ستم بشورید؟ گاه باید چشم خویش را بشورید. و بمکید سماق را. و بچسبید کلاه خویش را. سفت. دودستی. اصلا مهم نیست که کار خود را به چه قیمتی به بالادستی خود می‌فروشید مهم آن هست که به هر قیمتی زنده بمانید. برای شکار شما، تنها زنده‌ی شما به دردشان می‌خورد.
وسطِ حال از حال رفته است و یک روز دیگر از عمرش، بر باد. می‌بینی برای آدم‌ها، کلا، کلاه، از عمر مهم‌تر هست؟  
قلمش، خود را روی کاغذ خالی کرده است. تک تک کلمات را نگاه می‌کند، چه بی‌قدرتان خشمگینی! نمی‌داند کینه‌ی خود را دقیقا کجا بیاویزد؟ بر گردن ارباب یا بر طناب دار سرمایه‌دار؟ راستی آن آخرین قطره بر کاسه‌ی صبر آدم‌ها، دقیقا چه لحظه‌ای فرود می‌آید؟‌ آن ققنوس غنوده، کی سر، از زیر این همه خاکستر و خاکِ بر سر، بیرون می‌آورد؟ آن لحظه‌ی نابِ تن ندادن، آن سرآغازِ سر باز زدن، بر کدام سر و تن، عمر را تحویل می‌کند؟
گیرم تنی که هوای آزادی به سرش زده است، در بند کنند، چگونه آن هوا را جمع می‌کنند؟ گیرم فعل استشمام را حرام کنند، با این خشکسالی چگونه ذهن‌ها را استحمام کنند؟ همیشه که نمی‌توانند مازوت بسوزانند، نوبت به دماغشان هم خواهد رسید. ببین چه دست‌ها که در گوششان آیه‌ی تبت یدا خواندند و پای ایشان نلرزید و دست زدند. تو هم بیا دست بزن نه برای بیرون آمدنِ یک گوساله از زیر بار شکم، برای بیرون آمدن یک ققنوس غنوده از زیر بار ستم. برای آتش زدن یک نیستان. یک شبستان. برای یک فکر بیدار در عصر بیداد.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۲۶
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی