اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

راستی که فرهاد حق داشت کوه را بِکَند، کوهی که قرار هست بالا رفتنش تو را پست کند. می‌گویند مردم مقصر، حقیر نیستند، ایشان تنها به دنبال یک زندگی معمولیِ محقر هستند. بسیار خوب، آن که طناب دار را می‌کِشد، آن که به روی مردم اسلحه می‌کشد، آن که دست می‌بوسد، آن که از گزینه‌های روی میز، به زیر میز، پناه می‌برد، نیز، به دنبالِ یک زندگی معمولی هست. اصلا چگونه می‌توان یک حکومت غیرمعمولی را با یک زندگی معمولی تغییر داد؟ یعنی هیچ تفاوتی نمی‌بینید میان آن که یک سالِ قبل از تپه‌های زندان اوین بالا می‌رفت با آن که امسال از تپه‌های هتل اسپیناس بالا می‌رود؟ آیا برای رهایی نباید تمامی اشکال سلطه نفی، شود؟ کسی نمی‌تواند به زور به من بگوید چریک بشو اما لااقل می‌توانم سرباز نباشم. چه سرباز گمنام آقا امام زمان، گل زهرا، چه سرباز گمنام آقای گل. مقصر بودن حکومت دلیل بر بی‌تقصیر بودن ما مردم نمی‌شود. اگر رفتار چندین جوان را نمی‌توان به تمام مردم ایران تعمیم داد پس چگونه سال قبل می‌توانستیم شجاعت چندین جوان را به تمام مردم ایران تعمیم دهیم؟ در حکومتی که خواندن و بیداری جرم هست، لالایی خواندن، خود، بزرگترین خدمت هست. فرهاد با لالایی، تنها می‌تواند خواب شیرین ببیند نه خود شیرین را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۵
i protester

روشنا جان نمی‌دانم تویی که آمدنت، چند روز مانده به رفتنِ ژینا بود، آزادی‌ را در این قرنِ زن، زندگی، آزادی، توی همین سرزمینِ زمین خوردن، سرت به سنگ، به جسمِ سخت خوردن، خواهی چشید؟ نمی‌دانم در پسِ پشیمان شدنت از به دنیا آمدن در این تاریخ و جغرافیای ایران، فردای مهاجرت، تا رنجِ فلسفیِ به دنیا آمدن در این دنیا، هم، پیش خواهی رفت؟ اصلا چه قدر اهل مبارزه خواهی شد که بمانی و حقت را پس بگیری؟ و یا چه قدر واقع‌بین که یک دست صدا ندارد. راستی شنیدن کی بود مانند دیدن؟ امیدوارم آن گاه که برای نخستین بار ناامیدی را نوش جان می‌کنی، هم‌چنان زیر بار حرف زور نروی و جان سالم به در ببری. نمی‌گویم دخترِ من که مگر این من چه کار کرده است تا تو را به نامِ خود بزند؟ که اصلا تکلیف آن همه جار زدن برای آزادی، چه می‌شود آن گاه که بدون اجازه، خودش را کنار تو جا بزند. نمی‌گویم جانِ من که تو نگران یک جان، به هر خواسته‌ای خلاف خواسته‌هایت، تن بدهی. تنها می‌گویم رفیقِ من؛ نمی‌دانم چه قدر زَر و زِر دنیا برای تو تزویر خواهند کرد، اما می‌خواهم هر چه زودتر خودت با دست رنجِ ذهنت، همه‌ی ماجرا را بفهمی با خواندن، با بیشتر خواندن. با اندیشیدنِ بدون ترس، با آب خنک خوردن، توی هر زندانی، بی آن که شلوارت از ترس، خیس شده باشد. ای کاش، قند در تَه دلت آب شود، اگر چه هزاران زانوی غم، در بند، بغل گرفته باشی. برق چشمانت، به نازِ هیچ نیروگاهی، نیاز مباد. چشمت روشن به روشنایی آخر این دالانِ شب زده، آخر داستان کلبه‌ی احزانِ ماتم زده. #روشَنا
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۴
i protester

ستمکار همه را بیکار می‌خواهد. و بالانشین، همه را خانه‌نشین، سرد خانه‌نشین. کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند، از کار افتاده ترینت می‌کنند با پشتکار. سرعت صوت از نور، کمتر هست، صدای مخالف، نباید به جایی برسد، نورچشمی‌ها باید به همه جا برسند. اگر حکومت به آخر راه رسیده است تو نیز باید به آخر آه برسی. دارند تو را می‌زنند که چرا قلبت برای آزادی، تند تند می‌زند؟ چرا هنوز نرفته‌ای؟ به اون ور دنیا، به اون دنیا. از دستِ خالی تو، نباید کاری ساخته باشد، از دلِ پر تو، باید یک آدمِ عصبی، یک تلخی ابدی، یک نارنجک دستی ساخته باشند تا کسی باور نکند انقلابی وسط این زندگی رخ داده است و یا یک زندگی وسطِ این انقلاب؛ باید همه با نومیدی بگویند هنوز یک زندگی میان زن و آزادی، فاصله افتاده است. 
اما امان از دست تو که نمی‌ترسی، آمده‌ای دست دیگری را بگیری، که فرادستان هر چه قدر هم همدست شوند، در مذهب ایشان دست دادن حرام هست و ترسایی نشانِ رستگاری. بیا و دستی تکان بده، چنان دست و پایشان را گم خواهند کرد که بلافاصله دستگیرت می‌کنند، حکم می‌آورند در مذهب ما، رقصیدن نیز حرام هست. 
قومی نزد خاکِ حسین رفته‌اند حال آن که دارند این جا، حسین را خاک می‌کنند. نگاه کن این بار، چه قدر پیاده از سواره، عزادار از تابوت، بی‌خبر هست؟ می‌گویند سر به راهی گذاشته‌ایم که کاوه‌ی آهنگر، افسانه و ابوالفضل علمدار، نگه‌دار هست. بگو آن که در راه هست خبر هست نه بی‌خبر. سر به کدامین راهِ نینوا گذاشته‌اید که این جماعتِ سر به راه، نه به دنبال آهنِ آب دیده و آهنگر، دنبالِ آهنگران، آب و آهن.
#علی_شریفی_زارچی #مهدی_یراحی #جواد_روحی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۱۲
i protester