اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

سلطان به نخبگان گفته است نروید، کجا می‌روید؟ تازه حالا، اول شب هست. دانشجوی ستاره‌دار با روزنامه‌ی توقیف شده دارد شیشه پاک می‌کند. مهم نیست رتبه‌ی چند کنکور بوده است، ملاک حال فعلی افراد هست. 
توی روزنامه از اعتراضات کشاورزان اصفهان گفته است:
با این که زاینده‌رود، سلطان و ظل السلطان فراوان دیده، این بار، از این همه ظلمِ ظالم، خشکش زده است. اما مردم نیز، نه به کنسولگری روس، دو سه قدم مانده به چهل‌ستون، نه به خانه‌ی امام‌جمعه و ستون پنجم، که به آغوش همان رودخانه پناه برده‌اند، از دردِ نان آبان، از دردِ آب اصفهان. با این همه، هنوز هیچ رنگین‌کمانی دیده نمی‌شود چه برای یک اقلیت جنسی، چه برای یک اکثریت شاکی. نمی‌دانم شاید این بار با تفنگ آب‌پاش به سراغ مردم آیند تا بگویند آب هست، برای شما نیست‌. برای کارخانه‌ی فولاد هست برای کاوه‌ی آهنگر نیست. چه می‌دانم؟ تو گویی شاید، این بار تابستان خوزستان، می‌خواهد گاوخونی را خون دماغ کند.
توی روزنامه از پناه‌جویان دیگر، به آن سوی رودخانه‌ها، آب‌‌ها، آبادی‌ها گفته است:
در شرق، به هر کس که از آسمان فرار کند مغز می‌گویند و به هر کس که از زمین فرار کند بی‌عقل. مردم، پشت درب خانه‌ی غرب ایستاده‌اند. غرب از اون بالا، صدا می‌زند: این فصل، فصل زیارت نیست. حج عمره نداریم. برگردید به خانه‌هایتان. به حرف سلطان و طالبان، گوش فرا دهید. در مرز بلاروس، به شما یک بوس هم نمی‌دهیم. اشک که برای ما آب نمی‌شود، گوشت یخ‌زده که برای ما کباب نمی‌شود. بهشت از آنِ کسانی هست که یا چشمه‌ی آبی دارند یا چشم آبی.
توی روزنامه از طرح صیانت ما عین دیانت ما، پرده‌برداری کرده است:
گرگ‌ها، طرح صیانت از حقوق عامه در برابر سگ‌ها، را به  مجلس ایران برده‌اند. دقیانوس به سگ اصحاب کهف هم رحم نخواهد کرد.
طرح‌های صیانت بندها و سدهای مختلف، دارند: نه حق دارد سقط جنین کند و بچه‌اش را به این دنیا نیاورد و نه حق دارد در فرار مغزها خود را سهیم کند و آن سوی دنیا قدم بردارد. لب‌های سیگار، مثل او، آویزان مانده‌اند. اهل دود نیست که لااقل، کسی، چیزی، در این دنیا بفهمد او چه می‌کشد؟ اما اینترنتش زغالی‌ست، دودش را فوت می‌کند توی چشمانش، او هیچ صفحه‌ای نمی‌بیند. قرار نیست با دنیا ارتباط برقرار کند. قرار نیست از ارتباط، چیزی بهتر از ارتباط جنسی، به ذهنش خطور کند.
توی روزنامه بزرگ نوشته است دیپلماسی فدای میدان:
با خود می‌گوید چه زود فهمیدیم منظور از میدان، میدان گازی و نفتی‌ست. راستی که طلای سیاه را باید همان جایی ببرند که برای عمامه‌ی سیاه، قرآن، به ارمغان آورده است. به سرزمین وحی، به جغرافیای بالای سرمان، به دست آقای آقا بالا سرمان. نگاه ما باید به شرق باشد، به جایی که خورشید از آن طلوع می‌کند، به سرزمینی که زودتر از ما، خورشید، در آن، طلوع کرده است، به دست خطِ پوتین، به دست خطِ چین، به دستِ دست‌چین شده‌های شیخِ شهر، شرع و شرق، نه دستگیرشده‌های هم سرنوشت با شیخ اشراق. چه کسی می‌گوید فقر، کفر می‌آورد؟ ما شیعه‌ی پرچم سرخیم. اصلا خط قرمز ما خط فقر نیست، دست خطی‌ست که خط فقر می‌کشد. هر زبان سرخی که زیر این همه نکته‌ی مهم، خط نکشد، روی نامش، با خودکار سرخ، خط می‌کشیم، حالا تو هر چه قدر هم که بگویی ایشان هم مثل شما شیخه، نام کتابشان نمی‌بینید، سرخ، عقل سرخه. آخر هر ماتیک سرخابی که قمه‌زنی برای حسین نمی‌شود. 
دارد کارش تمام می‌شود، شیشه‌ها پاک شده‌اند، اما شیشه‌ی عینک سلطان، نه. تخت‌ها، زیر تخت‌ها، تمیز و مرتب شده‌اند، اما دست کسی به تاج و تخت‌ها نمی‌رسد. آفتاب صورتش را مثل دین، مثل شهاب‌‌الدین، سوزانده است. می‌گویند لپ‌هایش گل انداخته‌اند، شاید به جبران گل‌هایی که بر گردنش نینداخته‌اند. چه می‌گویی؟ توی آبان، این همه دسته گل در خیابان، روی زمین انداخته‌اند. چه اشکال دارد؟ دو سال زودتر انداخته‌اند.
#آبان_۹۸
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۴۵
i protester

و قرآن گفت بخوان به نام خدایی که تو را از خون بسته آفرید و آبان گفت بنویس از خونی که کف خیابان آزاد شد.
و تو، این خواندن و نوشتن را از نشستن پشت میز و صندلی‌های‌ مدرسه ندان که از اول انقلاب، چهارپایه‌ی اعدام به پشت بام مدرسه‌ی رفاه برده‌اند. 
پاسبان سوت می‌کشد و مغز تو نیز. یک نفر می‌گوید نترسید، نخست تیر هوایی می‌زنند، رسم نیست پرنده‌های داخل قفس را با تفنگ ساچمه‌ای بزنند. 
هنوز کرونا نیامده است، دورکاری رسم نشده است. برعکس، کار خانه را بیرون می‌برند. عده‌ای وسط راه‌بندان نشسته‌اند، سبزی پاک می‌کنند. می‌خواهند بگویند شیطان بزرگ هیج غلطی نمی‌تواند بکند.
در صدا و سیما می‌گویند، شهر را چراغانی کنید، حرف سلطان زمین نمانده است: جمعیت زیاد شده ‌است. خیابان‌ها شلوغ، و عبور و مرور زیاد شده، پاهای بیشتری روی سیم‌ها می‌رود، برای همین هست که اینترنت قطع شده است. اهل بصیرت باشید، مشکل از سیماست، به صدا و سیما گیر ندهید. 
اما ناگهان، وسط خیابان، تیرهای هوایی، هوای قورمه سبزی می‌کنند. کله‌هایی که بوی قورمه سبزی می‌دهند، به صف می‌کنند. آری، شعبان بی‌مخ‌ها هم سر صبر آمده‌اند که سبزی، سر سبز، پاک کنند‌. رفاه نام یک مدرسه هست، بنزین گران و خون فوران، از پشت مردم، نازلِ بنزین و از پشت بام، چشم چران وارد می‌کنند.
از گلدسته‌ها اذانِ بزن باران، فرمان تیرباران می‌خوانند، باید هر جور شده مغزهای مردم و خون‌های کف خیابان شسته شوند. می‌گویند ما هم اعتراض داریم به یقه سفیدها، به عمامه سفید‌ها، به چشم سفیدها. به آن روحانیِ عشق دوربین که با دوربین شما را تهدید کرده، به آن رییس که آخر همه، آخر هفته، خبردار شده است. گناه آن روحانی را پای این روحانی ننویسید. به او نگویید نوک دماغش را نبیند، کور که نیست، می‌بیند.
آب‌ها که از آسیاب بیفتد، آبان که تمام شود، دیگر کسی گوشه‌ی خیابان، داخل نیزارها نمی‌افتد، خیال سلطان تخت می‌شود، هر که اعتراض داشت، گوشه‌ی تخت بیمارستان، سینه‌ی قبرستان، داخل زندان می‌افتد. 
اینترنت دوباره وصل می‌شود و دوباره عکس نوک دماغ‌ها، عکس نوک پستان الاغ‌ها پست می‌شود. لشگری هم می‌آیند آن اخبار زرد را نوک می‌زنند. آن برگ‌های زردِ آبان، آن رنگ و روی زرد کف خیابان، جمع می‌شوند. قلم‌ها را دیگر نه نوکی می‌ماند، نه دل و دماغی. برگ دیگری از تاریخ تاریک این مملکت ورق می‌خورد، هم قیمت سوخت و هم قیمت سوختن واقعی‌تر می‌شود.
#آبان_۹۸
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۰ ، ۰۰:۴۴
i protester

زندگی برای انسان مخفی شد و برای خدا دوربین مخفی. به جای دست و پای کولبر، به جای دلِ ناامید سوخت‌بر، به جای رختخواب کارتن خواب، به جای نفسِ یک معترض داخل سردخانه، به جای تمام زمین خورده‌ها، این زمین هست که دارد گرم می‌شود. آخر تو حساب کن، این سال‌ها چه قدر پروانه برای شمعِ آزادی آتش گرفت و زیر خاکش کردند و یا چه قدر شمع برای آزادی روشن کردند و به حال خویش رهایش کردند، خب، همه‌ی این‌ها در گرمایش زمین موثرند، دیگر.
دسته‌ای از آدم‌ها هستند که خیلی زود، دست دنیا برایشان رو می‌شود و هر چه قدر هم با آب و تاب، از زرق و برق این دنیا و لذت‌های داخل زر ورقِ آن دنیا، برایشان بگویی، باز هم خیلی زود، هم‌چون جسدی روی آب می‌آیند. و چه امیدوار مردمانی که هر چه قدر، بردباری‌شان، قدرِ برد نمی‌بیند، از قوره‌های حلوا شده بر سر مزارشان نمی‌ترسند. به راستی که ایشان را چه رستاخیز مضحکی باشد، خوابیدن در این دنیا از برای روی هم خوابیدن در آن دنیا. 
توی این شهربازی، از هر سوراخشان هم، سکه وارد کنی، یک تکان به خودشان نمی‌دهند، برای تو خم و راست، منارجنبان نمی‌شوند. بعد، چگونه انتظار داری، ساعت‌ها توی صف بایستند و به سکه‌ها رای بدهند؟
و آن که دستش را دراز نمی‌کند، دست و پایش را می‌بندند و آن که دست، نمی‌بوسد، دهانش را، آخر ناشکری را بی‌پاسخ نمی‌گذارند. تا به حال آهن دیده‌اید که چگونه آهن ربا به سوی خود می‌کشد، اینان را اراده‌ای‌ست آهنین که کشیده نمی‌شوند، حتی نیازی نیست، سیگار و افیون بکشند.
و علم را برای علم می‌خواهند. برای لحظه‌ی ناب دانایی، برای فرآیند برگشت‌ناپذیر آگاهی، برای ارگاسمی به طول عمر اجرام آسمانی. برای این که دردی دوا کند و برای دعا، یک خاطره بیشتر، سوا کند. 
و ایمان را برای زندان می‌خواهند، برای همدردی با شیطان، برای رانده شدن از جمعیت انسان‌ها، برای جان دادن برای همان انسان‌ها، برای تنهایی وسط شلوغی‌ها، برای تنهایی پس از شلوغی‌ها.
و پاییز را پادشاه فصل‌ها نمی‌دانند که هیچ فصلی را برای پادشاه، کنار نمی‌گذارند. پاییز را دوست می‌دارند، برای راستگو بودنش، برای برگ‌های رنگیِ زیر پا افتاده، برای زند‌گی زمین افتاده، برای زندگی نکردن توی ابرها، برای آسمان ابری‌، برای بغضِ زخمی، برای باران، برای خیابان، برای آبان، برای مهر، برای آذر، برای فروهر، برای پروانه، برای زندگی‌ای که آفتابی نمی‌شود و مخفی‌ست، برای خدایی که می‌خندد با صدای باد، از راه دور، و دوست می‌دارد انسان‌های شوت را با لانگ شاتش.
و هیچ کس نمی‌داند روح پروانه‌ها را بیماری پروانه‌ای‌ست که با یک خراش ساده آزار می‌بیند، حال، تو دست‌هایشان را ببین که این زندگی چه قدر علیه شاه رگ، بر روی آن شعار نوشته ‌است. به قول حافظ
"شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی" 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۰۰:۲۳
i protester

هاشمی رفسنجانی در خاطرات آبان سال هفتاد و یک خود، می‌نویسد: به آقازاده (وزیر نفت) گفتم به مهدی (پسرش) کار محدودی واگذار شود که مزاحم درس او نشود. قرار شد در هیات مدیره‌ی سکوهای پارس جنوبی باشد.
نام امیرحسین مرادی را جستجو می‌کنی. 
دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف که متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق، مفسد فی الارض شناخته شده است. 
دیپلم کامپیوتر که به جرم آتش زدن بانک در آبان خونین خلق، محکوم به اعدام شناخته شده است. 
می‌بینی شاید این پسرهای هم‌نام هم، خاطراتِ آبان هاشمی را خوانده‌اند و مثل پویا بختیاری پیش خود گفته‌اند من هم پسر کسی هستم. پس باید دستم جایی بند شود. اما اگر برای پویا، آفتاب داشت غروب ‌می‌کرد، برای ایشان آفتاب آمد دلیلِ آفتاب. چه دلیلی بهتر از دست‌بند که دستِ ایشان، جایی بند شده است؟
با این همه، این آقازادگان را بختی نبود که آقازاده را بشناسند. برای همین هست که دیگر کسی نگران درس خواندن ایشان نیست که فرق است ، میان جنوب شهر و جنوب پارس، میان آتش زدن بانک و آتش زدن سرمایه‌ی مملکت، میان بنزین و گاز، میان درد نان و باد شکم. 
اگر کره را جنوبی‌ست که فیلم بازی مرکب در آن، پُر کرده‌اند، ایران را آبان و جنوب شهرهایی‌ست که با پخش زنده‌ی هر قسمتِ بازی مرکب، خانه‌های آن را خالی کرده‌اند. آری جوانِ پَر پَر را لیقه‌ی دواتِ مرکبِ تاریخ‌نویسی حکومتِ شمشیرِ برهنه بر پای برهنه کرده‌اند. 
سال‌ها از آن خاطره گذشته است و سَرِ خاطره‌نویسی که نمی‌دانست در این بازی مرکب، می‌بایست عمامه در مرکب بزند، زیر آب و دست پسرش را بندِ آب خنک کرده‌اند. اگر چه فرق بسیار هست میان آب خنک پسر او با آب خنک دانشجو و آب خنک آبان، اما به هر حال از آن عمامه‌ی سفید که با یک خاطره در مجلس، آقا بالا سر را تعیین می‌کرد، جسدی ماند که بزرگ آقا، بالای سرش نماز بخواند. 
آی مرغ سحر بس کن این همه ناله سر کردن، پسرم، پسرم، این همه کوکو کردن. یک روز جوان من کو؟ یک روز رای من کو؟ یک روز بنزین من کو؟ یک روز واکسن من کو؟ یک روز جوانی من کو؟ تو چه قدر ساده‌ای، وسط بازی مرکبی. بازی اشکنک داره. سر شکستنک داره. 
آی ماهی سیاه کوچولو گمان مبر که تُنگ، مثل قفس می‌ماند، آزادی تو مرگ توست، پس بلند بگو مرگ بر آزادی. اصلا بابت این همه تنگ‌های شکسته است که می‌گوییم پا برهنگان به خیابان نیایند.
#بازی_مرکب #امیرحسین_مرادی #آقازاده #آبان_پابرهنگان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۷
i protester

درد داریم تا درد. یک زمان موضع درد محل کار هست، یک زمان شهری که در آن زندگی می‌کنی. یک زمان کشورت، یک زمان خاورمیانه‌ای بودنت، زرد و رنگ پریدگی آسیا و سیاه بختی آفریقا. یک زمان از پس مهاجرت از تمام مکان‌ها، موضع درد، دقیقا همین دنیاست. همین دو روزه بودن دنیا. که وقت کم می‌آوری برای رهایی از آن زندان‌های تو در تو. هر چه قدر هم پشتکار داشته باشی، یک مرتبه، پشتت، زیر پایت، خالی می‌شود. اینگار رسوا شده‌ای که به درد این دنیا نمی‌خوری. نه شکم، نه زیر شکم، نه میز، نه زیر میز، چنگی به دلت نمی‌زنند. همه توی گوشت، فالش می‌خوانند و تو کور خوانده‌ای که همه دنبال آزادیِ همه باشند. آن برج آزادی نمی‌بینی؟ دو پایش را از هم، باز کرده است تا تو ببینی توی این مملکت، ایستاده، مشغول چه کاری می‌باشد. اصلا نمی‌شود پای حرفت بایستی، قطع نخاع می‌شوی. این زندگی چریک‌ها را همه، چروک می‌خواهد. تو می‌خواهی برای شروع، از زخم‌های کاری محل کارت بنویسی و می‌بینی آن همه جویای کار، پشت میله‌های زندان، دنبال یک نوشته، یک سفارش، برای آمدن به همین زندان قصر هستند. عده‌ای پولِ قلم و کاغذ، همان یک قلم را هم ندارند، بدون موضع، یکپارچه درد هستند. چه شایستگی‌های بالقوه که نه زمین دارند و نه زمان. نه زمینی که بفروشند، نه زمانی که بخرند. راستی که چه فاجعه‌ای هست وقتی خودِ فرد، نیز، از لیاقتش، خبردار نمی‌شود.
کلمات مثل جسد، از سر قلم روی سپیدی کاغذ، روی پرچم صلح، افتاده‌اند، چه کشتاری مرتکب شده است این سلاح کشتار جمعی. بیایید ببریدش، تا سرنگونی، توی گونی‌اش بکنید. بگویید بر سر موضع مانده است، بر سر دارش کنید. اما پیش از آن بگویید زنده‌ی ما به چه درد می‌خورد؟ برای زنده زنده خوردن؟ از بالا، از پایین، از صورت، از مخرج. با این کسر، دیگر چه فرقی می‌کند چه کسری از عمر ما باقی مانده باشد؟ داریم به کجا می‌رویم؟ به نماز جمعه، به کنسرت شب جمعه. اسلحه دست گرفتن بالای سر مردم. پایین کشیدن شلوار، بالا کشیدن پول مردم. داریم پیک می‌زنیم با حجت الاسلامِ بله قربان گو، با امیرحسین مقصودلو، در روز تعطیل، در شب تعطیل، در شب و روز تعطیل، در زمین و زمانی تعطیل، پیش و پس از کرونا. دنیا همین دو روز تعطیل، همین دو گروه تعطیل هست. تو به کدام بین التعطیلین امید داری؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۶
i protester