اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۶ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

دارند اذان صبح می‌گویند. ظلم هست، ظلمت هست. سوز سرما، شال گردن، گره‌ای رو به بالا، طناب دار، ارزان‌تر از یک نخ سیگار. یکی بود یکی نبود‌. یکی تنها تا همین چند لحظه پیش بود. الله اکبر، خدا بزرگتر هست. از کی؟ از چی؟ 
جرمِ محسن چه بود؟ بستنِ خیابان. یک درجه بالاتر از بستن مغازه در خیابان. آن یکی را روی مغازه‌اش ضربدر می‌زنند، این یکی را روی خودش. آخر، بستن، تنها، حق حکومت هست. بستنِ روزنامه، رودخانه، سفارت‌خانه، بستن راه ورود واکسن، بستن چشمان اسفندیار شاهنامه، بستن یک چوبه‌ی دار، آهای خبردار.
اصلا خیابان را نه به خاطر ستم‌دیدگان، پابرهنگان، به خاطر یک جفت چشم زیر پای حضرت پوتین می‌بندند.
نه آزادی، نه استقلال، آری چه طعمی داشت رایِ آری به جمهوری اسلامی.
می‌گویند دفاعِ مجیدرضا از خانه‌ی ملت نبوده است، خانه‌ی ملت که همان مجلس هست، برای اعدامِ او، جشن گرفته است. عدالت خانه که نیاز به تشریفات ندارد، تا همین جا هم، وقت حکومتِ امام زمان را گرفته است. حکومت،‌درهای خانه‌ی خدا را بسته است، اجازه‌ی عزاداری نمی‌دهد، چرثقیل آورده است، عزای طناب دار را گرفته است. یک نفر از ما را کشته‌اند که هم نام قرآن بوده است، وصیت کرده است که برای او قرآن نخوانند، قرآن بالای نیزه را پایین گرفته است.
بگو هر چه می‌خواهند برای بازدارندگی، دار بزنند، عربده بزنند، تازیانه بزنند، قهقهه بزنند، ما هم چنان یک عمر را برای آزادی، تاخت می‌زنیم. #محسن_شکاری #مجیدرضا_رهنورد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۸
i protester

گفتم نشانی شما؟ گفتا میانه‌ی آتش، میانه‌ی آذر.
گفتم قرار شما؟ گفتا بوسه بر طناب دار یا افطار، با آبِ خنک، میانه‌ی محبس.
گفتم که "عشق چیست؟
لبخندی زد و گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی‌. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش(خاکسترش را) به باد بردادند"
و منِ سر به راه، چشم به راهِ راهی که او رفته بود، اعتکافی بیرون از خانه‌ی خدا، امروز، فردا و پس فردا. آی موذن، اذان بگو، یک نفر از ما تیر خورده است، با گلوله، افطار کرده است. راهزنان نهیب می‌زنند گیرم که کار و زندگی‌اش را رها کرده است، حالا که به خانه‌ی ابدی می‌رود، گناه بزرگی‌ست اعتکاف را نیمه کاره رها کرده است. آری هم‌چون حسین، حج را نیمه کاره رها کرده است. حج را چه سود از سر، تراشیدنِ سرسری؟ سر آورده بود، یک مو کم نشود از زن، زندگی، آزادی، برابری.
پی‌نوشت: متن داخل گیومه از کتاب تذکره‌الاولیاء عطار، ذکرِ حسین بن منصور حلاج
#زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۸
i protester

می‌گویند بهشت زیر پای مادر است، مادر از پا، در آورده‌اند تا بهشت را زیر پایش کنند.
پسر را در اعتراضات به مرگ طبیعی کشته‌اند، از خاک وطن بر سر او فراوان ریخته‌اند، حالا که مادر بالای سر اوست، بهشت زیر پای مادر هست.
دختر را در ناآرامی‌های وطن به خاطر ناهمواری‌های تنش گرفته‌اند، او که هنوز مادر نشده است، لابد، اشتباه گرفته‌اند. بهشت نه زیر پا، میان دو پای دخترِ مادر هست.
مادر جان، چرا دختر و پسر شما شناسنامه ندارند؟ چرا با ما، با هم‌و‌طنانتان ازدواج نکرده‌اید؟ این فرم را پر کنید، این نامه را امضا کنید، امر خیر، کار نیکو، از پر کردن هست. 
ما که فراوان به سانِ بهشت، کرده‌ایم، بهشت را نیز، به نام شما کرده‌ایم. این هم نشانی بهشت، زیر پای همین مادر هست.
این جا بهشت نام دیگر جهنم هست، آدم هبوط کن از این بهشت، نزدیک شو به آن درخت، به آن تبر، به آن ساز و برگ یک قلم. بنویس این جا آهنگری نه شغل مقدس انبیا، کاوه‌ها در کوره‌ها، اسطوره‌ها، تبعید، در ده کوره‌ها، با نوای نینوای آهنگران.
این جا خدا نام دیگر شیطان شده است، عصای آیت خدا مار نمی‌گیرد که هیچ، شانه به شانه، ماردوش، محل بوسه‌ی شیطان شده است.
این جا بزرگترین کشفشان همان کشف عورت هست، کریستوف کلمبشان، بالای دیوار سفارت هست. گویند بهشت را به بها ‌می‌دهند نه به بهانه، کارت قرمز به فرزندان مادر ‌می‌دهند و گرین کارت به فرزندان آن مقامِ بی پدر.
ای ساز دهنی، تو را همان به، که بابت یک بوسه به دوزخ می‌برند، پناه بِبَر از لیسیدن بی‌انتها، از بهشتِ دهنی.
#قانون_تابعیت_فرزندان_زنان_ایرانی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۶
i protester

در این که این جمهوری باید برود شکی نیست، اگر به فکر انقلاب هستید باید از همین حالا به فکر فردای انقلاب نیز باشید. تا سران نظام بر پشت بام اعدام نشوند، غسل انقلابی در حمام خون نشود، زندانیان این نظام دوباره زندانی نشوند، عمامه مثل کروات حرام نشود، سفارت روسیه و چین اشغال نشود، ورزشکار و هنرمند خانه‌نشین نشوند، هیچ قلمی به بهانه‌ی ضد انقلابی بودن شکسته نشود، بی‌حجابی، اجباری نشود، جنگ، جنگ، تا پیروزی، اسم رمز شکست نشود. چنین بشود و چنین گفته شود نه قبل و نه بعد از انقلاب، ریزش انقلابی نخواهید داشت و گر نه، چشم باز کنید دوباره سال شصت شده است و چه فرق که یک دیکتاتور سکولار مثل ونزوئلا آقا و مولا شده باشد. آن گاه معنی واقعی هدر رفتن خون‌های امروز فهمیده می‌شود و چهل، پنج سال بعد از آن نیز، نسلی پیدا خواهند شد عمامه‌طلب که می‌گویند اگر نظام جمهوری اسلامی اندکی بیشتر پیاده می‌شد و بیشتر پیاده‌مان می‌کرد، ما به بهشت رفته بودیم. و دیگر کسی باورش نمی‌شود که آن بهشت، بهشت زهرا بوده است چون نام بهشت زهرا را نیز تغییر داده‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۵
i protester

-مادر جان امروز زندان، وقت ملاقات نمی‌دهند، برو جام جهانی را نگاه کن.
-جان من، جهان من، پسرم هست جان جهانی را می‌خواهم چه کار؟ کدام روز وقت داده‌اند که امروز بدهند؟ روز نداریم، شبانه‌روز، را همه‌اش شب، حکومت را، همه‌اش حکومت نظامی کرده‌اند.
-جان جهانی نه، جام جهانی.
-چه فرقی دارد؟ شما اصلا بگو، جنگ جهانی. وقتی تمام جهان پشت این حکومتن، پس من برای این پسر با تمام جهان جنگیده‌ام. 
جان به لب رسیده‌ها زیر تابوت‌ها به زمین می‌افتند و جان به کف‌ها زیر رگبار طاغوت‌ها. اپوزیسیون هم می‌افتند، به جانِ هم. یک شبه می‌خواهند همه مثل وریا باشند، حال آن که یادشان رفته، او، در این سال‌ها چه تمرین‌هایی در راه آزادی‌، در ورزشگاه آزادی، داشته است.
مردمی که یک عمر ای ایران خوانده‌اند، در گوششان پنبه کرده‌اند تا نام ایران را نشنوند. اما چشم را چه کنند؟ باز نمی‌توانند نگاه حرام نکنند، پایشان ‌می‌لرزد. پا در هوا، پا به توپ می‌شوند، دوباره ایستاده به تماشای فوتبال می‌نشینند.
درواره‌ی ولز بعد از دقیقه‌ی نود به توپ بسته می‌شود، حکومت دقیقه‌ی نود، کردستان و بلوچستان را به توپ می‌بندد. بغض‌ها می‌ترکند، از شادی، از غم، کلمه‌‌ی دیگری، حرف دیگری بیاورید، مُردند مردمی که حرف نداشتند.
آری ایران یک گل دیگر می‌زند. حکومت ایران یک گل دیگر را با گلوله می‌زند. عمرِ شادی کوتاه هست، شادی نام دختری در خیابان هست. چه کسی برای ایران، گل زده است؟ روزبه؟ آیا یک روز خوب هم، برای ایران، می‌آید؟
گاردی‌ها دارند در خیابان، آتش بازی می‌کنند، بعد از آن همه آتش گشودن به روی مردم، این بار دارند بازی می‌کنند. آن همه جانِ شیرین گرفته‌اند، حالا برای مردم بی جان، بسیار شیرینی گرفته‌اند. اپوزیسیون نیز، گوشه‌ای دهان باز، ایستاده است. از ترس این که به او وسط باز بگویند، وسط خیابان را از دست داده و بد دهان ایستاده است. می‌گویند زیادی خورده است، برای همین هست که به این راحتی بازی خورده است. این همه سال حکومت، شادی را از مردم گرفته بود حالا مخالفین حکومت شادی پس از گل از مردم گرفته‌اند. این همه سال حکومت حق بازی کردن با اسراییل به ورزشکاران نمی‌داد حالا مخالفین حکومت حق بازی کردن با تمام جهانِ بدون اسراییل، به ورزشکاران نمی‌دهند. 
صدا و سیما فریاد می‌زند تا پای جان برای ایران‌. آن‌هایی که در رئوف‌ترین حالت از پا به پایین را نشانه می‌روند، منظورشان از جان، جان عزیز مردم ایران هست و منظورشان از ایران، نظام، بیت، جماران.
یک مادر دیگر ناامید به خانه، به بیت برمی‌گردد. مادری به نام ایران برده‌است اما چه سود مادران ایران دل مرده‌اند.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۳
i protester

«این مردم پاک لایق بهترین شادی‌ها هستند و عموماً بدترین غصه‌ها نصیب شان می‌شود. گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. تقدیر سیاهی که اراده ملی‌مان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کرده. مردم حالا طعم آن شکست‌های ملی و اجتماعی‌شان را پس از آن کودتای شوم با طعم شیرین پیروزی‌های شما جبران می‌کنند».
پیام محمد مصدق از تبعیدگاه به غلامرضا تختی، پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن، سه سال پس از کودتای بیست و هشت مرداد
می‌بینی؟ حال آن که در این عصر، ما آزادی‌خواهان، مصدقی را می‌خواهیم که تختی را بابت شرکت کردن در نخستین المپیک پس از کودتا، بی‌شرف بخواند. ما خشمگین هستیم و دلی پر از کین داریم‌. انتظار داریم همه به نظرات ما بها بدهند، بهای نظرات ما را، همه بدهند. قرار بود با شعار زن، زندگی، آزادی، دیگر کسی جرات نکند، در پیاده‌رو، دیوار بکشد، داخل زندگی مردم سرک بکشد. اما ما با تمام بی‌قراری‌هایمان، داریم برای تمام موش‌های داخل دیوار و شنودها، هوارا می‌کشیم. دیوار کوتاهتر پیدا نمی‌کنیم، دیوار را به فحش می‌کشیم. به زن، داخل پستو، هم آزادی نمی‌دهیم، پرستویش می‌نامیم، زندگی او را به لجن می‌کشیم. به شیطان اجازه‌ی توبه نمی‌دهیم، او را از بارگاه آزادی‌خواهی می‌رانیم. نمی‌خواهیم از یک بسیجی، کاوه‌ی آهنگر، از یک طلبه، منتظری، قائم مقامِ مخلوع رهبر، بسازیم. این ما هستیم که تعیین می‌کنیم نخواندن سرود به ساحلی بودن یا نبودن تیم فوتبال، بستگی دارد. پنج ساعت زندان نرفته‌، دهان باز می‌کنیم و به پنج سال، زندان رفته‌ها وسط باز می‌گوییم. 
اگر در اعتراض به خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه و کاریکاتور روزنامه‌ی ایران، آذربایجان، در اعتراضات پس از انتخابات، تهران، در اعتراض به خانه‌های روی آب، گلستان و لرستان، در اعتراض به احکام زندانیان، حقوقدانان، در اعتراضات پایان آبان، مستضعفان، در اعتراض به کشتار مردم در تشییع جنازه، کرمان، در اعتراض به سقوط هواپیمای اوکراین، دانشجویان، در اعتراض به منع ورود واکسن، پرستاران، پزشکان، در اعتراض به کشتن کولبر و سوخت‌بر، کردستان و بلوچستان، در اعتراض به بی‌آبی و متروپل، خوزستان، در اعتراض به خشک شدن زاینده‌رود، اصفهان، در اعتراض به قطعی آب، شهرکرد و همدان، همگی تنها بودند، حالا که برای یک بار، همه‌ی اقوام و طبقات، به خاطر زنان و زندانیانِ سلولی به نام ایران، به پا خاسته‌اند، کردستان و بلوچستان را باز، یتیمانِ ایران می‌نامیم و شهرهای ایران را پشت و پناهِ چشم و چراغ‌های ایران نمی‌دانیم. می‌گوییم مردم، کم گذاشته‌اند، تنهایشان گذاشته‌اند. می‌خواهیم تاریکی برود اما خورشیدمان توی چشم می‌زند، توی ذوق می‌زند. اصلا نگاه نمی‌کنیم آن که امروز برای آزادی یک قدم برداشته‌است، شاید فردا همقدم ما باشد، همه را قطع نخاع می‌کنیم. آیا هیچ فکر کرده‌ایم آن‌هایی که صاحب مرض هار‌ی‌شان می‌دانیم، فردای آزادی، با انتحاری‌شان چه کار کنیم؟
اصلا حلاج اناالحق را چه به خوردن حقوق دیگران؟ او که سرش را به باد داده است، چرا باید توی سر یک عمامه‌ی باد آورده و باد کرده داد بزند؟ چرا باید توی سرش این باشد که او را دار بزند؟
باد، خاکستر حلاج‌ها را از مرز به مرکز خواهد آورد، ما هرگز تنها نخواهیم شد چه روی این خاک چه زیر آن. دست از آزادی‌خواهی نکش، دست هیچ آزادی خواهی را نکش. بگذار هر کس دست خودش باشد، بهایی که برای آزادی می‌دهد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۰
i protester