اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

کف خیابان را دارند جارو می‌کنند. پر از دندان شیریست. شاید برای همین است که این طفل صغیر نمی‌تواند دندان روی جگر بگذارد و حکمت تحکم ولی و رییس خود را بفهمد. جمهور زیر دست و پای فقیه است و رییس‌جمهور زیردست ولی‌فقیه. اما داستان ما تنها این نیست که اربابمان رعیت ارباب بزرگتریست، گاه قصه‌ی کاسه‌ی داغ‌تر از آش و قوز بالا قوز می‌شود. او هنوز نزده است که این با زدن بر سر و سینه، با عزاداری محرم، دارد می‌رقصد. حدیث شیر تو شیر که می‌گویند همین است. در یک جنگل دو شیر نمی‌گنجد مگر آن که یکی برای دیگری کلاه را با سر بیاورد. آن قدر سرکوب می‌کند که پس از مدتی خویشتنمان بی‌خود شود و با دست خویش بر سر خویش بزند. آن که گیرم خروج کرده، باید پاستور نرسیده، فکر بیت را از سرش بیرون کند و با اهل بیت آرام بگیرد. از گران شدن بنزین تا برگزاری کنکور، مردم با سخن لغو، به خودشان امید می‌دهند، حال آن که حکومتی با تصمیم‌های خلق‌الساعه، اصلا ساعتی هم به خلق فکر نمی‌کند.  آیا نمی‌بینید نازل بنزین هیچ گاه دچار انزال زودرس نمی‌شود؟ اصلا سهمیه‌بندی کرده‌اند تا به همه برسد، تا همه با هم لذت ببریم. شمایی که بو می‌دهید با سهمیه‌ی بومی، شمایی که باید حجاب داشته باشید با سهمیه‌ی چادر در کوهستان، شمایی که پدرتان اعدام شده است با سهمیه‌ی شاهد که نه، شما را باید در آورد، پدرتان را، از داخل پرونده‌ها. همه می‌خواهند طبیب شوند که پولدار شوند. هم‌چنان می‌گوییم علم بهتر است یا ثروت؟ نمی‌بینیم علم، خود برده‌ی ثروت شده است؟ آیا کسی هست که درس را برای درس بخواند؟ آیا بخت‌برگشته‌ای هست که یک تنه شهوت دانستن و فروتنی ندانستن را در خودش نکشته باشد؟ راست می‌گویند جامعه به کشیش و هشیش، به بوس، بورس و بورسیه، به پول باد آورده، به شکم باد کرده، به چهار و دست پا راه رفتن، قربان صدقه‌ی میان دو پا رفتن، به آغوش باز و چشمان بسته، به چرب زبانی و خشک مقدسی احتیاج دارد. سری که بفهمد خم نمی‌شود، با قانون انعطاف و خمیدگی جور نمی‌شود، وصله‌ی ناجور که همرنگ جماعت نمی‌شود. مداد‌های مشکی نرم با این فاصله‌گذاری اجتماعی، فکر براندازی نرم را از سرتان بیرون کنید، کاری نکنید که به یاد یک رییس‌جمهور بگوییم از جلسه بیرونتان کنند‌. امسال شانزدهم آذر هوا آفتابی نخواهد بود، هیچ دانشجویی آفتابی نخواهد شد. خون از دماغ کسی بیرون نخواهد آمد. حضرت یزید هم برای جلسه‌ی پرسش و پاسخ به دانشگاه خواهند آمد. گویند از گهواره تا گور دانش بجوی، ما قبل از ورود به دانشگاه، با گفتن کرونا، یادم تو را فراموش، برای دانشجویان گورهای دسته‌جمعی کَنده‌ایم. قبله‌ی عالم نه اعصابشان می‌کشد نه عقلشان. بحث نکنید. اگر می‌خواهید بحث کنید بروید در حوزه‌های علمیه درس بخوانید، آن جا بحث‌های طلبگی فراوان است. راست می‌گفتند دانشگاه کارخانه‌ی آدم‌سازیست، منظور کشتن آدم‌ها و ساختن آدم‌های نظام بود. نظام کارنامه سفید نمی‌خواهد، پاسخنامه سفید می‌خواهد. منظور از شفافیت همین است. چهار گزینه نداریم، خانم و آقا نداریم، نخبه نداریم، خبره داریم، خبرگانی که گزینه‌ای جز آقا نداشته باشند. هیات دولت روضه‌خوان می‌خواهد نه میرزا تقی خان.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۳
i protester

عباس علمدار را چه به یک استان سنی مذهب؟ زینب رفته است خودش آب بیاورد. رودخانه که استخر نیست، دختربچه‌ی هشت ساله که آیت‌الله، رییس تشخیص مصلحت نیست، چگونه مردم ایران، یک روز را با عزای عمومی تاب بیاورند؟ او که همسر پیامبر نیست تا برایش آب زمزم آورند. او که خود پیامبر نیست تا سر از کاخ فرعون در آورد‌. کنار رودخانه‌ی ما عصای موسی فروخته نمی‌شود. ما همه فرعون‌های کوچکیم، نیل شکافته نمی‌شود. فرق است میان نژاد ما که تمساح دستش را خورده است با آن ژنی که کیفی از پوست تمساح، دست گرفته است. ما آن دست دیگر جلوی خلق دراز نمی‌کنیم، آب نیست، طعم تشنگی را با عذاب زیاد نمی‌کنیم. افسوس که هر چه در گریبان فرو می‌بریم، ید بیضا نمی‌شود، شاید که دختریم، زنان پیامبر نمی‌شوند. آری تو گمان کن این جا عباس‌ها همه بی دست و پا، تنها آب رودخانه هست که طغیان می‌کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۱
i protester

شانه‌هایی که قرار بود فرزندش بر آن بنشینند، نان شب فرزندش بر آن نشسته بود. اینگار کمرش کمانی شده بود که خدای روزی‌رسان را در آسمان نشانه رفته بود. این همه خم شده بود تا در برابر کسی خم نشود. از تهران تا دم مرز خیلی راه بود، مشخص بود که آداب و رسوم باید متفاوت باشند، آیین عده‌ای دلبری و آیینه و پیشانی عده‌ای کولبری. حالا دیگر شب شده بود و ماه بالای سرش، اینگار چراغی بود که می‌خواستند زیر نور آن، از او اعتراف بگیرند. کسی از او آیسان بودن نمی‌خواست همه او را مثل یک آی‌سی می‌خواستند. می‌خواستند هم خودش و هم مغزش کار فراوان انجام دهند اما کوچک باشند. آن قدر کوچک که توی جیبشان، توی مشتشان جا شود. باید همیشه آخر ماه، این ترس را بر کشاله‌های رانش احساس می‌کرد که نکند جیبم خالی بماند. آیا کارفرما دستش توی جیبش می‌رود و حقوق من را می‌دهد؟ اگر آقای رییس، وسط اتاق، ایستاده ادرار می‌کرد، هرگز نباید تصور می‌کرد که به دنبال آن انفجار نیترات آمونیم لبنان رخ خواهد داد، یک نفر هم ایستاده اعتراض نمی‌کرد، همه نان می‌آوردند تا در کاسه‌ی ادرار زنند. نه ماهواره که تنها ماه از اخراج کارگر داستان ما خبر داشت. حالا برای این که سنگ به شکمش نبندد می‌بایست سنگینی بار را بر کمرش می‌بست. او از امروز رسما یک کولبر شده بود تا فردا در اخبار غیر رسمی، به ملاقات یک گلوله برود. حالا شما بیا و بگو در تنها کشور شیعه، امام حسین به جای صحرا یک کولبر اهل سنت در کوهستان می‌باشد که با رعایت بیشترین فاصله از مردم تحت سلطه و زور، پروتکل‌های بهداشتی را هم رعایت کرده است. پاسخت چنین خواهد بود که به معصوم خدا تهمت قاچاقچی بودن زده‌ای؟ با نگاه کردن به ماه، کسی قمر بنی‌هاشم نمی‌شود. بچه‌های خیمه همه تشنه بودند نه گرسنه. آخر‌الزمان شده است زنان خود را شبیه مردان در آورده‌اند. منظورشان زنان کولبر است که یک حدیث هم درباره‌ی زندگی ایشان ندارند. همان جنسیتی که در تاریخ یک پیامبر هم نداشته‌اند، اصلا کسی را نداشته‌اند که با خدا حرف بزند. مقدس‌ترینشان به معبد به سکوت گذرانده است. می‌گویند عقلشان کامل نبوده است و دین اسلام با همان قوانین هزار و چهارصد و سال قبل، بدون ایشان، بدون نظر ایشان کامل شده است. حالا برایشان گران تمام شده است که یک زن از ایشان و دینشان حقوق نگیرد. راه مال رو برود اما عُمّال ایشان نباشد. در خیابان و بیابان پاسخ مستضعفان را با گلوله می‌دهند. به علی بگویید در این یتیم‌خانه‌ باید درب تمام خانه‌ها را بزند. به هر جمعیتی که علی علی کرد و از لشگر و عشق گفت نان رسید، بیچاره جمعیت امام علی که نان هم نمی‌تواند درب خانه‌ها بَرَد. در فرهنگ شیعه می‌گویند سید‌ها باید روز غدیر عیدی دهند، حتی اگر یک سید کولبر باشند اما ما یک مجلس دورهمی داشتیم که با یک خاطره به یک سید، روح غدیر، جانشینی را عیدی داده است. این جا علی هم باید سید باشد تا علی باشد، باید بغل‌دستی ساکت روح خدا باشد ور نه اگر در برابر اعدام‌ها بایستد یک حسینعلی ساده‌لوح خواهد بود. آی کولبر جان، آی اعدامیِ بدون اعتراف، آی جانِ گرسنه، آی تشنه‌ی جان، تا کجا چنین بالا رفته‌ای که هیچ پیامبری نمی‌تواند دستت را بالا ببرد؟ چه قدر نزدیک ماه، به سانِ ماه، خود ماه شدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۰
i protester

تمام کله‌هایی که بوی قورمه‌سبزی می‌دهند، کله‌ی سحر اعدام می‌کنند. یک نفرشان می‌گوید تا چند باید بشمارم تا خوابم ببرد؟ ببین چه عدالتی! با این که پدرش دوست خدا نیست، با این که خودش آقا‌زاده، پسر پیغمبر نیست اما باز تیغ نمی‌بُرد، طناب دار را نمی‌برد. 
پاهایت را جفت کن، با ترس جفت بشو، بگذار دست و پایت بلرزد، بگذار شلوارت خیس شود، بگذار برده‌داری فراگیر شود، به چیزی گیر نده، تنها چند دقیقه هست، زود می‌گذرد، تو فقط بگو بله قربان. نگو نمی‌خواهم چهارپایه‌ای از زیر پا بکشم، تیغ را برداشته‌ای که بر جغرافیای تنت نقشه بکشی؟ تو امیرکبیر نیستی تا بعد از این حمام خون، از تو نام نیکی باقی بماند.
برای مسائل مادی، به حکومت روحانی اعتراض کرده است، قلبش را مثل مشت گره کرده است، باید عقوبت پول‌پرستی و زبان‌درازی‌اش را ببیند. شما اصلا این گونه تصور کن سرش توی شیشه‌ی ماشین خورده است، معلوم نیست عینکش کجا افتاده است؟ عده‌ای آدم کشته شدند، پلیس چه گناهی دارد وقتی او برعکسِ عکس گواهینامه‌اش عینک نزده‌است؟ 
تا حالا باید نتایج کنکور را اعلام می‌کردند اما هنوز بابت کرونا کنکور هم نداده‌است. چه سال نحسی شده است این آخرین سال قرن. سرباز وظیفه شده است اما هنوز تکلیفش مشخص نیست. به جای نقشه کشیدن برای آینده‌اش باید چهار‌پایه از زیر پا بکشد. چگونه نگران جان آدم‌های سر جلسه امتحان باشد؟ وقتی هر شب انتهای یک سالن، جان آدم‌ها را می‌گیرد. 
توی این میدان فردا صبح، صبحگاه برگزار می‌شود، اما حالا حکم اجرا می‌شود. به هوای خوب حساسیت دارد، اشک از توی دماغش سرازیر می‌شود. می‌گویند لابد کرونا گرفته است، شما که قرار بود با کرونا بمیرید چرا پای نظام می‌نویسید؟
یکی دو فصل جلو افتاده‌ام، یکی دو فصل عقب افتاده‌ام، صبح زمستان است، آبگرمکن پادگان هنوز از خواب بیدار نشده است. من غسل واجبم، می‌فهمی؟ سرما که بخورم، همه خواهند گفت کرونا گرفته‌ام. پشت لبم تازه سبز شده است. 
یک نفر آرام می‌گوید ادامه نده. توی گوشم مته را عوض می‌کنند، دوباره روی شقیقه‌ام می‌گذراند، دوباره می‌شکند، چه مغز سنگ‌دلی دارم من. معلوم نیست ذره‌بین کدام دقت را در برابر هُرم کدام جرم آسمانی گرفته‌اند که این چرک‌نویس‌ها همه آتش گرفته‌اند؟ بیا آروم‌تر بنویسیم.
جناب ملک‌الشعرای بهار همه‌اش تقصیر شماست، شما گفته‌اید دماوند مشت درشت روزگار است، برای همین است که آمده‌اند او را ببرند. آمده‌اند که خیال فتح کردن را برای همیشه از ذهن ما بیرون ببرند. امروز دماوند باشد فردا لابد خود تهران خواهد بود.
به پایگاه امریکایی خبر دادیم که قرار است انتقام سخت بگیریم، به مردم کشورمان خبر ندادیم که کرونا تا سر چاه جمکران تا سوراخ صندوق رای رسیده است. 
مملکت درگیر خشکسالی هست شما آمده‌ای از مردم اشک بگیری؟ چیزی بکارید که آب نخواهد، مثل سپاه در زمین موشک بکارید.
حسین حج را نیمه‌کاره رها می‌کند، چون جان مردم کوفه در خطر است. ما عزاداری حسین را رها نمی‌کنیم، می‌خواهیم بگوییم عزاداری از حج، از جان مردمی که اهل کوفه نیستند، مهم‌تر است.
آخه با امام حسین چه کار دارید؟ چرا می‌خواهید جلوی اشک مردم را بگیرید
امروز عید قربان است. هر روز برای قربان، عید قربان است. ما آن قدر مخالف اعدامیم که ضحاک را هم اعدام نکردیم. به او مسکن، سرپناه، امان نامه، بیت، شاهنامه، در بام ایران، پشت بام دادیم. ما آتش فتنه‌ی دماوند را به خاطر او خاموش کردیم. ما از فکر کردن خسته‌ایم، ما به کسی که مغز ما را بخورد، سخت محتاجیم.
و تو نیز ای هاجر، ای زن، ای بادبزن مرد، ای کنیز یک زن، ای کنیزِ کنیز، به فکر هجرت، به فکر مهاجرت، به فکر فرار مغزها نباش. به فکر نان باش که خربزه هم آبه، همان آبی که سرابه. بگذار شیطان شانه‌های تو را هم ببوسد. فردا که سهام بوس در بورس عرضه شود، تو هم پولدار می‌شوی. 
آب نیست، اما تشنه‌ای هم نیست. من و تو نشسته‌ایم و می‌خواهیم یک عدد مین بکاریم. توی پایت را روی آن بگذاری و دیگر قدم از قدم برنداریم‌. آن‌گاه دیگر کسی به ما نخواهد گفت تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۶
i protester

هوا گرم است. خیلی خیلی گرم است. برق‌ها رفته‌اند، آب قطع است. از حالا تا چند ساعت دیگر ، آب و برق ما مجانیست. زندگیِ ما دارد بوی بهشت، بوی بهشت زهرا می‌دهد. بالاخره نفس ما هم دارد از جای گرم بلند می‌شود. در تلویزیون هیچ تصویری از صدا و سیمای مردم ایران نیست. می‌بینید دارم سیاه‌نمایی می‌کنم، دروغگو کم‌حافظه است، دلیلش آن است که برق‌ها رفته‌اند. برمی‌خیزم که نمازم را به پا دارم، آب قطع است باید با گرد و خاک کشور همسایه، تیمم کنم. کف دست‌هایم را روی صورتم می‌گذارم، اینگار کودکی پای دار باشم که نخواهند صحنه‌ی اعدام را ببیند یا قایم باشکی در کار باشد یا قرار است ذوق‌زده‌ام بکنند. آدرنالین خونم الکی زیاد شده است، آخر این داستان، دست روی دست، گذاشتن است. می‌خواهم با خدا حرف بزنم، می‌گویند فقط امام، فقط امام جماعت حرف می‌زند. سکوت، خودش گونه‌ای عبادت است. تو گویی یک نفر دارد بالای سر قبرم، قرآن می‌خواند. قیام که تمام می‌شود، باز، صدای من نباید از صدای مردان بلند‌تر شود. اندام من نیز نباید جلو و جلوتر بیفتد، هزاران مرد به گناه، هزاران شهید به محراب، نباید که بیفتند. یک نفر می‌گوید، افتاد؟ باد می‌آید اما نه طوفانی که ستون دین فرو ریزد، ستون پنجمی باشد، گزارشی برای گزینشی ببرد. نه نسیمی که روسری من را با خودش ببرد، بر عورتی نشاند، آبروی آدم و حوایی را بخرد‌. این باد نیست، گرد و خاک کشور همسایه هست. داخل چشم می‌رود و تو را فوت لازم است. همان چشمی که میان عرب همسایه و عرب ایرانی فرق می‌گذارد. با این که عربی سخن می‌رانند، نژاد عرب ایرانی را از خود می‌رانند. این داستان خوزستان ایران است، و البته داستان ایرانی که روز به روز خوزستان‌تر می‌شود. اما این آخر داستان نیست. شاید باورتان نشود اعلیحضرت همایونی، محمد رضا شاهِ سایه‌بان، در چهارده آبان پنجاه و هفت از آیات عظام خواستند برای حفظ تنها کشور شیعه بکوشند. از آن روز، کشور، تنها از آنِ شیعه و تلاش‌ها برای آبادی و سعد‌آبادی کردن اماکن مقدس شیعه آغاز شد. پادشاه داشت می‌رفت و سلطان از باب الرضا، منتظر اذن دخول بود. تلاش‌ها نتیجه داد و از جشن‌های تولد دو هزار و پانصد ساله به جشن تولد بهشت زهرا رسیدیم. از افتخار به تخت‌جمشید و گذشته‌ای که در آن سهمی نداشته‌ایم، به جایگاه و آرامگاهی رسیدیم که در تمام افتخاراتش نقش و نشانی از ماست. شیعه‌ که قرار بود پابوس سلطان نشود، دل خوش به آن شد که یک جفت شیش، دوازده امام آورده است، یک سلطان، خراسان و یک سلطان در تهران، به دنیا آورده است. آن جا که برقش نمی‌رود و شیر آبش به رنگ طلاست. نیزارهایش تانک ندارد و خود برای آهو سپر بلاست. آن جا که کفش‌های شما را به خود شما می‌دهند نه به خانواده‌ی شما‌. آن جا که هوا، هوای شمال شهر است نه در سطح زندگی شما. گویا که نقشه‌ی ایران را صد و هشتاد درجه چرخانده‌اند، چاه‌های نفت درست وسط آستان قدس افتاده‌اند. قیمت طلا بالا رفته است و قیمت مسکن امام رضا. این کاخ همان قصر شیرین شده است، کافکای گوشت تلخ راه را نمی‌دهند. هوا داغ است و دوباره می‌خواهند داغ بر دل زنند. گفتند با انگور امام را کشتند و حال، به جرم خوردنِ آب انگور، آدم، دار می‌زنند. نام شهر را مشهد نامیده‌اند، یعنی محل شهادت. اما اینگار این ایران است که دارد روز به روز مشهدتر می‌شود. علی و کیانا مادرشان را توی مشهد گم کرده‌اند. مشهد می‌گویم منظورم همان ایران هست. می‌گویند نام خانوادگی پدر و مادرشان محمدی و رحمانی هست. این همه سال زندان بودن، چه قدر دین ناب محمدی، چه قدر دین رحمانی‌. بچه‌ها جلوی دوربین، تو گویی جلوی دفتر پیداشدگان ایستاده‌اند، که یعنی آی مردم ایران، این ما نیستیم که گم شده‌ایم. شمایی که قرار است یک ماه دیگر، نگران بچه‌های بنی‌هاشم باشید و بعد از آن راهپیمایی اربعین بروید، آیا می‌شود به خاطر ما دو سه تا قدم بردارید؟ دو سه بار قلم بزنید؟ آیا کسی از خودش پرسیده، ما برای انشای تابستان خود را چگونه گذراندید، چه خواهیم نوشت؟ ما یازده ماه هست که صدای مادرمان را نشنیده‌ایم. یک نفر دکترِ بیرون زندان، می‌گوید چه کنیم با این نسل ‌بی‌سواد و نمک‌نشناس؟ آن قدر نمی‌فهمند وقتی مادرشان کرونا گرفته است، امکان انتقال بیماری از طریق صحبت کردن، از دهان به پشت تلفن، از پشت تلفن به دهان وجود دارد. یک نفر دکترِ زندان، به جورج فلوید ایران، به نرگس محمدی می‌گوید کمپین لغو گام به گام اعدام راه انداخته‌ای که خودت را به این روز بیندازی؟ تو قبل از کرونا به بیماری لاعلاج آگاهی مبتلا شده‌ای، دیگر هیچ گاه مثل روز اولت نمی‌شوی. نه پول نفت شفایت می‌دهد نه امام هشتم شیعیان، نفس عمیق بکش. آری به جای خوزستان، به جای آن امامی که در پنجره فولاد حبس خانگی شده است، به جای آن کارگری که از امشب سر کوچه، در میان آشغال‌ها سر کار می‌رود، به جای آن لحظه‌ای که بازی قلقلک کردن طناب دار تمام می‌‌شود، نفس بکش. این همه یوسف به چاه‌های نفت خوزستان انداخته‌اند‌. این همه موسی، هرگز نرسیده به کاخ فرعون، بر زمین، به نیلِ خشکیده، انداخته‌اند. این همه شفاخانه در مذهب جعفری، کنار قبر خلیفه‌ی عباسی، هارون، نه برادر موسی بن عمران، هارون الرشید، قاتل موسی بن جعفر، به راه انداخته‌اند. این همه نرگسِ ایستاده در برابر زر، زور و تزویر، به زردی و زندان انداخته‌اند. تا یادمان برود کبوتر صلح و آزادی هیچ شباهتی به کبوتران حرم، نوکران و چاکران سلطان ندارد، او اگر سفید پوشیده است به خاطر نژادپرستی نیست، کفن پوشیده است تا بگوید می‌میرم برای آن که انسانی نمیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۱۴
i protester