اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

شاه گمان می‌کرد با کنفرانس گوادلوپ از ایران خواهد رفت و شاهزاده گمان می‌کند با کنفرانس مونیخ به ایران خواهد آمد. در این رفت و آمد دو شاه مذکر، ایرانِ عدل مظفر، به دست عمامه‌های سرخ، به چین و روسیه فروخته شده است. از خون جوانان وطن، چه قمارخانه‌ای ساختند، نه استقلالی، نه عدالتخانه‌ای، نه آزادی، نه برابری، چه بت‌خانه‌ای.
و گفت بخوان به نام خدایی که تو را آفرید و مسلمانان می‌خوانند کتاب مقدس را گاه گاه بر سر آرامگاهی، به نام خدایی که مرگ تو را آفرید. چه جشنی! چه ختم نبوتی، تنها بوی ختم می‌آید. 
شاهزاده گفته باشد: جمهوری را ترجیح می‌دهم اما شاید بتوان راهی برای سلطنت انتخابی به جای موروثی یافت.
ای قوم به مونیخ رفته، یافتم یافتم. مثلا انتخاب شدن از سوی خدا، سلطنت را انتخابی می‌کند، چه شاهراهی، چه صراط مستقیمی، چه انتخاباتی، چه غدیر خمی‌. از مونیخ تا مریخ، از تهران تا هفت آسمان، عالم صدا می‌زد رضا، حالا "اگه چهار تا خس و خاشاک در این گوشه‌ها یک کاری می‌کنند و هستند نارضا، بدانید که این رودخانه زلال ملت، جایی برای خودنمایی آن‌ها نخواهد گذاشت".
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۸
i protester

زلزله آن روی دیگر تلخیِ زندگی‌ست، با دستان خویش عزیزت را داخل خاک نمی‌کنی، با دستان خویش عزیزت را از خاک بیرون می‌کشی. اینگار راست می‌گویند که خاک سرده، این سوی خاک در خوی، آن سوی خاک در شام، ترکیه، قونیه، فرقی ندارد، روی خاک یا زیر خاک، تمام خاک، تمام هوای روی خاک، دلسرد شده است. اما تو امید داشته باش، آدم‌های زیر خاک، همه خواهند فهمید که هم‌میهنند، مولانا به شمس خواهد رسید. 
اصلا اینگار شما نمی‌فهمید، زمین تکان خورده است زمانه که تکان نخورده است، خدایی نکرده، نایب خدا که زمین نخورده است. هر چه در توان داشته‌ایم، خرج چادر بر سر زنان در تابستان، خرج زلزله‌‌ای بزرگتر، دهه‌ی فجر کرده‌ایم. اصلا دانی چرا عمامه، آن کلاه گشاد، بر سر کرده‌ایم؟ این زاپاس را برای روز مبادا، به خاطر سر مبارک شما، سر کرده‌ایم. 
آی مردم زلزله‌زده، از برف نترسید، در خارج، به این چشم سفیدی، برف شادی می‌گویند. اصلا مگر نشنیده‌اید که از کنار کاخ سفید، چنین می‌گویند:
ما در خارج با دست خدا، به دست پسر سایه‌ی خدا، السلطان امام رضا، شاهزاده، ارباب، رضا، بر پیکر بتانِ روح الله تبر می‌زنیم، شما نیز در داخل، با نهایت احترام، به سانِ کرم بخورید درخت انقلاب را. می‌بینی این سوی خاک، باران اشک باریده است آن سوی خاک، کرم‌ها، تا کجا بالا آمده‌اند. 
آی مردم زلزله زده، تنها شما می‌فهمید، چه دردی دارد که نتوانی به خانه‌ات برگردی. جان باختگان خیابان، بیابان و آسمان را نمی‌گویم، مدد کنید شاهزاده به کاخ برگردد. اگر یکی می‌خواست پس از بیست سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس‌جمهور شود، چرا یک نفر نخواهد پس از چهل سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس ملت شود؟ اگر یکی از جنایات روح خدا دم نمی‌زد، چرا باید یک نفر از جنایات سایه‌ی خدا، حرف بزند؟ اصلا آن که به او رای داده‌اید و از مجلس موسسان می‌گوید، از خانه‌اش بیرون نکرده‌اند، دوازده سال در همان خانه، حصر کرده‌اند، اما آن که قرار هست به او وکالت دهید و از مجلسین امریکا می‌گوید، از خانه‌اش، از قصر بیرون کرده‌اند. شما چه می‌فهمید چه هزینه‌هایی برای آزادی مردم ایران داده است؟ تهیه‌ی بلیط برای اتوبوس رایگانِ انقلاب. چه شاهی، چه شاهکاری، چه امدادی از خزانه‌ی غیب.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۵
i protester

می‌گویند کان را که خبر شد، خبری باز نیامد. شاید فرهاد هیچ کوهی را مانند خویش ندیده است که برای آزادیِ شیرین، پوستِ تن خویش می‌کَنَد، که آزادی، تیشه و پیشه‌اش شده است. او را خبر کنید که هر کس خبر آورد، خبرِ مرگِ با برکت آورد، هر کس مخبر و تنها کلام باشد، لام تا کام برای یک کام بیشتر، برای یک گام بیشتر، حرفی نزند، خسرو پرویز، شاهنشاه، نه بیستون و کرمانشاه، نه چهل ستون و نصف جهان، تمام جهان و جان ما، تمام ایران ما، شیرین ما، را به او خواهد داد. می‌بینی یک سو خوان و سفره‌ی انقلابی، غذایی همراه با مصونیت قضایی، یک سو استخوان یک انسان انقلابی و اعتصاب غذایی در اعتراض به احکام قضایی. 
آی فرهاد، کدام چشمک آزادی، کدام رویای پیامبری و نه مخبری، تو را از شکم و زیر شکم، از چریدن، ریدن و دریدن، از خیالِ تخت و خواب شیرین، از خیال تخت خسرو و خوابیدنِ با شیرین، بیرون کشیده است و هم‌چون یوسفی به چاه و سیاه‌چال زندان انداخته است؟
شوق دیدار کدام شمس، کدام خورشید صبح آزادی، تو را این چنین عریان و زلزله‌زده، تا مغز استخوان، به سان چهره‌‌ای رنجور از مردم خوی و آذربایجان، در این سرمای استخوان‌سوز زمستان، تصویر کرده است؟ که مگر جرم او چه بوده است؟ این که گفته باشد به جای موی سر مردم، به فکر سرپناه مردم باشید؟
چگونه می‌شود که تو در این سرزمین خشکسالی، آب می‌شوی و ما را با این همه دروغ، آب می‌کنی؟ در تاریخ بنویسید، آن گاه که دولت، گوشه گوشه‌ی وطن را به نامِ اموال مازاد، آزادانه می‌فروخت، بخت و دولت ما هم‌وطنی بود که گوشت تنش را به نام اموال مازاد بر آزادی، بخشیده بود. به راستی که ما چه قدر محتاج چنین یاری، دولت بختیاری بودیم اما یادگار امام، یادگار فرمان امام، یادگار شاهنشاه و روزگار تلخ‌تر از زهر را می‌دیدیم، یک مرد، هم‌پیمانِ برابری، تا پای جان، مثل فرهاد نمی‌دیدیم که شبمان را روز کند و روزش را تبریک گوییم.
#فرهاد_میثمی #مخبر #خوی #مولدسازی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۳
i protester

از تمامِ عالم همین گوشه‌ی دنیا، از تمام ویرانی‌ها همین گوش‌ها، کوچه، پس کوچه‌ها، گوشه‌ی ایران. از تمام آن دورافتادگی‌ها، از کار افتادگی‌ها همین گوشه‌ی شهر، بدون بوسه، پرت افتاده، سوار یک مینی‌بوسِ عقب افتاده. می‌بینی؟ دنیا دستت انداخته، گوشه‌ی سرویس، اون آخرِ آخر، آخر دنیا. سرما دارد فوت می‌کند و کسی نیست که بندد درزهای درِ زندان، زندانی که شما در آن گیر افتاده‌ای. اصلا چه طولانی و دراز شده است گوشه‌گیری شما در این چند روز دنیا. اما روح چرا باید خفه بشود با یک گاز پیک‌نیکی داخل اتاقک گازِ نازی‌ها، نازنین‌ها؟ نگران نباشید اتاق فکرِ سرمایه‌داری پرداخت کرده است هزینه‌ی ایاب و ذهاب شما، تا گورستان‌ها‌، آرامستان‌ها. اصلا خوشحال می‌شود که اگر ایران سهم گازش را نمی‌گیرد از تمام دنیا، شما گرفته‌اید سهم گازتان را از این دنیا. اطمینان داشته باشید که کارفرما با تردستی رد می‌کند بیمه‌ی بیکاری شما را، مشکل از آن دنیاست که زیردستی رد می‌کند تقاضای بیداری شما را. راستی بیداری‌مان که ابد خورد، دیگر چه فرق؟ خوابمان ابد نخورد.
#گازگرفتگی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۱
i protester

از آن جایی که شما، از عهده‌ی دفاع از خویشتن و یا گرفتن وکیل بر نمی‌آیید، ما از آن سوی آب، به رایگان، برای شما یک وکیل تسخیری انتخاب کرده‌ایم. بفرمایید بیعت کنید‌. هر کس که روحت شاد، رضا شاه سر داده است و رضا شاه، مولای اوست، این رضا نیز، مولای او خواهد بود. آری نباید به جان هم افتاد، باید تا پای جان، به پای پادشاه افتاد که میهن را ترک نکند. که پا به میهن، روی میهن، روی خون هم‌میهن، بگذارد. برخیزید و به یکدیگر تبریک بگویید، این رستاخیزِ حزب رستاخیز هست. حزب فقط حزب رضا، رهبر فقط محمد رضا، منظور ژنِ خوب محمد رضا. راستی با این همه عقب‌ماندگی چه فرق دارد که چشم به انتظار امامزاده نشسته باشیم و یا شاهزاده؟ جشن‌های دو هزار و پانصد ساله گرفته باشیم یا عزاداری‌های هزار و چهارصد ساله. زن، زندگی، آزادی کجاست؟ آن گاه که هر چه فریاد زنی، باز سرانجام باید برای رای به یک اسپرم، انگشت بزنی. تو را رقصی میانه‌ی کدام میدانِ آزادی، آرزوست که مردهای میدان در صف خوش رقصی برای آزادی ایستاده‌اند؟ کوروش آسوده بخواب که ما دوباره خوابِ چاه جمکران دیده‌ایم. وکالت ما را بدون چشم‌داشت بر عهده گرفته است، اما نمی‌دانم چرا حکم ما مثل خود ما به عقب نمی‌افتد؟ وزن ما اول هفته، صبح شنبه، بر سر دار کم می‌شود، اما چه سود، او جمعه، آخر هفته، با اسب بالدار می‌آید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۰
i protester