اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۸ ثبت شده است

اینگار دارند دستانش را از مثبت و منفی بی‌نهایت می‌کِشند و سرش در همان مبدا، صفر باقی می‌ماند، نام این مکان وسط، نام این زمان قرون وسطی، نام این میانه خاورمیانه است. عمود منصف مردمان خویش. محور تقارنی به قامت محور زمان، گذشته و آینده‌ای یکسان، مو به مو، نقطه به نقطه، خط به خط. این جا برای زنگِ تاریخِ دانش‌آموزان، نیروهای جدید استخدام کرده‌اند، حمله‌ی مغول و تیمور لنگ را جلوی چشمانشان آورده‌اند. این جا بهشت زیر پای مادران، گویا برای همین با وعده‌ی بهشت لشگرکشی می‌کنند. این‌جا هر روز اذان و الله اکبر بر گلدسته‌ها، اما گویا خدایشان بزرگتر از آن است که ارتفاع کم کند. این‌جا می‌گویند صلوات از جنس درود است اما با موشک صلوات می‌فرستند. این‌جا هر روز ظهرِ عاشورا، سایه‌ی پدر و مادرها کوتاهِ کوتاه. این‌جا خون نام یک حمام عمومیست که برایت نوبت گرفته‌اند، هیچ کس توی صف نمی‌زند، عجله‌ای ندارند همه تعطیلند. این‌جا آدم می‌کشند تا آدم کشته نشود، نسل‌کشی می‌کنند تا گونه‌ی سلطان جنگل منقرض نشود. این‌جا طلای سیاه لباس‌ها را سیاه کرده است، با پرورش سگ‌ها در اقصی نقاط بدنت گازرسانی کرده‌اند. این‌جا دین من، نژاد من، جنس من، وطن من درست می‌گوید، یک تُن اَن توی سر من خالی کرده‌اند. این جا رقص هم بوی غم می‌دهد، رقص کودکان کار پشت چراغی که کانون قدرت قرمز کرده است، رقص شمشیر‌های هار از پس چراغی که قانون ابرقدرت سبز کرده‌ است. این‌جا از رسانه‌ها می‌خواهند چشم‌های اسفندیار خویش را ببندند تا زنده بمانند، تا آب از سر بگذرد. این جا کلمات هم خود را فروخته‌اند، چشمه‌های صلح از زبان اردوغان، آروغ‌زنان از وسط شهرها بیرون زده‌اند. این‌جا سرچشمه خراب است به خاک روی سر ما گیر می‌دهند، آخر سرمان را که زیر آب کنند، آبشان گِل می‌شود. این‌جا ماهیگیرانِ آب گل‌آلود به دنبال گوشت سفید نیستند به ما جعبه‌ی جادو می‌دهند و از ما جعبه‌ی سیاه می‌گیرند. این‌جا مردمش روی نفت، گاز و ثروت دنیا خوابیده‌اند اما شتر فقر و تنگ‌دستی را تا آخرت درب خانه‌ی هر کسی خوابانده‌اند. این‌جا به قوم کربلا رفته هیچ نگفته‌اند راس ‌الحسین در شام جا مانده است، این اربعین یک نفر ندید فکر حسین پیش مردم کرد سوریه مانده است. این نام خاورمیانه را پدر و مادرمان برایمان انتخاب نکرده‌اند، از اروپا برای زیارت چاه‌های نفت آمده بودند، بعد از خواندن اذان در گوش ما و گذاشتن پنبه در گوش حاکمان، ما را با این همه تندروی به کنایه میانه صدا زدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۱
i protester

نجف، پاریس، تهران نه! این بار پاریس، نجف، تهران. از قضا با همان نام روح الله، قرار است این بار هم او را به بهشت زهرا ببرند. ملتی نیست که به پشتیبانی ایشان توی دهن دولت بزند، دارند توی دهنش می‌زنند. همان دهانی که اگر آگاهی هم می‌داد همراه با بدزبانی بود. مردمی که یک عمر راست‌هایشان دروغ از آب درآمده بود چاره‌ای نداشتند جز آن که به امید راست از آب درآمدن به دروغ‌ها اعتماد کنند. همه خسته‌ایم آن قدر که به آدم‌ربایی مغناطیس اربعین گیر نمی‌دهیم، ما تشنگان پشت پرده، تجاوز به حقوق را نمی‌فهمیم، ما اصلا برای تجاوز حقوق می‌گیریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۰
i protester

از اردیبهشت سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج که مراجع استعمال تنباکو را در ورزشگاه‌ برای خانم‌ها حرام اعلام کردند سیزده سال طول کشید تا ما درست متوجه شویم که منظورشان حرام بودن ورزشگاه برای خانم‌ها نبوده است. آیا یک نفر نیست که بگوید خدا ورزشگاه را آزاد کرد؟ شاید این یکی خرمشهر نبوده است و چوب خدا آزاد کرده است؟ و یا احیانا چماق فیفا جان و جانی اینفانتینو. اصلاح‌طلبان ذوق زده می‌گویند دیدید تلاش‌های ما نتیجه داد؟ این ما بودیم که ضحاک را به خوردن یک سَر، یک سحر قانع کردیم، آی مردم! هند جگرخوار دیگر با جگرگوشه‌هایتان کاری ندارد، فتح مکه مبارکتان باد. رییس جمهور هم هاله‌ی نور نیست که این پیروزی به پای خرافات نوشته شود، روحانیِ سالم متشکریم‌ که در این مدتِ کم تا قبل از اربعینِ سحر، زیرساخت‌ها را برای دیوار کشیدن در پیاده‌رو ورزشگاه آماده کردی. خدا را شکر تکرارها جواب داد و پاستور نه بوی محمود می‌دهد نه بوی چنارمحمودی‌، رییس رییس دفترش، هم‌ توسعه یافته است، هم‌دروغ نمی‌گوید، هم مالیاتش را انکار نمی‌کند و هم اچ‌آی‌وی نمی‌گیرد. یک وقت پیش خودتان فکر نکنید که چگونه با این همه مکیدن خون مردم، کسی از حکومت ایدز نمی‌گیرد؟ آخر مکیدن که راه انتقال نیست و اگر نه جواب آزمایش این انسان‌های مثبت مثل خودشان مثبت می‌بود. اما تا دلتان بخواهد جنس زن با ایدز رابطه دارد، مگر خبر ندارید؟ سیستم ایمنی بدن زنان بلد نیست درست از خودش محافظت کند برای همین است که دور زنان فنس می‌کشند تا در هوای آزادی نفس بکشند. می‌بینی برگشته‌ایم به سال‌های دفاع مقدس؟ یک نفر روی مین می‌رود، بدنش آتش می‌گیرد، جان می‌دهد، یک راه باز می‌شود، اما فرماندهان زنده می‌مانند تا آن راه را افتتاح کنند و بگویند هشت سال جنگیدیم تا ناموسمان آزادی داشته باشد. باور کن تلخ است که این همه سال با پس و پیش کردن زندگی به پیش‌مرگه‌‌ی خویش امید تمام آزادی را داده باشی و آن گاه ندانی تا چند لحظه‌ی بعد ماشه می‌چکانند یا قطره‌ا‌ی آزادی از قطره‌چکان؟ همان یک قطره‌ای که می‌خواهند تو را در برابر بیماریِ آزادی‌خواهی واکسینه کند. گفته‌اند در ورزشگاه آزادی شعر سعدی نخوانید مثلا نگویید بنی‌آدم اعضای یکدیگرند، مهم ‌عضو فیفا یا ناتو بودن است، هزاران کرد و دختر هم که بمیرند و آتش بگیرند، مهم آن است که نظر آمریکا و فیفا از ما برنگردد. اصلا کدام بنی‌؟ پسران که به ورزشگاه نیامدند، در نگاه بنی‌آدم ، اعضای بنی‌آدم به ورزشگاه آمدند، ناموس بنی‌آدم، با اجازه‌ی بنی‌آدم. ببین نیامده‌ام که شادی‌ات را خراب کنم، که اگر هم بخواهم قدرتش را ندارم. شادی تو آن جاست که بعد از چهل سال هنوز با تمام ظرفیتت می‌آیی، نه اجازه می‌دهی به لجنت بکشند و نه جن‌زده می‌شوی چه چکمه‌های رضا خان اسلامی باشد چه سرنیزه‌های  آتاتورک جان اسلامی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۵
i protester

سلام بر"هی اللطیف" من که دامنش را دستان "ید الله فوق ایدیهم" خدا آن چنان بالا گرفته است که به هیچ خاکی نیالوده است و فکرش را آن چنان روشن کرده است که از هیچ خاکی انتظار معجزه ندارد. نگاه شیء‌انگاری فقه تو را جنس لطیف می‌خواند و چه می‌فهمد که در عرفان به خود تو خود لطیف می‌گویند؟ ای صاحب‌الزمان من، من هنوز نمی‌دانم چرا وقتی یک سال از عمر آدمی کم می‌شود جشن می‌گیرند و می‌گویند تولدت مبارک؟ اما تو را چه به این رفت و آمد‌های اجباری ای فاتح جنگ‌های جبر و اختیار. تو سیزده را هم از آن نحسی نجات داده‌ای ای روز طبیعت تقویم‌های پاییزی. ای آن که اول مهرت حول حالنای مَن الی احسن الحال است و آخر مهرت قیامتی بدون شَمس و قمر. باور کن این نخستین باریست که دارم توی این دنیا زندگی می‌کنم، بر من تمام بلد نبودن‌هایم را ببخش.  اگر زود از کوره در می‌روم گمانم آن است که پخته شدم و اگر چینی بر جبین می‌آورم به خاطر آن است که چشمانم درست ندیده است و اگر گوشت تلخ و یخ زده‌ام همه‌اش تقصیر این گوشت‌های وارداتیست. بخند ای شیرین شیرین من که اگر شیرین فرهاد هم به کوه می‌آمد دوستی خاله خرسه‌ی فرهاد گل می‌کرد، اصلا خودش را گم می‌کرد و تیشه‌ی او هم مثل این قلم نتراشیده به هیچ دردی نمی‌خورد. فاطمه جانم این پسر بی‌استعداد خیلی وقت است که یاد گرفته منتظر گذشت روزگار تلخ‌تر از زهر نباشد، اما چگونه در شرایط نابرابر تو را به صبر فراخوانم؟ آن گاه که من چون تویی را دارم و تو چون منی را داری. می‌بینی این نیروی گریز از عدالتِ زمین، تمام فمینیست‌ها را سرخورده و زمین‌گیر کرده است‌. با این همه طاقت بیار رفیق، در یکی از همین جشن تولد‌ها دنیا جای بهتری خواهد شد، آن قدر که قدرت را بداند و برای بازار داغی دو روز دنیا دلم را نسوزاند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۳
i protester

عجیب ترکیب واژه‌ای هست این لاغر مردنی یعنی اگر به درد دعوا کردن نمی‌خوری، برو بمیر. لاغر بودن که از یک حدی بیشتر توی چشم بزند می‌گویند حتما چیزی زده‌ای، دست به جایی زده‌ای‌. این را همان مردمی می‌گویند که برای رژیم لاغری له‌له می‌زنند اما چه سود که نوبت سرزنش ما آسمان بی با باریده بود و از سرکنگبین انگِ صفرا فزودنش به ما چسبیده بود. می‌گویند عمرت تمام شد، توی این بخور بخور، تو هم بخور. تابوت به این سبکی خجالت دارد، برای زمین افت دارد، یک روز نشده پَسَت می‌دهد، تُفَت می‌کند. اما نه، به لاغری نیست، چاق هم که باشی این دم و دستگاه تیکه‌پراکنی کارچاق‌کن‌های مخصوص خودش را دارد. می‌خواهند کاری کنند که تمام فکر و ذهنت مشغول وزنت باشد. اما به وزن هم نیست، شاخص بی‌ام‌آی هم قربان صدقه‌ات برود، این حس رضایت را از توی دماغت، از توی تَنَت در می‌آورند. می‌گویند لب و لوچه‌ات آویزان است مثل مسیح به صلیب کشیده شده. چشمانت لوچ است و زبان بدنت لوس، گوش‌هایت با آن همه فیس و افاده به روح داروین سلام می‌کند و ابروهایت به کنترل بیِِ برنامه‌های آفیس. می‌خواهند کاری کنند که بگویی این جا که من ایستاده‌ام گرمترین نقطه‌ی جهان است که چون منی دارد آتش می‌گیرد و سردترین نقطه‌ی جهان که چون منی چنین افسرده است. اما ای کاش تصویری که از تن تو ساخته‌اند بدهی دستشان و حق تکثیر را برایشان محفوظ نگاه داری‌. تو کارهای مهم‌تری داری، مهم‌تر از شرکت در مراسم سوم، هفتم و چهلم آن تصویرها. صد و بیست سال دیگر کسی به فکر استخوان‌های پوسیده‌ی تو نیست اما افکار پوسیده‌ی تو می‌تواند هم چنان اراده‌هایی را بشکند و استخوان‌هایی را خرد کند تنها به خاطر هیچ به توان هیچ. خودت که باشی سرانجام روزی لاغر مردنی بودن، چاق بودن، لب‌های آویزان، ریش بلند، نیش باز، کچل بودن، گیس بریده مد می‌شود، بی آن که همین هم برایت مهم باشد، تو کارهای مهم‌تری داری‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۸ ، ۰۰:۱۲
i protester

نمی‌دانم رییس دولت تدبیر و امید، این همه امید را از کجا آورده است که می‌خواهد ائتلاف امید هم راه بیندازد، به گمانم این امید‌های مردم است که جمع شده و روی دستش باد کرده است‌. آقای روحانی دقیقا به کدام یک از دردهای ما می‌خندی؟ به دریوزگی یوزها یا به غلام شدن غلامرضاها؟ از گلریزان تختی برای مرهم گذاشتن بر درد زلزله‌زدگان به گلریزان تتلو برای کامنت گذاشتن رسیده‌ایم، بفرمایید دهانتان را با این شیرین عقلی شیرین کنید. راستی این شما نبودید که پشت آمبولانس امید توی ترافیک دروغ‌ها خودتان را به زور جا دادید تا زودتر به پاستور برسید؟ آقای روحانی ای کاش این همه که برای دیدن نخست‌وزیر انگلستان ذوق می‌کنید ذوق دیدار با آخرین نخست‌وزیر ایران را می‌داشتید. آن آذر هزار و سیصد و هشتاد و سه که رییس جمهور ایران فهمیده بود ایران برای همه ایرانیان نیست و اگر خیلی هنر کند عبای شکلاتی‌اش زیر آفتاب ولایت آب نشود و دهان عده‌ای از قِبَل آن شیرین بماند، شما آقای روحانی نماینده‌ی آفتاب یا همان سایه بالا سر در شورای عالی امنیت ملی بودید، دبیر هم بودید، نه دبیر حق‌التدریسی زندانی شده در روز معلم، دبیر همان شورای عالی امنیت ملی. اما آن زمان هنوز قد شما اندازه‌ی نخست وزیر بریتانیا نبود، شما که خود را جای وزیر امور خارجه‌ی ایران جا زده بودید در مذاکرات هسته‌ای رو به روی جک استراو  می‌خندیدید.‌ یادتان هست آقای خاتمی روز دانشجوی همان پاییز به تلافی تمام ترسیدن‌هایش ما را از بعد از خودش می‌ترساند و می‌گفت کاری نکنید بگم از سالن بیرونتان کنند؟ ما فکرش را هم نمی‌کردیم روزی آن قدر بیرونمان کنند که رییس جمهورمان نتواند از سازمان ملل بیرون برود و دانشجوهایمان آن قدر داخل شوند که دیوارهای زندان را بیشتر از دیوارهای دانشگاه دیده باشند. آقای روحانی شاید به این می‌خندی که ما ایرانیان همیشه احترام بزرگترها، سالمندان، استعمارگران پیر را بیشتر نگاه داشته‌ایم، چه آن زمان که در مشروطیت به سفارت انگلستان پناه بردیم و چه بعد از انقلاب که تنها سفارت امریکا را به بهانه‌ی کودتای انگلیسی-امریکایی سال سی و دو اشغال کردیم. و شاید به این می‌خندی که ما هر انقلاب، اعتراض و جنبشی را کار انگلیسی‌ها می‌دانیم، اینگار ما ایرانیان انقلابی و ضدانقلابی عرضه‌ی انجام هیچ کاری را نداریم. آقای روحانی حق داری به این مردم تحت فشار بخندی، آن‌ها مثل شما آن قدر قوی نبوده‌اند که همزمان با کار در ایران، در انگلستان تحصیل کرده باشند. اما حق نداری به کودکان کار بخندی، آن‌ها چه بسا از میان آشغال‌ها و زباله‌ها به دنبال یک رییس‌جمهور راستگو باشند، باور کن آخرین انتظار ایشان از شما انگلیسی صحبت کردن است، اگر بفهمید، اگر بتوانید. آقای روحانی شناسنامه‌ها به خاطر شما از گاوصندوق‌ها بیرون نیامدند تا شما ایشان را گاو بپنداری، این مردم تنها با آخرین فشنگشان، با انگشتشان آخرین تیر هوایی را زدند. جناب رییس جمهور! تاریخ فراوان از این خنده‌ها دیده است؛ آن گاه که محمد رضا شاه و کارتر جام‌های شامپاین فرانسوی خویش را به هم می‌زدند، هیچ کس فکرش را هم نمی‌کرد شاهنشاه یک سال بعد آخرین قدم‌هایشان را در کاخ نیاوران بزنند. این مردم رنج‌دیده که گلستان هم برایشان بوی عهدنامه و شکست می‌دهد فریب چهار حرف امید را نمی‌خورند، آن‌ها باز هم روی زمین کاری می‌کنند که شما در سپهر سیاست پیامشان را بشنوید، اگر چه دوشادوش ناامیدی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۸ ، ۰۰:۳۳
i protester

ساعت‌ها را یک ساعت عقب کشیده‌اند، ته دلمان شاد است به این عقب‌ماندگی و خواب بیشتر. قصه‌ی آشنایی نیست در این جغرافیا؟ پس چرا بقیه‌ی سال غم‌ داریم؟ شاید چون این بار جلوی چشممان یعنی جلوی عقلمان آورده‌اند. از این جا به بعد تا آخر سال یواشکی هر ماه یک روز از عمر تو را هم کم می‌کنند. ‌خیالی نیست یک عمر از ما کم‌ کرده‌اند، اصلا دو سیگنال زمان پیوسته با تفاوت در نقاطی محدود دارای انرژی یکسانی هستند تو جوش کدام صد درجه را می‌خوری؟ ای سیصد و شصت درجه‌ی صفر. خوش به حال آن کارگر چند شیفته که اول مهر بی‌مهری پایان تعطیلات را تجربه نمی‌کند، حالا شما هی دلتان به حالش بسوزد و امضا جمع کنید و بابت تحمل فشار چند بار، واحد فشار را از بار و پاسکال به نام او کنید. پاییز دم در است اما چه ظلمیست او را با همه‌ی آذرهای سی و دو و هفتاد و هفتش فصلِ پادشاه بنامیم؟ او مثل بهار میان سرد و گرم روزگار با ساز و دهل و نقاره نمی‌آید، با صدای خرد شدن برگ‌ها، قار قار کلاغ‌ها، با صدای خود طبیعت می‌آید. با صدای خفه شدن محمد جعفر پوینده و محمد مختاری، با صدای بیرون جهیدن خون از تن داریوش فروهر و پروانه اسکندری، با صدای گلوله در دانشگاه و سه قطره خون در ضیافت استبداد، استعمار و استحمار، آذر، مصطفی، احمد. مهر شصت و هفت که از بلندگوها می‌گفتند سرزدست افق مهر خاوران، مهر واقعا بوی خاوران می‌داد و بچه‌هایی که بدون پدر و مادر به مدرسه می‌رفتند. این همه سال یک بار هم حال پاییز خوب نبوده است، حتی همان اولین پاییز بعد از انقلاب، پنجاه و هشت را می‌گویم که فکر می‌کردیم بالای دیوارِ شیطان بزرگ خدای بزرگی نشسته است که تاریخ را همان جا برای مستضعفان تمام می‌کند و تکه‌ای از بهشت، امریکا، مال ایران می‌شود. دانشجویان خط امام بد خط بودند و به جای چاقو کشیدن پرونده بیرون می‌کشیدند. عباس امیر‌انتظام  حبس ابد می‌خورد و عده‌ای تا ابد می‌خوردند. همان‌هایی که مخالفت تاریخی خود را با کاپیتولاسیون نشان دادند، مردم ایران چه کم از امریکایی‌های گروگان گرفته شده داشتند، این نذری گروگانگیری را میان همه تقسیم کردند. اصلا تقصیر ابراهیم‌های بت‌شکن بود که بت‌ بزرگ را سالم نگاه داشتند تا به همه بگویند شکستن بت‌ها کار بت بزرگ بوده است، ساده بودند تصورش را هم نمی‌کردند که بت بزرگ تولید مثل هم می‌کند. پاییز امید الکی نمی‌دهد، اصلا چه امیدی دهد به مردمی که سالروز آغاز جنگ و طولانی‌ترین شب سال را جشن می‌گیرند؟ با نخستین آب باران رنگ آبی برگ‌های سبز پس گرفته می‌شود و دوباره زرد می‌شوند. رنگ برگ‌ها با سرخی خون‌های کف خیابان نارنجی می‌شود و همه می‌دانند این انقلاب‌های رنگی به زودی شکست خواهند خورد، کارگران شهرداری همه را از سطح شهر جمع خواهند کرد. درختان ایستاده همه چیز خود را از دست می‌دهند، برهنه می‌شوند و به جرم عریانی با باد تازیانه می‌خورند. هیچ کس نمی‌پرسد چرا لااقل شعور باد بیشتر از این حزب‌های باد نیست؟ شاید چون مثل ایشان کشور ندارد تا بی‌شعوری‌اش مرز داشته باشد. به راستی حیف پاییز که توی این تقویم‌ها میان افراط و تفریط زمستان و تابستان و در مقابل چابلوسی و دروغ‌گویی بهار نزد زندگی، گیر کرده است، او هر سال از آذرش، آتشش سالم بیرون می‌آید بی ‌آن که در قرآن یا شاهنامه نامی از او برده باشند، چه سربلند سر به زیریست این پاییز.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۰۰:۴۲
i protester