اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

از نصف جهان، از نقش جهان، از مسجد شیخ لطف‌الله، از لطف شیخِ جنس مخالف، روایت می‌کند که اجازه داده است با آزادی تمام، به رنگ کاشی‌های آبی، روسری، سر کند. تمام آزادی او همین هست و اصلا نمی‌گوید یکی دو متر آن طرف‌تر نمی‌تواند در میدان نقش جهان دوچرخه، سوار شود و یا اگر کاشی که نه، دختر آبی باشد حق ورود به آزادی را ندارد.  می‌گویند مسجد شیخ‌لطف‌الله، مسجد پدر زن شاه، در همسایگی مسجد شاه بوده است‌. می‌بینی چگونه شاه، خانه‌ی خدا را فتح می‌کند و هیچ ابابیلی نازل نمی‌شود؟ آن گاه که شیخ، شاه می‌شود و شاه، شیخ، دیگر چرا شاه و شیخ برای یکدیگر شاخ و شانه بکشند؟ هر دو مرد هستند و از این جهان، نصف، نصف می‌برند. یکی در تونل زمان، پاک می‌شود و یکی در دالان مکان. بیایید عکستان را بگیرید تا گشت ارشاد عکستان نکرده است‌. گیرم که آن دستمال سرخِ بر سر کرده‌، پیرهن خونی کشاورزان اصفهان باشد، به خاطر یک دستمال، قیصریه را آتش نمی‌زنند. الکی گرد و خاک نکنید که نقش جهان را گرد و خاک فرا گرفته است، رو به شرق کنید، نام خیابان، حافظ هست و رو به غرب، سپه، و این یعنی سپاه، حافظ این میدان، مرد میدان، مرد چاله میدان هست. اصلا بیایید در سپه، قدم بزنید، دست مردم، اسکناس و دلار، غم نان، هرگز، فم تریپتان را ورق بزنید. ببینید اتفاقی نیفتاده، دولت قضای حاجت کرده است و حالا، شلوارش، دلار را بالا کشیده. کمی آن طرف‌تر، کنسولگری دولت فخیمه‌ی روس، کاری نکنید به بادتان، به حزب بادتان بدهیم. رو به روی آن چهل‌ستون نصف نیمه، نیمی، مردان ایستاده به احترام پرچم روس، نیمی زنان نقش بر آب، گنجشکک‌های اشی مشی، افتاده در حوض نقاشی. آب آن حوض را هم بکشیم، شما زنان از توهم بودن، زنده بودن، زاینده بودن، زاینده رود بودن در خواهید آمد. بگذارید آقای حکایتی برایتان بگوید که روی مسجد شیخ لطف‌الله زیر گنبد کبود، از ترس، زرد شده است و یا مناره‌های به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته‌ی او، قطع شده است. آهای چهارشنبه‌‌های چشم سفید، یک وقت، با یک فم تریپ، تریپِ فامیل شدن با ما، بر ندارید، این‌ها همه‌اش عکس هست، فتوشاپ هست، مثل عکس‌هایی که شما از فتنه‌ها می‌گیرید، برای خارج از کشور، تنها بیگانه، شاد هست. این میدانِ سلام فرمانده‌و جمعه‌های سفید انتظار هست. دیگر پسر بچه‌ها هم بدون اجازه‌ی ما رکاب نمی‌زنند، چه رسد به شما دختر بچه‌ها. دهه‌ی قصه‌های مجید گذشته است دهه‌ی قرآن مجید بر سر نیزه هست. بیایید ببوسید دست ما را، قرآن ما را، اما به قرآن خدا، به عکس‌های داخل خانه‌ی خدا، دست نزنید. می‌گویند هر که بامش بیشتر، برفش بیشتر. شمایی که در نصف جهان، برف ندارید، بام هم ندارید. لب بوم ما ننشینید، گوله می‌شید، گلوله می‌شید، کی می‌کُشه؟ قصاب باشی، کی می‌خوره؟ حکیم باشی، حاکم باشی. آقا، حرکت کن عکس نگیر، این جا حریم کنسولگری روس هست، فقط عکاس‌باشی اجازه دارد.
#فم_تریپ #هدی_رستمی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۵
i protester

عده‌ای فرو کرده‌اند در گُل، عده‌ای فرو رفته‌اند در گِل و عده‌ای فرومایه‌، دست بسته، ایستاده‌اند تا ارباب، سر کیسه‌ها، شل کند.‌ کارگران زیر آوارند و پیامبری که قرار بود بر دست کارگر بوسه بزند، زیر خروارها حدیث. علی الحساب، بوسه بزنید بر تیرهای اولاد پیغمبر که در جبر جغرافیایی، با بوی مرگ، کارگر افتاده‌اند و یا اسپر‌م‌‌های اعلیحضرت که در بزنگاه تاریخی، با بوی زندگی کارگر افتاده‌اند. و یا شیخ و شاه را دشنام دهید و چیزی میان مرگ و زندگی، بر سر سفره‌‌ی اردوگاه‌ِ کار اجباری استالین بنشینید. این مثلث زر، زور و تزویر را چه به آبادان؟ تاج، چکش و عمامه، همه بوی سرکوب می‌دهند. شیر و خورشید، داس مَه نو و امامی در قهوه‌ی ماه افتاده، همه فالگیرهایی هستند که حق کارگر را کف دستش نمی‌بینند. از قصر رعیت که زندان قصر بود تا بهشت رعیت که بهشت زهرا بود تا رفیقانی که رعیت را دشمن می‌دانستند، استقلال، آزادی، برابری، برچسب‌هایی بودند بر دهان رعیت تا در این چراگاه، چون و چرا نکند. تنها آبادی، احمد آبادی‌ست با مصدق افسرده در حصر، مصدقی که زندگی را تمام کرده است، زندگی‌ای که مصدق را تمام کرده است. تکیه داده بر عصایی که از کمر افتاده، عصایی که هنر کرده، چوبه‌ی دار نشده، در زمین فرو رفته، به فکر فرو رفته‌که اگر با شاه آزادی اجتماع نبود، با شیخ، آزادی اجتماعی هم نیست. اصلا چه طور می‌شود که یک شاهزاده، به صرف یک عمامه، مخالف شاه می‌شود؟ چگونه مسیح و آن همه فمینیست، مومن به پسر خدا می‌شوند؟‌در بوق و کرنا می‌کنند مظفرالدین شاهی دیر به دنیا آمده است که می‌خواهد فرمان مشروطیت امضا کند. تو گویی آخر خرداد در ایران انتخابات ریاست‌جمهوری‌ست،  برای رای به او، امضا، جمع می‌کنند. دخیل بسته‌اند به امامزاده، به شاهزاده، که این بار از راه دور، بدون سیم، از سیم خاردارها، عبور می‌کنند. راستی آن گاه که شیخ و شاه در تدارک کودتا بودند چرا مصدق، سلام فرمانده‌ی افسران مخفی حزب توده را پاسخ نگفت؟ شاید چون نمی‌خواست سفارت‌خانه‌ی شوروی، سقاخانه‌ی کابینه‌اش شود، بدون اجازه‌ی سفیر، آب نخورد. اگر در این سرزمین، تمام تلاش‌های ما برای آزادی مَثَل یک دایره می‌ماند که دوباره به نقطه‌ی صفر می‌رسیم، کاش لااقل مِثل مصدق، دایره‌ای باشیم محیط بر آن مثلث نه محاط در آن، نه محتاط و ترسو از این که مبادا بیرون مثلث بیفتیم و کسی ما را بازی ندهد. و چه خوب که کسی ما را بازی ندهد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۴
i protester

تویی که رنج را کشیده‌ای با خود و بیخود، بدون دلیل، بدون گناه، با آه فراوان، با فریاد از حنجره‌ی سکوت، چه قدر نجیب، صدای مردم جهان آرا را به جهان می‌رسانی. چه امیری بر نفس، چه ابراهیمی که آتش کینه را گلستان می‌کند و این بار از راه دور به جای تن، وطن را از چشم بد، دور، آرزو می‌کند. تویی که دنیا بر سرت آوار شده است، چه قدر خوب معنی آوار و سرکوب را می‌فهمی و چه قدر خوب‌تر که به وقت شادی پس از گل، کنار غم مردمی بودی که گل‌هایشان، همه خورده و دسته‌گل‌هایشان، همه گلوله خورده بود. آیه‌ی چهل و یک سوره‌ی عنکبوت می‌گوید : مَثَل کسانی که خدا را فراموش کرده و غیر خدا را به سرپرستی برگرفتند، حکایت خانه‌ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانند سست‌ترین بنا، خانه عنکبوت است. راستی که تو در این عصرِ نظام نامقدس، عنکبوت مقدس، ویرانی خانه‌های ایران، گفتمانِ ای شاه پناهم بده، پناهندگان به رضا شاه و سلام فرمانده، وقتی خدا سلطان شده بود و سلطان، خدا، وقتی خدا تار می‌دید و زبان‌ها را بسته بود، وقتی خانه‌ی خدا تار عنکبوت بسته بود، وقتی تمام چشم‌ها دوباره به سوی تو بود، چه پناهگاهی، چه کعبه‌ای ساخته‌ای برای ایران آباد و آبادان ایران، سربلند بمانی مثل دوماوند از پس آن همه سرکوب.
#زر_امیرابراهیمی #آبادان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۳
i protester

چهل سال پس از آزادی خرمشهر، آبادان، سقوط آزاد می‌کند. آری ممد نبودی ببینی شهر آوار گشته، خون یارانت، هدر گشته است. 
خاک ندادیم که گرد و خاک بگیریم؟ آبادان ندادیم که آب و نان، همه چیزمان را بگیرید؟
از سینما رکس آبادان و خشت اولی که معمار انقلاب با عشوه، کج نهاد تا متروپل آبادان و دیواری که تا ثریا با رشوه، کج رفته است، نسلی را سوخته می‌بینی که با خاک گور خاموشش کرده‌اند. خبری از ماشین آتش‌نشانی نیست، تا چشم کار می‌کند، ماشین آتش به اختیارها، چشم‌چرانی می‌کند. فرمانده جهان‌آرا نیست که حصر آبادان را بشکند، خرمشهر را آزاد کند، نوار سلام فرمانده در نقش جهان، در ورزشگاه آزادی هست که می‌‌خواهد رکورد بشکند. چرا شلوغش می‌کنید؟ اگر آبادان روی نفت خوابیده، و علما با چشم غیر مسلح آن عمل شنیع را دیده و شهادت داده‌اند، دیگر جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند برای سنگسار و کندن چنین گودالی در دل شهر. گیرم که آن همه شهید برای ایران داده است، هر شهادتی که شهادت علما نمی‌شود. 
اصلا شهرداری می‌خواهد با خراب کردن ساختمان، جان مردم را نجات دهد، هم‌چنان که با خراب کردن زندگی مادران و پدرانمان و به دار آویختن مجاهدین در اواخر تابستان: حسن جهان آرا، هم‌چنان که با شلیک موشک به هواپیمای اوکراین، به هواپیمای ارتش: محمد جهان آرا. می‌بینی در اسلامی که قرار بود همه با هم برادر باشند، سهم برادران جهان‌آرا و باکری، زیر خاک می‌شود و سهم برادران سپاه و شمخانی زیر خاکی.
مردم آبادان در روز برادر فریاد می‌زنند: می‌کشم می‌کشم آن که برادرم کشت. دارند با دست‌های خالی، خالی می‌بندند، حال آن که عمامه‌های توخالی، با تفنگ سر پر، توی خال می‌زنند. چه حدیث درستی، بالای منبر، به فارسی خوانده‌اند: الجار ثم الدار. نخست جار می‌زنند و سپس دار می‌زنند. و ملتی که از این دین یزید، تنها خیر شنیده است، خیری ندیده است، راستی که شنیدن، کی بود مانند دیدن؟ 
در تهران، در آزادی، بوی اسارت می‌آید، در آبادان، در اسارت، بوی آزادی. یک نفر آن سوی مرز، لب می‌گیرد و یک نفر، لب مرز، جان می‌گیرد. با این همه تضاد، خوب نگاه کن دارند سلام می‌دهند، به آخر نمازشان رسیده‌اند، تمام می‌شود خم و راست شدن در برابر بت‌بزرگِ به جا مانده از هزار و نهصد و هشتاد و چهارِ جورج اورول، کوچک می‌شود برادر بزرگ. بدون روز، بدون روزی. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۲
i protester