اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

دارد برف می‌بارد، اما برف شادی نیست، بهار آزادی نیست، جای شهدا خالی نیست. سیستان و بلوچستان را ندیده‌اید؟ آب نطلبیده همیشه مراد نیست. خشکسالی به درونمان پا گذاشته است. همه خشکمان زده است. آن روز که اعلیحضرت تشریفشان را بردند حضرات گمان کردند علت سقوط حکومت شاهنشاهی، شنیدن صدای انقلاب مردم ایران بوده است برای همین گوش‌ها را کندند و به جایش بلندگو کار گذاشتند. آن روز که از سر لوله‌های تفنگ گل می‌رویید، مردم ایران گمان کردند خون‌های کف خیابان فرش قرمزیست که برای ایشان پهن کرده‌اند، که برای ایشان همیشه پهن خواهد ماند. از عزا به افسردگی، از افسردگی به عذابِ گول زدن خود با دل‌خوش‌کنک‌های بادکنکی، از هوا به زمین، از گول به گور می‌رسیم، حال آن که بالای گورمان فریاد می‌زنند زنده باد دیو دیوانه. درست مثل کسی هستیم که پا به ماه بوده و به او تجاوز شده باشد، یا تازه به پادگان و زندان پا گذاشته باشد، هواپیما سقوط کرده و ما مثل آدم و حوایی هستیم که تازه هبوط کرده باشند. یا آن که از تیراندازی جان سالم به در برده باشند، با شلیک دوم تیر خلاص خورده باشند. یا آن که با روشن کردن شمع کیک تولد، خانه‌شان آتش گرفته باشد و تمام کیف، کیک و شادی را بالا آورده باشند. نه نه چند روزی بگذرد ما خودمان را پیدا خواهیم کرد، توی همین کوچه پس کوچه‌ها، لا به لای چنارهای ولی‌عصر، زیر پل الله وردی خان، از برج میلاد تا گنبد کاووس، از مولوی تا کاخ آپادانای شوش، از میدون خراسان تا استان خراسان، از سعادت آباد تا مهاباد، از نیاوران تا غار علیصدر، از سید خندان تا زاهدان، از ستارخان تا بازار تبریز. می‌گویند دیوانه چو دیوانه ببیند خوشش آید، ما یک شهر را ، یک کشور را دیوانه خواهیم کرد‌. دیوانه‌هایی که عدالت، آزادی و حقیقت را می‌‌خواهند نه قدرت، ثروت و شهرت را. هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست، ما حافظ را همین جا از چنگ دیوان و موهای پریشان نجات خواهیم داد. ما هنوز نباخته‌ایم ما تنها گهواره‌ی امید را تا انتهای ناامیدی برده‌ایم، حالا نوبت برگشتن و برخاستن ماست. ما با سر کسی کاری نداریم، بگویید قرآن بر سرشان نگیرند. ما تشنه‌ی حقیقتیم، بگویید پلیس ضد شورش آب بر سرمان نگیرد. تاریخ گذشته است، آب از سرمان گذشته است، ما انتقام سخت نمی‌گیریم. خطای انسانی از سر هواپیمای سرورتان گذشته است، دوازده بهمن پنجاه و هفت گذشته است، ما تنها آزادی‌های دولت بختیار را پس می‌گیریم. ما روی یار بودن بخت و اقبال حساب نمی‌کنیم، ما از برف، بهمن و راهپیمایی با ماشین ضدگلوله هم چیزی به دل نمی‌گیریم. ما دیوانگانی هستیم که نه از وان حمام و نه از آب گل آلود، ماهی نمی‌گیریم. ما مرگ کسی را نمی‌خواهیم، چه فلسطین باشد، چه بنی ‌اسراییل. ما درود را برای همه می‌خواهیم، ما صلوات را از زیر دست و پا پیدا خواهیم کرد و نام محمد را از غاری تار عنکبوت گرفته نجات خواهیم داد. اگر سردار اسعد بختیاری تهران را فتح کرد ما تمام ایران را فتح خواهیم کرد، ما خودمان را پیدا خواهیم کرد توی همین کوچه پس کوچه‌ها. ما خشکمان نزده است، ما آب از دستمان، از چشممان ریخته است، ما منتظریم؛ کوچَه لَرَه سُو سَپمیشَم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۸ ، ۰۰:۲۷
i protester

خواب و بیداری سر به سر هم می‌گذارند و من این وسط نمی‌دانم در کدام یک از این دو بیدارم؟ آخر اول صبح که بیدار می‌شویم، با پای خویش به گور خویش می‌رویم و معلوم نیست تا آخر شب چه خاکی بر سرمان می‌ریزند؟ آن‌گاه که زیر بار این همه شکنجه هنوز علم را بهتر از ثروت و اخلاق را بهتر از دین می‌پنداری. آن گاه که نه چشم به کار در دولت پنهان کار، و نه سر، سرسپرده‌ی دولت سایه داری. آن گاه که نه چشمان تو چَشم گفتن بلدند و نه غم نان، ختنه کردن زبانت را به کسی آموخته است. آن گاه که حقوقت را مصادره می‌کنند تا غرورت را با مساعده، هم‌چون اناری در دست بِفِشارند، دروغ می‌گویند کارد بزنند خونت در نمی‌آید، این هالوها کدام انار آب لمبو شده را کارد زده‌اند و پیرهن خویش را سرخ ندیده‌اند؟ آن گاه که می‌دانی دانایی توانایی می‌آورد اما تو موجودِ سه بعدی، مدام بعد چهارم کم می‌آوری، پخمه‌ها کیف زندگی بی‌کیفیت را می‌بَرند و تو نه نخبه‌ای، بل به مثل تخمه‌ا‌ی زیردست، به دست ایشان می‌شکنی. آن‌ گاه که دو به اضافه‌ی دو چهار نمی‌شود، بخشنامه آمده است عملگرهای جمع، جمع ‌شود. نه این که در این چهار دیواری هیچ چهاری نداریم، آخرِ شب، زمین به دور خودش یک دور زده است، تو هم یک دور زده‌ای، در جا زده‌ای، با این همه تلاش در این چراگاه، نام چهارپا را به نام خودت زده‌ای. آن گاه که دوران شاگرد اولی تمام شده است، مدرکت یک ریال، از آخر اولی، یک روال شده است.‌ دیگر کسی هر روز صبح ما را پای تخته سیاه صدا نمی‌زند، ما پای چوبه‌ی دار، بر سر در خانه‌مان جامه‌ی سیاه می‌زنند. آن گاه که ممد نبود تا ببیند شهر آزاد شده است، شهر، شهرِ هرت، برنامه‌ی جهان‌آرا، افق نظام شده است. کل یوم عاشورا کل ارض کربلا، امام حسین، شب عاشورا، هر که می‌خواهد از کربلا برود، هزار و چهار صد سال بعد، زینب در صدا و سیما، نوک انگشت را دیدن، هر که نمی‌خواهد، از ایران برود. آن گاه که پشت درب سفارت احیا گرفته‌ایم، خَیر‌ مِن اَلفِ شهر، قدر خویش دانسته‌ایم و ویزا گرفته‌ایم، سرنوشت ما دوباره به دست خویش، داریم با خونِ دل از خونه‌ی خویش، قبله و کعبه، کیش و کاشانه‌ی خویش، می‌رویم، به مدینه و مدینه‌ی فاضله که نه، به جایی که نبارد ادرار ملائکه. آن‌گاه که به بن‌بست رسیده‌ای و پرواز می‌کنی، زنجیر نمانده است که آن را باز کنی، نه عقابی که ز سر سنگ به هوا خاست، نه تیری که ز قضا و قدر انداخت بر او راست، سرت به سنگ قبرت می‌خورد، تو را گورکن‌ها از آن بالا به پایین می‌کِشند، تمام شد، تمام شد امید به زندگی. می‌گویند چون نیک بنگری پَر خویش بر آن بینی، پول نفت و مالیاتی که داده‌ای در آن ‌پدافند بینی، اصلا با خطای انسانی به دنیا آمده‌ای، پس به تلافی با خطای انسانی تو را از دنیا می‌برند. لشگری می آیند برای انکار تو، آن را نتوانند، می‌آیند از برای انکار اهمیت جان تو. سهم ما بازماندگان چه می‌شود؟ بر روی سنگ قبر من با امید بنویسید از دنیا رفت تا ناامیدی از بین برود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۸ ، ۰۰:۲۴
i protester

در تهران به روی مردم آتش گشوده‌اند و در سیستان و بلوچستان به زیر پای مردم آب. شاید گمان برده‌اند که آب قیام کرده است با خطای انسانی، در پایتخت، فرمان سرکوب داده‌اند. در حکومت قبل آزادی نبود و میدان آزادی ساختند، امروز گذشته بر آن زندگی هم نیست و برج میلاد ساخته‌اند. این برج‌ها هم بخشی از خطای انسانی بوده است. در عجبم با این همه اشک‌های ما ز چه رو گاز اشک‌آور می‌زنند‌؟ گفتند رستم دستانند و مرگ سهراب‌ها خطای انسانی بوده است، اما نگفتند به وقت رویین تنی چشمان خویش بسته بوده‌‌اند. هیچ کس خبر نداشت این آخرین نامه‌ها برای شاه، از آخر شاهنامه برای ما خوش‌تر است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۶
i protester

اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین، چرنوبیل، فروپاشی، نظام مقدس دروغ، هواپیمای اوکراینی، انتقام سخت واقعیت از دروغ. لابد این بار هم در کهریزکِ هواپیما یک روح‌الامینی بود که مننژیت نگرفته بود. کدام تولید داخلی؟ وقتی فشار را هم از جنس خارجی‌اش قبول می‌کنید. زندگی یک فیلم‌نامه غم‌انگیز نیست که کارگردانش نون نرسیدن آدم‌ها را بخورد، او با همین نرسیدن، آدم‌ها را می‌خورد. هواپیمایی سرنگون شده است و به آن‌هایی که روی زمین مانده‌اند، می‌گویند بازمانده. پاره‌های تنی، هم‌وطنی، پاره پاره شده‌اند، اما آن جوانمرگ‌ها هم خود بازمانده شده‌اند. در این جغرافیا به اندازه‌ی یک تاریخ از رسیدن باز مانده‌ایم، از زهرکامی نرسیدن به همه‌ی ما زخم خورده‌های ضحاک رسیده است. این فعل عجیب، این عالیجناب نون، نشسته بر سر ما، به عدالت میان ما تقسیم شده‌ است. این نرسیدن درست در لحظه‌ای که فکر می‌‌‌کنی رسیده‌ای، این تعلیق خوردن درست در لحظه‌ای که فارغ‌التحصیل شده‌ای، این سوختن درست در لحظه‌ای که عاشق بودنِ پروانه‌ها را یاد گرفته‌ای، این افسانه‌ی سیزیف بودن درست در لحظه‌ای که تا قله‌ها رسیده‌ای، این هبوط بی آن که قانون جاذبه‌ای در کار باشد، این سیب چیدن، بی آن که آدم و حوا خبردار باشند، همه را استعدادهای این سرزمین چشیده‌اند، حال یا خیلی زود و با کولبری توی برف‌ها و یا خیلی دیر با پدافند توی ابرها. کلاس سوم دبستان، زنگ انشا، در پاسخ موضوعِ می‌خواهید چه کاره شوید گفته بودم می‌خواهم کشورم را از جهان سوم به جهان اول ببرم، چه می‌دانستم روزی کشورم برای هم‌وطنانِ همه چیز دانم، یک چمدان می‌شود که آن را هم اجازه بردن از جهان سوم به جهان اول نمی‌دهند، چون چمدان و صاحب چمدان را با هم زده‌اند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۵
i protester

به ما وعده‌ی بهشت روی زمین داده بودند، راست گفتند، بردند، همه‌ی ما را بهشت زهرا بردند. عده‌ای از مردم توی کرمان زیر دست و پا له شدند، قفس‌های سینه‌شان باز، نفس‌هایشان باد هوا شدند. اگر آقا محمد خان چشم‌ها را توی کرمان کور می‌کرد این بار چشمان کور، آدم‌ها را توی کرمان ترور کور می‌کردند. منادی صدا می‌زد بی آن که خونی از دماغ کسی ریخته شود انتقام سخت از عربستان و حادثه‌ی مِنا گرفته شد. عده‌ای از مردم توی آسمان پر پر شدند، این بار هوا بود، اما اینگار دل هم‌وطنان هنوز نرفته هوای خاک وطن کرده بود، گفتند ما عزیزانمان را جا گذاشته‌ایم، آن‌ها روی زمین، ندیدند ما در هوا جا گذاشته‌ایم. زورشان چربید، خُم نگون گشت و این اشک‌های ما بود که قطره قطره ریخت. چشمان ما خون است، چشمان حاکمان هم خون است، این خون همان خون نیست اما نتیجه یکسان است، هر دو خوب نمی‌بینیم. آی شمایی که خوب می‌بینید بگویید راز این عزای عمومی‌ها چیست؟ چرا فقط ما را می‌بینند؟ شاید از آن چهلمین روزست، پنجم دی ماه، عزاداری را حرام و زیرزمینی کردند، عزاداری حلال، روزمینی و آسمانی شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۵
i protester

از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، تمام نمی‌شود. ما چه قدر ناامید کننده‌ایم! چه آن گاه که بعد از مرگ یک نفر با شادی از او انتقام می‌گیریم و چه آن گاه که بعد از مرگ یک نفر قرار است با انتقام سخت دوباره جان بگیریم. یادتان می‌آید تا چند روز قبل می‌گفتیم یک قاتل نباید اعدام شود، در بهمن خشونت جای هیچ کس خالی نیست، حالا فریاد می‌زنیم نفر دوم قاتل است و با حیاتی که در قصاص، مفتی دنیا، رییس جمهور ترامپ، به ما اولی‌الباب بخشیده، زندگی می‌کنیم. یادتان می‌آید تا چند سال قبل نه خبری از پیاده‌روی اربعین بود نه خبری از قاسم، با این هیجان، انقلاب هم کنیم به همان نظام تک حزبی، حزب باد و زنده باد می‌رسیم. بر ضد مردم سوریه کنار اسد ایستاده‌ایم، بر ضد مردم ایران کنار ترامپ، بلاک کردیم مخالف خویش، گفتیم یا خائن است یا جیره‌خوار، از مخالفت با مسیح تا محمود، به آزادی بیان ایمان نیاورده‌ایم، این بار اینترنت که نه، کامنت‌ها را بسته‌ایم، چند روزی رفیق بوده‌ایم حالا شمشیرها را از رو بسته‌ایم. می‌خواهیم دو قبله‌ی مسلمانان را آزاد کنیم، می‌خواهیم مراکز فرهنگی ایران را با بمب آزاد کنیم، نخست آن‌هایی که زندان کرده‌اید آزاد کنید، نخست آن‌هایی که بلاک کرده‌اید آزاد کنید. ما از فرط انکار هر جمعیتِ مخالف، به مرز انفجار رسیده‌ایم، از سیرجان آبان به کرمان دی ماه رسیده‌ایم، می‌کشم می‌کشم آن که برادرم کشت، ما را امید نیست، به پایان رسیده‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۴
i protester

دل هر ذره را که بشکافی بوی ناامیدی می‌دهد. دوباره ایرانِ شکست خورده جنگ نکرده پُل پیروزی برای دیگران شده است. ما حتی از بیست‌ هم خاطره‌ای جز شهریور هزار و سیصد و بیست نداریم. یک وقت گمان نکنید داریوش سوم و یزگرد سوم از اسکندر و اعراب برنز گرفته‌اند، این ایران بوده است که با شکست عکس یادگاری گرفته‌ است. آن‌گاه که دریانوردان پرتقالی تمام تلاششان را می‌کردند که قاره آفریقا را دور بزنند و با پیمودن اقیانوس هند به شرق برسند و دریانوردان اسپانیایی‌ دنیای جدید، غربِ غرب، شیطان بزرگ را کشف می‌کردند، حسین‌های ما شاه سلطان حسین و چهل‌ ستون‌های ما مُرده‌هایی روی آب بودند. اگر چنگیز خان و تیمور لنگ از سرمان مناره ساختند، کارهای شاهان خودمان نیز خود شاهکاری دیگر بود، امیرکبیر در باغ فین، ملک المتکلمین و میرزا جهانگیرخان صور اسرافیل در باغ شاه، از فین شاه برای چاق بودن دماغ اصلاحات و مشروطه چاره ساختند. شرق ایران را به غرب دادیم و غرب ایران را به شرق. قاجار که رفت در جهت عقربه‌های ساعت چرخیده بودیم، به هنگام جنگ جهانی دوم، شمال، مال روسیه شده بود و جنوب مال انگلستان. قلدری رضاخان برای رعیت بود نه برای ارباب. برای ما از آن توسعه‌های آمرانه، چیزی جز کلاه بر سر رفتن و حجاب از سر برداشتن باقی نماند، راه رفتنمان عوض شده بود اما کجا رفتنمان همان خَلاء و خِلا بود.‌ نفتمان که ملی شد اینگار نه تنها حقمان را از این جغرافیا بلکه از آن تاریخ نیز گرفته بودیم. محمدرضا که رفت فکر کردیم ایران گلستان شده است و تاریخ همان بیست و پنجم مرداد با کاخ گلستان تسویه حساب می‌کند. اما اعتکاف که تمام شد دوباره یک رضا کنار محمد ما نشاندند، دوباره جاوید شاه دم و بازدم ما شد، دوباره اختناق روی جناق‌های ایران نشست تا دو هزار و پانصد باره، پاره شدنمان را جشن تکلیف بگیریم. ملت ایران طفل صغیری تصور شده بود که باید تا رسیدن به دروازه‌های تمدن بزرگ، پستانک در دهانش می‌گذاشتند. خدا یکی، شاه یکی، حزب هم یکی. اما همه چیز غلط از آب در آمد، از کاخ فرعون هزاران موسی از آب و گل در آمدند. پشت بام‌ها، بام جهان شدند، می‌گفتند خدا بزرگتر از سلطان محمود شده است. اما دوباره در بهار آزادی ایران، نماز تیرباران خواندند. ما که داشتیم بال در می‌آوردیم که به ناگاه لاشه‌های هواپیماهای خویش را بر روی زمین دیدیم. با همان سرعت که به بختیار و جبهه‌ی ملی رسیده بودیم با همان سرعت از بازرگان و نهضت آزادی فاصله گرفتیم. امریکا دور، اما خاک آن نزدیک بود. دیوار سفارت کوتاه اما قصه‌ی ما سر دراز داشت. از این جا به بعد رستاخیزی شد و ما هم عضو حزب رستاخیز. آدم‌ها سه دسته می‌شدند هم‌حزبی و خودی، چپ و غیرخودی و یا لیبرال و بیخودی. اصلا برای همین بود که با دستان خویش فرزندان پدر طالقانی را به جبهه‌ی صدام فرستادیم. مجاهدینی که خلق نام خانوادگی‌شان بود خانواده‌‌های خلق را داغدار ‌می‌کردند چون گمان می‌کردند منطق گلوله از لاله بیشتر است. جنگ بود، خیلی جنگ بود، حتی نمی‌توانستیم به یاد شهدای دفاع مقدس شمع روشن کنیم، بمباران بود باید تمام روشنایی‌ها و روشنفکری‌ها خاموش می‌شدند. پس از آزادی خرمشهر هیجان یک پیروزی جان‌های بسیار از جوان‌های این دیار گرفت، قدس،کربلا و بصره که هیچ، به جنگ تا تنها یک پیروزی راضی شده بودیم. با این که عملیات‌ها لو می‌رفت، اما مردم هنوز روی مین می‌رفتند تا مبادا ایران از دست برود. اما جیبمان که خالی شد جام زهرمان پر شد. جنگ تمام شد و ما ساده‌لوحانه گمان کردیم بعد از آن جان هیچ انسانی در خاورمیانه با جنگ گرفته نمی‌شود. خاوران، بمب‌گذاری حرم امام رضا، قتل‌های زنجیره‌ای، کوی دانشگاه، طالبان، ترور دانشمندان هسته‌ای، هشتاد و هشت، کهریزک، جیش‌ العدل، ریگی، سوریه، اسد، بحرین، داعش، یمن، عراق، کوبانی، تهران، خرداد نود و شش، ایران، دی ماه نود و شش، حزب دموکرات کردستان، رژه‌ی اهواز، شهریور نود و هفت، اردوغان، کردها، ایران، آبان نود و هشت و حالا امروز، دیروز، فردا، دوباره ایران. یک نفر نیست که بگوید کدام میلاد؟ این سال‌های میلادی که همه‌اش بوی مرگ می‌دهند. از گفتگوی تمدن‌ها و زنده باد مخالف من حالا رسیده‌ایم به شادی پس از گلوله. فردا هم که ما بُکشیم با همان شادی اسلامی تکبیر می‌کِشیم. مهم نیست که یک انسان کشته می‌شود مهم آن است که اربابان ما امروز هورا می‌کِشند یا خط مشکی می‌کِشند؟ حتی شیر و خورشید، اردوغان، اسد، ترامپ، والا مقام هم ارباب ما نیستند، ارباب ما پول بیشتر است، نفت بیشتر، نفع بیشتر. خواه فروختن روح خدا باشد خواه فروختن عصای سلیمان. حالا هی جار بزنیم مخالف قصاص و اعدام هستیم، انقلاب هم که بکنیم دوباره ایران نماز تیرباران می‌خواند. دست روی دلمان مگذارید با این همه خون دل، با این همه اَشکال هندسی خودمتشابه ناامیدی در تک تک سلول‌های زندان وجودمان، دوباره ایران، دوباره ویران!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۸ ، ۰۱:۳۳
i protester

هنوز هم هر کودکی نخستین بار، واژه‌ی الکی را به هنگام بازی کردن با بزرگترها می‌آموزد، آن‌گاه که ایشان الکی تیر خورده‌اند و یا مثلا الکی مرده‌اند. اما از یک تاریخی به بعد برای هر انسانی بازی تمام می‌شود و تازه می‌فهمد تنها چیزی که توی این عالم الکی نیست مُردن است. هورا کشیدن‌ مردم، هو کردن‌ مردم، ذوق کردن‌ الکی، دِق کردن‌ الکی. به پیر به پیغمبر، دروغ‌های مصلحتی، قرآن‌های بر نیزه، ایمان‌های الابختکی، قاریان الکی، آیه‌های یاس الکی، سیاه و سفید نه، به رنگ اعتدال، طوسی، توصیه‌های الکی. یک بوسه بر زمین، بر نشیمنگاه انسان روی زمین، نیازهای غیر نقدی، رازهای پشت پرده به قیمت نقد، سوراخ دعا گم کرده‌ای، راز و نیازهای الکی. دانشگاه، کرسی‌های آزاداندیشی، اول نماز، آخر سلام، تشهدهای الکی، مارکسیست‌های الکی. اسفندیار چشم بسته، غواصان دست بسته، وعده‌های رویین تنیِ الکی، نقشه‌های آبکی، دمای آب چهار درجه بالای صفر، چگال‌ترین آب، بی قیل و قال‌ترین اضطراب، کربلای چهار، عملیات الکی. امشب نان نداریم، شراب نداریم، مراسم عشای ربانی نداریم، شام آخر، آخر شام، پسر نه، غرور پدر به صلیب، الجار ثم الدارهای الکی. هورا هورا کردن، دیو را دیوانه و بیرون کردن، برخیز و بر طبل شادانه بکوب، طبل‌های تو خالی، مغزهای تو خالی، استطبل‌های شلوغ، آدم‌های پولکی و لُپکی، با رشوه و عشوه، طبلم، طلبم، تو را فراموش، پایکوبی، پا بکوب، بر سر مردم بکوب، اژدهاهای هفت سر، سرکوب با هیاهوی الکی، هو هو، آن شادی نخست، هم اوی هم الکی. فریبمان داده‌اند، عمرمان را یک شبه روی نمودار برده‌اند، بیست گرفتن‌های الکی، چِل شدن‌های الکی الکی، اخته شدن و دست به عصا شدن‌های الکی. توی این دنیا جایی برای فرار مغزها و هواخوری نیست، اتاق فکرهای نیم در یک، دست به آب‌ شدن‌های الکی، دل به دریا زدن و غرق شدن‌های الکی الکی. با این همه هنوز مرگ آدم‌ها الکی نیست، خون‌هایی ریخته شده و شغل عده‌ای داغداری شده است. انتهای این اندوه‌های واقعی کلک آدم‌ها را کندن و الک کردن جان آدم‌ها نیست. این مردم پول و قول الکی نمی‌خواهند، تنها می‌گویند تمام کنید این رییس‌جمهوری‌های الکی، رییس‌های الکی، جمهوری‌های الکی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۳
i protester

دیگر چیزی نمانده بود تا سر اومدن پاییز، تا سر بریدن پاییز. می‌گفتند جوجه‌ها را آخر پاییز می‌شمارند و در این میان آدم‌هایی که نمی‌توانستند جوجه داشته باشند خود به جای جوجه در صف می‌ایستادند تا چیزی از قلم نیفتد. آن موقع از سال هنوز هم نمی‌دانستیم به وقت شمردن چند نفر از آبان به بعد کنار ما نبوده‌اند؟ چند نفر از زندان به بعد مشترک مورد نظر در دسترس نبوده‌اند؟ چند نفر از نیزار به بعد زار زار گریسته‌اند؟ چند نفر از داروخانه به بعد دیگر به خانه برنگشته‌اند؟ چند نفر از باران به بعد با شب ادراری مسئولان خواب، خوب خیس شده‌اند؟ چند نفر از کوهستان به بعد میرزا کوچک خان خفته در دل برف شده‌اند؟ یک نفر داشت در تاریخ می‌نوشت که امسال هم نتوانستیم این فصل را از دست پادشاه بگیریم و هنوز هم می‌توانند پاییز را پادشاه فصل‌ها صدا بزنند. با این همه درد نان انسان‌های گمنام، جنون نوشتنم گرفته است. ما نیامده‌ایم که از خود رفع اتهام کنیم تا نمرود باور کند به او هیزم تر نفروخته‌ایم ما آمده‌ایم بگوییم نمرود نمی‌خواهیم، از اول هم نمی‌خواسته‌ایم، از مشروطه به این طرف‌تر نخواسته‌ایم. و چه قدر این واژه‌ی مرگ واژگون شده است، چه بسیار مردمانی که مرده‌اند اما زنده‌اند و چه بسیار انسان‌هایی که زنده‌اند اما مرده‌اند. به این لغت مرگ بگویید از تمام لغت‌نامه‌ها برخیزد و این همه آدرس غلط ندهد. چه کسی می‌گوید #فرهاد_خسروی مرده است؟ او دستش را مشت کرده است و دارد گل یا پوچ می‌کند. پوچی این زندگی مال تمام شمایی که بدون تلاش تنها در اثر یک اتفاق #کولبر نشده‌اید. و گل زندگی یا بهتر بگویم کل زندگی از آنِ آن گل پسری که برای زنده ماندن منتظر هیچ اتفاقی نماند. دلمان را خوش نکنیم که از امروز به بعد روزها بلندتر می‌شود، سرزمینی که نفهمد بدن عریان در ماهشهر و تن پوشیده با برف در مریوان نشان صلح‌طلبیست همان به که خورشید را نبیند تا لااقل گردش ایام راستش را گفته باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۱۸:۱۲
i protester