اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۷ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

می‌گویند آی آدم ناسپاس، از کدام آبان سخن می‌گویی؟ به دلار سخن بگو، باز می‌گویی بنزین گران شده است؟ 
آبان است و دوباره دارد باران می‌بارد‌. آسمان چشمِ دیدن اشک‌های مادران را ندارد. نمی‌خواهد کسی غیر از خودش مثل ابر بهاری ببارد‌. اصلا می‌بارد که اشک‌ها را از گونه‌ها و خون‌ها را از جوی آب‌ها بشورد و ببرد. باران از پشت شیشه‌ها قشنگ است و یا از روی بالکن‌ها. توی شعرها، بالای شهرها. همان جاها که نماز باران نمی‌خوانند، همان جاها که به قیمت بنزین اعتراض ندارند. آب دارد خانه‌ی کارتن خواب را می‌برد. آن قدر از روی دماغش سُر می‌خورد که اگر سرما هم خورده باشد معلوم نیست آب روی دماغش هست یا آب توی دماغش؟ تا حالا دیده‌اید وقتی باران شدید می‌شود یک نفر هم توی کوچه و خیابان باقی نمی‌ماند؟ تیرباران چه طور؟ کف خیابان، توی آبان دیده‌اید؟ موش آب کشیده تو را چه به موش‌های داخل دیوار؟ به موش‌هایی که گوش دارند، به موش‌هایی که هوش دارند. اینترنت را قطع کرده‌اند تا کسی از ماه تیر، از انفجار حزب باد، از هفته‌ی قوه‌ی قضاییه، از سرنگونی هواپیما، از سوء قصد به جان عکس اعلی‌حضرت ننویسد، روزنامه‌ها دارند زیر باران جانماز آب می‌کشند. به طبقه‌ی بافرهنگ توصیه کرده‌اند ماسک بزنند تا بوی دهان گرسنگان آزارشان ندهد. می‌گویند عامل راه‌بندان تهران، برف گزارش شده است، سران سه قوه سرشان را مثل کبک‌ زیر برف کرده‌اند، کبک‌هایی که از لوله‌ی تفنگ خروس می‌خوانند. با این همه چریک‌هایی زیر برف، سر اومد زمستون می‌خوانند. بدون تفنگ، بدون هنگ، بدون آهنگ، با گل سرخ خورشید. و لیبرال‌ها برای آزادی شروع به جان جان گفتن کرده‌اند. اما سرمایه‌داری دارد پول فشنگ‌ها را حساب می‌کند و فداییان اسلام به دنبال ترور حسین‌های فاطمی هستند، چه اسلامی! چه حسینی! چه فاطمه‌ای! خورشید دارد توی کرج غروب می‌کند، گرگ‌ها خوب می‌دانند در این ایل غریب، بختیاری‌ها را هنوز پسری هست. می‌گویند در ماهشهر از داغی که بر دل عکسِ ماه نشانده‌اند، نیستان را به آتش کشانده‌اند. آن جا هم خانواده‌ی باران برای جان انسان سنگ تمام گذاشته‌اند، به رگبار بسته‌اند مردم زبان بسته را، جاده و مردم را پایان باز گذاشته‌اند. مرکز آمار از تورم نقطه به نقطه در اقصی نقاط تنِ مردم ایران حرفی نمی‌زند، می‌گویند بعد از کرونا همه یک عدد شده‌ایم، حاشا، بعد از حوادث آبان عدد هم حرفی نمی‌زند. آی ملک‌الشعرای بهار! قفست را به کدام باغ ببرند؟ که این جا باغ‌ها همه باغ‌شاه هستند و شاهان همه محمد‌علی‌شاه ریش‌دار. دارند آرامگاه صوراسرافیل و ملک‌المتکلمین را خراب می‌کنند. سقف خانه‌ی ما دارد چِک چِک می‌کند، چراغ مودم ما دارد پِت پِت می‌کند، خدای ده ما هر چه باک و بانک مردم است خالی‌کرده است اما هنوز دهخدای بی‌باک ما به یاد جهانگیرخان‌های صور اسرافیل می‌نویسد یاد آر ز شمع مرده یاد آر. نزن باران که می‌خواهیم به یاد شهدای آبان شمعی روشن کنیم و پیام ما را به تمام تخت‌های سست بنیاد برسان که برای خاموش کردن شمع نیازی به این همه طوفان و تازیانه‌ی باد نیست. او آمده بود فکری را روشن کند، اگر می‌توانید دود شمع را بگیرد، همان دودی که دودمان شما بر باد می‌دهد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۲۳:۲۹
i protester

آزادترین رسانه زیر توئیت آزاردهنده‌ترین رییس‌جمهور می‌نویسد گمراه‌کننده. فاتحه‌ی آزادی را با وَ الَضالین می‌خوانند. اما ما یتیمان آزادی چه قدر ذوق می‌کنیم از تماشای آزادی‌، از پشت شیشه‌ها، از پشت صندوق‌ها، از پشت درب ورزشگاها، از پشت عینک نسل‌های هفت پشت بعدمان. آن‌ها را نه تمدنی دو هزار و پانصد ساله برای افتادن از دماغ فیل است و نه هجرتی هزار و چهار صد ساله برای افتادن وسط بهشت، اما آن قدر قدرت را از شاهان و خدایان گرفته‌اند که رییس‌جمهوری بر مسند قدرت ادعای تقلب می‌کند نه نامزدی هم سنگ رعیت. تو گویی قرار است مو را از ماست بیرون بکشند که این همه اعلام نتایج طول می‌کشد. اما در ایل ما که ماست‌ها را همه کیسه کرده‌اند یک ایالت و سیزده آرای الکترال بیشتر وجود ندارد، این شورای نگهبان و رییس رییس شورای نگهبان هستند که عصر نشده نتیجه را به ولی‌عصر تبریک می‌گویند. این جا حتی سر جنبش سبز هم نمی‌تواند به قانون جنگل احترام گذارد. برای همین است که با تمام تجسم و مجسمه‌ای که از آزادی وجود دارد‌ کعبه‌ی سیاه مردم، کاخ سفید می‌شود. دیگر کسی کار ندارد پایین کشیدنِ رییس‌جمهورِ نژادپرستِ ضد زنِ دانش ستیزِ جنگجو با طبیعت به دست خود مردم، شاید همان داروی ضد استفراغ برای مردمی باشد که در حال بالا آوردن سرمایه‌داری بودند. همان سرمایه‌ای که خود را آزاد از هر گونه ارتجاع سرخ و سیاه می‌داند اما کارنامه‌اش پر از استعمار سرخ و سیاه هست. جانِ پدر کجاستی؟ که پدرت را نه چاه نفت در عربستان بود و نه برج‌های دوقلو در ایالات متحده. نترس دلبرکم. شاید دوباره آن پرچم سیاه و ریش‌های بلند، به دنبال ریش‌تراش در کوی دانشگاه آمده‌‌اند. از تو به کدام معاون رییس‌جمهور امریکا شکایت برم؟ که کودتا و شانزده آذر همه از رییس‌جمهور امریکا و معاونش یاد کرده‌اند. از کدام کارخانه‌ی اسلحه‌سازی شکایت برم؟ که حقوق کارگرانش عقب نیفتد. از کدام قرائتِ اسلام شکایت برم که به جرم نمایش کاریکاتور، خونی دوباره ریخته نشود؟ جانِ پدر، ما در این خاورمیانه سال‌هاست که در هوای آزادی زنگ زده‌ایم و با این همه خون‌خواهیِ شمشیرها و جهان‌خواریِ سرمایه‌دارها، کسی جانِ پدر گفتنمان، باورش نمی‌شود. آهنین فرزندم، تو را هوای کدام پیروزیِ خون بر شمشیر، سیلی زده است؟ که زنگ را من زده‌ام و تو سرخ گشته‌ای. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۳
i protester

آن قدر می‌توان جامعه را تشنه‌ی تغییر کرد که به رضا خان، احمدی‌نژاد و ترامپ راضی شود و آن قدر از هر گونه تغییر، آرمان و انقلاب ترساند که خواهان بازگشت به محمدرضا شاه، هاشمی و بایدن شود. می‌بینی این چنین می‌خواهند برای جهان تو نسخه‌ بپیچند و جان تو را با انتخاب میان جن و لجن از هر گونه آرمان و ایمان قبض روح کنند. آن گاه که تو از دموکراسی و رای سرخورده شدی، گلوله همان گلی می‌شود که می‌خواهی با آن بهار شود. گروه جهادی و مجاهد تیر خلاص بر سری می‌شود که از میان تمام انتخاب‌های دو گزینه‌ای سر باز زده است. و ای انسان تو را چگونه خدایی آفرید که از این جهان سه بعدی، از آن بهشت، دوزخ و برزخ گریزانی؟ پدرت روضه‌ی رضوان به دو گندم بفروخت، تویِ ناخلف چرا ملک جهان به جُوی نفروشی؟ از طلا گشتن پشیمان گشته‌ای، چرا نمی‌گویی مرحمت فرموده، تو را مس کنند؟ تو چه قدر صبوری که هنوز به دموکراسی، برابری، آزادی، آگاهی، صلح و حقوق بشر، طبیعت و حیوان امید داری؟ تو را چگونه دینی‌است که جان انسان از شان قرآن و حقوق کارگر از جای بوسه‌ی پیمبر مهم‌تر است؟ تو را مسخ کدامین بوف کور کرده‌اند که این همه نور علی نور را نمی‌بینی؟ نمی‌بینی دوباره سرنوشت ما نه به دست ما، به دست یک سیزده آبان و رضایت خان و شیطان، گره خورده است؟ این جا سرزمین امیرالمومنین و ستار العیوب است و نه کشیش‌های تارک دنیایی مانند امیرانتظام‌و ستار بهشتی‌که مدام کِشَش می‌دهند. سر سبز را در همان سیزده هم‌چون سبزه‌ای به آب خواهند انداخت و هر چه تعلق به آزادی و برابری‌ست از سر مردم به در خواهند کرد. این قصه سر دراز دارد و عمر تمام سرهایی که تعظیم نمی‌کنند کوتاه. کوتاه بیا و با گزینه‌های پیش رویت کنار بیا و گر نه آب آن قدر مسئولیت‌پذیر نیست که در طول زمان این قطره‌ی محال‌اندیش را به دست انسان تشنه‌‌ای برساند. این جا سرهایی که زیر آب نکرده‌اند کله پاچه‌اند و سیرابی. تو به فکر خودت باش و از دمی خوردن و بردن لذت ببر، حتی شده قلابی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۲
i protester

آب از سر ما گذشته است. قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. آی سهراب! همه‌اش خیال بود که از سر ما گذشته است. این آب بوی اضطراب می‌دهد، این جا میهنم، کویر نیست، غربت است، میانه‌ی دریا، تو بگو چگونه سعی دوباره طعم سراب می‌دهد؟ پاره‌های تنم هم چو تخته پاره بر موج. هنوز اوج نگرفته‌ایم که فرود آمده‌ایم. از یک خانواده‌ایم، چند ملیتی نیستیم، هواپیمای اوکراینی نیستیم، برای همین است که هنوز در تیتر هیچ روزنامه‌ی ایرانی نیستیم. هنوز پا به بهشت نگذاشته‌ایم، نه درخت سیب و نوفل لوشاتو، نه درخت سیب و اسحاق نیوتن، نه درخت سیب و سرخ و سفید شدن بابت یک گناه، نه پرچم سرخ، نه کاخ سفید، نه شرقی، نه غربی، نه جمهوری اسلامی، رانده شدن به مَثَل شیطان، به مَثَل آدم و حوا، هبوط معکوس از کف دریا به آسمان. طناب را کشیده‌اند از ساحل، طناب دار کشیده‌اند ناغافل. ما پنج تن، خود کربلای چهار ایرانیم، غواصانی دست بسته، از سرزمین مغازه‌ها و مغزهای بسته. پسته‌ها را هم اجازه‌ی خندیدن نیست، ما از طبقه‌ی پسته‌های در بسته‌ایم‌. من مهاجر تنهایم، نه هاجرِ خلیل الله. من خودِ پیمبرم، نه اولاد پیغمبر. من آقای خویشم نه هم شان و هم نزول آقازاده. پیام برده‌ام از آن کویر وحشت، به شکوفه‌ها، به باران، به اقیانوس‌های آرام که سر ما اگر چه سردشت، تن ما به سردخانه‌ها سرگرم. از گازهای سمی صدام تا هزار تُن افکار مسموم و اعدام، ما را اگر چه نژادِ ایران، قربانی جنگ و صلحِ دو کشور برادر و مسلمان. ما را از قافیه باختن نترسانید، از آخرین کلمه، از آخرین فشنگِ یک دکلمه نترسانید. از کولبری وسط کوهستان، از در به دری وسط انگلستان، از چوب خط‌های پر شده، از آخر خط رسیدن‌های جیبِ خالیِ عنکبوت شده، از دل به دریا زدن، از دریا زدگی، از غرب‌زدگی. از محمدی که شیعه برای ما کاریکاتورش را کشید، از اسلامی که تنها شلوارش را پایین کشید، از خدایی که یونسش را در شکم ماهی به مرز کفر کشید. ما از استبداد به استعمار پناه نبرده‌ایم، تنها کوچ کرده‌ایم، به گل یا پوچی که به ما حق انتخاب بدهد. به سرزمینی که نه پادشاه و نه معمار انقلاب آن، خودِ انقلاب آن کبیر باشد. آن جا که روزنامه‌ها همگی زرد و در تملک رضا خان نیستند، این روزنامه‌‌ها هستند که فراخوان جلیقه زردها می‌دهند. اگر چه این قاره را سبز می‌خوانند اما توی پناهجو نباید این جا سبز شوی. اگر چه در بریتانیای کبیر آفتاب غروب نمی‌کند اما عمر یک پناهجو می‌بایست مثل آفتاب لب بوم باشد. می‌گویند راز موفقیت کشورهای استعمارگر نیروی دریایی قوی ایشان بود و چه قدر تراژیک و شیک که ما هنوز برای رسیدن به ایشان غرق می‌شویم. آقای ایران‌نژاد شما آن قدر آب خورده‌اید و یک آبی هم روش که در هیچ مجلس عزایی نمی‌توان از لب‌های تشنه‌ی شما و اهل بیتتان سخن گفت. راستی آدرس بیت شما کجاست؟ شمال تهران؟ شمال ایران؟ شمال امریکا؟ دیدید بعد از چهل و دو سال لااقل به نیمی از قول‌هایشان وعده کردند؟ آب خانه‌‌ی شما مجانی شد. 
#ایران‌نژاد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۱
i protester

سهم او از پنجره‌فولاد یک میله می‌شود، دستانش را می‌بندند تا شفایش دهند. سخاوت و کَرَم، دست و دل بازی را می‌بینی؟ او که از اسپری فلفل شوکه شده است، باز شوکرش می‌دهند. مردمانی که به زیارت ضامن چاقو آمده‌اند زیر لب می‌گویند شکرت امام رئوف که چاقو دسته‌اش را نمی‌بُرَد. چه دسته‌ی عزایی‌ست این جماعتی که برای دسته‌ی چاقو شدن آماده‌اند. عده‌ای هم چرت می‌زنند، از آخرین تماسشان با نیروی انتظامی عده نگه می‌دارند. اصلا چرتکه می‌اندازند که خواب بودن بهتر است یا خوب بودن؟ و  به ما می‌گویند شمایی که در فضای مجازی این همه کرونا کرونا می‌کنید چرا دست بسته بودن آهوی مردم ندیده را در بوق و کرنا می‌کنید؟ شما که حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردید، دوباره می‌خواهید دست دادن را حلال کنید؟ می‌ترسید میله هم کرونا بگیرد؟ و یا می‌ترسید او هم معتاد شود؟ و آنان این گونه مردمانند که با دیدن دختری بر روی زین دوچرخه شکنجه می‌شوند و با تماشای انسانی به زیر سم اسبان و پاسبان هیجانی. اصلا این بار قصه‌ی قصاص هم جور در نمی‌آید، گیرم آن مرد، مردم آزار باشد آیا آجان‌ها و مردم باید او را تا حد جان دادن آزار دهند؟ خدا نیز که گویی جان را به امانت داده است تا مامور نماینده‌ی خدا باز ستاند. این شهر را به نام سلطان زده‌اند، سلطانی که حرمش خود حریم سلطان دگر است. ما درس دین نخوانده‌ایم ور نه، ذهن‌ها می‌خواندیم، چه آن تابستان شصت و هفت که عده‌ای را دست به سلاح گرم نبرده، حکم اعدام دادند و ما نفهمیدیم و چه این مهر نود و نه که جوانی را دست به سلاح سرد نبرده، تحویل سردخانه دادند و ما فهمیدیم. این همه نگویید جورج فلوید ایرانی که در امریکا مرگ او را دوربین‌ها شکار کردند اما در ایران شکار را جایی می‌برند که دوربینی نباشد. در تاریخ شیعه بنویسید آهویی را شکار کردند وقتی دستان ضامن آهو با زنجیرهایی از طلا بسته بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۹ ، ۰۱:۱۰
i protester

آی دماوند خاموش چرا با این همه اندوهِ انبوه، تنها دود از کله‌ات بلند می‌شود؟ ما را که عقل، به چشم است و چشم به زیر پا، آیا گمان نمی‌بریم اسپندِ سرسلامتی تو را دود کرده‌اند؟ بیا و بگو این سپیدی نخ سیگار توست که قاب کرده‌اند، کبکی نبوده‌ای که سر زیر برف کرده‌اند. گردن‌زنان را ایستاده به صف، تا نذرِ کشیدن طناب دار به جا آورند، گردنِ زنان به زیر پا که کفاره‌ی ظلمی به نام بردن آبروی ظالم به جا آورند. بشنو از کدام نی؟ که نیشکرش هم به کام خوزستان تلخی می‌آورد و نیزارش را اجازه‌ی زاری نمی‌دهند. حدیث گردنکشیِ زیردستان شنیده‌ای؟ زنی بر سر زنِ دِگر، حراست از مردان ندیده‌ای؟ دختر آبی، دختر آبان، دختر آبادان، دختر شین آباد. چهار فصل بهار است و آبادانی، یک چابهار است فقط بی‌آبی. نه فاطمه‌ای که افطاری‌اش را اسیر دهد، حجاب از آب واجب‌تر است، این جا عطر گل محمدی هم بوی اسید دهد. دست‌به سینه‌های ارباب قدرت، دست به روی سینه می‌برند، این سینه‌ی حسین فرزند پیامبر رحمت نیست، آری برای همین است که کسی آه و فغان نمی‌برد. آی مردم چه راحت دارید گمان جنسی می‌برید؟ این بندگان خدای باتوم، دنبال راز سر به مهر از رنجی‌اند که جنسی سینه به سینه نقل می‌کند و با خود به گور می‌برد. این یادگار از سرنوشت حسین فاطمه تا حسین فاطمی‌ست، به گودال و سینه‌ی دیوار چسبانده‌اند هر آن کس که فرمان نمی‌برد. ایام عزا و سینه‌زنی گذشته است، آبان را به نام ربیع از یاد می‌برند. این موفقیتی که با پول نفت کسب می‌کنند، اجر داربستی‌ست که پا بر گردن این و آن، نصب می‌‌کنند. آنان که بدین جبر، سر نسپرده‌اند همگی سر به گریبان و بیابان گذاشته‌اند. ضحاک را چه کسی در بندِ کوه دماوند، خبر آورده است؟ افسانه بود، حضرت فردوسی پا از گلیم خویش درازتر گذاشته‌اند. هواپیما را در آسمان می‌زنند، کولبر را در کوهستان، معترض را در خیابان، تقصیر ارتفاع نیست، این عدالت است که همه را در یک سطح سر می‌زنند. در این اقلیم دیگر کسی بر پشت‌بام‌ها الله‌اکبر نمی‌گوید، خدای دلخواه را به پستو برده‌اند و بتان خود، تکبیر گویند. ای قله‌ای که تو را فتح کرده‌اند و پا بر سر تو گذاشته‌اند، سربلندی به بلند بودن سر نیست چه تازیانه‌ها که از کمرهای خمیده رنگین کمان ساخته‌اند. ای بام ایران، ای دیده‌بانِ قفس، نفس، عبث ! برخیز و خودت را آتش بزن. این توری سفید که بالای سرت گرفته‌اند، برای بله شنیدن است، برخیز و لااقل تو سرنوشتت را رقم بزن. بهار راست می‌گفت که تو مشت درشت روزگار نیستی، گلوی این میهن را توی مشتشان گرفته‌اند، سر این سرزمین زده است بیرون. تو به جای ایران، به جای مردم ایران بر سرشان فریاد بزن : دستاتو بردار از گلوی من.
#دختر_آبادان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۹
i protester

آن همه شهد و شکر کز سخن ارباب می‌ریزد، مرض قندی‌ست که در دهان و چشم رعیت می‌ریزند. کسی نگفته است دست داروغه‌ها را از قاچاق نیابتی دارو ببرند، صلاح بدانند پای همان رعیت دیابتی را ببرند. اعلیحضرت، اشتباه به عرض رسانده‌اند، انسولین قلمی که قلم نیست ور نه ما تمام قلم‌ها را قلع و قمع کرده‌ایم، تنها توبه‌نویسان را از قلم انداخته‌ایم. راستی چه قدر خوب می‌شود اگر تمام مردم ماسک بزنند، بر دهان مردم ضربدر و زیپ شلوار بزنند. زبان‌ها را همه اخته و ختنه کنند، بر سر زبان‌ها، چَشم‌، خالکوبی کنند. سرها را هم، همه سرکوب کنند، به خال لب و تبخال گرفتار کنند. آی با توام، تویی که داری برای بیماری‌ات دست و پا می‌زنی، اگر دکترت تو را برای چند ماه بعد توی نوبت گذاشته است، اگر تایید بیمه دستت را تو حنا گذاشته است، اگر نسخه‌‌ات یک ماه بعد تاریخ مصرف گذشته است، اگر دست‌خط دکترت مربوط به قرون گذشته است، اگر دارو، همین حالا پیش پای شما تمام شده و دست شما از دارو کوتاه شده است، دست من نیست، دست سیستمه. سلطان به سلامت، مشکل از تحریم‌های فلج‌کننده و مرغ یک پا داردهای یک دنده، از کارچاق‌کن‌ها و قاچاقچی‌ها نیست، مشکل از تدارکاته، رییس‌جمهورِ تدارکاتچی‌مان رفته است تا چند ماه بعد‌. خدا را شکر اگر انسولین نیست استالین هست، آن قدر شیرین زبانی کنیم که قند خونمان بیفتد، آن قدر صورتمان را با سیلی سرخ نگاه داریم که این پرچم سرخ مقبول بیفتد. از آبان، از خون ارغوان‌های داغون یک سال گذشته است، دیگر نه شلوغی هست نه کف خیابان‌های خونی، همان ته بیمارستان‌ها، حیاط خلوتی هست که روی اتومبیل‌آن نوشته‌اند مخصوص حمل جنازه. شاید انسولین گیرتان بیاید، اما هنوز کرونایی هست، موشکی هست، کدخدایی هست که گیرتان بیندازد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۹ ، ۰۱:۰۸
i protester