اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

همیشه سفاهت عامل حمله به سفارت نمی‌شود، مثلا از دیوار شیطان بزرگ بالا نمی‌روند که از خر شیطان نتوانند پایین بیایند. انتقام نبرد قادسیه را دوباره از خود ایران، از مردم ایران، از پول مردم ایران، از پول نفت مردم ایران، از پول مفت مردم ایران می‌گیرند. اندکی بعد که آرام بگیرند در دولت بعد از آن تاریخ، در دولت ما قبل از تاریخ، پست هم می‌گیرند. 
این بار حکومت هست که شعار می‌دهد اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تموم ماجرا، دیگر تمام است ماجراجویی. پایش بیفتد که افتاده است در دولت اصولگرا، با آل سعود، توافق‌نامه‌ای امضا می‌شود که دولت اصلاح‌طلب پایش را قبل از افتادن، امضا کرده است. آری حتی رنگ عمامه‌ها نیز عوض نشده است.
از قدیم می‌گفتند عامل دسیسه‌ چینی و تفرقه‌ میان شیعه و سنی، انگلیسی‌ها هستند، حالا ببین که عامل وحدت شیعه و سنی چینی‌ها هستند‌. اصلا چه اشکال دارد یک روز سرشان با گنبد رسول خدا گرم و سبز شود و یک روز زبانشان با پرچم کمونیست، گرم و سرخ؟ به نام خلیج هم گیر ندهید، چینی‌ها آن را زوج و فرد می‌کنند، یک روز فارس و یک روز عربی. آری آن گاه که زر و زور و تزویر به هم می‌آمیزند، کمونیست بی و با فروپاشی، رییس جمهور مادام العمر می‌زاید و اسلامِ با خدا، کمونیست بی‌خدا را ناخدا صدا می‌زند، هر چه قدر هم مسلمانان را سرکوب کرده باشند روی سر مسلمانان جا دارد. خوش به حال سرمایه‌داری که حق کارگر را این کمونیست و این اسلام پیش از خشک شدن عرقش پرداخت می‌کنند. و چه زیبا هر سه کشور برای مجسمه‌ی آزادی در امریکا، زبان مشترکشان، طناب دار را بیرون می‌آورند و البته آن مجسمه، آن آزادی تاکسیدرمی شده هم اعدام می‌کند، بیشتر کسانی را که به رنگ کاخ او نباشند‌.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۲۰
i protester

عجیب هست کسانی که به خدایِ بی صدا و بی سیما، به امام زمانِ پشت ابر، مسیح‌تر از شفای نابینا، از روی نشانه‌هایش ایمان می‌آورند برای اثبات خاوران، تقلب در انتخابات، کهریزک، داغِ مادران، کشتار آبان، کولبران، سوخت‌بران، شلیک به هواپیمای اوکراین، کورچشمی در اصفهان، کشاورزان، بی‌آبی، آتش، پلاسکو، متروپل، تهران، آبادان، فرو ریختن ساختمان، سانچی، زلزله، باختران، آمران، ناهیان، گشت ارشاد، مهسا، خیابان، انقلابِ زنان، اعدام، تجاوز، گمنامی نام‌آوران، مسمومیت دختران، هیچ نشان و نشانه‌ای را برنمی‌تابند، مدام منتظر سیمای خدایگان، صدای یزدانِ بزدلان هستند. راستی شما را چگونه خدای حکیمی هست که یا تمام حکمتش را برای زندگی در دنیایی دیگر ذخیره کرده است و یا برای زندگیِ برگزیدگان در این دنیا؟ گیرم که زمین را مستضعفان به ارث ببرند تکلیف جامه‌ی خاکی پابرهنگان تاریخ در زیر زمین چه می‌شود؟ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۱۹
i protester

دوباره کرونا برگشته است از همان قم. چه می‌دانم؟ چه می‌دانیم؟ با گاز اعصاب یا گازی روی اعصاب. تو گویی شیعه‌ای که اکثر امامانش را مسموم کرده‌اند و مادرش را کتک زده‌اند خوب می‌داند چگونه مسموم کند؟ چگونه مادری را کتک بزند؟ حکومتی که حیاتش به تار مویی بند هست، برای انتقام از تار مو، این بار نه با سلاح فیزیکی با سلاح شیمیایی به حیاط مدارس آمده است. نگاه کن آن شعبان بی‌مخی که در برابر دوربین‌ها این چنین آتش به اختیار، پشتش گرم هست، پشت دوربین‌ها، به وقتِ خاموشی دوربین‌ها، چه آتشی روشن می‌کند؟
روزی بهار در عصر رضا خان می‌گفت من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید، قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید. حالا ببین که سگان هار این امیرالمومنین چگونه بهار را به باغ فین، دختران دارلفنونِ امیر را به حمام فین می‌برند. تو گویی روح خدا حرفش را پس گرفته است که امیدش به دبستانی‌هاست. اصلا یادشان رفته است تا همین چند ماهِ قبل، چه اصراری داشتند تمام کلاس‌های مدرسه تشکیل بشود، مبادا مدرسه جزیی از اعتصابات سراسری بشود. دیگر این کمبود گاز نیست که مدارس را تعطیل می‌کند، با مازادِ گاز همه را هدایت، هم‌سرنوشت با هدایت می‌کنند. می‌گویند علم نزد علمای قم هست دانشی نیست که ضعیفه بجوید، فاصله‌ی گهواره تا گور کم می‌کنند. 
آخر سرت به سنگ می‌خورد، به سنگ قبر‌. آخر شاخ‌هایت شکسته می‌شود، هم‌چون استخوانِ فقر. آخر سرت، سر عقل خواهد آمد، بی سر سلامتی. دندانِ عقل که افاده نمی‌کند، عقل را باید کشید ناسلامتی. آن‌ها می‌کشند آن دو حرف را روی تخت، روی تخته‌ی سیاه، لام تا کام حرفی نمی‌زند جعبه‌ی سیاه، آری تو هم بکش این سه حرف را از عین تا به لام.
از پشت کوه قاف بیرون بیا ای گوژپشتِ پشت به خاک مالیده، مالیاتِ بالا خانه‌ات دیر شده است برای زندگی در عصر حجر. عدل این علی ما را از عقب به جلو برده است تا پیش از عدل مظفر، این طور که پیش می‌رویم روزی حسرت می‌شود نه پهلوی که حتی عصر قجر.
شده‌ایم مَثل یک انتحاری که بمبش عمل نمی‌کند، بودن و راضی بودنش در تناقض حداکثری‌ست.
می‌گویند پیروز را کشته‌اند، آری ما هم روزی پیروز خواهیم شد. صدا و سیما از زبان فردوسی فریاد می‌زند دریغ است که ایران ویران شود، کنام شیران و پلنگان شود. شاید این تاریخ نخوانده‌ها، ادبیات نخوانده‌ها، به همین دلیل یوزپلنگ را کشته‌اند، تا ایران کنام پلنگان نشود. 
پی‌نوشت: شود در مصرع دوم شعر فردوسی قاعدتا به معنای رفتن و از دست رفتن معنی می‌گردد نه شدن و تبدیل شدن، چرا که شیر و پلنگ خود نماد ایران بوده‌اند نه دشمنان ایران.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۰۱ ، ۰۱:۱۸
i protester

شاه گمان می‌کرد با کنفرانس گوادلوپ از ایران خواهد رفت و شاهزاده گمان می‌کند با کنفرانس مونیخ به ایران خواهد آمد. در این رفت و آمد دو شاه مذکر، ایرانِ عدل مظفر، به دست عمامه‌های سرخ، به چین و روسیه فروخته شده است. از خون جوانان وطن، چه قمارخانه‌ای ساختند، نه استقلالی، نه عدالتخانه‌ای، نه آزادی، نه برابری، چه بت‌خانه‌ای.
و گفت بخوان به نام خدایی که تو را آفرید و مسلمانان می‌خوانند کتاب مقدس را گاه گاه بر سر آرامگاهی، به نام خدایی که مرگ تو را آفرید. چه جشنی! چه ختم نبوتی، تنها بوی ختم می‌آید. 
شاهزاده گفته باشد: جمهوری را ترجیح می‌دهم اما شاید بتوان راهی برای سلطنت انتخابی به جای موروثی یافت.
ای قوم به مونیخ رفته، یافتم یافتم. مثلا انتخاب شدن از سوی خدا، سلطنت را انتخابی می‌کند، چه شاهراهی، چه صراط مستقیمی، چه انتخاباتی، چه غدیر خمی‌. از مونیخ تا مریخ، از تهران تا هفت آسمان، عالم صدا می‌زد رضا، حالا "اگه چهار تا خس و خاشاک در این گوشه‌ها یک کاری می‌کنند و هستند نارضا، بدانید که این رودخانه زلال ملت، جایی برای خودنمایی آن‌ها نخواهد گذاشت".
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۸
i protester

زلزله آن روی دیگر تلخیِ زندگی‌ست، با دستان خویش عزیزت را داخل خاک نمی‌کنی، با دستان خویش عزیزت را از خاک بیرون می‌کشی. اینگار راست می‌گویند که خاک سرده، این سوی خاک در خوی، آن سوی خاک در شام، ترکیه، قونیه، فرقی ندارد، روی خاک یا زیر خاک، تمام خاک، تمام هوای روی خاک، دلسرد شده است. اما تو امید داشته باش، آدم‌های زیر خاک، همه خواهند فهمید که هم‌میهنند، مولانا به شمس خواهد رسید. 
اصلا اینگار شما نمی‌فهمید، زمین تکان خورده است زمانه که تکان نخورده است، خدایی نکرده، نایب خدا که زمین نخورده است. هر چه در توان داشته‌ایم، خرج چادر بر سر زنان در تابستان، خرج زلزله‌‌ای بزرگتر، دهه‌ی فجر کرده‌ایم. اصلا دانی چرا عمامه، آن کلاه گشاد، بر سر کرده‌ایم؟ این زاپاس را برای روز مبادا، به خاطر سر مبارک شما، سر کرده‌ایم. 
آی مردم زلزله‌زده، از برف نترسید، در خارج، به این چشم سفیدی، برف شادی می‌گویند. اصلا مگر نشنیده‌اید که از کنار کاخ سفید، چنین می‌گویند:
ما در خارج با دست خدا، به دست پسر سایه‌ی خدا، السلطان امام رضا، شاهزاده، ارباب، رضا، بر پیکر بتانِ روح الله تبر می‌زنیم، شما نیز در داخل، با نهایت احترام، به سانِ کرم بخورید درخت انقلاب را. می‌بینی این سوی خاک، باران اشک باریده است آن سوی خاک، کرم‌ها، تا کجا بالا آمده‌اند. 
آی مردم زلزله زده، تنها شما می‌فهمید، چه دردی دارد که نتوانی به خانه‌ات برگردی. جان باختگان خیابان، بیابان و آسمان را نمی‌گویم، مدد کنید شاهزاده به کاخ برگردد. اگر یکی می‌خواست پس از بیست سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس‌جمهور شود، چرا یک نفر نخواهد پس از چهل سال، بدون فعالیت سیاسی، رییس ملت شود؟ اگر یکی از جنایات روح خدا دم نمی‌زد، چرا باید یک نفر از جنایات سایه‌ی خدا، حرف بزند؟ اصلا آن که به او رای داده‌اید و از مجلس موسسان می‌گوید، از خانه‌اش بیرون نکرده‌اند، دوازده سال در همان خانه، حصر کرده‌اند، اما آن که قرار هست به او وکالت دهید و از مجلسین امریکا می‌گوید، از خانه‌اش، از قصر بیرون کرده‌اند. شما چه می‌فهمید چه هزینه‌هایی برای آزادی مردم ایران داده است؟ تهیه‌ی بلیط برای اتوبوس رایگانِ انقلاب. چه شاهی، چه شاهکاری، چه امدادی از خزانه‌ی غیب.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۵
i protester

می‌گویند کان را که خبر شد، خبری باز نیامد. شاید فرهاد هیچ کوهی را مانند خویش ندیده است که برای آزادیِ شیرین، پوستِ تن خویش می‌کَنَد، که آزادی، تیشه و پیشه‌اش شده است. او را خبر کنید که هر کس خبر آورد، خبرِ مرگِ با برکت آورد، هر کس مخبر و تنها کلام باشد، لام تا کام برای یک کام بیشتر، برای یک گام بیشتر، حرفی نزند، خسرو پرویز، شاهنشاه، نه بیستون و کرمانشاه، نه چهل ستون و نصف جهان، تمام جهان و جان ما، تمام ایران ما، شیرین ما، را به او خواهد داد. می‌بینی یک سو خوان و سفره‌ی انقلابی، غذایی همراه با مصونیت قضایی، یک سو استخوان یک انسان انقلابی و اعتصاب غذایی در اعتراض به احکام قضایی. 
آی فرهاد، کدام چشمک آزادی، کدام رویای پیامبری و نه مخبری، تو را از شکم و زیر شکم، از چریدن، ریدن و دریدن، از خیالِ تخت و خواب شیرین، از خیال تخت خسرو و خوابیدنِ با شیرین، بیرون کشیده است و هم‌چون یوسفی به چاه و سیاه‌چال زندان انداخته است؟
شوق دیدار کدام شمس، کدام خورشید صبح آزادی، تو را این چنین عریان و زلزله‌زده، تا مغز استخوان، به سان چهره‌‌ای رنجور از مردم خوی و آذربایجان، در این سرمای استخوان‌سوز زمستان، تصویر کرده است؟ که مگر جرم او چه بوده است؟ این که گفته باشد به جای موی سر مردم، به فکر سرپناه مردم باشید؟
چگونه می‌شود که تو در این سرزمین خشکسالی، آب می‌شوی و ما را با این همه دروغ، آب می‌کنی؟ در تاریخ بنویسید، آن گاه که دولت، گوشه گوشه‌ی وطن را به نامِ اموال مازاد، آزادانه می‌فروخت، بخت و دولت ما هم‌وطنی بود که گوشت تنش را به نام اموال مازاد بر آزادی، بخشیده بود. به راستی که ما چه قدر محتاج چنین یاری، دولت بختیاری بودیم اما یادگار امام، یادگار فرمان امام، یادگار شاهنشاه و روزگار تلخ‌تر از زهر را می‌دیدیم، یک مرد، هم‌پیمانِ برابری، تا پای جان، مثل فرهاد نمی‌دیدیم که شبمان را روز کند و روزش را تبریک گوییم.
#فرهاد_میثمی #مخبر #خوی #مولدسازی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۳
i protester

از تمامِ عالم همین گوشه‌ی دنیا، از تمام ویرانی‌ها همین گوش‌ها، کوچه، پس کوچه‌ها، گوشه‌ی ایران. از تمام آن دورافتادگی‌ها، از کار افتادگی‌ها همین گوشه‌ی شهر، بدون بوسه، پرت افتاده، سوار یک مینی‌بوسِ عقب افتاده. می‌بینی؟ دنیا دستت انداخته، گوشه‌ی سرویس، اون آخرِ آخر، آخر دنیا. سرما دارد فوت می‌کند و کسی نیست که بندد درزهای درِ زندان، زندانی که شما در آن گیر افتاده‌ای. اصلا چه طولانی و دراز شده است گوشه‌گیری شما در این چند روز دنیا. اما روح چرا باید خفه بشود با یک گاز پیک‌نیکی داخل اتاقک گازِ نازی‌ها، نازنین‌ها؟ نگران نباشید اتاق فکرِ سرمایه‌داری پرداخت کرده است هزینه‌ی ایاب و ذهاب شما، تا گورستان‌ها‌، آرامستان‌ها. اصلا خوشحال می‌شود که اگر ایران سهم گازش را نمی‌گیرد از تمام دنیا، شما گرفته‌اید سهم گازتان را از این دنیا. اطمینان داشته باشید که کارفرما با تردستی رد می‌کند بیمه‌ی بیکاری شما را، مشکل از آن دنیاست که زیردستی رد می‌کند تقاضای بیداری شما را. راستی بیداری‌مان که ابد خورد، دیگر چه فرق؟ خوابمان ابد نخورد.
#گازگرفتگی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۱
i protester

از آن جایی که شما، از عهده‌ی دفاع از خویشتن و یا گرفتن وکیل بر نمی‌آیید، ما از آن سوی آب، به رایگان، برای شما یک وکیل تسخیری انتخاب کرده‌ایم. بفرمایید بیعت کنید‌. هر کس که روحت شاد، رضا شاه سر داده است و رضا شاه، مولای اوست، این رضا نیز، مولای او خواهد بود. آری نباید به جان هم افتاد، باید تا پای جان، به پای پادشاه افتاد که میهن را ترک نکند. که پا به میهن، روی میهن، روی خون هم‌میهن، بگذارد. برخیزید و به یکدیگر تبریک بگویید، این رستاخیزِ حزب رستاخیز هست. حزب فقط حزب رضا، رهبر فقط محمد رضا، منظور ژنِ خوب محمد رضا. راستی با این همه عقب‌ماندگی چه فرق دارد که چشم به انتظار امامزاده نشسته باشیم و یا شاهزاده؟ جشن‌های دو هزار و پانصد ساله گرفته باشیم یا عزاداری‌های هزار و چهارصد ساله. زن، زندگی، آزادی کجاست؟ آن گاه که هر چه فریاد زنی، باز سرانجام باید برای رای به یک اسپرم، انگشت بزنی. تو را رقصی میانه‌ی کدام میدانِ آزادی، آرزوست که مردهای میدان در صف خوش رقصی برای آزادی ایستاده‌اند؟ کوروش آسوده بخواب که ما دوباره خوابِ چاه جمکران دیده‌ایم. وکالت ما را بدون چشم‌داشت بر عهده گرفته است، اما نمی‌دانم چرا حکم ما مثل خود ما به عقب نمی‌افتد؟ وزن ما اول هفته، صبح شنبه، بر سر دار کم می‌شود، اما چه سود، او جمعه، آخر هفته، با اسب بالدار می‌آید. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۰۱ ، ۰۱:۱۰
i protester

قرار بود گاز، اشک اروپا را در آورد اما گویا ما به قدر کافی در حکومتِ خفقان، گاز اشک‌آور نخورده‌ایم. قطر با گاز ما، در کشور خویش، طربناک، جام‌جهانی می‌گیرد و ما بیمناک از گاز خویش، رساله دست می‌گیریم که مبادا ستون دینمان به باد رود، نمازمان باطل بشود. چه کسی می‌گوید در این سرزمین ثروتمند، کمبود گاز داریم؟ آقایان، تمامِ مام میهن را گاز گرفته‌اند. آری با درود به روح خدا، گاز هم، چو قطع بشود، مجانی ‌می‌شود. آن چه می‌سوزد دل ماست و آن چه از سوزِ سرما به خود می‌لرزد، استخوان‌های ماست. راستی معجزه چه می‌داند که نباید هیزم‌ها را در فصل زمستان خاموش کند، او همه‌ی ما را ابراهیم‌هایی می‌پندارد در آتش نمرود. و چه قدر دین می‌تواند ما را بی‌نیاز از قوانین ترمودینامیک کند: با سرما هم می‌توان کوره‌های آدم‌سوزی، راه انداخت. می‌بینی چه نمادین قطعی گاز را از شهر سربداران، سبزوار، آغازیده‌اند؟ هر که سر به دارش بیشتر، سوزِ سرمای سحرش بیشتر.  
#زمستان_سخت
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۸
i protester

هواپیما را نشانه می‌روند، حکم اعدام را می‌بُرند‌‌. در دادگاه تجدید نظر، در عرض چند ثانیه، دوباره شلیک می‌‌شود، حکم اعدام، ابرام می‌شود‌. 
بگو چوبه‌ی دارت را در کدامین روز درختکاری کاشته‌اند که در این کویر، درختان نیز، ژن خوب نیستند و اکسیژنشان نه به بار هست و نه به دار، نفس هست که می‌گیرند. نامت هم‌نام آخرین پیامبران و آخرین امامان، اما چه دست بسته‌اند این منجیان آخر الزمان، درست مثل بابا، درست مثل مامان.
أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى‏. مگر نه این که تو را یتیم یافت؟ پس جا و پناهت داد‌‌. بگو تو نیز هم‌نام آخرین فرستاده، اما هیچ قرآنی برای تو نفرستاده که از یتیمیِ تو بگوید. حتی قرآنی نفرستاده که موقع خداحافظی بالای سرت گیرند و یا قرآنی که موقع زمین خوردن، زنده به گور کردنت، بالای سرت خوانند.
از آسمان دارد برف می‌بارد. گمان می‌کنم ری را، موهای مادرش، موهای تمام جوانانی که ز حادثه‌ای پیر شده‌اند را کوتاه کرده باشد. و یا که اون بالا جشن تولد گرفته باشند و برف شادی‌اش به ما رسیده باشد. دیدی سپاه ابرهه چگونه قرآن را وارونه به دست گرفت؟ ابابیل را با سنگ‌های آتشین، نشانه گرفتند، جان‌های فراوان از آسمان به زمین، از زمین به آسمان، به دست یک دین آسمانی گرفتند. 
می‌گویند خورشید، پشت ابر نمی‌ماند، حدیث می‌آورند که امام زمانشان مثل آن، می‌ماند. بگو این چه خورشیدی‌ست که پا قدمش، این همه مردار، روی دار، روی دست، می‌ماند؟ می‌گویند این حکومتِ دین محمد، مقدمه‌ی انقلاب جهانیِ مهدی‌ست. پس چرا هر محمد و مهدی، هر انقلابی، بر سرِ داری هست؟ گیرم که نشان دهید آدم‌های بی‌گناه را کشته‌اند، در حکومت معصوم، نامش خطای انسانی می‌شود و خب معصوم، نه انسان هست و نه خطاکار، به آن‌هایی که آدم، کشته‌اند، نشان می‌دهد. #محمدمهدی_کرمی #محمد_حسینی #هواپیمای_اوکراینی #فرید_آراسته
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۸
i protester

کوتاه بنویس، آن‌ها حتی فرصت یک آه کشیدن هم ندارند. آه در بساط، یک قطره آب در کاسه‌ی چشم، یک کتابِ باز از خاطرِ چشم و هم چشم، یک چشمِ باز هم ندارند. 
آقای ناظم، آقای نظام، نگفته باشد یک پایتان را بگیرید بالا، گفته باشد پاها بالا، سرها پایین. اعدام هست دیگر. یک نفر به خواب ابدی فرو می‌رود تا ما بیدار شویم‌.
از سحر خدایاری تا محمد مرادی یک ملت خودش را به آب و آتش می‌زند تا آقای نفهم، بفهمد، تا آقایان نفهم در سراسر دنیا، بفهمند. 
کوتاه بنویس، روشنایی نیست برای خواندن، شمع‌ها را با دو سه انگشت، کشته‌اند و مهتاب را با انقلاب، با انفجار نور، تکه پاره کرده‌اند. در قحطی شمع، لای دو انگشتی که با آن علامت پیروزی را نشان داده بودند سیگاری روسپی نشانده‌اند‌. از جنسِ فحش‌های سر انگشتی. همه چیز گران شده است و یک سیگار برای خودش آفریدگار لب، به هر کس یک لب. 
برای یک نفر برگِ سبز می‌آید و برای یک نفر گرین کارت. یک نفر اون ور دنیا می‌رود و یک نفر آخر دنیا. یک نفر پا به پای جفت، یک نفر پاهای جفت. یک نفر از بالای برج، آدم‌ها را نگاه می‌کند و یک نفر از بالای برجک. یک نفر خدمت می‌رود تا از این زندان فرار کند، یک نفر از این زندان فرار می‌کند تا خدمت نرود‌.
یک زن در خیابان، سینه سپر می‌کند، فریاد می‌زند بزن. ای نفس تو را چه گناه که در من، حبس افتاده‌ای؟ زمان به احترام آن انسان نمی‌ایستد. من صدای گلوله نمی‌شنوم. احساس می‌کنم آن قدر صدای خفه کردن صدا، بلند بوده است که کر شده‌ام. اما نگاه کن آن کبوتران خوابیده در قفس، آن قفسه‌ی سینه را تیر نمی‌زنند، از این جا به بعد بوق می‌گذارند در حکومت شعار، به جای تیر، لیس می‌زنند. آری مسیح را در تن مریم مقدس، به صلیب کشیده، پایان باز می‌گذارند.
لااقل تَه این قصه را کوتَه بنویس. آخر مگر غیر از این هست که یا کوتاه می‌آیی یا سایه‌ات را کوتاه می‌کنند؟ کوتاه می‌نویسم این چه زمستانی‌ست که بوی تیر، بوی برج سرطان می‌دهد؟ امید به کدام علاج که ما سرطان امید گرفته‌ایم؟ روزهای زمستان دارند بلند می‌شوند، این را به نشان برخاستن، به فال نیک گرفته‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۵
i protester

می‌گویند هر آن چه آدمی را نکُشد، قوی‌تر می‌کند. اما حواسشان نیست در این جمله‌ی به ظاهر امیدوارکننده، چه بسا، آن کلمه‌ی قوی‌تر، نه صفت، بلکه قید باشد.
انبوه رنجِ بیهوده، انارِ وجودت را تَرَک می‌اندازد و تنها یک فشار ناقابل کافی‌ست که خون پاکت را کثیف بنامند. آری زندگی بالا و پایین دارد، عده‌ای را از بالای ساختمان و پل، به پایین پرتاب می‌کنند و عده‌ای را از پایین چوبه‌ی دار به بالا می‌برند‌. توی گوشت می‌گویند بالا نیاورید، ما هنوز از پایین، شما را شکنجه نکرده‌ایم، توی این سرما، این تازه اولِ دست گرمی‌ست. خدمت نرفته‌اید؟ کاری می‌کنیم که از شدت استرس، همیشه پایتان را جفت کنید و خیالتان هر لحظه تخت باشد، به خواب هم نتوانید پناه ببرید، آغوشتان زخمی، هر جایش را انگشت بگذارید، مساحتِ ترس باشد. شما خروج کرده‌اید علیه نظام، ما ورود می‌کنیم به شما. 
طولانی‌ترین شب سال چه شبی‌ست؟ شبی که کافور را نه در آغاز و غذا، بلکه در پایان و تسلیم به قضا، در آب غسال‌ خانه، می‌ریزند. آری پایان شب سیه، سپید بود. کافور، کفن، کافی‌ست ادامه ندهید، به ادبیات سراسر کاف‌ِ بازجو می‌رسیم. او تمام این تن را باز و بازجویی کرده بود، درست مثل همین مرده‌ شور. حال آن که هیچ کس مثل آن تن، شور زندگی و وطن را نداشت. هیچ کس به اندازه‌ی او دلش برای وطن و زندگی، شور نمی‌زد.
#زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۰۱ ، ۰۱:۰۳
i protester

دارند اذان صبح می‌گویند. ظلم هست، ظلمت هست. سوز سرما، شال گردن، گره‌ای رو به بالا، طناب دار، ارزان‌تر از یک نخ سیگار. یکی بود یکی نبود‌. یکی تنها تا همین چند لحظه پیش بود. الله اکبر، خدا بزرگتر هست. از کی؟ از چی؟ 
جرمِ محسن چه بود؟ بستنِ خیابان. یک درجه بالاتر از بستن مغازه در خیابان. آن یکی را روی مغازه‌اش ضربدر می‌زنند، این یکی را روی خودش. آخر، بستن، تنها، حق حکومت هست. بستنِ روزنامه، رودخانه، سفارت‌خانه، بستن راه ورود واکسن، بستن چشمان اسفندیار شاهنامه، بستن یک چوبه‌ی دار، آهای خبردار.
اصلا خیابان را نه به خاطر ستم‌دیدگان، پابرهنگان، به خاطر یک جفت چشم زیر پای حضرت پوتین می‌بندند.
نه آزادی، نه استقلال، آری چه طعمی داشت رایِ آری به جمهوری اسلامی.
می‌گویند دفاعِ مجیدرضا از خانه‌ی ملت نبوده است، خانه‌ی ملت که همان مجلس هست، برای اعدامِ او، جشن گرفته است. عدالت خانه که نیاز به تشریفات ندارد، تا همین جا هم، وقت حکومتِ امام زمان را گرفته است. حکومت،‌درهای خانه‌ی خدا را بسته است، اجازه‌ی عزاداری نمی‌دهد، چرثقیل آورده است، عزای طناب دار را گرفته است. یک نفر از ما را کشته‌اند که هم نام قرآن بوده است، وصیت کرده است که برای او قرآن نخوانند، قرآن بالای نیزه را پایین گرفته است.
بگو هر چه می‌خواهند برای بازدارندگی، دار بزنند، عربده بزنند، تازیانه بزنند، قهقهه بزنند، ما هم چنان یک عمر را برای آزادی، تاخت می‌زنیم. #محسن_شکاری #مجیدرضا_رهنورد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۸
i protester

گفتم نشانی شما؟ گفتا میانه‌ی آتش، میانه‌ی آذر.
گفتم قرار شما؟ گفتا بوسه بر طناب دار یا افطار، با آبِ خنک، میانه‌ی محبس.
گفتم که "عشق چیست؟
لبخندی زد و گفت: امروز بینی و فردا بینی پس فردا بینی‌. آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش(خاکسترش را) به باد بردادند"
و منِ سر به راه، چشم به راهِ راهی که او رفته بود، اعتکافی بیرون از خانه‌ی خدا، امروز، فردا و پس فردا. آی موذن، اذان بگو، یک نفر از ما تیر خورده است، با گلوله، افطار کرده است. راهزنان نهیب می‌زنند گیرم که کار و زندگی‌اش را رها کرده است، حالا که به خانه‌ی ابدی می‌رود، گناه بزرگی‌ست اعتکاف را نیمه کاره رها کرده است. آری هم‌چون حسین، حج را نیمه کاره رها کرده است. حج را چه سود از سر، تراشیدنِ سرسری؟ سر آورده بود، یک مو کم نشود از زن، زندگی، آزادی، برابری.
پی‌نوشت: متن داخل گیومه از کتاب تذکره‌الاولیاء عطار، ذکرِ حسین بن منصور حلاج
#زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۸
i protester

می‌گویند بهشت زیر پای مادر است، مادر از پا، در آورده‌اند تا بهشت را زیر پایش کنند.
پسر را در اعتراضات به مرگ طبیعی کشته‌اند، از خاک وطن بر سر او فراوان ریخته‌اند، حالا که مادر بالای سر اوست، بهشت زیر پای مادر هست.
دختر را در ناآرامی‌های وطن به خاطر ناهمواری‌های تنش گرفته‌اند، او که هنوز مادر نشده است، لابد، اشتباه گرفته‌اند. بهشت نه زیر پا، میان دو پای دخترِ مادر هست.
مادر جان، چرا دختر و پسر شما شناسنامه ندارند؟ چرا با ما، با هم‌و‌طنانتان ازدواج نکرده‌اید؟ این فرم را پر کنید، این نامه را امضا کنید، امر خیر، کار نیکو، از پر کردن هست. 
ما که فراوان به سانِ بهشت، کرده‌ایم، بهشت را نیز، به نام شما کرده‌ایم. این هم نشانی بهشت، زیر پای همین مادر هست.
این جا بهشت نام دیگر جهنم هست، آدم هبوط کن از این بهشت، نزدیک شو به آن درخت، به آن تبر، به آن ساز و برگ یک قلم. بنویس این جا آهنگری نه شغل مقدس انبیا، کاوه‌ها در کوره‌ها، اسطوره‌ها، تبعید، در ده کوره‌ها، با نوای نینوای آهنگران.
این جا خدا نام دیگر شیطان شده است، عصای آیت خدا مار نمی‌گیرد که هیچ، شانه به شانه، ماردوش، محل بوسه‌ی شیطان شده است.
این جا بزرگترین کشفشان همان کشف عورت هست، کریستوف کلمبشان، بالای دیوار سفارت هست. گویند بهشت را به بها ‌می‌دهند نه به بهانه، کارت قرمز به فرزندان مادر ‌می‌دهند و گرین کارت به فرزندان آن مقامِ بی پدر.
ای ساز دهنی، تو را همان به، که بابت یک بوسه به دوزخ می‌برند، پناه بِبَر از لیسیدن بی‌انتها، از بهشتِ دهنی.
#قانون_تابعیت_فرزندان_زنان_ایرانی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۶
i protester

در این که این جمهوری باید برود شکی نیست، اگر به فکر انقلاب هستید باید از همین حالا به فکر فردای انقلاب نیز باشید. تا سران نظام بر پشت بام اعدام نشوند، غسل انقلابی در حمام خون نشود، زندانیان این نظام دوباره زندانی نشوند، عمامه مثل کروات حرام نشود، سفارت روسیه و چین اشغال نشود، ورزشکار و هنرمند خانه‌نشین نشوند، هیچ قلمی به بهانه‌ی ضد انقلابی بودن شکسته نشود، بی‌حجابی، اجباری نشود، جنگ، جنگ، تا پیروزی، اسم رمز شکست نشود. چنین بشود و چنین گفته شود نه قبل و نه بعد از انقلاب، ریزش انقلابی نخواهید داشت و گر نه، چشم باز کنید دوباره سال شصت شده است و چه فرق که یک دیکتاتور سکولار مثل ونزوئلا آقا و مولا شده باشد. آن گاه معنی واقعی هدر رفتن خون‌های امروز فهمیده می‌شود و چهل، پنج سال بعد از آن نیز، نسلی پیدا خواهند شد عمامه‌طلب که می‌گویند اگر نظام جمهوری اسلامی اندکی بیشتر پیاده می‌شد و بیشتر پیاده‌مان می‌کرد، ما به بهشت رفته بودیم. و دیگر کسی باورش نمی‌شود که آن بهشت، بهشت زهرا بوده است چون نام بهشت زهرا را نیز تغییر داده‌ایم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۵
i protester

-مادر جان امروز زندان، وقت ملاقات نمی‌دهند، برو جام جهانی را نگاه کن.
-جان من، جهان من، پسرم هست جان جهانی را می‌خواهم چه کار؟ کدام روز وقت داده‌اند که امروز بدهند؟ روز نداریم، شبانه‌روز، را همه‌اش شب، حکومت را، همه‌اش حکومت نظامی کرده‌اند.
-جان جهانی نه، جام جهانی.
-چه فرقی دارد؟ شما اصلا بگو، جنگ جهانی. وقتی تمام جهان پشت این حکومتن، پس من برای این پسر با تمام جهان جنگیده‌ام. 
جان به لب رسیده‌ها زیر تابوت‌ها به زمین می‌افتند و جان به کف‌ها زیر رگبار طاغوت‌ها. اپوزیسیون هم می‌افتند، به جانِ هم. یک شبه می‌خواهند همه مثل وریا باشند، حال آن که یادشان رفته، او، در این سال‌ها چه تمرین‌هایی در راه آزادی‌، در ورزشگاه آزادی، داشته است.
مردمی که یک عمر ای ایران خوانده‌اند، در گوششان پنبه کرده‌اند تا نام ایران را نشنوند. اما چشم را چه کنند؟ باز نمی‌توانند نگاه حرام نکنند، پایشان ‌می‌لرزد. پا در هوا، پا به توپ می‌شوند، دوباره ایستاده به تماشای فوتبال می‌نشینند.
درواره‌ی ولز بعد از دقیقه‌ی نود به توپ بسته می‌شود، حکومت دقیقه‌ی نود، کردستان و بلوچستان را به توپ می‌بندد. بغض‌ها می‌ترکند، از شادی، از غم، کلمه‌‌ی دیگری، حرف دیگری بیاورید، مُردند مردمی که حرف نداشتند.
آری ایران یک گل دیگر می‌زند. حکومت ایران یک گل دیگر را با گلوله می‌زند. عمرِ شادی کوتاه هست، شادی نام دختری در خیابان هست. چه کسی برای ایران، گل زده است؟ روزبه؟ آیا یک روز خوب هم، برای ایران، می‌آید؟
گاردی‌ها دارند در خیابان، آتش بازی می‌کنند، بعد از آن همه آتش گشودن به روی مردم، این بار دارند بازی می‌کنند. آن همه جانِ شیرین گرفته‌اند، حالا برای مردم بی جان، بسیار شیرینی گرفته‌اند. اپوزیسیون نیز، گوشه‌ای دهان باز، ایستاده است. از ترس این که به او وسط باز بگویند، وسط خیابان را از دست داده و بد دهان ایستاده است. می‌گویند زیادی خورده است، برای همین هست که به این راحتی بازی خورده است. این همه سال حکومت، شادی را از مردم گرفته بود حالا مخالفین حکومت شادی پس از گل از مردم گرفته‌اند. این همه سال حکومت حق بازی کردن با اسراییل به ورزشکاران نمی‌داد حالا مخالفین حکومت حق بازی کردن با تمام جهانِ بدون اسراییل، به ورزشکاران نمی‌دهند. 
صدا و سیما فریاد می‌زند تا پای جان برای ایران‌. آن‌هایی که در رئوف‌ترین حالت از پا به پایین را نشانه می‌روند، منظورشان از جان، جان عزیز مردم ایران هست و منظورشان از ایران، نظام، بیت، جماران.
یک مادر دیگر ناامید به خانه، به بیت برمی‌گردد. مادری به نام ایران برده‌است اما چه سود مادران ایران دل مرده‌اند.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۳
i protester

«این مردم پاک لایق بهترین شادی‌ها هستند و عموماً بدترین غصه‌ها نصیب شان می‌شود. گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. تقدیر سیاهی که اراده ملی‌مان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کرده. مردم حالا طعم آن شکست‌های ملی و اجتماعی‌شان را پس از آن کودتای شوم با طعم شیرین پیروزی‌های شما جبران می‌کنند».
پیام محمد مصدق از تبعیدگاه به غلامرضا تختی، پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن، سه سال پس از کودتای بیست و هشت مرداد
می‌بینی؟ حال آن که در این عصر، ما آزادی‌خواهان، مصدقی را می‌خواهیم که تختی را بابت شرکت کردن در نخستین المپیک پس از کودتا، بی‌شرف بخواند. ما خشمگین هستیم و دلی پر از کین داریم‌. انتظار داریم همه به نظرات ما بها بدهند، بهای نظرات ما را، همه بدهند. قرار بود با شعار زن، زندگی، آزادی، دیگر کسی جرات نکند، در پیاده‌رو، دیوار بکشد، داخل زندگی مردم سرک بکشد. اما ما با تمام بی‌قراری‌هایمان، داریم برای تمام موش‌های داخل دیوار و شنودها، هوارا می‌کشیم. دیوار کوتاهتر پیدا نمی‌کنیم، دیوار را به فحش می‌کشیم. به زن، داخل پستو، هم آزادی نمی‌دهیم، پرستویش می‌نامیم، زندگی او را به لجن می‌کشیم. به شیطان اجازه‌ی توبه نمی‌دهیم، او را از بارگاه آزادی‌خواهی می‌رانیم. نمی‌خواهیم از یک بسیجی، کاوه‌ی آهنگر، از یک طلبه، منتظری، قائم مقامِ مخلوع رهبر، بسازیم. این ما هستیم که تعیین می‌کنیم نخواندن سرود به ساحلی بودن یا نبودن تیم فوتبال، بستگی دارد. پنج ساعت زندان نرفته‌، دهان باز می‌کنیم و به پنج سال، زندان رفته‌ها وسط باز می‌گوییم. 
اگر در اعتراض به خشک شدن دریاچه‌ی ارومیه و کاریکاتور روزنامه‌ی ایران، آذربایجان، در اعتراضات پس از انتخابات، تهران، در اعتراض به خانه‌های روی آب، گلستان و لرستان، در اعتراض به احکام زندانیان، حقوقدانان، در اعتراضات پایان آبان، مستضعفان، در اعتراض به کشتار مردم در تشییع جنازه، کرمان، در اعتراض به سقوط هواپیمای اوکراین، دانشجویان، در اعتراض به منع ورود واکسن، پرستاران، پزشکان، در اعتراض به کشتن کولبر و سوخت‌بر، کردستان و بلوچستان، در اعتراض به بی‌آبی و متروپل، خوزستان، در اعتراض به خشک شدن زاینده‌رود، اصفهان، در اعتراض به قطعی آب، شهرکرد و همدان، همگی تنها بودند، حالا که برای یک بار، همه‌ی اقوام و طبقات، به خاطر زنان و زندانیانِ سلولی به نام ایران، به پا خاسته‌اند، کردستان و بلوچستان را باز، یتیمانِ ایران می‌نامیم و شهرهای ایران را پشت و پناهِ چشم و چراغ‌های ایران نمی‌دانیم. می‌گوییم مردم، کم گذاشته‌اند، تنهایشان گذاشته‌اند. می‌خواهیم تاریکی برود اما خورشیدمان توی چشم می‌زند، توی ذوق می‌زند. اصلا نگاه نمی‌کنیم آن که امروز برای آزادی یک قدم برداشته‌است، شاید فردا همقدم ما باشد، همه را قطع نخاع می‌کنیم. آیا هیچ فکر کرده‌ایم آن‌هایی که صاحب مرض هار‌ی‌شان می‌دانیم، فردای آزادی، با انتحاری‌شان چه کار کنیم؟
اصلا حلاج اناالحق را چه به خوردن حقوق دیگران؟ او که سرش را به باد داده است، چرا باید توی سر یک عمامه‌ی باد آورده و باد کرده داد بزند؟ چرا باید توی سرش این باشد که او را دار بزند؟
باد، خاکستر حلاج‌ها را از مرز به مرکز خواهد آورد، ما هرگز تنها نخواهیم شد چه روی این خاک چه زیر آن. دست از آزادی‌خواهی نکش، دست هیچ آزادی خواهی را نکش. بگذار هر کس دست خودش باشد، بهایی که برای آزادی می‌دهد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۰:۳۰
i protester

-قبله‌ی عالم، با این که دست‌های پشت پرده، سرود ملی ایران را باز نکردند، فرزندان روح الله کبیر، دو بار دروازه‌ی بریتانیای کبیر را باز کردند. خوشبین‌ترین هواداران هم، پیش‌بینی‌اش را نمی‌کردند. مردم، از فرط شادی به خیابان‌ها آمده‌اند. آخرین بار، بیست و چهار سال قبل، در یک بازی، دو بار گل زده بودیم و از این حیث رکورد خود را بوسه زدیم. همان بازی که بعد از آن، پیام دادید و به شیطان بزرگ، انگشت اشاره، نشان دادید. 
-دشمن را بزرگ نکنید، این‌ها همان انگلیس خبیث هستند. شیطان را هم، ما خودمان بزرگ کرده‌ایم.
با این همه راستگویی، باز بگویید مجبورید به دیکتاتورها دروغ بگویید. می‌بینید مشکل از نگاه شماست که دو نیمه را می‌بینید اما نیمه‌ی پر لیوان را نمی‌بینید. بفرمایید آب، خشاب. بفرمایید باران، تیرباران. بچه‌ها، به احترام تفنگ‌های سَر پُر، با دست پر به ایران برگردید، برای سلطان فرقی ندارد خورده یا سرخورده؟ پر گل به ایران برگردید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۸
i protester

ای کاش می‌توانستم بلاکتان بکنم، سیفون بکشم، آب مستراحتان بکنم. افکار خویش را می‌گویم، من را با شما چه کار که به درد، مبتلایتان بکنم. 
هرگز به چشم خویش، رقصیدن زن و مردِ کُرد، دیده‌اید؟ دست بر شانه و کمر، وحدت شیعه و سنی، دیده‌اید؟ گویند مهاباد چشم و چراغ این آبادی شده است، برق‌ها می‌برید که باختن خود از یاد ببرید؟ آزادیِ خون بر آزادیِ خونه مقدم شده است، یک نفر دست بر کمر خویش گرفته است، شانه‌هایش زیر رگبارِ هق هق می‌رقصند. چرا کسی نیست که با او برقصد؟
#مهاباد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۷
i protester

تمامِ مستقیمِ اهدنا الصراط المستقیم شما، تیراندازی مستقیم بود. نه آن که تنها گیر افتاده باشید، تنها، گیر آورده بودید. اعتصاب ما روی اعصاب شما، راه رفته بود؟ ما که تمام روزهای سال، یک خرید هم، نرفته بودیم. هیچ، تا به حال، شنیده‌اید وسط سرما، کسی به دنبال یخ؟ هاجر کجا رنج سعیِ صفا و مروه‌ی ما برده است؟ خدای رنگین کمان، زمزمِ سرخ آفریده است. دیگر چه ترس که یخ‌ها آب شوند و آب‌ها از آسیاب بیفتند. گفتند آتش برای سیاوش، سرد می‌شود، زبان قاصر هست، این چه آتشی‌ست که در حسرت سردخانه، تا عمق جنایت، زبانه، کشیده می‌شود؟ 
کاش لااقل گهواره‌اش را همان ده سال قبل سرنگون می‌‌کردید، او را داخل یک سلول، به اسارت می‌بردید. حتی شده کودک کار، او  را به اردوگاه‌های کار اجباری، اندازه‌ی ستمِ استالین، برایش حکم می‌بردید. اصلا به جای تیر انداختن، او را به نیل می‌انداختید. سوار همان قایقی که به آب انداخته بود، سهراب را دست، انداخته بود. برای سلام فرمانده، یک تور دگر می‌انداختید، راه می‌انداختید.
او را از آب، به عنوان عضو جدید می‌گرفتید. لااقل فردا که بهار می‌آمد، او نیز می‌آمد، با دستِ پر، با عصای موسی، برای فرعون، تو زرد، از آب، در می‌آمد.  
گفتند هر حکومتی مخالفینش را شبیه خود تربیت می‌کند، ما که بی‌تربیت بودیم. یک عمامه هم، نپرانده بودیم. چرا هیچ مرغی از قفس، پرانده نمی‌شود؟ قفسی به باغ، برده نمی‌‌شود، به قولِ بهار، دلی شاد نمی‌شود، بهار نمی‌آید و تنها، روحِ من و تو، شاد می‌شود.
در قرآن آمده است که ان مع العسر یسرا. امیدوارانه می‌خوانیم بعد از هر سختی، یک آسانی هست، حال آن که او ناامیدکننده گفته باشد همراه هر سختی، یک آسانی هست و این یعنی، همین حالا نیز بر ما در مواردی آسان گرفته می‌شود. به نظر می‌آید مصداق این آیه تنها عشق می‌تواند باشد که رنج او همراه با لذت هست. عشق به رفیق، فرزند، همدرد، به #زن_زندگی_آزادی. و چه می‌کشد مادری که عشقش را گرفته باشند، برای همیشه گرفته باشند. 
بنویسید در سرزمینی که حتی رسمِ کیان هم، کودک‌کشی نبود، کودکی به نام کیان، کیان نظام را به خطر انداخت و به دست سربازانِ گمنام نایب امام زمان، کشته شد. #کیان_پیرفلک
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۶
i protester

این کاسه‌ی چشمانم را نمی‌بینی؟ آب، پشت سرت ریخته‌ام، برگرد.
به مردم داغدار، طناب دار نشان می‌دهند. عمامه پرانده‌اند، دولت سر پَران، نشان می‌دهند.
در خبرها شنیده‌اید، جنوب شرقی ایران زمین، روی زمین، برف نشسته است؟ آفتابِ داغ بوده است، خون دماغ، سر، رو، به آسمان نشسته‌‌اند. جمعه‌های سیاه را جعبه سیاهی نیست، آن کس که تنش را برگه سفید داده است، ناظمِ نظام چگونه قبول کند؟ مهر باطل شد، چرا نزند؟ بی‌نام، بی شناسنامه، تاریخ فوت، کجا شهادت را، قلم بزند؟
این چه شراب سرخی‌ست که تمام نمی‌شود؟ هر چه کلاه بوده هست از سرمان افتاده است، حق دارند باید که سر بیاورند.
ساچمه‌ها هوس کشتنِ پیروز کرده‌اند، چه باطل خیال، هر چه نشسته‌اند، یوز پلنگِ دگری تصویر کرده‌اند.
ای بهارستان شما، شعبان بی‌مخ آبان ما، ای قصرهای شما لرزیده از رقص‌های ما، ای سرکوبِ شما، هاج و واج، از پایکوبی‌و توماج ما، ای شیرِ میهنِ شما ترسیده از هم‌میهنِ شیر ما، ای نام و نشان‌ها همه ردیف، از پس و پیش ظل‌الله شما، قافیه باخته است به خدانورِ بی‌شناسنامه‌ی ما، ای اذان شما صدای پای چکمه‌ها، نوبت به اقامه‌ی عدل ما، چکامه‌ی آزادی، نیز می‌رسد.
#خدانور_لجعی #توماج_صالحی #حسین_رونقی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۲
i protester

قسم خورده‌اید به آب و برق مجانی؛ باشد، هم‌وطن، جانی، وطن، دارالمجانین. به نهضت سوادآموزی: خواندنِ کیفرخواست، یک ضرب نوشتنِ حکم، یک تعبیر از انشاالله، هر چه آقا خواست. یک دست تسبیح و یک دست، طناب دار، چه اقتدار پوشالی، چه نقطه‌های پرگاری، چه دایره‌ی قدرتی دارید، بند، بندش، خالی بند و توخالی.
آن کس، که از خاطرِ زلف یار، گرفتار گشته‌است، کجا؟ شما که با فحش آبدار، پناه گرفته‌اید، کجا؟
از شما به قاضی القضات، چرا شکایت ‌‌بریم؟ که مثلا، چرا به جنایات شما سر نمی‌زند؟ از صبح تا به شام، از شامِ بهار عربی تا پشت بامِ نیکا شاکرمی، با تمام قوا، دارند سر می‌زنند، این حکایت نمک گندیده، نزد کدام زخم ‌بریم؟
آری باید کلاهمان را قاضی کنیم، خسته‌اید، دگر نای بالا رفتن از پله‌های ساختمان را ندارید، آمار خودکشی را با طناب دار بالا می‌برید.
خودتان را به در و دیوار، به آب و آتش نزنید. این ریسمان‌ها که بر گردن حلاج‌ها انداخته‌اید، به سانِ اشک، به سانِ شمع، اتحاد آب و آتش، انقلاب بوسه‌ها‌ی داغ بر دل‌های سرد، راه انداخته‌اید.
ما حتی یک سنگ هم به شیطان نمی‌زنیم، هر چه می‌خواهید تیر، تازیانه، دار بزنید. ما فریاد، قلم، دست، سه تار می‌زنیم. هر چه می‌خواهید خشاب‌هایتان را پر کنید، ما دستمان، دلمان، پُر هست، یک جام دگر شراب، بر طناب دار، بوسه می‌زنیم.
 #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #اعدام
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۲۰
i protester

به نام اسلام، تو را می‌کُشند و جمهوری، بی‌تفاوت از کنار نام تو عبور می‌کنند. زیر تابوت را هم، کسانی می‌گیرند که به نام جمهوری اسلامی، آدم می‌کشند. همین قدر، تنها، همین قدر، سوت و کور، چه چراغی؟ چه شاهچراغی؟
نگران تجزیه وطن هستند اما نگران تجزیه‌ی هم‌وطن، نه. خون، گوشت، پوست، استخون، همگی تجزیه شده‌اند. تو گویی، خاک، مقدس هست، تنها برای ریختن بر روی سر. ای مام وطن چه می‌کِشی که به نام تو، گوشه گوشه‌ی تنت، جگر گوشه‌هایت را می‌کُشند. نگاه کن، از بس که خون گریه کرده‌ای، چشمان گربه، تمام دریاچه‌ی ارومیه، نمک سرخ گشته است. چه شوره‌زاری، چه لاله‌زاری.
چه غریب افتاده‌ای ‌هم‌وطن. چه غریب افتاده‌ای وطن.
#زاهدان #مهاباد #شاهچراغ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۰۱ ، ۰۰:۱۸
i protester

هر ذره از این خاک بشکافی، نه بوی نفت می‌دهد و نه بوی آب، خون می‌پاشد توی صورتت، گویی سر پرنده‌ای را بریده باشی. بچه‌ها زیر لب می‌گویند: شبا که ما می‌خوابیم، خدا کنه آقا پلیسه هم بخوابه. اگر مهرتان این بود، خدا به داد بی‌مهری‌ماه‌های دگرتان برسد.
اینگار داری روی یک طناب راه می‌روی، طناب داری نشسته به طول جاده‌ی ابریشم. هیچ امیدی نیست که این همه استرس، زودتر از تو تمام شوند. هر لحظه یکی از ما می‌افتد. حتی فرصتِ گریه و عزاداری و بر سر کوفتن، هم از ما گرفته‌اند که اگر نیوفتیم از پا خواهیم افتاد.
آخر مگر از آسمان، طاعون و سرطان کم می‌بارد که زمین این همه ضحاک می‌زاید؟ این همه سیاوش در میانِ آتش، بدون گلستان، در سردخانه‌ی زندان، این همه مریم مقدس بدون زکریا، بدون عیسی، بدون یک سوره در قرآن، قرائت قرآن در آرامستان، این شاهنامه به آخر رسیده است، اما شاه، نه. 
بی خیالِ متافیزیک و فرشته‌های راست و چپ، بیا روی همان طناب، دستان یکدیگر را بگیریم، با همان قانون نیوتن، اجازه نمی‌دهیم یک سیب هم به زمین بیفتد، چه رسد به انسانی که به خاطر یک سیب، زمین افتاد. 
فرقی ندارد مجلس موافق حجاب اجباری باشد یا موافق کشف حجاب اجباری، اعلیحضرتی باشد یا علی حضرتی، ما راه آهنی خواهیم ساخت از چابهار تا کرمانشاه، از زاهدان تا کردستان، که روی هر ریل آن، کاوه‌ی آهنگری خوابیده است. آقای مصدق آسوده بخوابید که اگر چه درد پدرِ رییس‌جمهور کلاسِ پنج، از پسرِ رضاخان میرپنج، بیشتر هست، ما نه نفت که آزادی را ملی خواهیم کرد. #زن_زندگی_آزادی را به تمام آب‌های آزاد جهان، به شرق، به غرب، صادر خواهیم کرد. نگاه کنید پروانه‌های جاده‌ی ابریشم چه قدر شمع برای آزادی روشن کرده‌اند؟ دارند می‌سوزند مثل شما در این بیدادگاه نظامی.

پی‌نوشت:
در اسفند سال هزار و سیصد و پنج، در نخستین سال‌های حکومت پهلوی، لایحه دولت مبنی بر احداث راه آهن از بندر شاه(شمال شرق) به بندر شاهپور(جنوب غرب) علی رغم مخالفت‌های مصدق به عنوان نماینده‌ی مجلس، به تصویب می‌رسد. مصدق اعتقاد داشت این مسیر جنبه‌ی ترانزیت بین‌الملل ندارد. مسیر پیشنهادی او، از بندر چاه‌بهار به قصر شیرین و اتصال به راه آهن عراق بود تا اقیانوس هند، از طریق خاک ایران، به دریای مدیترانه متصل گردد. احداث راه آهن در سال هزار و سیصد و هفده به اتمام می‌رسد و عملا در سال هزار و سیصد و بیست، پس از تمرد رضا خان در اخراج مستشاران آلمانی و اشغال ایران توسط متفقین، این راه آهن نقش پل پیروزی را برای متفقین پیدا می‌کند، چرا که انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها از طریق آن، روس‌ها را در برابر آلمان‌ها، تجهیز می‌کنند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۸
i protester

سرهای سبز را علف‌های هرز می‌نامند و زبان‌های سرخ را آلت‌های هرزه. آیا این اسلامی که سینه به سینه از مراجعِ دست به سینه، نقل شده و بهشتش با سینه‌زنی برای حسین، نقد شده است، دست زنی را گرفته است یا نامحرم بوده است و تنها دست، برده است، سینه به سینه؟ آنان که تا بستر مرگ، زندگی را بسترِ کام مرد می‌دانند و لذت حلال، عزاداری و ثوابشان همگی، به هنگام خاموشیِ چراغ بوده است، چگونه در برابر ستم‌کاران زمان، در برابر این ستمِ آشکار بر زنان، چراغ خاموش نباشند؟ گیرم که نامشان را از شیخ فضل‌الله نوری تا نوری همدانی، سراسر نور گرفته باشد، جز موش و خاموش چه می‌بینی؟ آیا دهانشان به یادِ لب تشنه‌ی حسین، برای مدح یزید، آب، افتاده است؟ به راستی گناه کدام بیشتر هست؟ آتش گرفتن خیمه‌ها در بیابان یا آتش گرفتن آدم‌ها از پشت میله‌های زندان؟ چه می‌گویم؟ گناه آتش گرفتن روسری در خیابان از همه بیشتر هست. آری تشیع صفوی دوست می‌دارد حجاب را، نقاب را، دستان مستجاب را، آن عضوِ پر آب را. این قوم، به خاطر آه مظلوم، سینه، سپر نمی‌کنند، روی سینه‌ی مظلوم، شِمر را تطهیر و خود را تَر می‌کنند. #مهسا_امینی #زن_زندگی_آزادی #زندان_اوین
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۵
i protester

در هیچ جنبش آزادی خواهانه، مشخص نیست برای رسیدن به آزادی، چه بهایی باید داد؟ باید چه میزان فداکاری نشان داد؟ پس از رسیدن به آزادی هم، هیچ دستگاه سنجشی وجود ندارد که دم و دستگاه قدرت را به آزادی‌خواه‌ترین افراد بسپارد که اگر چنین هم بشود باز مشخص نیست که آیا آزادی‌خواه‌ترین افراد، آزادی را برای تمام افراد می‌خواسته‌اند و یا تنها برای افرادِ خود؟ گیرم که آزادی‌خواه‌ترین افراد ستایش شوند، مگر عمرِ کوتاه، دوباره ستانده می‌شود؟ جبران آن رنج‌ها و درد‌ها در یک دنیای رنج‌آلود، به چه درد می‌خورد؟ چه قدر دوام دارد؟ اصلا تکلیف آن‌هایی که جانشان را از دست داده‌اند چه می‌شود؟ در بهار آزادی، چگونه دلشان را زیر گورهای سرد، گرم کنیم؟
به راستی چه باید کرد؟ شاید هر فرد باید به گونه‌ای برای رسیدن به آزادی تلاش کند که گویی آخرین انسان آزادی‌خواه دنیا، تا آخر دنیاست، تنهای تنها. شاید بدین سان بار بزرگی از دوش آدم‌ برداشته شود و دیگر نگران سکوت و باری به هر جهت بودن آدم‌ها نباشد. نه از سرنیزه‌ها بترسد که کبک‌شان خروس می‌خواند، نه از کبک‌های سر به زیرِ برف و نه حتی از سرزنش‌هایی که او را در راه آزادی ترسو بخوانند. بدین گونه می‌توان، هم به خاطر مراقبت از شعار #زن_زندگی_آزادی، بیرون از خانه، در کف خیابان بود و هم به خاطر مراقبت از مادربزرگی که تنها زن زندگی توست، درون خانه، در کفِ خیابان. آری، برای رسیدن به آزادی، نخست باید، فکرت را آزاد کرده باشی، بگذار خون بریزند، آبرویت را بریزند، تو باید ترست ریخته باشد. با چشم‌بند و بدون چشم‌داشت، با طاغوت و تابوت، باید چشمانت باز بماند، شاید آخر آن روشنفکری، چشم روشنی تو باشد. نترس، با این همه اشک‌های مردم سرزمین من، این زمین هست که جایش را خیس کرده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۲
i protester

پزشکی قانونی اعلام کرده است جسدِ تمام مردان و زنانی که خوابشان نگرفته است، تحویل گرفته است و تصدیق می‌کند به شکل قانونی، به خواب ابدی فرو رفته‌اند. آری چون قانون از سنندج تا زاهدان پشتِ ماست، از پشت به ما شلیک می‌کند. 
گفته بودند سالی که نکوست از بهارش پیداست، یادتان می‌آید چند ساعت پس از سال تحویل، اجساد چند سرباز را در بوشهر تحویل گرفتند؟ همیشه که قرار نیست قانون خدمت اجباری سربازها را در پادگان‌ها به آسمان‌ها ببرد، گاه قانون حجاب اجباری هم می‌تواند سر، بازها را پیش خدا و قانونِ خدا ببرد. 
می‌گویند مقتول همان قاتل بوده است، قانون جاذبه همدستش بوده است. اگر چه خودکشی خودش جرم و حرام هست، رافت اسلامی ما  شاخ نبات هست. ما از حق نظامِ خویش گذشته‌ایم، این خدا بوده است که مسلمان نبوده است و از حقِ نظام هستی نگذشته است. 
می‌بینی برای مایی که نمی‌خواهیم با مهاجرت، جغرافیایمان را عوض کنیم و می‌خواهیم با مجاهدت، تاریخمان را عوض کنیم، هزاران دلیل برای کشته شدن، می‌تراشند اما یک دلیل برای زنده ماندن، نمی‌یابند.
آن که خودش را می‌کشد برای زندگی ارزشی فراتر از بیهودگی، و آن که برای آزادی کشته می‌شود برای زندگی، ارزشی فراتر از بندگی قائل هست. پس چگونه می‌شود که انسان وسط مبارزه در راه یک ارزش، احساس بی‌ارزش بودن کند؟ مگر امیدوارترین افراد برای به دست آوردن، همان ناامیدترین افراد نیستند که همه چیزشان را از دست داده‌اند؟ شاید پزشکی قانونی درد نون و یا ترس جون داشته است، انتظار زیادی هست همه مثل پزشک کهریزک سال هشتاد و هشت، جانشان را به جای شرافتشان تسلیم کنند.
#زاهدان #سنندج #مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #سارینا_اسماعیل‌زاده #رامین_پوراندرجانی #عبدالرضا_سودبخش #زن_زندگی_آزادی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۱ ، ۰۰:۱۰
i protester

در عصری که باتلاق مصلحت همه را فرو می‌بَرد و جاذبه‌ی منفعت، بر سر هر کس، کلاهی چسبانده است تا باد نبرد، در زمانه‌ای که هیچ آرمانی، لذتی ندارد و لذت، رب‌النوعِ آرمان شده است، در عهد تماشا و شاباش خون، در ایامِ سرکشی قاعدگی و کاییدگی‌ِ با سرکش، چگونه جوان‌هایی سرد و گرم روزگار، نچشیده، نه از سلاح سرد و نه از سلاح گرم نمی‌ترسند؟ آری یک نفر موهایش را کوتاه می‌کند و یک نفر عمرش را. یک نفر موی سرش را در راهِ سر آن دختر می‌دهد و یک نفر، پسرش را، اصلا، سرش را. می‌بینی درست در زمانه‌ای که ایران جایی برای زندگی نبود، همه‌ی آزادی‌خواهان دنیا می‌خواهند برای تماشای زن، زندگی، آزادی به ایران سرازیر شوند، چه فم تریپی راه انداخته‌ای خانم مهسا امینی. چه پیاده‌روی اربعینی خواهد شد، اگر صدام بگذارد.
آقا جان با شما هستم بوق نزن، آقا جانشان خواب هستند. می‌آیند پلاکتان را می‌کَنَند همان کسانی که پلاک جوون‌های این مملکت را کَندند و با آن پزِ دفاع مقدس دادند. اصلا حضراتِ آیات که صدای زن را حرام می‌دانند و به جای آن، بوق می‌گذارند، چگونه صدای او را بشنوند؟ ایشان که زن را ضعیفه‌ای برای صیغه، و اندامش را فحش آبدار خلقت می‌پندارند چگونه تحمل کنند که انقلاب به دست نامحرمان افتاده است؟ آنان که هو الباقی گفتن‌هایشان، انا البوق بود، چگونه به دم و دستگاه سلطان جنگل، به دُم دستگاه اعتراض کنند؟ 
دارند شبانه می‌بَرند مردم را، روز را، روزنامه‌ها را، نگارها را، روزنامه‌نگارها را، اصلا چگونه می‌برَند آن گاه که این همه باخته‌اند؟ از خزر تا خلیج فارس، از بهار تا چابهار، را دارند با خون جوانانِ وطن، با آبِ دیده‌ی هم‌وطن، آبرسانی می‌کنند. حکومت شوت و کور می‌خواهد همه جا را سوت و کور کند‌. چه در زاهدان به نماز و چه در تهران به سنگسار کعبه‌ی ابرهه ایستاده باشی فرقی ندارد، تو را تیر می‌زنند. به یاد هلی‌کوپترِ روح خدا در دوازده بهمن، ابابیلشان تو را نیز، نشانِ بهشت زهرا می‌زنند. در اخبار می‌گویند آدم‌ها یکی یکی مثل برگ پاییزی از ساختمان‌های چند طبقه، سقوط می‌کنند و انتظار دارند کسی سقوط آدم‌هایشان را باور نکند. گون و نسیم را هر دو شتابان به زندان، به ندامتگاه، به آرامگاه می‌برند. آری، چون نگفته باشند به هر کجا که باشد به جز این سرا، سرایم؛ به سرای باقی‌شان می‌بَرند. چون این همه اسارت را دیده‌اند و نگفته‌اند: به جهنم؛ به اسارت، به جهنم‌شان می‌برند. راستی که سلطان جنگل ترسیده و شیر خشک شده است در برابر این جوان‌هایی که دهانشان بوی شیر می‌دهد. تمام پاییز را سیزده آبان و شانزده آذر، روز دانش‌آموز و دانشجو، کرده‌اند. تمام شده است راهپیمایی‌های اتوبوسی، تمام ایران اتوبوسِ سپیده رشنو شده است که حرف زور را پیاده می‌کند، دیگر، بار حرف زور زیاد نیست. دیگر سال هشتاد و هشت نیست، تنها یک دانشجوی شریف، رهبر را حریف نیست، دانشجویان شریف، آدم‌های شریف در زندان، تنها نیستند. بار امانت هواپیمای اوکراینی به سلامت، به زمین نشسته است، آب زنید راه را، تشریف فرمایی شرافت هست، با دست خالی، بدون تشریفات.
#مهسا_امینی #دانشگاه_شریف #زاهدان #زن_زندگی_آزادی #نیکا_شاکرمی 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۰۰:۰۷
i protester

می‌دانم هنوز دارند دار و درخت را می‌بندند. گره می‌زنند باقی عمرِ جوان‌هایی که جوانه زدند، دخترانی که مو، گره زدند، باشد که دَم، فرو بندند. پس چه سخت‌هست تبریک گفتن تولدِ جان، در میانه‌ی گرفتن جانِ آدم‌ها. حتی شمع هم نمی‌داند به غم بنشیند و یا به شادی بایستد‌؟ اما تو که خوب می‌دانی این پسر، همیشه آدم وقت نشناسی بوده‌است، چه سال هشتاد و هشت که وسط بگیر و ببندها و بستن پیام‌ها، به تو دل، بست و چه سال‌های هشت در گرو نُه، که به وقت شیرینی، گوشت تلخ بوده‌است. اما مگر شعار آن آدم‌ها، زن، زندگی، آزادی نبود؟ و تو هم زنی، هم زندگی، هم آزادی. قدم رنجه فرمودی همقدم، دو قدم مانده به آزادی. می‌دانم که هیج گاه قدِ حرف‌هایم نبوده‌ام اما چه سربلند هست سری که تو همسرش باشی، زنده و سرزنده بمانی تا فردای آزادی. 
#فاطمه_جانم #مهسا_امینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۱ ، ۰۰:۰۵
i protester

می‌گویند خدمتِ وظیفه، پسرها را مرد می‌کند. یعنی از هر جایشان آبی خارج شود از چشمانشان هرگز. دمشان هر چه قدر هم گرم باشد باید فروبسته شود و در عوض خداوند سوراخ‌های دیگر را به رحمت ‌می‌گشاید. این داستان پسری‌هست که تنها آمده است پس از بیست و چهار ماه، بقیه‌ی عمرش را تحویل بگیرد، چه رسد به مردهایی که برای مرد بودن، تا آخر عمر، حقوقِ آخر ماه، می‌گیرند. 
دوباره یک فیلم را شیرین عقل‌ها، مثل شیرینی، بین مردم، پخش، و شلوغش کرده‌اند. آخر چرا عقلتان را به کار نمی‌اندازید؟ دخترک در ایام کودکی، یک بار سرش به جدول خورده است، دارد خاطره‌بازی می‌کند. بازی اشکنک دارد. سر شکستنک دارد. اصلا حدیث داریم یک نگاه هم دیگر حلال نیست، هیچ کسی حق ندارد با چشمانش عکس و فیلم بگیرد. خودتان می گفتید مردها، نگاهشان را درست کنند، ما می‌خواهیم نگاه مرد و زن را درست کنیم.
از روزی که ایران به خاطر مهسا، گوش عالم را کَر کرده است، قبله‌ی عالم، بیشتر، صدای مردم را نمی‌شنوند‌. گوشه‌ی خیابان، پسری، مرد نشده، دست بزن نشده، دختری، زن نشده، باد بزن، نشده، زمین می‌خورد، صدای قلب دخترها و پسرها شنیده نمی‌شود. آقای فرمانده، این نسل به خدمت مقدس نخواهد نشست، همراه قلبش ایستاده است تا در قلب پایتخت، قلب تاج و تخت بایستد.
#مهسا_امینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۰۱ ، ۲۳:۵۹
i protester

می‌گویند ساعت‌ها را یک ساعت به عقب کشیده‌اند اما می‌خواهند زمان را هزار و چهارصد سال به عقب بکشند.
می‌گویند تابستان تمام شده است، دوباره مثل تابستانِ شصت و هفت، جانِ جوان‌های ما، جانِ جوان‌های ماه، تا هفت پشت، تباه شده است. 
دوباره پاییز اومده، پادشاه فصل‌ها، فصلِ پادشاه.  مردم را از پا در می‌آورند، زودتر از برگ‌ِ درختان، آخر پادشاه گفته باشد مرغ یک پا دارد، هر امینی که محمد امین نیست، موی بلند بگذارد. آسمان سرپناهِ آهِ مظلوم، نباید یک مو از سر ستمکار کم شود. نباید لا اکره فی الدین، اصول دین شود.
دوباره باران، دوباره آبان. دوباره بنزین ریخته‌اند روی آتش‌های زیر خاکستر، خون ریخته‌اند در صحن دانشگاه، در بطن نیزارها. دوباره جنگ تحمیلی، راه قدس و سپاه قدس، از کردستان، از تهران، از تمام ایران گذشته است. دوباره مهر اومده، کلاس‌های گشت ارشاد با دست پر، با تفنگ سر پر اومده.
آمبولانس‌ها، نه به درمانگاه، به پاسگاه می‌روند، برای پاشیدن نمک به روی زخم‌ها، به روی آدم برفی‌ها، برای درمانِ بی‌خوابی‌آدم حسابی‌ها‌. از پادشاهی که در آبان پنجاه و هفت صدای مردم ایران را شنید تا پادشاهی که در آبان نود و هشت با پنبه صدای مردم ایران را شنید، هنوز دارند می‌گویند نواره.
آری نواره، نوار پیروزی. رهبر محبوب خلق، یک دختر از آب در آمده. از روزی که پایش را در تهران، زمین گذاشته است تمام حکومت نظامی‌ها، نقش بر آب در آمده. گویند محرم و صفر هست که اسلام را بدون جمهور، زنده نگاه داشته است، این صفر هست که به آخر آمده. بگو ساعت‌ها را عقب‌تر هم بکشند، زنگ آخرالزمان فرمانده به صدا در آمده. #مهسا_امینی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۱ ، ۰۰:۳۷
i protester

جانی‌ها، علی جانی‌ها، حسین جانی‌ها، از سحر خدایاری، شب عاشورای سال هزار و سیصد و نود و هشت، جان می‌گیرند و از مهسا امینی، شب اربعین سال هزار و چهارصد و یک. می‌گویند این قوم اشقیا، برای حسین، لباسِ سیاه، بر تن کرده‌اند اما عجب که یزید را روسفید کرده‌اند. می‌گویند امام حسین ‌می‌گفت اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، اما تو گویی این ملت امام حسین هر آزاده‌ای را به اسم دین‌داری، دار می‌زنند. اگر چه چادر سیاه حجاب برتر هست به کفن سفید نیز، رضایت می‌دهند‌. از دینِ حسین چیزی، جز یک تار مو نمانده است. لیک، این دین یزید هم نیست که مو به مو، برایش حدیث آورده‌اند.
مادر از در، در آمده بود و پدرش در آمده بود. بالای قبر دخترش، کمرش خم، هر چه کمان بود، کم آورده بود. آری بهشت را این چنین به زیر پای مادر می‌کنند، با این همه زنده به گوری و تکفیر دختران، آیات سوره‌ی تکویر، پخش زنده می‌کنند. اذا الشمس الکورت، آن گاه که خورشید، تاریک می‌شود، سر حسین بر نیزه‌ها، سر دختران، به زیر دست و پا. این تاریخ نیست که تکرار می‌شود، در جغرافیای ما، نه زنی و نه زینبی اسیر نمی‌شوند، این عادت ماهیانه‌ی حکومت ماست که خون‌های زنانه‌ی زمانه‌ی ما، آزاد می‌شوند. چون نیک بنگری، جان‌ها همه به قربانِ جانِ قربان می‌شوند، خدا، ابراهیم، اسماعیل، هاجر، همه قربانی می‌شوند. آن کس که سر به زیر، نتوان کرد، سر به زیر خاک می‌کنند. آن کس که در خانه، اسیر، نتوان کرد، به مسیرِ غسال‌خانه هدایت می‌کنند. اما چه سود، که هنوز ندانسته‌اند با زدن بر سر و موی سر، نه زمان و نه زنان، به عقب، برنخواهند گشت، این قصه‌ی گشت عقب‌مانده‌ی ایشان هست که به سر رسیده است.
#سحر_خدایاری #مهسا_امینی #گشت_ارشاد #سقز
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۳
i protester

پاره‌ی تن به وطن خوش آمدی. جگر گوشه، از تمامِ دنیا، به این گوشه، خوش آمدی. از تن مادر به مامِ وطن، خوش آمدی.
چگونه می‌توان از آزادی سخن راند و حرمتِ آزادی تو را پاس نداشت؟ از همین ابتدا می‌‌توانی یقه از پیرهن من و مادرت و داد از این همه بیدادی، بستانی که چرا ما تو را به اجبار، به این دنیا، به اجبارِ این دنیا، آورده‌ایم؟ اما مگر به دنیا نیاوردن تو نیز، صورتی دیگر از اجبار نبوده است؟ تو بگو با این خلقتِ آزادی ستیز چه کنیم که از قضا شاه بیتِ آزادی‌خواهانش، انسانی بوده است که آزاد خلق شده. روشنای ما، تو را نوید کدام برابری و آینده‌ی روشن دهم که زن را در این سرزمین، بن مضارع فعل زدن می‌دانند و گیسوانش را طناب دار دینی بدون مدارا می‌پندارند. تو را چه پندی دهم که این جا از هر چه ارشاد هست روحش شاد می‌بارد. دختر بی‌گناهِ من، بگذار آب پاکی را روی دستان کوچکت بریزم که دنیا دیگر آن کیسه‌ی آبِ داخل شکم مادر نیست، سپاه یزیدی داریم بالا دست که آب را گِل می‌کند و علی اصغری که به علی اصغر هم رحم نمی‌کند. می‌گویند سایه‌ی پدر و مادر، بالای سرت و تو چه می‌دانی سایه‌ی قبله‌ی عالم، هر سایه‌ای را در ظهر عاشورا کوتاه‌تر می‌کند؟ 
گمان مبر که آن سوی عالم، فرق دارد و همیشه تو را یک مریم میرزاخانی می‌خواهند، آن جا هم پایش بیفتد، فراخی سینه‌ی تو را می‌خواهند برای توانایی رنج کشیدن و لذت را نیز، کشیدن، نه چشیدن، از برای دیگری، با خوابیدن و خواباندن ناآرامی‌های یک تن. 
مامک من، یک وقت، توی ذوقت نخورد که من را همان به که با بند ناف، خودم را دار می‌زدم و نیامده به این دار دنیا، از دست، می‌رفتم. گریه مکن بر رنج خودت، بر رنج مادرت و بر رنجِ تمام زنانِ سرزمین مادری‌ات. تمام آدمی به امید زنده هست و چه آدمی، آدم‌تر از نوزاد که با نهایت امید، می‌مکد‌؟
گلدسته‌های مساجد را می‌بینی؟ دستانشان به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته است، تو گویی از دست خدا هم کاری ساخته نیست. با این همه، در این تاریک‌خانه‌ی ایرانیان، نورِ دیده‌های فراوانی فدا شده‌اند تا شاید شمعی کاشته شود و دستی به نشانه‌ی سوال، بالا برده شود. روشنای من، دستانت را دریغ مکن از مردمی که این همه دستِ بد آورده‌اند. فرودستانی که با دست خدا بر سرشان، دمار از روزگارشان در آورده‌اند. می‌گویند یک دست صدا ندارد، با یک گل بهار نمی‌شود. تو در این شطرنجِ رنج، خود، هزاردستان، خودِ گلستان باش. نیازی نیست سری توی سرها در آوری همین که خود را به خدمتِ دانستن در آوری و سر در آوری، سرت بلند خواهد بود. سرت نترس، تنت فروتن و پشتکارت، پشت دنیا را به خاک مالیده، رنجت نه برای هیچ که هیچ رنجت بیهوده مباد. خوش آمدی در عصر ناخوشی‌ها. بمانی روشنا در عصر تاریکی‌ها.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۲
i protester

آدمی را گاه زندان می‌کنند، گاه تبعید و گاه زندان آدم را تبعید می‌کنند.  
یخ را برای زخم‌های صورت سپیده نمی‌برند، برای پیاده‌روی اربعین، مکن ای صبح طلوع، می‌برند. آب را برای شهرکرد، همدان، کشاورزان نصف جهان، نمی‌برند، برای بخورید و بیاشامید، یک آبی هم روش، برای مبارک است این فولادِ آب دیده، برای فولاد مبارکه می‌برند. 
ای قوم به نینوا رفته، کجایید؟ مگر از سر حسین بر نیزه و اسارت لیلا به زورِ سرنیزه، نشنیده‌اید؟ از لیلا حسین‌زاده تا حسین رزاق را به جرمِ اقدام علیه امنیت ملی، گرفته‌اند، دل، خوش مکنید که برایتان با فیبر نوری، در عراق، جا گرفته‌اند، نت شما، خاموش هست و نقشه‌هایتان کربلا را اشتباه گرفته‌اند.
#امام_حسین #سپیده_رشنو #حسین_رزاق #لیلا_حسین‌زاده #قطع_آب #شهرکرد #همدان #پیاده‌روی_اربعین #فساد_فولاد_مبارکه
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۳۰
i protester

چگونه آدم‌هایی که از سایه‌ی خودشون می‌ترسند و این سوی آب، یک بار هم آب خنک، نخورده‌اند، روح سایه را سنگ می‌زنند؟ سایه‌ای که نه از ظل الله ترسیده بود و نه از روح الله. 
به قول نخست وزیر امامِ جنگ، داریم با سایه‌ها می‌جنگیم‌، با سایه‌ای از سایه. در عصری که با چپ‌ها، چپ افتاده‌اند، دوست داریم او عضو حزب توده باشد. در عصری که روح رضا شاه، شاد شده است دوست داریم او برای روح خدا، شاعر بوده باشد.
دل زمین گرفته است و نمی‌داند اگر سایه بر روی زمین افتاده است، پس چرا سایه‌ی زمین بر روی ماه، ماه هم گرفته است؟ می‌بینی ما به جای سایه‌ی آقا از آقای سایه انتقام گرفته‌ایم. 
ما حتی دوست نداریم آقای نخست‌وزیر پرچم مبارزه دست گرفته باشد، حتی اگر او را در خانه‌ی خویش، بیش از یک دهه گرفته باشند و حسینی باشد خروج کرده بر سلطان، بر سلطان جنگل، بر اسد، بر اسد الله، بر علی و فرزندان علی. ما بیشتر دوست داریم که او نخست وزیر آقا بوده باشد تا آقای نخست‌وزیر و چه بهتر که در بند، حال مردم را با یک بند گرفته باشد: به راستی چه جان( ِ/ی) بیداری هست آن که جان‌های بسیار گرفته است؟ 
چه خدایی؟ چه روح خدایی؟ خدایی که روحش نیز، در سرزمین شیطان بزرگ، برای قبض روح، نیتِ قربت الی الله، ‌می‌کند. می‌بینی حتی برای نخست‌وزیرِ سبز، هم مهم می‌باشد که تاجِ الله، روی سر کدام ظل الله، سبز شده باشد، که اگر نبود، حکماً، بر آن فتوی می‌‌شورید.
ما مدام دنبال آنیم که چه کسی حرف زده است نه آن که چه حرفی زده شده است‌. برای ما فرق دارد که آیه‌ها را خدا گفته باشد یا شیطان. سلمان فارسی یا سلمان رشدی. اعلیحضرت یا علی‌حضرت. روح الله یا ظل‌ الله‌. برای همین هست که به ارغوان، به درخت، به قلم، به سلمان، به شیطان سنگ می‌زنیم. ما به راست بودنِ پندارمان ایمان نداریم، برای همین هست، که چنین هراسانیم از دورغی که می‌پنداریم. فرقی ندارد هولوکاست زیر سوال رود یا قرآنِ بی کم و کاست. ما می‌ترسیم خدایمان تنها یک سایه باشد، در شب، روی دیوار، برای همین هست که سپیده نزده، داریم سپیده را می‌زنیم. ما برای حفظ تاج، تخت و منبر، عکس‌ها را پایین می‌کشیم و صاحب عکس‌ها را با طناب دار بالا می‌کشیم. نگویید سپیده کجاست؟ ما همین حالا هم، صبح را داریم، صبحی که دولتمان بدمد، دولتِ کودتا.
#امیرهوشنگ_ابتهاج #میرحسین_موسوی #سلمان_رشدی #علی_کریمی #سپیده_رشنو_کجاست؟ 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۲۰
i protester

از محرم سال هزار و سیصد چهل و دو تا محرم سال هزار و چهارصد یک، روحانیت، تمام تلاش خویش را کرده است که از اعلیحضرت، صدام حسین و شیطان بزرگ، یک یزیدِ تمام عیار بسازد و از روح خدا و علی‌حضرت، یک امام حسین بی یار. اما یک جای کار لنگیده است و آن این که، آن ثلاثه‌ی زر و زور هرگز آلوده به تزویرِ سلطنت اسلامی، جمهوری اسلامی، ایالات متحده‌ی اسلامی نبوده‌اند. از قضا، این روحانیت و حکومت روحانیت بوده است که روز به روز، بیشتر خود را حکومت اسلامیِ امیرالمومنین خوانده است و مخالفینش را خارج از دینِ خدا، خارجی نامیده که باید لب به اعتراف و دست به بیعت، بگشایند. حسین، حسین شعارش شده است و به شهادت دادنِ حسین، افتخار‌ش. آری بله قربان گویان، یزید را حسین صدا می‌زنند و صدای هل من ناصر ینصرنی حسین را به قربانگاه می‌برند. از صدای مادران دادخواه آبان تا صدای دختران مخالفِ نیزه‌ی پر از قرآن، حسین، تغییر جنسیت داده است و یزید دل به مداحانی که اهل یزد، اهل آتشکده‌های یزد، نباشند، تا مبادا خرقه‌ی زهد و ریا سوزانده شود. هر چه باشد دل‌ها،‌ دخیل‌ها، نقاب‌ها بسته شده است به القابِ جانشین امام زمان، امام حسین زمان. هوچی و شیپورچی‌ فریاد می‌زنند : امام زمانت را بشناس.
آری فرقی ندارد به شراب ایستاده باشی یا به نماز، سوت و کف زده باشی یا بر سینه و سر، مهم آن هست که بعد از خاوران شصت و هفت، بعد از عاشورای هشتاد و هشت، سمتِ کدام حسین، ایستاده باشی؟ اصلا چه فرق دارد عمامه‌اش سیاه باشد یا سفید؟ نامش حسینعلی باشد یا علی؟ مهم آن هست که تو درست، سمت مظلوم ایستاده باشی، چه در یمن باشد و چه در اوکراین. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۱۰
i protester

در مملکتی که حجاب مهم‌تر از سیلاب هست، مهم نیست سرت را زیر آب کرده باشند و یا روی سرت، گرد و خاک پاشیده باشند، تنها می‌خواهند یک چیزی روی سرت را پوشانده باشد و چه بهتر که طبیعی و به دست طبیعت باشد. 
مسئولان، بدون چکمه، به مناطق سیل‌زده سر می‌زنند تا مبادا چکمه‌های بیت‌المال برای سرکوب، اسراف شده باشند.
در نهضتِ عمامه‌ها‌ی سیاه، اقتصاد مال خر هست و آنان که باید در کلاس‌های نهضت سوادآموزی باشند، مدیر، مدبر و جامع‌الشرایطند، رییس شهر، رییس مردمِ شهر، کدخدا، خود خدا هستند.
 قضا و قدر هست، یک روز از تشنگی می‌میری و یک روز از خفگی در آب. برای مردمی که از آبِ امامزاده به لب جاده پناه برده‌اند، از لب تشنه‌ی امام سوم شیعیان سخن می‌گویند. 
آی دخترک سه ساله‌ی حسین، تو را به کدام کربلا می‌برند؟ که در سرزمین من، نینوا را جلوی چشم دخترکان می‌آورند. قیامتی به پا می‌کنند، از برای اعتراف، دست، پا، چشم، زبان، آن عضوهای با حجاب، همه را به زبان، در می‌آورند. تو بگو شکنجه‌ی آن حنجره‌ی پاک، کفاره‌ی کدام گناه بوده است؟ که با امیرالمومنین بیعت نکرده است، خونی که در رگ هست، اهدا نکرده است. می‌بینی همیشه یزید، تنِ حسین، عریان نمی‌کند؟ گاه با حجابِ دین و دینِ حجاب، خشونتِ عریان می‌کند. گویند حسین در شب عاشورا به یاران خویش گفته باشد: هر که نمی‌خواهد در همین ظلمت شب، از کربلا برود. همان چنان که زینب ابوطالبی در صدا و سیما گفته باشد: هر کس اعتقاد ندارد، جمع کند، از ایران برود. هم چنان که محمد رضا شاه گفته باشد هر کس به حزب رستاخیز تعلق ندارد و توده‌ای باشد، پاسپورتش را بگیرد و از ایران برود. حالا برای اولین بار، یک نفر از طبقات پایین، به طبقات بالا، گفته باشد: اگر نمی‌خواهی برو، نه از وطن، تنها، پایین برو‌، از اتوبوس. سَری که این چنین بی‌قانونی کرده است، باید هم با چنان سیمایی به صدا و سیما ببرند. که حسینی‌ست از دینِ خدا خارج شده، شیطانی‌ست از لطف کدخدا، رانده شده. 
امامزاده زیر آب رفته است و سفینه‌ی نجات، حسین را به گِل نشانده‌اند. چند خانه‌ی روستایی که در امان مانده‌اند، به جای آب، عذابِ دگر، می‌دهند. به جرمِ ایرانی خارجی بودن. خارج از دینِ این علی، بهایی بودن. می‌گویند: هر که نمی‌خواهد در همین ظلمت شب، از این کربلا برود. با نامِ حسین، حسین را می‌کُشند و بر سر مردم، پارچه‌ی سیاه می‌کِشند. آری محرم و صفر هست که اسلام را برای شکنجه‌ی بیشتر، زنده نگاه داشته است. سالی که نِکوست، از محرمش پیداست و برای ستمدیدگانی که از زندگی سگی، رسم وفا، وفای به عهد، عهدِ آزاد زیستن در عهد غل و زنجیر، نمی‌آموزند، سر حسین را هم چون قرآن، بالای سر نیزه می‌برند. به عزا می‌نشینند و ایستادن در برابر ستم را از یاد‌ها می‌برند. برای ملتِ جسدِ امام حسین، برهنگی تنِ زنان گناه هست و برهنگی تنِ حسین ثواب. شمشیر‌های برهنه‌ی دینِ کور، فرمان مشروعیت را امضا و فرمان مشروطیت مظفرالدینِ لب گور را گور به گور می‌کنند.
#سپیده_رشنو #روستای_روشنکوه #بهایی #ملت_امام_حسین #سیلاب
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۱ ، ۰۰:۰۷
i protester

دست‌هایی که برای رسیدن به روح خدا و بت‌شکن، بالا برده می‌شدند حالا برای رسیدن به بستنی و ساندیس بالا برده می‌شوند. همین قدر خواری و جیره‌خواری، که روح خدا خود بتی شد آدم‌خوار.
از پیش از گهواره تا پس از گور، گشت ارشاد راه انداخته‌اند. سینه به سینه، خانه به خانه، از تاریک‌خانه‌ی رَحِم مادر تا سینه‌ی قبرستان، گشت بارداری، گشت حجاب اجباری. دنبال سیاه‌لشگرند برای ادامه‌ی حکومتِ سیاهِ، دنبالِ پارچه‌ی سیاه بر قاب عکس‌های زندگیِ مردگان. مهم نیست نوزاد چگونه به دنیا می‌آید؟ در کدام محیط زیست، خواهد زیست؟ اگر یک تکه گوشت هم باشد کافی‌ست برای قربانی کردن، نذرِ قربان کردن. مهم نیست در کدام دنیا به دنیا آمده باشی، همین که یک تکه استخوان باشی کافیست تا حجاب بر تو واجب شود، مبادا سگی تحریک شود. می‌خواهند دیوار گوشتی بسازند، تا از آن بالا بروند و پرچم امریکا را پایین بکشند. فرعون، گمان برده است که موسی، در نیل، سلام فرمانده خواهد خواند، که اگر خدا در روحی بدمد حتما روح الله خواهد شد. 
شعار حکومت هست: خدایی که دندان دهد نان دهد، گور بابای مادر بچه. رَحِم‌ها همه به اجاره‌ی داروغه و سلطان در آمده‌اند. آلت جنگی فرو می‌کنند تا از زخمِ سر، باز، سرباز به دنیا آید. 
تا ابتکار عمل به دست گیرند، مثل روسیه، مثل ایران، جنگ با اوکراین، هواپیمای اوکراین‌. مگر نمی‌بینید خدا به حکومتِ تا دندان مسلح پوتین، گندم و نانِ اوکراین دهد؟ گشت ارشاد در خاکِ مستعمره‌ی روس، روی مردم  ایران را سیاه می‌کند و وزیر ارشاد در خاک روس، خود مردم ایران را. چرا زانوی غم بغل می‌گیرید؟ آن عهدنامه‌های گلستان و ترکمنچای مربوط به روسیه‌ی تزاری بود، ما در برابر روسیه‌ی دوزاری، زانو می‌زنیم. آن شوروی کمونیستی بود که نامه‌ی خدای ما، روح الله را در زباله‌دان انداخت، حالا که مسیح، بر روسیه حکم می‌راند، و بر دستان خدای ما، قرآن نازل می‌کند، ز چه رو شکایت کنیم؟ او همان پسر خدایی هست که بشارت داده شده بود پشت سر امام زمان ما نماز می‌خواند. علی دارد او را سجده می‌کند، او چگونه ابن ملجم از آب، در آید؟
آن گاه که حکومتی این چنین در برابر بیگانه، سر خم می‌کند، باید هر چه سر هست بپوشاند تا کشف عورتش، سرسپردگی‌اش، به چشم نیاید. باید هر چه سرِ زن هست، عورت، خطاب کند و هر چه سر مرد هست، آلت. باید تمام ساعات و حالات به تجاوز بگذرد تا از تجاوز بیگانه به راحتی بگذریم. می‌بینی چه قدر پیشرفت کرده‌ایم؟ اگر روزی آدم‌ها، عورتشان را با برگ می‌پوشاندند، حالا برگ برنده‌ی ما همان عورت شده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۰۱ ، ۲۳:۳۱
i protester

می‌گویند زنان محجبه حق ندارند در کمپین مخالفت با حجاب اجباری شرکت کنند، می‌بینی در این سرزمین، حقِ اعتراض کردن، هم انحصاری‌ست؟ یعنی مردان هم نمی‌توانند به دفاع از حقوق زنان بپردازند و یا زنان و مردان به دفاع از حقوق دگرباش‌ها و یا فارس‌ها به دفاع از حقوق قومیت‌ها و یا شیعیان به دفاع از حقوق بهاییان. می‌بینی حکومتی خودکامه چگونه مخالفان خود را خودکامه، تربیت می‌کند؟ اینگار نه حکومت و نه مخالفان حکومت، نمی‌خواهند من و تو، ما بشویم. هر که با ما همراهی می‌کند، نیز، قطع نخاع می‌کنیم. اینگار برای همه روی سر ما مهم هست نه توی سر ما. و چه تصور باطلی‌ست که گمان می‌کنند حکومت، به خواست زنان محجبه، از برای به انحراف کشاندن اعتراضات، احترام خواهد گذاشت و پیروزی به نام ایشان ثبت خواهد شد. اگر تنها ملاک، محجبه بودن بود، که رییس سازمان مجاهدین خلق، رییس‌جمهور ایران شده بود. این چه افکار ریاکارپروری‌ست که در سر می‌پروارانیم؟ فرادی آزادی هم، هر که تا دیروز چادری بوده است حجاب از سر بر می‌دارد تا در حکومت بعد استخدام شود، هنوز حجاب و ظاهر برای ما، تعیین تکلیف خواهد کرد.
به قول حافظ
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۰۱ ، ۲۳:۲۷
i protester

می‌بینی برخوردِ حکومت با مردم و مردم با حکومت، چه قدر فرق دارد؟ گشت ارشاد، سوار می‌کند و مردمِ ستم‌دیده‌ی عصر بیداد، پیاده می‌کنند. اتوبوسِ حجاب اجباری دارد به خطِ آخر، به آخرِ خط می‌رسد. آخرِ این قصه، آن آمری که فرمانِ ایست می‌دهد در ایستگاه، پیاده می‌شود. هر چه قدر هم اسلحه‌اش، دوربینش را بیرون می‌کشد، سر نترسی هست که بگوید بزن، بزن، بگیر، بگیر. آن حجاب را اگر اعتقادی بود حالا دیگر نیست که اگر بود حتما می‌گفت من هم خدایی دارم نه آن که هم‌چون ابرهه بگوید من هم سپاهی دارم. زنانی که به اختیار، حجاب را برگزیده‌اند، آب پاکی را روی دست حکومت می‌ریزند، برای پاک زیستن، همدست حکومت نمی‌شوند. یک نفر زیر لب می‌گوید: سرانجام جان حکومت توسط همین اسب‌های تروا، اسب‌های تروجان گرفته خواهد شد.
نمی‌دانم دانشجویان ستاره‌داری که این سال‌ها از اتوبوس دانشگاه اخراج شده‌اند چه حالی دارند؟ چرا باید کسی که همه چیزش را بخشیده است به فکر گرفتن، انتقام گرفتن باشد؟ خبر می‌آید حکومت، سواره را پیاده کرده است تا از حالِ پیاده، پیاده نظامِ نظام، خبردار شود.  می‌بینی تو هنوز در فکر آنی که آیا انتقام گرفتن، کاری اخلاقی‌ست؟ و آن‌ها سپیده دم نشده، دم مسیحایی سپیده را گرفته‌اند. در روز عید غدیر، در روز عفوِ سلطان، در حقِ مجرمان، سقفِ زندان، سرپناهش می‌شود به جبرانِ کلاهی که اجازه نداده بر سرش برود. 
آن بیرون، حکومت با مهدیه‌ی تهران ارضا نشده، مکان را تغییر داده، در پارتی ده کیلومتری، میدان ولی‌عصر را بند و ولی عصر را به بند آورده است. با هزار و صد سال کم آوردن در برابر سلطنت قبل، جشن‌های هزار و چهارصد ساله برگزار می‌کند. نباید کسی صدای سکوت بیست و پنج ساله‌ی علی را به خاطر مردم، بشنود. شیعه‌ی تنها، تنها غدیر می‌شناسد، و غدیر یعنی انتخاباتِ فرمایشی. اصلا مردم برای بیعت آفریده شده‌اند و نه رای دادن. دست تنها یک نفر بالا می‌رود، همان دستی که دست خدا بر سر ماست. چه می‌گویم؟ دست تمام مردم را نیز باید بالا برود، چرا که اسیر شده‌اند. داستان ما کوتاه هست. یک نفر فرمانده را نافرمانی می‌کند. دست، کنار شقیقه نمی‌برد. سلام نمی‌دهد. اختیار موی سر خویش، اختیار یک موجود غیر زنده را طلب می‌کند.‌آتش به اختیارها از زنده بودنِ وجود او، از یک موجود زنده، به هراس می‌افتند. آب‌ها از آسیاب نیفتاده، در زندان، آب خنکش می‌دهند.  
مادری وسطِ میدان، جلوی ماشین گشت ارشاد فریاد می‌زند: دخترم را نبرید، دخترم مریضه. چه می‌گوید؟ مگر حکومت یزید هست که به زنان و بیماران رحم کند؟ به تصویر آن مادر نگاه کنید تو گویی سیزیف‌دارد یک سنگ یک سنگ‌دل را از کوهی بالا می‌برد. تو گویی یک زن نمی‌خواهد مردان میدان، حکومت نَر سلطان، این همه سقوط کنند. مادری که بیرون افتاده است از ماشین سرکوب، به تلافی آن سرکوبگری که از ماشین بیرون افتاده بود.
#سپیده_رشنو #گشت_ارشاد
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۰
i protester

وریا می‌نویسد، وحید خوانده می‌شود. آقای جوان، خاطرات جوانی ما را ورق می‌زنید؟ میرحسین می‌نویسند، احمدی‌نژاد خوانده می‌شود؟ نامِ بازی، اسم فامیل هست اما جرات ندارید نام ببرید؟ شاید بهتر باشد که نامش را فامیل بازی بگذارید، به احترام سیاستِ برنامه، شما گاو و ما گوساله. اما جنابِ رامبد، خوب گوش کنید این سیستم شما را هم، روزی، کنار خواهد زد، سنگ قبری روی شما خواهد زد. با این فرق که وریا کنار مردم‌ایران ماند و سنگ مردم ایران را به سینه زد اما شما تنها عبارتِ مردم ایران را لب زدید و به سنگ‌هایی که این مردم، به شکم بسته بودند، لبخند زدید. اگر چه هنوز برای برگشتن دیر نیست، ما مردمی فراموشکاریم، هم چنان که از اکبر هاشمی چسبیده به صندلی قدرت و علی دایی هرگز نچسبیده به نیمکت، برای خود قهرمانِ مردمی ساختیم، تنها بابت یک قدم برداشتن و برگشتن به سوی مردم.
#وریا_غفوری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۳۴
i protester

در مذهب ما خوردن خون، حرام هست اما خوردنِ خون جگر نه. سرخ کردنِ لب، حرام هست اما سرخ کردن چشم، نه. خراب کردن مسجد حرام هست اما خراب کردن خانه‌ی مردم نه. صدای زن حرام هست اما صدای نکره و نعره‌زن، نه. نگاه کردن به گردن نامحرم حرام هست اما تماشای طناب دارِ دور گردن، نه. به شراب نشستن و گرفتن آب انگور حرام هست اما به گِل نشستن و گرفتن آب هامون، نه. نزدیکی به درخت سیب و کشف جاذبه حرام هست اما باغات سیبِ ارومیه و کشفِ دستی که نمک دارد، نه. بیرون گذاشتن موی سر، حرام هست اما کلاه گذاشتن، بر سر، نه. جان گفتن حرام هست اما جان گرفتن نه. دست زدن به قرآن، بدون وضو، حرام هست اما دست را زدن و دست بردن در قرآن، با وضو، نه. عریانیِ تن حرام هست اما پابرهنگی هزاران تن، نه. زیردستان را رقص و قصر حرام هست اما آلتِ دست و تهی‌دست بودن نه. هر آن چه هست بودن حرام هست اما نقاب، نفاق، حجاب نه. دست و روبوسی زنان و مردان حرام هست اما دست‌بوسی سلطانِ صاحبقران، صاحبِ قرآن، نه. طلا برای مردان حرام هست اما برای شاهِ خراسان نه. لا اکراه فی الدین حرام هست اما حرمسرای ناصرالدین، نه. عروسی در شب قدر حرام هست اما با علی بر فرقِ علی زدن، علی را با علی، بی فرق کردن، جمعیتِ امام علی را متفرق کردن، نه.
با تلسکوپ، چهارده میلیارد سال قبل را جلوی چشمان خویش می‌بینیم و با دینِ خود، تنها چهارده قرنِ قبل را، پس چگونه علم را عامل پیشرفت و دین را عامل عقب‌ماندگی می‌دانیم؟ در مذهب ما، دانش حرام هست اما از چین نه.
به راستی این مذهبِ حرام هست یا این مذهب، حرام هست؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۶
i protester

از حمله به کوی دانشگاه، بیست و سه سال گذشته است، تو گویی ما را پیامبری بوده است که رسالتش ختم دهان‌ها، چشم‌ها، گوش‌ها، آفرینش لال‌ها، دلال‌ها، لوس‌ها، چابلوس‌ها بوده باشد. از خواندن روزنامه‌ی سلام رسیده‌ایم به هر روز خواندن سلام فرمانده. از رییس جمهورِ عمامه سیاه که پشت دانشجویان را خالی می‌کرد رسیده‌ایم به رییس‌جمهورِ عمامه سیاه که پشت زنان، کارگران، پرستاران، معلمان، کشاورزان، رانندگان، بازنشستگان را تا هفت پشت، داغ می‌زند. می‌بینی تاج‌زاده را به زندان می‌برند تا آقازاده، در فضای بازِ سیاسی، در فضای گشاد و شاد سیاسی در داخل، تاجگذاری کنند و شاهزاده در خارج. اپوزیسیون و پوزیسیون، وسط گرمای تابستان، لذت می‌برند از آب خنک، خوردنِ یک انسان. این همان تابستانی‌ست که روح الامینیِ دستگیر شده در هجده تیر هشتاد و هشت، در کهریزک جان می‌دهد و روح‌اللهی دستگیر شده در سرزمین عتبات عالیات، در ده تیر نود و نه، حکم اعدام می‌گیرد. می‌بینی می‌توان آقازاده بود و به جای تاج و تاراج، سر سبز داشت، به جای گرفتنِ بودجه‌از ستاد بازسازی عتبات عالیات، سری بالای سرنیزه‌ی یزید داشت. ای قوم به حج رفته، روح امین، روح خدا، دقیقا همین جاست، مویِ سر ز چه رو می‌تراشید که توی سر باید تراشید.
#مصطفی_تاج‌زاده #محسن_روح‌الامینی #روح_الله_زم #هجده_تیر
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۸
i protester

نترس، این‌ جا بیش از دلسرد شدن آدم‌ها نگرانِ سرد شدنِ چایی آدم‌ها هستند. منتظِر قدوم گل نرگس و اسلام ناب محمدی هستند، حال آن که نرگس محمدی را لِه می‌کنند. بعد از آن همه بگو مرگ بر شاه، قرار هست شاه، پناهشان بدهد، شاه چراغ، دینشان را نجات بدهد. دیگر هیچ طفل سیزده ساله‌ای رهبرشان نیست، تمامِ رهبران سیزده ساله را دستگیر کرده‌اند. از زندگی داخل لوله‌های فاضلاب حومه‌ی اصفهان تا پناهندگانی که سوئد به پای اردوغان می‌ریزد، کلونِ در زندگی را انداخته‌اند. آرش کمانگیر، مَشک عباس را نشانه می‌رود، خدای سال شصت، انگشت شصت نشان می‌دهد. خبر آمده در کنکور سراسری تقلب شده است، از تقلب سراسری در انتخابات چه خبر؟ می‌گویند انسان، موجود پیچیده‌ای هست، آقای نیچه! منظورشان پوچی پیچیده بر هیچه؟ آن قدر آرمان را برایمان، به کشتن دادن انسان‌ها، تعریف کرده‌اند که انسان‌ها از ترسِ آن ابر واژه، آرمانِ انسان بودن را نیز، پشتِ گوش انداخته‌اند. نگاه کن تا انسانی می‌بینند زیر لب برایش دست می‌زنند اما حاضر نیستند به هیچ آرمانی دست بزنند، چه رسد به لب گرفتن از آن آرمان.
زندگی مردم، به زیر تانکِ خط فقر، به تار مویی بند هست، ایضا زندگی کاسبان و پاسبان دین، به تار موی یک زن. اگر چه انفجار نور، چراغ قوه داده است دست بازجوها اما در تابستان، در زمستان، در خوزستان، در مرز، در مرکز، چشم، چشم را نمی‌بیند، هوای شهرهای ایران، برای هزارمین بار با غبار، چشم و هم‌چشمی می‌کنند. گویند کار شاه، شاهنامه، شاهکارِ شاهنشاهِ با عمامه، به آخر رسیده است و همه چشم به انتظارِ آخرش خوش هست، نشسته‌اند. آی اسفندیارِ چشم بسته، سرت را زیر آبِ مجانیِ دارالمجانین کرده‌اند. آبی که قطع هست و گِل نمی‌شود، سهراب‌، خلع سلاح می‌شود. وزارت بهداشت با بودجه‌ی نوش دارو، اسید خریده است، نماز باران اسیدی، ترتیب دیده است. محیط زیست ما را مساحتی نیست. با این حجمِ انبوه اندوه، عده‌ای یادشان رفته است تا خرخره به رکوع سلطان فرو رفته‌اند، هنوز نگرانند که نکند جوراب‌هایشان تا به تا باشد. راستی نباید شکرگزار چشم پاکیِ ستاد امر به معروف باشیم؟ حواسشان به سر مردم هست نه پای مردم. موی برهنه اشعه دارد و پای برهنه، خاطره‌ی مغناطیسِ پیاده‌روی اربعین. زنده باد حجابِ کارکنان. زنده باد پابرهنگان. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۴۵
i protester

رییسی لاوروف

می‌گویند این تصویر نماد عزت ملی و به نوعی تعظیم روسیه در برابر قدرت ایران هست. اما دستان وزیر امور خارجه‌ی روسیه به مانند دستان مگسی می‌ماند گردِ شیرینی، شیرینی عقل. وزیر امور خارجه‌ی ایران نیز در این قاب نیست، به دنبال تامین منافع روسیه هست، به دنبالِ کوتاه آمدن، دامن از دست رفتن، دست به دامن شدن، به دنبال تامین دامنِ کوتاهِ سخنگوی وزیر امور خارجه‌ی روسیه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۸
i protester

چه کسی می‌گوید ما اهل شادی نیستیم؟ ما اهل دست زدندیم. دستِ دزدان را می‌زنیم. یک لحظه مرور کنید، آن که دزدی می‌کند، یعنی دستش به دهانش نرسیده، پس مشکلِ ذاتی خود اوست نه مایی که دستش را کوتاه می‌کنیم. اصلا آن که سواد ندارد باید انگشت بزند دیگر. و چه کسی بی‌سوادتر از ما که استادمان شش کلاس، سواد داشته است؟ اصلا ما را چه به انگشتان شما و سوراخِ صندوق‌های رای؟ بله را سال پنجاه و هفت گفته‌اید و به عقد ما در آمده‌اید. برای انگشتر سلطان، دست و پا بشکنید نه برای انگشتان یک انسان. تار و مارتان می‌کنیم، سه تارتان را می‌شکنیم، انگشتانتان را می‌بریم اگر ساز مخالف بزنید. امنیت، خط قرمز ماست، امنیتِ راهزنان و برادران قاچاقچی. نباید در صنف ما، دست، زیاد شود. خداوند در قرآن می‌گوید: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ، سقف، یک ذره هست، دزدی بیشتر از آن، عقوبتی ندارد. اصلا از نامش پیداست بیت المال، یعنی مالِ بیت. ما در این قمار دنیا، با دین، این دست را خوب آورده‌ایم، ما دستِ برتریم، تَبَت یدا، بریده باد دستِ قلم به دستِ سرخورده، زنده باد دست خدا بر سر ما.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۰۱ ، ۰۰:۵۶
i protester

از نصف جهان، از نقش جهان، از مسجد شیخ لطف‌الله، از لطف شیخِ جنس مخالف، روایت می‌کند که اجازه داده است با آزادی تمام، به رنگ کاشی‌های آبی، روسری، سر کند. تمام آزادی او همین هست و اصلا نمی‌گوید یکی دو متر آن طرف‌تر نمی‌تواند در میدان نقش جهان دوچرخه، سوار شود و یا اگر کاشی که نه، دختر آبی باشد حق ورود به آزادی را ندارد.  می‌گویند مسجد شیخ‌لطف‌الله، مسجد پدر زن شاه، در همسایگی مسجد شاه بوده است‌. می‌بینی چگونه شاه، خانه‌ی خدا را فتح می‌کند و هیچ ابابیلی نازل نمی‌شود؟ آن گاه که شیخ، شاه می‌شود و شاه، شیخ، دیگر چرا شاه و شیخ برای یکدیگر شاخ و شانه بکشند؟ هر دو مرد هستند و از این جهان، نصف، نصف می‌برند. یکی در تونل زمان، پاک می‌شود و یکی در دالان مکان. بیایید عکستان را بگیرید تا گشت ارشاد عکستان نکرده است‌. گیرم که آن دستمال سرخِ بر سر کرده‌، پیرهن خونی کشاورزان اصفهان باشد، به خاطر یک دستمال، قیصریه را آتش نمی‌زنند. الکی گرد و خاک نکنید که نقش جهان را گرد و خاک فرا گرفته است، رو به شرق کنید، نام خیابان، حافظ هست و رو به غرب، سپه، و این یعنی سپاه، حافظ این میدان، مرد میدان، مرد چاله میدان هست. اصلا بیایید در سپه، قدم بزنید، دست مردم، اسکناس و دلار، غم نان، هرگز، فم تریپتان را ورق بزنید. ببینید اتفاقی نیفتاده، دولت قضای حاجت کرده است و حالا، شلوارش، دلار را بالا کشیده. کمی آن طرف‌تر، کنسولگری دولت فخیمه‌ی روس، کاری نکنید به بادتان، به حزب بادتان بدهیم. رو به روی آن چهل‌ستون نصف نیمه، نیمی، مردان ایستاده به احترام پرچم روس، نیمی زنان نقش بر آب، گنجشکک‌های اشی مشی، افتاده در حوض نقاشی. آب آن حوض را هم بکشیم، شما زنان از توهم بودن، زنده بودن، زاینده بودن، زاینده رود بودن در خواهید آمد. بگذارید آقای حکایتی برایتان بگوید که روی مسجد شیخ لطف‌الله زیر گنبد کبود، از ترس، زرد شده است و یا مناره‌های به نشانه‌ی تسلیم بالا رفته‌ی او، قطع شده است. آهای چهارشنبه‌‌های چشم سفید، یک وقت، با یک فم تریپ، تریپِ فامیل شدن با ما، بر ندارید، این‌ها همه‌اش عکس هست، فتوشاپ هست، مثل عکس‌هایی که شما از فتنه‌ها می‌گیرید، برای خارج از کشور، تنها بیگانه، شاد هست. این میدانِ سلام فرمانده‌و جمعه‌های سفید انتظار هست. دیگر پسر بچه‌ها هم بدون اجازه‌ی ما رکاب نمی‌زنند، چه رسد به شما دختر بچه‌ها. دهه‌ی قصه‌های مجید گذشته است دهه‌ی قرآن مجید بر سر نیزه هست. بیایید ببوسید دست ما را، قرآن ما را، اما به قرآن خدا، به عکس‌های داخل خانه‌ی خدا، دست نزنید. می‌گویند هر که بامش بیشتر، برفش بیشتر. شمایی که در نصف جهان، برف ندارید، بام هم ندارید. لب بوم ما ننشینید، گوله می‌شید، گلوله می‌شید، کی می‌کُشه؟ قصاب باشی، کی می‌خوره؟ حکیم باشی، حاکم باشی. آقا، حرکت کن عکس نگیر، این جا حریم کنسولگری روس هست، فقط عکاس‌باشی اجازه دارد.
#فم_تریپ #هدی_رستمی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۵
i protester

عده‌ای فرو کرده‌اند در گُل، عده‌ای فرو رفته‌اند در گِل و عده‌ای فرومایه‌، دست بسته، ایستاده‌اند تا ارباب، سر کیسه‌ها، شل کند.‌ کارگران زیر آوارند و پیامبری که قرار بود بر دست کارگر بوسه بزند، زیر خروارها حدیث. علی الحساب، بوسه بزنید بر تیرهای اولاد پیغمبر که در جبر جغرافیایی، با بوی مرگ، کارگر افتاده‌اند و یا اسپر‌م‌‌های اعلیحضرت که در بزنگاه تاریخی، با بوی زندگی کارگر افتاده‌اند. و یا شیخ و شاه را دشنام دهید و چیزی میان مرگ و زندگی، بر سر سفره‌‌ی اردوگاه‌ِ کار اجباری استالین بنشینید. این مثلث زر، زور و تزویر را چه به آبادان؟ تاج، چکش و عمامه، همه بوی سرکوب می‌دهند. شیر و خورشید، داس مَه نو و امامی در قهوه‌ی ماه افتاده، همه فالگیرهایی هستند که حق کارگر را کف دستش نمی‌بینند. از قصر رعیت که زندان قصر بود تا بهشت رعیت که بهشت زهرا بود تا رفیقانی که رعیت را دشمن می‌دانستند، استقلال، آزادی، برابری، برچسب‌هایی بودند بر دهان رعیت تا در این چراگاه، چون و چرا نکند. تنها آبادی، احمد آبادی‌ست با مصدق افسرده در حصر، مصدقی که زندگی را تمام کرده است، زندگی‌ای که مصدق را تمام کرده است. تکیه داده بر عصایی که از کمر افتاده، عصایی که هنر کرده، چوبه‌ی دار نشده، در زمین فرو رفته، به فکر فرو رفته‌که اگر با شاه آزادی اجتماع نبود، با شیخ، آزادی اجتماعی هم نیست. اصلا چه طور می‌شود که یک شاهزاده، به صرف یک عمامه، مخالف شاه می‌شود؟ چگونه مسیح و آن همه فمینیست، مومن به پسر خدا می‌شوند؟‌در بوق و کرنا می‌کنند مظفرالدین شاهی دیر به دنیا آمده است که می‌خواهد فرمان مشروطیت امضا کند. تو گویی آخر خرداد در ایران انتخابات ریاست‌جمهوری‌ست،  برای رای به او، امضا، جمع می‌کنند. دخیل بسته‌اند به امامزاده، به شاهزاده، که این بار از راه دور، بدون سیم، از سیم خاردارها، عبور می‌کنند. راستی آن گاه که شیخ و شاه در تدارک کودتا بودند چرا مصدق، سلام فرمانده‌ی افسران مخفی حزب توده را پاسخ نگفت؟ شاید چون نمی‌خواست سفارت‌خانه‌ی شوروی، سقاخانه‌ی کابینه‌اش شود، بدون اجازه‌ی سفیر، آب نخورد. اگر در این سرزمین، تمام تلاش‌های ما برای آزادی مَثَل یک دایره می‌ماند که دوباره به نقطه‌ی صفر می‌رسیم، کاش لااقل مِثل مصدق، دایره‌ای باشیم محیط بر آن مثلث نه محاط در آن، نه محتاط و ترسو از این که مبادا بیرون مثلث بیفتیم و کسی ما را بازی ندهد. و چه خوب که کسی ما را بازی ندهد. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۴
i protester

تویی که رنج را کشیده‌ای با خود و بیخود، بدون دلیل، بدون گناه، با آه فراوان، با فریاد از حنجره‌ی سکوت، چه قدر نجیب، صدای مردم جهان آرا را به جهان می‌رسانی. چه امیری بر نفس، چه ابراهیمی که آتش کینه را گلستان می‌کند و این بار از راه دور به جای تن، وطن را از چشم بد، دور، آرزو می‌کند. تویی که دنیا بر سرت آوار شده است، چه قدر خوب معنی آوار و سرکوب را می‌فهمی و چه قدر خوب‌تر که به وقت شادی پس از گل، کنار غم مردمی بودی که گل‌هایشان، همه خورده و دسته‌گل‌هایشان، همه گلوله خورده بود. آیه‌ی چهل و یک سوره‌ی عنکبوت می‌گوید : مَثَل کسانی که خدا را فراموش کرده و غیر خدا را به سرپرستی برگرفتند، حکایت خانه‌ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانند سست‌ترین بنا، خانه عنکبوت است. راستی که تو در این عصرِ نظام نامقدس، عنکبوت مقدس، ویرانی خانه‌های ایران، گفتمانِ ای شاه پناهم بده، پناهندگان به رضا شاه و سلام فرمانده، وقتی خدا سلطان شده بود و سلطان، خدا، وقتی خدا تار می‌دید و زبان‌ها را بسته بود، وقتی خانه‌ی خدا تار عنکبوت بسته بود، وقتی تمام چشم‌ها دوباره به سوی تو بود، چه پناهگاهی، چه کعبه‌ای ساخته‌ای برای ایران آباد و آبادان ایران، سربلند بمانی مثل دوماوند از پس آن همه سرکوب.
#زر_امیرابراهیمی #آبادان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۳
i protester

چهل سال پس از آزادی خرمشهر، آبادان، سقوط آزاد می‌کند. آری ممد نبودی ببینی شهر آوار گشته، خون یارانت، هدر گشته است. 
خاک ندادیم که گرد و خاک بگیریم؟ آبادان ندادیم که آب و نان، همه چیزمان را بگیرید؟
از سینما رکس آبادان و خشت اولی که معمار انقلاب با عشوه، کج نهاد تا متروپل آبادان و دیواری که تا ثریا با رشوه، کج رفته است، نسلی را سوخته می‌بینی که با خاک گور خاموشش کرده‌اند. خبری از ماشین آتش‌نشانی نیست، تا چشم کار می‌کند، ماشین آتش به اختیارها، چشم‌چرانی می‌کند. فرمانده جهان‌آرا نیست که حصر آبادان را بشکند، خرمشهر را آزاد کند، نوار سلام فرمانده در نقش جهان، در ورزشگاه آزادی هست که می‌‌خواهد رکورد بشکند. چرا شلوغش می‌کنید؟ اگر آبادان روی نفت خوابیده، و علما با چشم غیر مسلح آن عمل شنیع را دیده و شهادت داده‌اند، دیگر جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند برای سنگسار و کندن چنین گودالی در دل شهر. گیرم که آن همه شهید برای ایران داده است، هر شهادتی که شهادت علما نمی‌شود. 
اصلا شهرداری می‌خواهد با خراب کردن ساختمان، جان مردم را نجات دهد، هم‌چنان که با خراب کردن زندگی مادران و پدرانمان و به دار آویختن مجاهدین در اواخر تابستان: حسن جهان آرا، هم‌چنان که با شلیک موشک به هواپیمای اوکراین، به هواپیمای ارتش: محمد جهان آرا. می‌بینی در اسلامی که قرار بود همه با هم برادر باشند، سهم برادران جهان‌آرا و باکری، زیر خاک می‌شود و سهم برادران سپاه و شمخانی زیر خاکی.
مردم آبادان در روز برادر فریاد می‌زنند: می‌کشم می‌کشم آن که برادرم کشت. دارند با دست‌های خالی، خالی می‌بندند، حال آن که عمامه‌های توخالی، با تفنگ سر پر، توی خال می‌زنند. چه حدیث درستی، بالای منبر، به فارسی خوانده‌اند: الجار ثم الدار. نخست جار می‌زنند و سپس دار می‌زنند. و ملتی که از این دین یزید، تنها خیر شنیده است، خیری ندیده است، راستی که شنیدن، کی بود مانند دیدن؟ 
در تهران، در آزادی، بوی اسارت می‌آید، در آبادان، در اسارت، بوی آزادی. یک نفر آن سوی مرز، لب می‌گیرد و یک نفر، لب مرز، جان می‌گیرد. با این همه تضاد، خوب نگاه کن دارند سلام می‌دهند، به آخر نمازشان رسیده‌اند، تمام می‌شود خم و راست شدن در برابر بت‌بزرگِ به جا مانده از هزار و نهصد و هشتاد و چهارِ جورج اورول، کوچک می‌شود برادر بزرگ. بدون روز، بدون روزی. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۵۲
i protester

دیگر فرقی ندارد اهل شهرهای کردنشین باشی یا اهل شهرکرد، در تشیع صفوی توصیه به ورزش تیراندازی شده است. آلت موسیقی و موی سر حرام هست و آلت جنگی و سرنیزه، شهوتِ حلال. همه را آلتِ دست و آلت، در دست می‌خواهند. اگر محرم و صفر، اسلامشان را زنده نگاه داشته است، منظور تلمذ و لذت با فعل بستن هست که اگر یزید آب را بست، ایشان آب و نان را بسته‌اند، چشم و زبان را، پا و دستان را. ریسمان الهی، طناب دار شده است و بیابان کربلا، خیابان. 
مردمی که آب شده‌اند به خاطر یک تکه نان، حالا سیلی راه انداخته‌اند بر ضد حکومت شیطان. قطار انقلابی که روزی مردم را یکی یکی پیاده کرد حالا دارد سوا و سوار می‌کند تا زندان. بگو کسی که فرش زیر پایش را فروخته است چیزی برای از دست دادن ندارد، بر روی سنگ‌فرش خیابان. 
صدای نوارِ سلام فرمانده را آن قدر بلند کرده‌اند که ازهاری ریش‌دار صدای مردم را نشنود باز هم بگوید نواره، البته که نوار پا نداره. خداحافظ ای جمهوری خودخوانده.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۱
i protester

گیرم که نان گران شده است، این همه رنج و غصه، چرا؟ برنج بخورید. گیرم برنج هم، گران شده است، ناشکری خدا را ز چه رو، باب می‌کنید؟ کباب بخورید. گیرم که گوشتِ گاوها و گوساله‌ها نیز، گران شده است، مثل ما بره بخورید. برده بخورید.
از هر زباله‌ای که برق گرفته نمی‌شود، گاهی نانِ شب هست که از سطل، گرفته می‌شود. دوباره ماه، تمام می‌شود، بغض کودکان می‌ترکد، شکم کارفرمای هیز، نیز، می‌ترکد، حقوق یک ماهِ تمام، سرپرست خانوار، گرفته نمی‌شود. از صدر تا به ذیل، ‌می‌گویند نماز آیات بخوانید، آن گاه که ماه گرفته ‌می‌شود. آبی نمانده است برای گرفتن وضو، ور نه تمام ماه، هیچ ماهی به اندازه‌ی روی ماه تو، گرفته نمی‌شود.
مردمِ بی‌سواد سروانِ گیلان قانون جنگل سلطان را نانوشته نمی‌خوانند: اقدام علیه امنیت ملی نکرده‌اند، زباله‌ها، شاید برای همین هست که قانونی‌ست هر گونه تجمع ایشان در جنگل. 
آب خنک نخورده‌اید که قدر هواخوری خوزستان را بدانید. غزل خداحافظی نخوانده‌اید که قدر شعرای دربار بدانید. بشارت اعدام نشنیده‌اید در آخرین روزهای اردیبهشت؟ سخنرانی امام نشنیده‌اید در اولین روزهای بهشت زهرا؟ اشتباه لپی رخ داده، منظور آن بوده است که من به پشتیبانی این دولت، توی دهن ملت می‌زنم. آب، مجانی، برق، مجانی، آب و برقِ حرم امام مجانی. آب و برق مسجد امام مجانی. 
آری انقلاب پابرهنگان به وعده‌اش عمل کرده است همه را پابرهنه کرده است. اگر برنج نیست، این همه رنج چرا؟ قرص برنج بخورید. غذایی باقی نمانده است که برای اعتراض به دستگاه قضا، اعتصاب غذا کنید. بنی‌آدم اعضای یکدیگرند، بفروشید اعضای بدنتان را، تنتان را. ما نیز خواهیم فروخت، وطنتان را.
جان به لب رسیده است و لب به آخرین بوسه. سپر انداخته است عزراییل، بس که جان، سپر جان شده است در این عمر چند روزه. می‌بینی جان مردمی که می‌خواستند آقای خود باشند افتاده دست آقا جان. چه انقلابی، چه قدر قلابی.
#جان_سپر_جان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۰
i protester

تقویم، زمان، در سرزمین صاحب‌الزمان به سخره گرفته شده بود. در روز تعطیل، به مدرسه رفته بودیم. معلم روی تخته نوشته بود: امروز مثل دیروز آخرین روز ماه رمضان هست. حکومتِ تا دندان مسلح، به چشم که می‌رسد، غیرمسلح می‌شود. همان چشمانی که چشمان همه را کور مادر زاد می‌خواهند، اسفندیاری باشند چشم بسته در آب و یا اصفهانی باشند زبان بسته به آب، چشم به راه چشم در آوردن آقا محمد خان در کرمان، با هفت سینِ سلطان: سرسپردگی، ستون پنجم، سرگردانی، سراب، سرنیزه، سلاخ‌خانه و سردخانه. با تفنگ ساچمه‌ای، با اسید‌پاشی خدام حرم غیرت ایرانی.
او تخته‌سیاه را سفید می‌کرد و ما کاغذ سفید را سیاه.  تکلیف همه می‌بایست روشن می‌شد، سفید یا سیاه؟ کسی حق نداشت خاکستری یا آتش زیر خاکستر بماند. بلند فریاد می‌زد مرگ بر اپورتونیست. پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. مِن و مِن نکنید. حرف‌هایم را قبول دارید؟ آری یا خیر؟
بوی نکیر و منکر می‌آمد، رفراندم روح خدا، اوایل بهار، اعدام‌های روح خدا، اواخر تابستان. او می‌خواست به ما بیاموزد که چگونه یک زورگو، مخالفان خود را، زورگو تربیت می‌کند. 
آن قدر زبان‌های سرخ را به دار آویخته‌بودند که نوبتِ گل انداختن بر گردن فحش‌های آبدار، شده بود. خاموشی، خشم، خشم، خاموشی، دو نیمه‌ی پر لیوانِ فروپاشی بودند. آژان‌ها دست‌بند می‌زدند بر دستانی که به جایی بند نبودند و مردم دست می‌زدند برای انگشتانی که بند بندشان یکپارچه دشنام بودند: سبابه، شست، میانی، لعنت بر هر چه میانه‌روی خاورمیانه‌ای، عرب، عجم، چشم آبی. آقایی که همه را یک پارچه آقا، مرد، پاچه‌خوار می‌خواست و رعیتی که مشت‌هایش لایک می‌شدند و لایک‌هایش، مشت. خسرو پرویزی که گوشی برای شنیدن نداشت و پرویزی که مشت می‌زد بر گوشی. محاکمه‌های سر پایی. اعدام‌های پشت بامی. عقب، مانده بودیم از پنجاه و هفت، عقب‌مانده بودیم از پنجاه و هفت. مدرسه‌‌هایی که همه مدرسه‌ی رفاه شده بودند و بهشت‌هایی که همه بهشت زهرا. 
معلم خوشحال شده بود که روز او تعطیل، حرام نشده است، بعد از آن همه املا، مهمان یک انشا شده است. داشت فکر می‌کرد که روزش را برده است اما این دستگاه زور بود که داشت او را از سر کلاس می‌برد.
برای شاگردان او هنوز زود بود که بفهمند در این سرزمین، بهار و بهارستان بوی خون می‌دهند، دوازده اردیبهشت هزار و سیصد و چهل، شصت سال، بیشتر هست که به معلم انگشت شصت، نشان می‌دهند. شاگردانش شعار می‌دادند بر ضد حکومت شعار‌. دیگر کودکان کار در خیابان تنها نبودند. معلوم نبود روز قبل، کارگران چه کار کرده‌اند که همه‌ی تیرها می‌خواستند کارگر شوند؟ 
تصویر امام به ماه رفته بود‌. آن قدر بزرگ شده بود که دیگر کسی، ماه را نمی‌دید. در حکومت آه و گناه، هیچ روزی عید نبود. همیشه شعبون، یک بار هم رمضون، نه. همیشه رمضون. بدتر از شعبون. بدتر از شعبون‌های بی‌مخ. بدون افطار. بدون فطر. بدون فکر. بدون نان. بدون آب. عصای موسی در دست موساد. ایران توی مشت اسراییل. مشت‌های توخالیِ مرگ بر اسراییل. یک نیلِ خشکیده. یک فرعونِ آب‌دیده. قطار انقلاب از خارج، کنترل شده، مثل قطار کرمان-زاهدان، با یک طوفان، از ریل خارج شده، عمر آزادی مثل آفتاب لب بوم. پشت بومی بدون مهتاب. تلسکوپ‌هایی که تنها تا نوک دماغ را نشان می‌دادند. دماغ‌های دراز، با شهوت دروغ.
پاک کنید تخته سیاه را. پاک کنید معلم ایستاده کنار تخته سیاه را. تخته کنید این همه افکار سیاه را. از نو بنویسید: به نام خدایی که ماه خدا را آفرید نه خدایی که ماه را آفرید. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۴۸
i protester

آن قدر هوای خوزستان، سیستان و بلوچستان را نداشته‌ایم که حالا هوای ما، هوای خوزستان، سیستان و بلوچستان شده است. همسایگان مسلمانِ شرق و غرب، سد می‌زنند، هم چنان که داخل خانه، به احترام سدها، مردم را مثل سگ، می‌زنند. چه قدر در این مذهبِ شیعیان ابوتراب، توصیه به وقف، به حفر قنات، به حرف گنده لات، به کشیدن آب، به کشیدن آب چشمه‌ها، به کشیدن آب چشم‌ها، شده است. سدها را وقف کرده‌اند، خودشان را نیز، برای به خاک کشاندن این خاک، به خاک سیاه نشاندن، به ملحفه‌ی سفید، کشاندن به روی صورت مردم. فعالان محیط‌زیست در زندان، خود محیط زیست یک زندان. ناشکری می‌کند زندانی، قصر هست این زندان، زندان قصر هست این زندان. 
نوادگانِ آتاتورک دارند دیوار می‌زنند به دور این زندان. تا یک وقت شاد نشود روحِ سرگردان رضا خان، کشف حجاب نکند سر گربه‌ای به نام ایران. خوب نگاه کنید، با پولِ مردم زندان، دیوار می‌زنند، با پولِ ترانه و کنسرت برای آزادی مردم ایران، با پول خرید سیسمونی برای نوادگان باقر خان و موسولینی. باقر خان می‌گویم نه سالار ملی، مجلس که شورای ملی نیست، رییس مجلس را می‌گویم، نماینده‌ی تهران، شناسنامه از خراسان. خاندان ایشان با حجاب کامل رفته‌اند از ایران. نرفته‌اند که مثل رضا خان، عریانی، سوغات بیاورند، رفته‌اند لباس بیاورند برای فرزندان. اطاعت کرده‌اند از امر ولی، باردارند، فرزند آورده‌اند، حالا چه اشکال دارد اندکی اضافه بار، بیاورند؟ شعار سالِ ولی امر مسلمین، اشتغال آفرین، مکانش چه فرق دارد؟ گیرم آن سوی زندان. همسایگان ما هم، مسلمانند. 
می‌بینی دروغ می‌گویند که هر پرنده‌ی مهاجر را در آسمان ایران می‌زنند. دل مادران برای گهواره‌ها، برای فرزندان، شور می‌زند. اگر فرزانه، علم غیب داشته‌اند از جنگ، میان پوتین و اوکراین، چه گناه؟ تنها به خاطر بوسه زدن بر دست روس، هواپیمای اوکراین را زده‌اند.
در داخل، نیز، میان مرد و زن، دیوارِ چین می‌زنند. دیوار، ساخت ایران هست، چون قطعاتِ چین داخل ایران، به نام چین، به کام ایران، در این خانه، در این روسپی خانه، چه دانش بنیان، در داخل می‌زنند. 
تنهاییم و داریم مثل دیوار، به دیوارها نگاه می‌کنیم. گه گاه داروگ‌ها را به سینه‌ی دیوار می‌برند، به تلافی بارانی که نمی‌آید، تیرباران می‌کنند، مثل ایران، مثل افغانستان، مثل اوکراین، مثل کرخه تا راین. 
عقلمان به چشممان و چشمانمان پر از گرد و خاک. این جا کسی دنبال دانش نیست، گهواره‌ها بوی گور می‌دهند. شاید برای همین هست که زر، زور و تزویر برای خرید گهواره، از آن سوی آب، پول زور می‌دهند. می‌گویند عوعو سگان ایشان نیز بگذرد، اما این عمر ماست که دارد به ریش مستعان ایشان می‌خندد و می‌گذرد. این گرد و خاک نه از همسایه، از سم اسبانِ سپاه ظلم در ایران هست که نمی‌خواهد هیچ دانشمندی گرداگرد این خاک بماند. ابن ملجمی می‌خواهند برای سجده بر خاک بیگانه و بستن پینه بر پیشانی، نه ابن سینایی برای بلند آوازه کردن نام این خاک و بستن زخم‌های ایرانی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۴۶
i protester

یک سالِ دیگر گذشت و من هنوز نمی‌دانم یک سال از لحظه‌ی دیدار تو دورتر شده‌ام و یا یک سال به لحظه‌ی دیدار تو نزدیک‌تر؟ می‌بینی هستی، چگونه زمان را به سخره می‌گیرد؟ و برای تویی که هستی را به سخره گرفتی و رفتی، چه حکایت آشنایی‌ست. 
کلماتِ نادان و ناتوان‌تر از آنند که از دقتِ تو، از آن چه که دقت داده است، دقیقه‌ای بنویسند. مثلا امروز در خیابان، یک نفر راننده، می‌خواست آشغالش را از شیشه‌ی شاگرد، در سطل آشغال بیندازد و چون پرتاب، ناموفق بود، سرش را تکان داد که یعنی دارد افسوس می‌خورد و رفت، بی‌آن که اشتباهش را جبران کند. می‌بینی برای چون اویی، افسوس به کار می‌برند و برای دنیایی که چون تویی را ندارد، نیز.
و یا مثلا آخوندی که چشمانش را به روی ظلم بسته‌است، چگونه با تویی که ظلم، چشمانت را بسته است، برابر هست؟ که برای هر دوی شما، فعلِ چشم گذاشتن، به کار می‌برند. چه قدر راست می‌گفتی که جنایتکارترین ایشان، در نهایت، خلع لباس می‌شود و لباسِ من و تو را می‌پوشد. و این یعنی ما در بدایت، لباس جانی‌ها را پوشیده‌ایم.
کاش بعد از این زندگی، بعد از مرگ، دنیایی باشد که قَدرت را بداند. استعدادت را تاب آورد. تمام شود هرزگی تنهایی با تن‌‌های شریف.
سیزده سالگی‌ات مبارکِ آدم‌های آن دنیا #دایی_بهروز
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۴۵
i protester

تنت را بفروش برای نانِ شب. روزه‌داری خریده است تو را برای یک امشب. بالشت را گاز بگیر که او تمام روز، دندان روی جگر گذاشته است. آری، تمام روز، روزه بوده است که حال تو را بفهمد.
می‌گویند خوابِ مومن، عبادت هست. چه بشارتی! تو را به تخت‌خواب، به عبادتگاه، می‌برند. فالخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی. آیه‌ی دوازده سوره‌ی طه. کفش‌هایت را در بیاور. تو به سرزمین مقدسی وارد شده‌ای.
آی مریم مقدس، تو را چه قدر زمین زده‌اند که این سرزمین مقدس شده است؟ ای مسیحِ مصلوبِ بر تخت، افتاده، این نقاشی ِ شام آخر توست که حراج گذاشته‌اند.
می‌بینی دانشجوی اخراجی ستاره‌دار؟ فریبت داده‌اند تو در هفت آسمانِ پروردگار هم، یک ستاره نداری. از یک مُشت آرمان برایت یک مُشتِ تیپاخورده مانده است. تحصیل که همیشه خواندن چند تا ورق پاره نیست، گاه تحصیل مال می‌شود، زندگی خرج دارد، مخرج دارد، پاره شدن دارد. در تو فرو می‌کنند و تو نیز، باید خودت را فرو کنی در زمین، در این جملات پر از مین، پایت، هوا می‌رود. گاز بگیر بالشت را، استخوان‌هایت را. بزرگ می‌شوی، یادت می‌رود. هر بزرگ شدنی را یادت می‌رود. دروغ می‌گویند در نفیرِ تو مرد و زن نالیده‌اند، هیچ کس از جدایی‌ها، از جدایی مرد و زن، شکایت نمی‌کند.
در خطبه‌های نماز جمعه، گفته باشند چرا مردها، لباسِ زیر زنانه می‌فروشند؟ مگر در قرآن نگفته است "هن لباس لکم"؟ این زنان هستند که لباس زیر مردانه‌اند. 
پس چگونه مرد، لباس زیرِ زنانه، یعنی همان لباس زیرِ لباس زیرِ مردانه، تو گویی تنش را در یک مغازه بفروشد؟ اصلا جنسِ تن‌فروشی مرد، فرق می‌کند، مکان آن، کارخانه‌هاست نه تاریک‌خانه‌ها. هر چه قدر هم که روشنفکر باشی، محل کار زن و مرد جداست. زنان را با بوق، از برای سوراخ‌های پا، در تاریکی، کفش، در می‌آورند و مردان را از خروس خوان تا بوقِ سگ، از برای سوراخ‌های کفش، در همان تاریکی، از پا در می‌آوردند. همان طور که گفتم محل کار زن و مرد جداست، چون در فرهنگِ ما، زن و مرد جدا، از هم هستند، پشت هم، نه کنار هم. 
آن گرگی که پیرهن یوسف، از پشت، دریده بود، یک زن بود. پس زنان باید پشت مردان باشند تا مردان، موفق، پاک، پسر پیغمبر، خود پیغمبر شوند. عاقبتِ زلیخا، آسیه، مریم، چه کس می‌داند؟ این میلاد و هجرتِ مردان هست که تاریخ‌ساز می‌شود.
چرا فکر می‌کنی تنها، صدای تَنِ تو، به خدا نمی‌رسد؟ مگر خبر نکاحِ آن همه پر کاه را نشنیده‌ای؟ فرموده‌اند نیازی نیست دختر بچه‌ها این همه، زود، روزه بگیرند، در عوضش در آغوش بگیرند، بچه بیاورند. چه بهتر اگر دختر بچه، پسر بچه بیاورد.
بفرمایید پارک بانوان، هواخوری داخل زندان. ملاقات به وقت بیداری ممنوع، تنها به وقت خواب. نباید میان دو جنس، حرفی از جنسِ فکر تبادل شود، قیام می‌شود، شورش می‌شود. باید تمام فکرها جنسی باشند، قیام‌ها، تنها میان دو پا، رخ بدهد، نه روی پا، نه میانِ دو ماه پیشانی، دو ماه رخ، دو ستاره‌دار. باید بچه‌ای در کار باشد. تا سرباز گمنام امام زمان شود و یا مثلا یک امام جمعه شود، یک امام تعطیل که یک روز، یک سوره به نامش، یک شهر، یک کشور، خوابیده به کامش، باشد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۴۴
i protester

آی آدم‌های مرده‌خور، شما را چه به توی سر قاتل؟ شاد باشید با روی سر مقتول‌. می‌بینی رعیت، برای کشتن رعیت، جشن گرفته است؟ آخر او لباس ارباب، به تن داشته است. 
یک طلبه در ماه رمضان چاقو می‌خورد و روشنفکر را چنین روزه‌خواری، شیرین، می‌آید. شاید کشته‌اند تمام روشنفکرانی را که به کشتنِ انسان‌ها، اعتراض داشته‌اند. خبر کوتاه هست فداییان اسلام یک نفر دیگر را ترور کرده‌اند، چه فرقی دارد احمد کسروی باشد یا محمد اصلانی یا محمد صادق دارایی؟ راستی چگونه هست که نان بربری ما را یاد صبحانه می‌اندازد اما غمِ نان ما را یاد برابری نمی‌اندازد؟ ای کاش می‌دانستیم جان تمام انسان‌ها با یکدیگر برابر هست، چه نان از عمل خویش خورده باشند و چه از کیش خویش.
در نگاه شعبان‌های بی‌مخ، ابوالفضل علمدار یک سلطان را به سلامت می‌دارد و السلطان ابوالحسن یک علم، علم‌الهدی را، وقتی نمی‌ماند برای دو طلبه‌ای که در رمضان فحش می‌خورند و چاقو. و جماعتی که نشسته‌اند به امید ظهورِ نوادگان رضا خان و رضا جان. روس می‌بَرَد، چین می‌بَرَد، و ایرانِ عریان شاد، که یک لباسِ غیرایرانی، جان سالم به در نبرده است. آری گرگ‌ها، پیراهن یوسف برای شفای گوسفندان می‌برند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۴۱
i protester

اگر مردی به زنی بگوید موهایت را فراموش کن، آن مرد، مستحق سیلی خوردن هست اما اگر زنی به مردی بگوید لهجه‌ات را فراموش کن، آن زن، مستحق لایک خوردن می‌شود. تمسخر که تمسخر هست، اما مشکل، احترام ماست که رام نیست، خشن و ضد زن هست. در نگاه ما، هنوز امتیازِ مرد، زدن و امتیازِ زن، زن، بودن هست. یکی باید نانِ بازوانِ خویش را بخورد و یکی نانِ میانِ دو رانِ خویش را. یکی باید دست بدهد و یکی پا. آهای آدم‌های بی دست و پا، لطفا آخر صف. توی کف، توی خماری، مثل سحر آبی. بفرمایید دست و پا بشکنید، برای باسوادهای کلاهبردار، برای پولدارهای بی‌سواد، برای چشمان آبی اون ور آبی، برای اعتراض به بی‌آبی. با تفنگ ساچمه‌ای، با اسید، با اسپری فلفل. تا نظر مراجع، سلطان ایران و ظل‌السلطان‌های خراسان و اصفهان، جلب شود، خود شما را جلب می‌کنیم. 
هنوز مردها دست برتر دارند و زنان حق تقدم، تا پشت در، تا در پشتی، تا پشت درب ورزشگاه، تا پشت مرد موفق، تا پشت موتور مرد ناموفق. تا هفت پشتشان، نباید پا، به روی رکاب دوچرخه بگذارد، این دست هست که باید روی رکاب چرخ خیاطی برود. پشتِ هم، که نه، باید پشت، به پشتِ هم باشید.
تاخیر جایز نیست، اسپری را بیاورید، هنوز زیپ ورزشگاه باز نشده، عده‌ای تحریک شده‌اند. آهو را بیاورید، سلطان جنگل، ناصرالدین شاه، به شکار آمده‌اند، دستانِ ضامن آهو را به پنجره فولاد بسته‌ایم. به قوای روس، بفرمایید، این بار به جای مسجد گوهرشاد، روح زنان را شاد کنند. جام جهانی برسد به امارات متحده‌ی عربی، ما امارت اسلامی هستیم.
اصلا همیشه برای دفاع از ناموس، خود ناموس را نمی‌کشند، سر، نمی‌برند. می‌گویند آن کارها مال روستاهاست،  مال مردمی که شعر نخوانده‌اند، موسیقی را نفهمیده‌اند، تخته‌سیاه ندیده‌اند، پایتخت را ندیده‌اند. گاه می‌توان صورتی را با سیلی، سرخ، نگاه داشت، کارگران اسکل را نمی‌گویند، بازیگران اسکار را می‌گویند. چه شهرنشینانِ متمدنی، با دست خالی از مِلک خویش، از "زنِ من" دفاع می‌کنند. اصلا مگر نشنیده‌اید توی همین تهران، چگونه بازیگران از حقوق خویش، روی پاهای دستیار کارگردان، دفاع می‌کنند؟
آری باید شعر خواند، شاعری مرده در غربت را، به قصد کشتن در تربتِ وطن، فرا خواند. فرق هست میان آن که رنگش عوض شود با آن که فکرش. ما این‌ها را نمی‌فهمیم.
چه کسی معمای حل‌شده را، بعد از چهل و سه سال، در تونل زمان، حل کرده است؟ من و تو، ما ما، می‌کنیم. درست وسط مبارزه با دیکتاتور، با دیکتاتور قبل، خاطره‌بازی می‌کنیم. هر آرمانی را به نام هیجان، بی‌جان می‌‌کنیم. با آن که آزادی را در احمدآباد، خاک کرده است، خاک‌بازی می‌کنیم. برای نژادِ پارس، عو عو می‌کنیم، برای هشتم مارس، آن عضو چپمان را اهدا می‌کنیم. برای هلال شیعی، هر چه ماه پیشانی‌‌ست، شق القمر می‌کنیم. کتابِ سال بلوا، به رنگ پرچم اوکراین هست، این همه زرد و آبکی، تمامِ سال، تحلیل می‌کنیم.
در مملکت صاحب‌الزمان، زمان را بی‌ارزش می‌بینی. عده‌ای وقتِ چندین نسل‌ را گرفته‌اند تا در ساعت‌های شنی، بشاشند، می‌بینی چه قدر، زمان، تند می‌گذرد؟ چه بوی تندتر از فلفلی، می‌دهد.
بگو با این اسپری‌های تاخیری، اگر تمام باب‌ها را هم بسته باشید، هیچ نطفه‌ای مطابق میل ارباب، بسته نخواهد شد. سرانجام نسلی می‌آید که درب ورزشگاه به روی زنان، درب دانشگاه به روی بهاییان، درب خانه‌ی ملت به روی اقوام، باز می‌کند. اگر چه موهای زنان ما ریخته باشد و کدخدای تهران با صدای چوپان ما، نماز نخوانده باشد. آن روز، تمام مردان، زنان، رنگین‌کمانی‌ها، تمام ادیان، سکولارها، دین‌گریزترین‌ها، تمام اقوام، روی تمام درهای این سرزمین، خواهند نوشت: آمدیم، نبودید.  
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۱ ، ۰۰:۴۰
i protester

این سویِ آب، حقوقِ آب باریکه‌ی بازنشستگان را نمی‌دهند. آن سوی آب، از برای آن که حقوق بگیرند و بازنشسته نشوند، تلاش می‌کنند گیج نزنند، نامِ آب، نامِ خلیج را نبرند. بیچاره مردمانی هستیم که از صدای آقا به آقای صدا پناه می‌بریم. یکی جرات نمی‌کند نام روس را ببرد و یکی نام فارس را. زندگی بالا و پایین دارد و عده‌ای عادت، به پایین آمدن ندارند، تا زمانی که مردمی دریازده، ایشان را بالا آورند. اما زهی خیالِ باطل، خشکسالی هست، دروغ هست، آگاهی را سنِ پایین هست، خشکمان زده در پایین سن.
#خلیج_همیشه_فارس #ابی 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۱۱
i protester

"سربازی در در یکی از پادگان‌های بوشهر به علت اختلافات شخصی در حین تعویض پست، چهار سرباز هم‌خدمتی خود را به قتل رسانده و متواری شده است."
همیشه که نمی‌شود تاریخ تولد لاکچری باشد، چهار سرباز هم پیدا می‌شوند که تاریخ مرگشان لاکچری‌می‌شود.
می‌بینی قاتل و مقتول سرباز بوده‌اند، دعوا بر سر پست و مقام، اختلافات شخصی بوده است. تقصیر خودشان هست که در سال نو، دلشان را خانه‌تکانی نکرده‌اند، کدورت‌ها را دور نریخته‌اند. با این که آموزشی رفته‌اند اما پیش روان‌شناس و روان‌پزشک نرفته‌اند تا آموزش ببینند که چگونه می‌توان از تجاوز، لذت برد؟ اصلا خجالت نمی‌کشند، با این سنشان، مرخصی می‌خواهند، حال، آن که فرمانده‌ی کل قوا، با آن سنشان، سی و سه سال هست که یک روز مرخصی نرفته‌اند. نام خودشان را گذاشته‌اند سرباز وطن، نمی‌دانند اگر پادگان را ترک کنند، انگلیسی‌ها و پرتغالی‌ها به نیروگاه بوشهر حمله می‌کنند و حجاب از سر زنان روس برمی‌دارند. دل شاهزاده را خون می‌کنند، به تنها یادگارِ رضاشاه، به خدمتِ اجباری، جسارت می‌کنند. 
عده‌ای اعتراض می‌کنند که چرا کسی لااقل به احترام آن چهار سرباز، یک دقیقه سکوت نمی‌کند؟ چه قدر بی‌انصاف، یک قرن سکوت در مورد سرباز و سربازی را نمی‌بینند. خبر می‌رسد، آدم‌کش را دستگیر کرده‌اند، نه آن که در خیابان و آبان، آدم کشته است، آن که در پادگان و بیابان، جوانانِ مردم را کشته است. همان کسی که سربازی مَردش نکرده بود، از دستورِ فرمانده، تمرد کرده بود. کوه به کوه، دستِ آدم به آدم نمی‌رسد، این پای آدم هست که به آدم می‌رسد. خدمت، پسرها را آدم، آدم‌کش می‌کند، آن نامش آدم هست که پسرها را می‌کند.
 آن که به اجبار، تن می‌دهد، برای کشتنِ هم‌وطن، به اختیار، ماشه را فشار می‌دهد و آن که به فرمانِ دیو، گوش فرا نمی‌دهد، دیوانه‌ی زنجیر می‌شود یا خودش را می‌کشد و یا آدم‌هایی از جنس خودش، خلاص می‌شوند با تیرِ خلاص.
در جامعه‌ای که امید، به تار مویی بند هست، دحتران را حجاب، اجبار هست و پسران را موی کچل. به مادران آن چهار سرباز، بگویید، نگران نباشند، بچه‌هایشان، روی تختِ بیمارستان، سالم، به دنیا آمده‌اند، اگر چه دنیایشان، یک دنیا، جلوتر باشد و افکار ما یک قرن عقب‌تر. دیروز سال نو را تحویل گرفته‌اند و امروز لباس نوی فرزندانشان را. آری چه سالِ نیکویی، از بهارش، از نخستین روز بهارش، از روی سفید جوانانش، از پارچه‌ی سفید، روی جوانانش، پیداست.
#نه_به_خدمت_اجباری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۰۹
i protester

آدم‌های زیرِ زمین دارند سال نو را به هم تبریک می‌گویند. خنده‌شان می‌گیرد، سالِ قبل، موقعِ سال تحویل، خبر نداشته‌اند، سالِ مرگشان را دارند تبریک می‌گویند. حالا می‌فهمند سال تحویل، برای آدم‌ها، در این حرکت دوار، در این در جا زدنِ پنهان، تنها توهم یک تغییرِ بوده و آن همه رفتار مصنوعی چه قدر آویزان طبیعت بوده‌‌اند. آن روح‌های شاد، این‌ها را نمی‌گویند که کسی زانوی غم بغل بگیرد، می‌خواهند دستشان از هر چه شادیِ کوتاه هست، کوتاه شود. می‌خواهند آدم‌های روی زمین هم رویین تن شوند و رها از زمان و مکان، از هیچ غروب جمعه‌و سیزده به در‌ی، از هیچ سفره‌ی هفت‌سینِ بدون ‌همسفره‌ای نترسند. زورِ نوروز تنها، چند روز هست، دنبالِ سالی باشیم که خودمان را تحویل بگیریم نه سال را.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۱۷:۰۶
i protester

نازنین، روزگار غریبی‌ست. در آستانه‌ی نوروزِ ایرانیان، با پولِ ایرانیان، یک زندانی ایرانی، تنها به این خاطر که تنها ایرانی نبود، آزاد شد. عواید این مراسمِ گل‌ریزان، خرجِ ریختن گل‌های دِگر بر کفِ خیابان و سقف زندان، در ایران و خارجِ از ایران خواهد شد. آری این همه نامِ ایران برای بدنام کردن ایران. اصلا راست می‌گوید بیست و سی، مواظب باشید از لغاتِ بیگانه استفاده نکنید، تنها ایران. اما وقتی ایران را بخشیده‌ایم به بیگانه، چه لغتی بیگانه‌تر از ایران؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۱۷:۰۰
i protester

زندگی است دیگر، نام دیگرش همان عادت کردن است، عادت کردن به مرگِ دیگران، به جان کندنِ دیگران، به دل کندن از جانِ دیگران.
آن که جوشِ زندگی کردن را می‌خورد، به این جور زندگی جوش نمی‌خورد. پاهایش ذوق ذوق می‌کند، مدام توی ذوقش می‌خورد. چیزی از جنس سکون و جنون.
این چنین می‌شود که هر کس به جایی آویزان می‌شود، یکی به دم و دستگاهِ حکومت، یکی به دارِ مجازات. یکی نانِ سکوتش را می‌خورد و یکی چوبِ زبان درازی‌اش را. یکی حق السکوت می‌گیرد و یکی جشن می‌گیرد که حق به حق‌دار رسیده است، بر سرِ طنابِ دار.
می‌بینی چگونه عده‌ای اسیر جاذبه‌ی زمین و عده‌ای پا در هوا، بر جاذبه، غلبه می‌کنند؟ درست زمانی که می‌خواسته‌اند کلاه از سرشان بردارند، سرشان را داده‌اند، به راستی که از فریب، چه قشنگ، قسر در رفته‌اند. چه بوقِ اعتراضی، چه نبوغِ بی سر و صدایی.
سخت هست چنین سرِ در خوری داشتن. سری که درد نمی‌کند، دستمال نمی‌بندند. باید سراسر وجودش دستمال باشد، سهل هست چنین سر، در آخور داشتن.
و چون خم شوی، کوتاه بیایی، سرت به طناب دار نمی‌رسد. اما این فقط استبداد نیست که آدم‌های کوتاه دوست می‌دارد، استبداد خود، نیز، کوتوله‌ای نزد استعمار خواهد بود. سرزمینی که نخست به دستِ اربابانِ رعیت، اشغال شده باشد، به پای اربابانِ ارباب، نیز خواهد افتاد. 
آری اشغال، اشغال هست و فرقی ندارد متفقینش شوروی و انگلیسِ هزار سیصد و بیست باشند یا روس و چینِ هزار و چهارصد و هیس. 
گلدسته‌های مساجد را نمی‌بینی؟ چگونه دستانشان را به نشانه‌ی تسلیم، بالا برده‌اند.
ما نه تنها به گرفتنِ جان که به گرفتنِ وطن جانمان نیز، عادت کرده‌ایم. نه استقلال، نه آزادی، مرده باد زبان‌ِ سرخ، زنده باد پرچمِ سرخ.
 هیچ جانی را نمی‌یابی که تمام جان‌ها را عزیز شمارد. جانِ مردم اوکراین، جانِ مردم افغان، جانِ شیعیان عربستان، جانِ اهل سنت کردستان، سیستان و بلوچستان، جانِ مردم یمن، جانِ مردمِ حلب، جان‌، جان‌های خاوران، جانِ محکومین به ترور، کف خیابان، جانِ مردمِ آبان، جان فلسطینی‌های بی‌خانمان، جانِ آذر شریعت رضوی، جانِ پروانه‌ی اسکندری، اولِ  آذر، جانِ حسین فاطمی، جانِ پری، پری بُلنده، جانِ فرخ‌رو پارسا، جانِ خسرو گلسرخی، جانِ سیاه‌پوستانِ امریکا، جانِ مردم ویتنام، جانِ سابق مردم شوروی سابق، جان دادن در اردوگاهِ کار اجباری، در هواپیمای اوکراینی. آری از اوکراین تا هواپیمای اوکراین، از کرخه تا راین، مردم را یک چشم آبِ دیده و یک چشم، چشمِ اسفندیار، در آبِ حیات می‌بینی. راستی که چه حیاتی‌ست این چشم فروبستن. از رضا شاهِ کبیر تا این جمهوری صغیر، در این سرزمین اشغالی، جان، جانِ لوله‌ی تفنگ، مدرسه، پشتِ بامِ مدرسه‌ی رفاه، قصر، زندانِ قصر و هوای آزادی، آمپول هوا بوده است، تا تو از این زندگی چه بخواهی؟ حیات تا وقتِ ممات یا حیات به وقت ممات.
و ما‌آن روی سکه‌ی اوکراین، عاشق صلح و زندگی هستیم، بدون شلیک حتی یک گلوله، وطنمان را داده‌ایم. جمع کنید این بساطِ چهارشنبه‌سوری را، آتش‌بس هست. برای آمدنِ همسایه، کوچه را، دریاچه را، یک خزر را آب پاشیده‌ایم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۵۸
i protester

اگر در دنیای قدیم، زر و زور، دستور می‌دادند که مرد باید آلت جنگی دست بگیرد و زن، آلت جنسی، دنیای جدید، مسلح به سلاح تزویر، برای آن زرادخانه و حرمسرا، یک غسال‌خانه‌، نیز، درست کرده‌است که در آن جانمازِ حقوق بشر، آب ‌می‌کشند. 
دیگر هیچ جنگی، به نام جنگ، آغاز نمی‌شود. همه برای دفاع می‌آیند، صدام برای دفاع از خلقِ عربِ خوزستان، امریکا برای دفاع از مجسمه‌ی آزادی، ایران برای دفاع از حرم، عربستان برای دفاع از حرمین شریفین، اردوغان برای دفاع از ژنِ خوبِ عثمانی، پوتین برای دفاع از مردم ستمدیده‌ی دولتِ نازی. آری، نخستین تجاوز به تَنِ بی‌دفاعِ کلمه‌ی دفاع، رخ می‌دهد.
معلوم نیست، کدام رحم اجاره‌ای، کدام طول و عرض جغرافیایی، آغاز نطفه و نقطه‌ی آغازِ جنگ، خواهد بود، اما زر و زور که به هم آمیزند و آتششان، نیز، از قضا، تند باشد، آدمی به دنیا می‌آورند آدم‌خوار و حواخور، با همان تقسیم غنائمِ کنیز و چشمانِ هیز.
مثلا پدری را می‌بینی که به جرم نجنگیدن و فرار از مرز، به دست سرباز وظیفه‌ی هم‌میهن، تیر خورده است و یا پسری که به جرم جنگیدن و دفاع از مرز، به دست سرباز وظیفه‌ی دشمن، تیر خورده است. می‌بینی چه مردمانی را به زور، به جنگ، می‌آورند؟ آنان که دارند، جنگ را بالا، می‌آورند.
و آن که فرمان جنگ داده است، در امان خواهد بود، تا بی‌امان، فرمان دهد، تا آخرین نفس، تا آخرین قطره‌ی خونِ رعیتِ افتاده از نفس. آری تو گویی زمان متوقف ‌می‌شود و بود و نبودِ آدم‌ها از اعتبار می‌افتد. ساعت شنی می‌ترکد و آرنا پر از شن ‌می‌شود. عمر گلادیاتورها کوتاه و نیش فرمانده دراز می‌شود.
گلوله نه تست سونوگرافی انجام می‌دهد و نه نظرسنجی. او اصلا نمی‌پرسد که آیا شما فمینیست هستید؟ مخالفِ جنگ چه طور؟ مخالفِ اعدام، خشونت، قصاص؟ راستی شما انترناسیونالیست نیستید؟ گلوله، با کشتن شما، تنها، کار یک جنگجو را تمام می‌کند، نه کار یک جنگ را و این یعنی رب‌النوعِ جنگ با قربانی کردن تو، بی‌خیالِ آدم‌ها نخواهد شد، آخر، تو، نه پسر خدا، مسیح، و نه خون خدا، حسین، هیچ نسبتِ خونی با خدا نداری.
و چه قدر تراژیک هست که در یک نبرد، فداکاری، هم، کاری از پیش نَبَرد. هر چه قدر هم که گفته باشی هم‌میهنِ من کسی هست که هم‌درد من باشد، نه کسی که زادگاهش از اتفاق، با من یکی باشد، جنگ، هم‌میهن تو را هم‌دردِ تو می‌کند. هر چه قدر هم که گفته باشی، نه این لباس زیباست، نشانِ آدمیت، همان لباس، معیار تشخیص خودی از غیرخودی، آدم از دیو می‌شود‌. چه فرقی دارد خرمشهر ایران یا کیفِ اوکراین؟ این شهر نباید پیش از تو سقوط کند، با دست ِ خالی، با اسلحه‌ی خالی، جلوی گلوله‌ها را بگیر. بیا ، این هم گلوله، دیگر بهانه‌ای نداری، خشابت را پر کن و سر ایشان خالی کن. شلیک نکنی، شلیک می‌کنند، به تو، به مردم بی‌دفاع. تنها با کشتن هست که جلوی کشتن گرفته می‌شود. یا خودت را خلاص کن یا ایشان را.
اینگار جنگیدن و نجنگیدن خطا می‌شود. زنده ماندن و نماندن عذاب می‌شود. تمام روشنفکرهای جهان خلع سلاح می‌شوند. تمام سلاح‌های جهان روشنفکر می‌شوند. 
بگذار همین اول، آبِ پاکی را روی دستت بریزم. شهر که آزاد شود، تو را قهرمان صدا می‌زنند. و سال‌ها بعد که‌آب‌ها، از آسیاب بیفتد، لباس‌های خاکی، از مد بیفتد، دفاع از آب و خاک، از پشت، به نامِ پشت جبهه، بیفتد، تو را نه قهرمان، نادان، صدا می‌زنند. نادانِ خشن.
می‌گویند رسانه چشم دموکراسی هست و گویا آن چشم‌، تنها چشمان آبی را می‌بیند، نه چشمانِ این ورِ آبی را. بگذار چنین باشد، چشم در برابر چشم. اگر ایشان به روی پناه‌جویانِ خاورمیانه، چشم بستند، ما بر گذشته‌ی ایشان، چشم می‌بندیم تا با این قصاص، حیاتی تازه، برای هم‌دردی بشر بسازیم.
راستی آقای محمد جهان آرا، شما را همان بِه، که چشمانت را خاک، پر کرده باشد ور نه، در این عصر، چشمانِ شما، جبهه‌ی حق را گم کرده باشد. آری خونین‌شهر، آن سوی آب هست و حکومت ما دیگر دنبال پوتین شما نمی‌آید، دنباله‌روی پوتین خود می‌باشد. درست می‌شنوی، موصوفِ آزاده، جرات نمی‌کند نام متجاوز را ببرد. شاید زبانشان وضو نگرفته باشد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۵۶
i protester

پوتین دارد طرح صیانت از مردم اوکراین را اجرا می‌کند. صدا و سیما، قربان، صدقه‌ی قربان می‌رود. آن قرآنی که آقا، هدیه گرفته بود، بالای سرِ آقا بالا سر، گرفته می‌شود. سپاه، عرض ارادت می‌کند، دقتش در خطای انسانی، هواپیمای اوکراینی را یادآوری می‌کند. نمازِ باران، نماز بمبارانِ رییس جمهور، رییسی، مستجاب می‌شود. نمایندگان، طرحی، امضا می‌کنند که ردیف بودجه‌ای در نظر گرفته شود به منظور بازپرداختِ هزینه‌ی به توپ بستنِ مجلسِ مشروطه، با سود تاخیر، با عرضِ معذرت.
 حتما، آیینه از دست پوتین، زمین افتاده است که از زمین و آسمان، دنبالِ نازی‌ها، راه افتاده است. روسیه دارد اوکراین را گاز می‌گیرد، اروپا، دندان به جگر می‌گیرد، چون می‌خواهد از روسیه، گاز بگیرد. امریکا، برای اوکراین احترام، قائل هست، هم‌چنان که برای شاه ایران، برای صدام، برای مرگ بر طالبان.
دارد برف می‌بارد. شیشه‌های مشروب فروشی عرق کرده‌اند. چیزی درست پیدا نیست، شاید خدا مست کرده است. هیچ کس نمی‌داند چرا سر آسمان این همه شوره دارد؟ چرا دل آسمان این همه شور می‌زند؟ آدم‌ها، زمین می‌خورند. زمین، آدم‌ها را می‌خورد. فرشتگان به خدا اعتراض می‌کنند. دوباره به خدا، بَر، می‌خورد. یک ابلیسِ وقت‌نشناسِ دیگر، رانده می‌شود. خدا می‌ماند و آدم، این دسته‌گلی که به آب، زمین، آسمان، به باد، داده است. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۰ ، ۱۶:۴۶
i protester

خطای انسانی، خطای دید نیست، رنگ سبز لجن را تیره، لباس کرده‌اند، شانه به شانه، از آسمان، ستاره‌‌، اختلاس کرده‌اند. مکتب‌خانه نرفته، توی هر وزارت‌خانه، رفته‌اند، آری قبله‌ی عالم، درست گفته‌اند، در جامعه، لجن‌پراکنی کرده‌اند.
با شمع بیت‌المال، دل مردم را نشانه، رفته‌اند. برای اعتراف گرفتن چراغ قوه و برای اعتراف نکردن، ریاست قوه، دست گرفته‌اند. از نام این پاسداران انقلاب، پیداست چه قدر، کنار طناب دار، پاس داده‌و دلشان، برای آن ضعف رفته، چه قدر روزه گرفته‌اند.
گویند برای شام پولِ پیش گرفته‌اند و برای کودکان؛ اما جای گلوله بر تن کودکانِ شام نیست، آری گمان کنم آلزایمرِ سخت گرفته‌‌اند و پیشه‌ی خیاطی لباس عریانِ پادشاه، در پیش گرفته‌اند.
شاه دزد و دزدِ شاه، همه دستشان پاک هست، آن دزدِ دریچه‌ی فاضلاب هست که از محاسبه، باک هست. ز چه رو نشانی‌اش را از شهرداری و وقتِ شهرداری گرفته‌اید؟ اندکی نیک بنگرید. نشان به آن نشان که نجس کرده‌اند، خویش را. از ترس بوی بد، در گریبان فرو برده‌اند، سرِ خویش را. اگر چه آب‌های جهان نشد، فاضلاب‌های تهران که گرفته‌اند. از من مپرس که بر این عزا، مجلس گرفته‌اید؟ عزا همین هست که مجلس را گرفته‌اند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۰
i protester

اعلیحضرت گمان کرده بودند با عمامه می‌توان، چکش و داس را راست کرد و چپ‌ها نیز، ذوق کرده بودند که برای مارکس، حمد و سوره، خوانده خواهد شد. کاخ سفید هم برای طرفداری از حقوق سیاه‌پوستان، نفت و عمامه‌ی سیاه را انتخاب کرده بود. هیچ کس نمی‌دانست عمامه در آستین، کلاهی گشادتر از تاج و کلاهِ چه، و طناب داری بزرگتر از کروات سرمایه‌داری خواهد داشت؟
خبری از مصدقِ قجری نبود، همه، قهوه‌ی قجری را نوش جان کردند. دیکتاتور، پیامِ مردم ایران را شنیده، نشنیده، ساواک، مرغ سحر را شکنجه کرده، نکرده، کارکنان سفارتِ امریکا، بشکه‌های نفت را پر کرده، نکرده، حزب توده، مجاهدین و فدایی خلق، برای اعدام سران رژیمِ قبل، قلب کشیده، نکشیده، توده‌ی مردم، رای داده، نداده، تمام خلق، به استراحت رفتند. آری این چنین بود که بیست و دوم بهمن را تعطیل آفریدند. 
اگر چه قبله‌ی عالم تشریفشان را بردند اما روح خدا، خودِ خدا شدند و دنیا را جلوی چشم مردمِ این گوشه‌ی عالم، آوردند. عده‌ای از خر شیطان بالا رفتند و  شیطان بزرگ را به دنیا آوردند. چپ‌ها دوباره زندان افتادند و به جای خیابانِ شهریور پنجاه و هفت، در خاورانِ شهریور شصت و هفت، زمین افتادند. اگر می‌کشم، می‌کشم، آن که برادرم کشت، حقی برای سلطنت‌طلب قایل نبود، حالا برادران، همان شعاردهنده را می‌کشتند و سلطنت‌طلب حقی برای صدای او قایل نبود. 
و چون آب‌ها از آسیاب افتادند، ژن خوب شاهنشاه، فیلشان دوباره یاد هندوستان، به فکر برگشت به ایران افتادند. بس که با غلط‌گیر به جانِ نام شاه در کوی و برزن افتاده بودند، روی شاه را سپید کردند و مردم به غلط کردن افتادند. عده‌ای گفتند بد همیشه خوبتر از بدتر بوده است در تاریخ، لیاقت ما همان پالان خر بوده است و حزب رستاخیز.
عده‌ای می‌گفتند ما را چه به سیاستِ بی پدر و مادر؟ انسان برای لذت آفریده شده است، از لذتِ یک پدر، یک مادر. گور بابای آزادی، ام المصائب هست شعار برابری. صدای تیر هوایی را نشنیده‌ای؟ چرا هنوز سر به هوایی؟
عده‌ای می‌گفتند، عده‌ی این انقلاب را نگه دارید، بعد از آن، هر چه می‌خواهید، تا انقلاب مهدی، انقلاب کنید. وقتی علی، خود، قرآن را بر سر نیزه برده است، چون و چرا، چرا؟ تمکین کنید.
و چون مرد و زن از هم، دور، افتاده بودند، کسی اعتراض نداشت به آن که خواهرش کشت. روزی چشمان زن، به در دوخته می‌شد تا روشن به  استخوان‌های یک مردِ برگشت خورده از نبرد، شود و روزی با اسید، زمین می‌افتاد تا چشم‌چرانی یک مرد را، دهانِ پایین‌، آب نیفتد. روزی روسری بر سر زن ‌می‌افتاد و روزی سر زن، زمین ‌می‌افتاد. یک نفر می‌گفت چه خوب که دیگر نمی‌توانند روسری سرش کنند. یادش رفته بود، زیرِ خاک، تمام تنش را روسری می‌کنند.
آری جامعه را انسان‌های گوناگونی ساخته‌‌اند، گونه‌ای سر سبز که سرخورده‌اند، گونه‌ای سر به راه که سر به زیرند، گونه‌ای سرسپرده که سر در آخور دارند و گونه‌ای سر بلند که سر به نیست شده‌اند. و تو را چگونه امیدی هست از پس این همه سر که برای آزادی، جان دادند و سرانجام خبری جز جان دادنِ آزادی نبود؟
فرهاد دارد می‌خواند: با اینا زمستونو سر می‌کنم. تصدقت بشوم این جا زمستان را دوست می‌دارند، از برای خواب زمستانی‌اش. اصلا برای همین هست که در ولنتاین به یکدیگر، خرس، هدیه می‌دهند. و علی را نیز دوست می‌دارند برای آن که، جای پیامبرشان خوابیده است. 
و چه کس می‌داند عشق، بدون آزادی، آغاز دوران ریاکاری‌ست؟ خواه عشق به یک انسان باشد خواه به یک آرمان. خواه نامش اسلام باشد، خواه جمهوری. همان کلاهی که عاشق به احترام از سر، برداشته باشد، به اختصار بر سر معشوق، گذاشته باشد. و چون عشق را چنین سرهم بندی باشد، عشق به آزادی را، سر و پا، همه بند، و قرارها، برای نخستین دیدار، بر سر دار‌باشد. تا در شهر یک نفر هم نباشد که سر از پا نشناسد، شوری در سر ، شورشی به پا کند. آری زمستان را سر نمی‌کنیم مگر آن که داده باشیم، یا سر یا تن. فرقی ندارد از فرودستان باشی یا از نخست‌وزیران، تن را که نداده باشی، حمامِ فین، زندان قصر، تبعید و حصر، تو را تنهایی، از پا در می‌آورند. تو گویی به جبران بیست و پنج سال خانه‌نشینی حضرت علی، علی‌حضرت، سالخوردگان را خانه‌نشین می‌کنند.
و آن جسم دوار تو خالی را نیازی به جواهرات تاج نیست، که هم‌چون سنگ‌آسیاب، با باد می‌چرخد. با حزب باد، با ثروت باد آورده، با زنده باد بادِ شکم. آری مملکت را به سپاهی از باد سپرده‌اند و از آن، برای مردم تنها کلاهی مانده است که بر سرشان رفته است، چه دلواپس  مردمانی که سفت آن کلاه را چسبیده‌اند، مبادا باد ببرد. چه زنده باد مقاومتی.
و آن سوی آب، چه مرغانِ طوفانی، چه تحلیل‌گرانی، چه تحلیلِ گرانی، نشسته در کشتی نوح و نفخ فی الصوری: هر چه بادا باد، تنها دست ِ خدا بر سر ایران مباد.
به راستی زنده باد باد که همه از این آسیاب به نوبت، نان می‌خورند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۹
i protester

و خداوند مرد را آفرید و مرد، ناموس را. خلقتی که تاجِ سر، صدایش می‌کرد و این یعنی جزو اموالِ منقول مرد به حساب می‌آمد، چه سرش، چه تنش؛ چه سری که به تنش نمی‌ارزید.
سر کوچه، دختری را سر، زده‌اند، موهای روی سرش را نمی‌گویم تا کلیددارِ بهشت به گناه بیفتد، یا دهانِ سرمایه‌دارِ، آب بیفتد، همان سرش را می‌گویم تا کبک‌ها را سر، از زیر برف، بیرون افتد و نرها را سر، از شرمندگی، زمین افتد.
اما کسی برای این سر، دهه‌ی محرم نمی‌گیرد. برای این دختر، ایام فاطمیه نمی‌گیرد. آری، در هفتمِ مرجع تقلیدِ صد و سه ساله، باید سراغ، از دختر سه ساله‌ی حسین گرفت و نه دختر هفده ساله‌‌ی زیر دِین. راستی که چه دِینی بیشتر از فرار کردن، از دستِ همسر؟ سرباز زدن از نشستن به پای همسر. چه ارتدادی بیش از این که ناموس‌پرستی را بی‌ناموس کرده باشی؟ و چه شیطنتی بیش از این که به جای تحریکِ مرد، احساسات مرد را تحریک کرده باشی؟ اصلا اگر سرش را پایین انداخته بود و زندگی‌اش را می‌کرد، هرگز سرش پایین نیفتاده بود. زنی که قبول نمی‌کند دست همسر بر سر او باشد، باید قبول کند که سر او در دست همسر باشد. آخر همه‌ی سرها‌که پسرِ پیغمبر نمی‌شوند، اگر سر و گوشت جنبیده باشد، تیغِ ابراهیم، ذوالفقار می‌شود. تجربه نکرده‌اید، نمی‌دانید چه حسی دارد؟ باغبانی که گلی چیده باشد، رضا شاه کبیری که سر کوچکی، سر میرزا کوچکی را به دست آورده باشد، نقالی که داستانش به سر رسیده باشد، همه، لبخندی از سر رضایت دارند، چون که رضایت خدا‌و خلق خدا را دارند.
آب غسالخانه، قطع شده است. کسی نازِ جنازه را نمی‌کشد. برای چشمان هیز، هیزم آورده‌اند. بشری که فکر نمی‌کند، سر زن را می‌خواهد چه کار؟ همان پایین تنه‌اش، رنج‌های شلوار او را یک تنه بس هست.
بخواب دختر من که دیگر هیچ غیرتی نگران نیست تو سرت را کجای این سرزمین، بر زمین می‌گذاری. بدون سر درد شدی، بدون دردسر. نه سِنت به قانون رسید و نه دستانت. سر به سرم مگذار، اصلا جامعه‌ای که نیمی از آن رعیت و نیم دیگر، رعیتِ رعیت باشد، چگونه قانونِ ارباب را، امید به تغییر باشد؟ تو سرت را از دست ندادی، این ما هستیم که به قانون جنگل، گردن نهادیم، بگو بر گردن‌های ما، سرِ تازه بکارند.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۷
i protester

چه تصویر عریانی از عاقبتِ ایستادگی و سیاستِ مرغ یک پا داردِ استبداد: اجماع و جماعِ ایستاده با استعمار. آری، در تجاوز انقلابی، حتی فرصت رفتن به رختخواب هم داده نمی‌شود. 
و چه قدر آزادیم که می‌توانیم تصویرش را بر روی برج آزادی بیندازیم، بدون رعایت شئونات اسلامی در جمهوری اسلامی.
اگر شرق یوری گاگارین را دورِ زمین فرستاد و غرب، نیل آرمسترانگ را روی ماه، ما بعد از انقلابِ نه شرقی، نه غربی، عکس امام را از زمین، به ماه فرستادیم. حالا پس از چهل و سه سال، ستاره‌های چینی را هم می‌چینیم. چه شبی، چه ماه و ستاره‌ای، خجسته باد این پیروزیِ خون بر پرچم و عمل به حدیث نبوی، اطلبوا العلم ولو بالصین. آری عِلمی که به عمد، عَلَم و پرچم خوانده شد، ور نه اگر قرار بر فراگیری دانشِ سرکوب مسلمانان باشد، نگارِ مکتب نرفته‌ی ما، خود، مساله آموزِ صد مدرس، می‌باشد. 
شب دراز هست، مبادا به شهیدی بگویید برخیزد، طاقت نمی‌آورد تماشای این برج میدون آزادی را، او برای وطن پا داده است و عده‌ای با وطن، پا داده‌اند. وطنم تمام شد بازی اتل و متل توتوله‌، یه پاتو ورچین، به خاطر چین، به خاطر چینی نازک تنهایی خاطرِ مبارک، مبادا که ترک بردارد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۶
i protester

پیامِ مصوبه‌ی کمیسیون تلفیقِ مجلس روشن بود: تنها مشمولانِ غایب، قادر به خریدن خواهند بود چرا که این مملکت، مملکتِ امام زمان، مملکتِ امامی غایب هست. و چه زیبا، در انشای علم بهتر است یا ثروت؟ علم را انتخاب کرده‌بودند که هر چه قدر علمِ مشمول بیشتر باشد، حکومت، مشمول ثروت بیشتری خواهد شد. می‌بینی چه قدر راست می‌گویند که نخبه‌های یک کشور، سرمایه‌های او هستند.
همیشه که نباید طبقات بالا، بالا بروند، گاهی از فرودستان هم، کسی پیدا می‌شود که بالا برود. دارد از پله‌های برجکِ پادگان، بالا می‌رود، پله پله تا ملاقات خدا، اما خدا، بالای شهر هست، توی یکی از آن برج‌ها که دردی به نام آخرِ برج ندارند. توی یکی از آن مال‌ها، بیت‌ها،  که دست‌خطِ خدا را همیشه‌ی خدا، توی حیبشان دارند. تمام تنش یخ زده است، با انگشتانش نمی‌تواند ماشه را بچکاند، شاید گلوله‌ای می‌توانست او را گرم کند.
آهای پسر خرخون، مملکت، خر تو خر هست، خیلی خری اگر خدمتت را نخری. چرا فکر می‌کنی تبعیضی رخ داده است؟ حکومت از امثال تو، پول می‌گیرد تا فرزندانِ ذکورِ پابرهنگان را در پادگان، پناه دهد، آب و غذا دهد، لیاقت شهادت در راهِ وطن دهد. این همه دست، دست، نکن، خودت را دو دستی بدبخت نکن‌.
خوش به حال شما که دانشجوی ستاره‌دار شدی، حالا برای خرید خدمت، تنها دویست و پنجاه میلیون تومان کم داری.
راستی شما، کارت پایان خدمت می‌خواهی چه کار؟ وقتی، هر روز، اون طرفِ مرزی. اصلا شانه‌های تو به درد ستاره نمی‌خورند، با کولبری، خرابشان کردی. همان بهتر که خودت و کله‌ات صفر باشید، سربازِ صفرِ کله گنده‌ها باشید‌. راستی ممکن است توی خدمت، به کولبری شلیک کنی؟ آخر توی چراگاهِ سربازی، چرا نداریم. دستور که می‌دهند، باید دست از پا، درازتر ‌شود.
تیغ را بردار، نه برای مو‌های سرت، به جانِ دستانی بیفت که از دستشان کاری ساخته نیست. بهمن خونین هست، بگو مرگ بر شاه رگ. از همان دست چپ آغاز کن، از همان فرشته‌ای که گناهانت را می‌نویسد. به صلیب بکش این هزار دستانِ دست نخورده را، این مریم مقدس باکره را، این محمد امی را که هنوز یک خط، یادگاری ننوشته است. صدای آزادی را می‌شنوی؟ چه همهمه‌ای! چه حمام خونی. 
آهای دیوانه‌ی زنجیری! تو معاف شده‌ای، معافِ اعصاب و روان، معاف از خدمت به نظامی که روی اعصاب و روان هست. گوش‌هایت را در آیینه نگاه کن، ببین چه قدر، دراز شده‌اند، نمی‌دانم در شهوت شنیدن کدام سخنی؟ هر چه باشد، دیگر نیازی نیست تا خدمتت را بخری، گورت را کنده‌ای، هر آیینه، تو خود، همان گورخری، سیاه، سفید، رنگ زندگی.
دست نگه دارید، خبر آمد که قانون لغو شده است، یعنی قانون نشده، تمام پروازهای آقازاده‌ها کنسل شده است. گفته‌اند با دستان شما، با دست‌رنج شما کاری نداریم، ملاک پاهای شما، قدم رنجه‌ی خیر الامور اوسطها، عورتِ شماست. اگر یک جفت فرزند بیاورید، خداوند او را به عنوان قربانی از شما قبول می‌کند، حجتان قبول می‌شود و دیگر نیاز به تراشیدن سرتان نخواهد بود.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۶
i protester

درست همان زمانی که در تهران، کارتن‌خواب‌ها، به خانه‌ی خدا راه نداشتند و در آتش ِ سرما می‌سوختند، در مسکو، کاخِ نمرود برای ابراهیم، گلستان شده بود و خدایش را عبادت می‌کرد. می‌بینی کفر و ایمان چه به هم نزدیکند؟ راستی که از نزدیکی کفر و ایمان، چه گلستان‌هایی، چه عهدنامه‌های گلستانی، زاده نمی‌شوند. اصلا مهم نیست در بیداری بنده‌ی کدام خدا باشی، مهم آن هست که روی کدام زمین خدا، خوابیده باشی؟ پیاده‌روی خیس یا کشور نفت‌خیز؟
راستی چه قدر دلسردکننده، چه قدر سرگرم‌کننده بود، وقتی بهشتِ زیر پای مادرانِ کارتن‌خواب، یک کارتن بود، یک کارتنِ صامت.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۴
i protester

رییس جمهوری که ایستاده است، نه پای حقوقِ ایران، به نماز، به راز و نیاز، با آقا بالا سرِ ایران. امیرالمومنینی که در نماز بخشیده است به سائل، نه یک انگشترش، تمامِ انگشتانش، تمامِ سرانگشتانش. آخر چه اشکال باشد که آن‌ها را همه، همراهِ ایران، داده باشد؟ هر چه باشد او سواد انگشت زدن هم ندارد. اصلا مهم نیست که چه قدر باخته‌‌ایم، مهم آن هست که چه قدر ثوابِ بهشت، برده‌ایم. خوب نگاه کن، تا این جای کار، یک کتاب خدا در تهران و یک جانماز در کرملین برده‌ایم.
راستی که صدا و سیما حق داشته است تصویر گربه‌ها را ممیزی کند، نباید تصویر هیچ گربه‌ای روی پرده بیفتد، شاید کسی، یاد ایران بیفتد.
شمال را به روس بخشیده‌ایم و جنوب را به چین. شمال، بهمن آمده است و جنوب، سیل. می‌بینی این جغرافیاست که به جای تاریخ، به حرف آمده است. و سلامتی آن دو پرچم سرخ که توی ایران، از نو همسایه شده‌اند، ما همه این جا، مرد و زن برابریم. بهشت زیر پای همه‌ی ماست، سهم ما از ایران، بهشتِ تهران، شده است: بهشت زهرا. یعنی دقیقا همان جایی که آب و برق مجانی می‌شود، از حسابِ مردگان، پولی کسر نمی‌شود. آری بخوان نماز میت بر سر سرزمینی که از دست رفته است.ای فاتحِ جنگ، با صلیب، فاتحه بخوان از روی همان قرآنی که برده‌ای، بر سر نیزه برده‌ای.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۴۳
i protester

الکی در بوق و کرنا کرده‌اند که در این سرزمین، فضا بسته هست، مگر نمی‌بینی تو را هم مثل آن هواپیما، علامتِ پرواز ممنوع، نداده‌اند؟
زبان‌ها بسته، چه عجب؟ دهان‌ها باز، زِ عجب. چه سلطان حکیم و رحیمی، که گر به حکمت، ببندد دری، به رحمت گشاید، در دیگری.
یادت می‌آید تو را به تخت بیمارستان بسته بودند؟ می‌خواستند ترکت بدهند، زندگی را، سرزندگی را. می‌خواستند معنای رنجت را با رنج  بیشتر، به آن صفر صفرم تعریف نشده ببرند، جایی که آرزوی صفر بودن کنی.
آن گاه که آیت‌الله خود الله می‌شود، تسبیحِ قاضی طناب دار می‌شود و راه زندان تا بهداری دور و دراز. تو را دیر بیرون می‌کشند‌از زندان، هم‌چون آلتی از زهدان، تا به دنیا آورند نه نسل آینده را که بل عبرتی برای نسل آینده.
آی روضه‌خوانِ رایگانِ شهرداری، دانستم آن همه لعنتِ زیارت عاشورا ز چه رو بود؟ شاید مدارای یزید با بیماری علی بن حسینِ زندانی.
گویند ز خون جوانان وطن لاله می‌روید، ز ابرِ آه و سیلِ اشک، کدام گیاه می‌روید؟ شاید نخلی پا به سن فرار گذاشته، خرماها را بر سر مزار، تنها، گذاشته.
نوشتن را تابو کرده‌اند و قلم را تابوت و زمین را غنی، از نسلِ سوخت‌‌های فسیل نشده، از گازِ سمی آزادی‌، از آن لحظه‌ای که تو، به زمین جان دادی. 
دارند تو را خاک می‌کنند و شمع‌های مزارت را یکی یکی می‌کشند، حواسشان نیست که دارند یک شمع می‌کارند.
#بکتاش_آبتین
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۲
i protester

آن کاسه‌های آب که پشت پای شما ریخته‌اند، چه زود اثر کرده‌اند، هنوز نرفته، چه زود، برگشته‌اید. کلاغ‌های سیاه خبر آورده‌اند که جعبه سیاه گفته است شماها همه سوخته‌اید، باورم نمی‌شود آفتاب که هنوز نزده بود، با کدام زدن، سوخته‌اید؟ یک وقت آب در دلتان تکان نخورد، در این مملکت، سوزندان سطل آشغال جرم هست، زندان و اعدام دارد، چه رسد به صورت یک انسان، حتما آفتاب مجازات خواهد شد، آفتاب نزده، اعدام خواهد شد. 
راستی مردم چه حواس پرت شده‌اند. هنوز تا جشن تولد شما خیلی مانده است. باشد گلایه‌ای ندارم اما خب، سال تولد شما را هم یاد، فراموش، شده‌اند؟ آخر یا یک دانه شمع جشن می‌گیرند؟ لابد شمع‌ها هم مشمول مالیات بر ارزش افزوده، خدا می‌داند چه قدر گران شده‌اند. 
یک نفر می‌گفت شماها همه رفته‌اید اون دنیا، گفتم زبانش را گاز بگیرد، رفته‌اید اون ور دنیا. آدم‌ها چه قدر در انتخاب کلمات، به یک ورم، تورمِ اضطراب شده‌اند.
یک نفر دیگر می‌گفت اگر برادران رایت، هواپیما را اختراع نکرده بودند، برادران سپاه، هواپیما را سرنگون نمی‌کردند، مرگ بر امریکا. نمی‌دانم این وقت سال چه ربطی به دوازده تیرماه دارد؟ حتما نخستین ماه زمستان را با نخستین ماه تابستان، اشتباه گرفته است. گذشته از آن، سپاه، پایگاه امریکایی را همین دیشب زده است ، این ناو امریکایی بوده است که هواپیما را سی و یک سالِ قبل، زده است. 
نمی‌دانم اگر پروازتان به زمین نشسته است، پس چرا گوشی‌تان خط نمی‌دهد؟ هنوز کرونا نیامده، باید دوباره برای بوی بدِ فرودگاه امام، ماسک بزنم. تو گویی بوی گل، سوسن و یاسمنش مال مهرآبادِ چهل سال قبل بوده است، نه خلق و حلقِ امامش. اما چه کنم؟ مادرم دیگر، دلم طاقت نمی‌آورد، برای بو کردن دسته گل‌هایم این همه صبر کنم. راستش را بگویم ته دلم، خوشحال شدم پروازتان برگشت خورد.
و پروازی که برگشت و زمین خورد. آتش، برای مسافران هواپیمای اوکراینی گلستان نشد. نمرود، تمام پیام‌بران را سوزاند. هم چنان که عصای موسی در دریای مدیترانه برای هیچ مهاجری، کارگر نمی‌شود. همه هشتگ می‌زنند که من هم شمعی روشن خواهم کرد، آب از سر مردم جنوب شهر و جنوب کشور گذشته است. سازمان مدیریت بحران گفته است تقصیر خود مردم هست که هیچ شمعی زیر آب، در کرمان، سیستان و بلوچستان، خوزستان و هرمزگان روشن نمی‌شود.
اگر دهه‌ها قبل به پاسِ کودتای امریکایی، پیش پای معاون رییس جمهور امریکا، سه دانشجو را قربانی کردند، حالا به پای شعار مرگ بر امریکا، دها دانشجو‌قربانی می‌شوند تا ثابت شود علم و معنویت در این سرزمین پیشرفت کرده است. هم تعداد دانشجو بیشتر شده است و هم تیراندازی به دانشجو، آسمانی‌تر. 
و مردمی که تصویر آینده‌ی خود را در تصاویر گذشته می‌بینند: بختیار سنگرت رو نگه دار. آری در قانون جنگل می‌گویند نزنی، می‌خوری. چه انتقام سختی گرفته شد. پرواز هفتصد و پنجاه و دو اوکراین در عوض پرواز هفتصد و چهل و هفت ایرفرانس به مقصد تهران. با این همه تو هنوز برای سرِ آیندگان حرف بزن، نه با منطقِ سرنیزه‌ی گذشتگان. و چنین به گِل، به پای پیروزی گل بر گلوله نشسته‌ایم.  #پرواز_۷۵۲_اوکراین #من_هم_شمعی_روشن_خواهم_کرد #یار_دبستانی #فرید_آراسته #کرمان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۱
i protester

آن‌گاه که عده‌ای در رختخوابِ گرم و نرم، مدام،‌مکان بوس و هم‌خوابه را عوض می‌کنند، عده‌ای آخر خط، مدام اتوبوس و مکانِ خواب را عوض می‌کنند. آری خداوند شب را برای آرامش و خیالِ تخت آفرید و سرمایه‌داری انسان را برای لذت در رختخواب. 
فریب این جوجه سوسیالیست‌های بی خدا را نخورید، از قضا، جیب کسی که یک پله‌ی رختخواب پایین آمده است، بیشتر پیاده می‌شود تا آن کسی که چند پله‌ی اتوبوس پایین آمده. دست خودشان نیست، حسودی می‌کنند، دستشان به دهانشان نمی‌رسد، خجالت نمی‌کشند، زبان درازی می‌کنند، می‌خواهند طبقات بالا را از تمام پله‌های موفقیت پایین بکشند. می‌خواهند مثل اول انقلاب تمام کارخانه‌ها ،کاباره‌ها، روسپی‌خانه‌ها را مصادره کنند، مثل استالین، مائو و کاسترو، تمام سرها را سرکوب کنند‌. این جماعت با لذت و شادی مشکل دارند و نمی‌دانند اگر کارگردانانِ بخند خندوانه و نخند جوکر نبودند، کارگران همه افسرده می‌شدند و دیگر از اتوبوس خواب به مینی‌بوس کار نمی‌رسیدند، سپیده‌دم نرسیده، کارشان تمام می‌شد‌. راستی که خدا کم‌کاری کرده است و این کارگران نقدی و جنسی را تمام وقت، تا وقتِ تمام کردن، برای تمام وقت، کردن و زندگی کردنِ ما نیافریده است.
می‌بینی برده‌داری که همه را خواب می‌خواست، حالا با همان خوابِ برده‌ها، نمی‌تواند آبروداری کند. صورت‌های فراری از پرچم‌های سرخِ اردوگاه‌های کار اجباری با سیلی سرمایه‌داری سرخ شده‌اند تا هر دو گونه‌ی چپ و راست، را لپ‌هایی گل انداخته باشد بدون قصاص، برابر. و انقلابی که قرار بود فلک را سقف بشکافد، سقف آرزوی مردمش، سقف اتوبوس شده است، در هیچ ماهی، خدا و روح خدا دیده نمی‌شود. در ماهواره از خاطراتِ خوب شاه، خدا، میهن، از بوی خوشِ چوبِ الف، بر سر هم‌میهن، از عود نشناسی قوم ثمود و دیکتاتوری صالح، از میهن‌پرستی کمیته‌ی ضد خرابکاری و کودتای امریکایی، از لذت آخرین بوسه بر پای پادشاه می‌گویند. از آن دی ماه که قبله‌ی عالم نمی‌توانستند ملت‌شان را سوار هواپیما کنند و تنهایی به آن سوی عالم رفتند، از این دی ماه که این قبله‌ی عالم می‌توانند امت‌شان را سوار اتوبوس کنند و دسته‌جمعی به عالم رویا ببرند. 
کوروش آسوده بخواب، توی این سرزمین، حتما جایی برای خوابیدنِ ما پیدا می‌شود، اتوبوس هم نشود، از زیر سنگ، از زیر سنگِ قبر، پیدایش می‌کنیم. آسوده بخواب که کسی از ما سر و صدا نخواهد کرد، اگر سری هم پیدا شود، صدایش را می‌بُرند با دایره‌ی حقیقت، با طناب دار، با مدار بسته، با اتصال کوتاه، با احترام به پخشِ آیاتی چند از کلام اللهِ در بند، با اذان، با الله اکبری که دیگر از آن ما نیست، بر پشت‌بام خانه‌ای که تا هفت پشت، از آنِ طبقه‌ی ما نخواهد شد، بر پشت‌بامِ کارخانه‌ی انسان‌سازی، آدمِ حکومت سازی، بر پشت‌بامِ مدرسه‌ی رفاه.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۰۰ ، ۰۱:۴۰
i protester

گفتند آن چشم‌های زنان که در نصف جهان، زمین می‌افتادند، صدقه‌ای بود برای دفع بلا، عوضِ آن، مردانِ جهان به گناه نمی‌افتادند. اما تو مگذار کینه‌ای از عمامه و چادرِ سرِ رهگذران بر دلِ تو اندازند، چون، طرحی نو در اندازیم و پرده‌ها بر اندازیم، سرهای این حرمسرا از بالا تا پایین، همه عریان می‌بینی، دست در دست هم، که تنها می‌خواسته‌اند تو را دست اندازند. بگو این دو زاری کجِ من و توست، که نمی‌افتد: در دینِ سرنیزه، قرآن، بر سرِ نیزه، زمین، نمی‌افتد. آی جماعتِ داغدارِ پا در هوا، سر حسین اگر چه در گودی قتلگاه، این عمامه‌ی یزید هست که نباید زیر پا، قانونِ جاذبه را خلاف، به زمین نمی‌افتد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۰ ، ۰۱:۳۲
i protester

شب را نزیسته‌ای که چنین به جشن طولانی بودنش نشسته‌ای. طولانی‌ترین شب سال را نه انار سرخ، زبان سرخی می‌فهمد که همرنگ جماعت، خوابش نمی‌برد. و یا کارتن خوابی که جای خوابش را باد و باران می‌برند. و یا سربازی بالای برجک، وقتی همه معاف بودند. و یا همراه بیماری، وقتی نوارهای قلبِ همه صاف، توی صفِ تخت خالی، سردخانه‌ها هم، همه صفی بودند. و یا برگشتن نان‌آور به خانه، مَثَلِ چک برگشتی، وقتی کسی از دیگری نمی‌پرسید، شام خورده‌ای؟ نگاه‌ها به جای دکل‌ها دزدیده شده بودند. و یا جان کندن فرهادها به جای کندنِ کوه‌ها، وقتی کولبرها توی دل شب، در دل کوه بودند و دلبرها چشم انتظار برگشتن کولبرها، دل توی دلشان نبود. و یا سپوختن، سوختن، لب دوختن، وقتی رختخواب‌ها داغ و چراغ‌ها همه آف، بر تن تو مشغول اقامه‌ی نماز شب و اعمالِ شب قدر بودند. و یا طناب دار را بوسیدن، وقتی لیسیدنِ دست و پاها، حلال بودند. و یا آخرین شب آرامش، وقتی عقل از سر پریدگان، بوی عطرِ نگارشان را وثیقه نگاه داشته‌ بودند تا ایشان برگردند اما مرغ‌ها از قفس، رنگ‌ها از رخِ هم‌نفس، سایه‌‌های هما از سر این خاکِ تلاش‌های عبث، پریده بودند، فرودگاه امامی که محل فرود نبود، حکم‌های امامی که محل فرود، اصابت و انتقامِ سخت بودند. و یا شب عملیات کربلای چهار، درست سی و پنج سالِ قبل، وقتی عملیات لو رفته بود و مقلدان امامِ انقلاب انفجار نور، منورهای دشمن را نمی‌دیدند، ایران سر غواص‌ها را زیر آب کرده بود و عراق ایشان را سر به نیست، وقتی قربانیان جنگ ایران و عراق، دست بسته بودند. و یا شب اول قبر، وقتی ز گهواره تا گور دانش بجوی، را وقت تمام، برگه‌ها بالا، دستِ علم بالا، کفن‌، پرچمِ تسلیم، پایان شب سیه، سپید بود، نبود؟ 
آی جمهوری اِشغالی، تو شب یلدای منی. ببین چه کار کرده‌ای، که مردم از شب‌های حکومت نظامی، و هر چه بادا باد و زمستان، به جای بهاران خجسته باد، انتظار فرج می‌کشند. و رعیت‌زادگانی در دل سیاه شب، دل به امیدهای پست‌، بسته‌اند، گمان می‌کنند زندگی‌ و آرزوهایی که بر باد رفت با آرزوی مرگ ارباب خویش و یا مرگ خویش‌ برمی‌گردند و نمی‌دانند روزی که ایشان نساخته‌اند باز همان روز از نو، روزی از نو می‌شود: اولین روز زمستان.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۰۰ ، ۰۰:۵۳
i protester

انسان‌ها در جشن تولدشان، به تعداد سال‌هایی که کُشته‌اند، شمعی می‌کُشند. و این کشتار دسته‌جمعی را با بازدمی انجام می‌دهند که دم را غنیمت شمرده است، غنیمت برده است. نباید لحظه‌ای توقف کنند و در چراگاه به چرا گفتن بیفتند. توقف یعنی عقب افتادن از قافله، خراب کردن نظم‌یک گله‌ی پر سابقه. 
به چهارپای بارکش مال می‌گویند، شما نیز مال اربابید. جزو اموال اربابید. درست هست که ارباب به شما، وقت، برای سر خاراندن نمی‌دهد، اما در عوضش می‌توانید اندام ارباب را تا می‌توانید بمالید. خودت بمال تنها یک حدیث نیست، اگر جفت شش بیاورید، به آن جفت آویزان، آویزان خواهید شد. میزان زبردستی شما همین زمان دو دستی آویزان بودن شما هست. اگر چه او خیلی خوب می‌داند که شما مالی نیستید اما با این همه، صدقه سرِ نیکوکار بودنش به شما کار داده است، صدقه داده است. او از خوابش گذشته است تا شما کارتن‌خواب نباشید. مدام زیر لب غر نزنید که او حق شما را خورده است، توی خرما پزون، وسط برف و بارونِ بیرون، نمی‌بینید این کارخونه، این خونه، این سرپناه، چه آفی خورده است؟ چرا به این کارآفرین، آفرین نمی‌گویید؟
به جهنم که توی جهنمید، همه‌ی کارها را که انسان نباید خودش انجام دهد، مثلا همین خوشگذرانی، اگر طبقه‌ی شما نمی‌تواند خوشگذرانی کند، می‌تواند انگشت بزند، در عکسِ خوشگذرانی طبقه‌ی بالاتر. آری به جای آن که بگویید فلان کار را دوست دارم، آن کار را خیلی شیک لایک کنید. 
چه کسی گفته است که حتما باید بر ستم بشورید؟ گاه باید چشم خویش را بشورید. و بمکید سماق را. و بچسبید کلاه خویش را. سفت. دودستی. اصلا مهم نیست که کار خود را به چه قیمتی به بالادستی خود می‌فروشید مهم آن هست که به هر قیمتی زنده بمانید. برای شکار شما، تنها زنده‌ی شما به دردشان می‌خورد.
وسطِ حال از حال رفته است و یک روز دیگر از عمرش، بر باد. می‌بینی برای آدم‌ها، کلا، کلاه، از عمر مهم‌تر هست؟  
قلمش، خود را روی کاغذ خالی کرده است. تک تک کلمات را نگاه می‌کند، چه بی‌قدرتان خشمگینی! نمی‌داند کینه‌ی خود را دقیقا کجا بیاویزد؟ بر گردن ارباب یا بر طناب دار سرمایه‌دار؟ راستی آن آخرین قطره بر کاسه‌ی صبر آدم‌ها، دقیقا چه لحظه‌ای فرود می‌آید؟‌ آن ققنوس غنوده، کی سر، از زیر این همه خاکستر و خاکِ بر سر، بیرون می‌آورد؟ آن لحظه‌ی نابِ تن ندادن، آن سرآغازِ سر باز زدن، بر کدام سر و تن، عمر را تحویل می‌کند؟
گیرم تنی که هوای آزادی به سرش زده است، در بند کنند، چگونه آن هوا را جمع می‌کنند؟ گیرم فعل استشمام را حرام کنند، با این خشکسالی چگونه ذهن‌ها را استحمام کنند؟ همیشه که نمی‌توانند مازوت بسوزانند، نوبت به دماغشان هم خواهد رسید. ببین چه دست‌ها که در گوششان آیه‌ی تبت یدا خواندند و پای ایشان نلرزید و دست زدند. تو هم بیا دست بزن نه برای بیرون آمدنِ یک گوساله از زیر بار شکم، برای بیرون آمدن یک ققنوس غنوده از زیر بار ستم. برای آتش زدن یک نیستان. یک شبستان. برای یک فکر بیدار در عصر بیداد.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۰۰ ، ۰۰:۵۳
i protester

چه قدر راست می‌گویند که بهشت زیر پای مادران هست، آن گاه که در آرامگاه، تو مادر باشی و ستار بهشتی افتاده، به پایت. آنان که همه را افتاده به زیر دست و پای دیکتاتور می‌خواهند چگونه طاقت می‌آورند که تو آن طور، ایستاده به پای ستار نشسته باشی؟ آخر زورگویان را زور می‌آید، باید تو هم افتاده باشی روی زمین، مثل خودشان و چشمانت را به روی ظلم بسته باشی، باز، مثل خودشان. ببین چه قدر از ترسِ تو، هول کرده‌اند که دارند تو را هول می‌دهند. بگو در تاریخ بنویسند: در آستانه‌ی عزاداری شیعیان برای پهلوی شکسته‌ی مادر خویش و غریبی قبرستان بقیع، حکومت شیعه، سر و صورت مادری را در آستانِ مزار پسرش شکست. آیا کسانی که به خاطر تکه بهشتی اشک می‌ریزن، با کسانی که به خاطر ستار بهشتی، ترسشان می‌ریزد، یکسانند؟
-ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب هست، ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب هست.
-قربان، دهانِ گشادِ گشت ارشاد بسته هست، حجاب گوهر عشقی چادر هست.
-زبانش را نمی‌بینی چه کشف حجابی می‌کند؟ حجاب برای خود ما هم اجباری‌ست. اخبار را نشنیده‌ای؟ به ما می‌گویند افراد ناشناس، مثل قبر مادرمان.
می‌بینی سال‌ها می‌گذرد و شیعه هنوز، به دنبال قبر مادر معترض خویش می‌گردد. تو گویی از زندگی او، زندگی نمی‌یابد و همه‌اش یک حجاب برای تقیه می‌ماند و چون قبر، پیدا نمی‌کند، قبرِ بقیه‌ی مادران معترض می‌کَنَد.
#گوهر_عشقی #ستار_بهشتی #فاطمه 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۰۰ ، ۰۰:۵۱
i protester

دنیا همه‌اش یک زندانه و هنوز مشخص نیست در‌های این زندان به کدام سو باز می‌شوند: به زندانی اندرونی‌تر یا زندانی بیرونی‌تر؟ ببین چگونه توی انفرادی، وسط جان کندنِ تو، زمین و زمان کندن تو، از تلاش‌های تو برای فرار از زندان، لاشه‌ای باقی می‌گذارن؟ ته دلت را توی همان اتاقِ خالی، خالی می‌کنند که آی تافته‌ی جدا بافته، تمام شد آن قمپزهایی که برای آزادی در کرده‌ای، ببین کلافه شدنت را، کلاف سر در گم شدنت را، گم و گور شدنت را. تویی که راه خروج از زندان، نمی‌دانی، چگونه بر این دم و دستگاه خروج کرده‌ای؟ آخر آن همه سر اومد زمستان، جان، جان، کردن، وجدان، سرودِ کوهستان، خونِ ارغوان، پرندگان، بشارت‌دهندگان، خاوران، ایران، وطن، تکرار کردن، چه شد؟ دست آجان‌ها، به پای آقا جان افتاده‌ای. 
بیرون زندان، همه چیز جعل و عقل به چشم می‌شود. چشم‌ها نیز به زیر پا می‌افتند. به جایی که آلتی در آلتی دگر، جا می‌افتد. دیگر هیچ سیبی بر سری، زمین، نمی‌افتد و این خورشید هست که دور زمین می‌افتد. آن چراغ بازجو را نمی‌بینی؟ دنبال گور تو می‌افتد.
همه سکوت کرده‌اند، یک دقیقه به یک دقیقه، به احترام مرگِ خویش. اما همه‌ی دهان‌ها بسته نیست، زخم‌ها دهان باز کرده‌اند برای خواندن نماز بارانِ نمک به مساحت رنج خویش. از شهرداری آمده‌اند روی آدم برفی‌ها نمک می‌ریزند تا کسی مانع عبور و مرور سلطان نشود. یک نفر خون می‌ریزد تا برایش حقوق ماهیانه بریزند. یک نفر آبِ خویش را روی خون ماهیانه می‌ریزد. تجاوز که زمان نمی‌شناسد، طهارت که مکان نمی‌شناسد. راستی که چه خزانی هست بیرون زندان، وقتی آن بیرون، همه عادت دارند به عادت کردن.
به حزب باد بگو شلاقشان را محکم‌تر بزنند، آخر تو وسطِ خال زده‌ای‌. ضد حال زده‌ای. نقشه‌‌ی ایشان را به هم زده‌ای. تو حالشان و خوابشان را به هم زده‌ای. تو خودت را با محیط وفق نداده‌ای، قفل، بر آن قفلِ محیط‌بان زده‌ای. 
#لیلا_حسین‌زاده
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۹
i protester

اگر امروز در اصفهان نجنگیم، فردا باید لب مرز، با طالبان بجنگیم. نمی‌بینید از قرآن، لب گرفته‌ایم؟ استخاره خوب آمده است، چه اشکالی دارد؟ از خاک، به جای حسین، شاه سلطان حسین، پس، گرفته‌ایم. فریب این شیطان‌های تک چشمِ نصف جهان را نخورید، این سرباز وظیفه‌ی یگان ویژه، سرباز احمدی بوده است که چهارده سالِ قبل، در ورزشگاه نقش جهان، دو چشم خویش را از دست داده است. این ما هستیم که شما مردم را همه، با یک چشم می‌بینیم. هم پرونده‌ی ترقه‌بازی و هم پرونده‌ی اسید‌پاشی هر دو به یک میزان، خاک می‌خورند.
حالا هر کسی از معاینات بینایی قبل از گواهینامه، عکس گذاشته است که چه شود؟ مثلا دارید با شیطان‌های اصفهان همدردی می‌کنید؟ آن چشمِ حسودتان را چه سود؟ که رافت نظام ندید و از خود عکس گذاشت. شما در شهر کورها، دنبال چنین پادشاهانِ یک چشمی هستید؟ 
خواندن بیانیه که تمام می‌شود. یک نفر تفنگش را از زمین برمی‌دارد و یک نفر سنگش را. یک نفر آن وسط می‌گوید نزنید. یک نفر می‌گوید مزدور هست. یک نفر می‌گوید مهدور الدم هست. از بلندگو می‌گویند تو سنگِ چه کسی را به سینه می‌زنی؟ به سینه‌اش بزنید. چه قدر به تنِ تنهایی می‌آید سنگسار و تیرباران. حالا هم این ور آب، هم اون ور آب، هر دو می‌آیند که بر تنِ او نماز بخوانند. نماز باران، نماز میت. نماز بر زمینِ میت.
قصه مثل عمر، کوتاه هست. نخست آب را بستند و سپس زاینده‌رود خشک را. نه خشکی و نه آب، به آسمان، پناه ببرید. بروید به کره‌ی ماه. به کره‌ی آهِ مظلوم. نترسید آن جا، جهان نصف نمی‌شود، نیمی برای ارباب، نیمی برای وراث ارباب، این سنت نصفِ جهان، آن جا، باب نمی‌شود. خیالتان آسوده، هیچ روی ماهی، شق‌القمر نمی‌شود. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۸
i protester

نصف جهان را از وسط نصف کردند، گاوخونی را پر از خون و گاو را هم یک سوره‌ی قرآن به نامش. قرآن بر سر نیزه هست و خمس و زکات کشاورز، خرجِ نمازِ باران می‌شود. آبی که به کارخانه می‌رود، به خانه و رودخانه حرام هست.
سهراب، تو بگو. تو که هم‌استانیِ اصفهانی. بگو در زاینده‌رود با کدام آب، چشم‌ها را باید شست؟ با آبِ دیده یا با خونِ نورِ دیده؟ آخر، ما که خود اشک می‌ریزیم، پس چرا گاز اشک‌آور را اسراف می‌کنند؟ ما که از خونِ دل، لب، پُریم، پس چرا باز، قطره، قطره، خون می‌ریزند؟
چشمِ کفتری در دستشویی پارک، دارد می‌خورد آب. به گمانم چشم‌ها، با این شراب سرخ، با این خونِ دل، بدمستی کرده‌اند که زمین افتاده‌اند. یک روز با اسید و یک روز با گلوله‌ی قوم یزید، لابد تخته سیاه را ندیده‌اند که درس نگرفته، افتاده‌اند. و یا تاریخ هست که دارد در این جغرافیا قلق‌گیری می‌کند، آقا محمد خانی که در اصفهان و نه کرمان، چشم‌ها را کور می‌کند. ببین، چه قدر، حسادت به باغ فین کاشان شما، چشم اصفهان را کور کرده است که در چهارباغِ خویش، حمام خون راه انداخته‌ است. دستشویی‌ها پر شده‌اند، از آدم‌هایی که از زندگی دست، شسته‌اند. اما، این بار، دیگر، کسی، اهل دود و دم نیست، همه آمده‌اند که دودمانِ ظلم، به باد دهند. آی اسفندیار مغموم، چشم باز کن و ببین چشم‌ها را با کدام آب حیات می‌شورند؟ باز این چه شوری‌ست که در خلق عالم هست؟ نصف جهان، چرا؟ تمام جهانِ ما، در ماتم‌ست. 
 درد به استخوان رسیده است، به مغز استخوان رسیده است. مغزهایی بر فراز آسمان در حال فرار، مغزهایی کف خیابان بی قرار. آن که می‌گفت: "حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست" نشسته بر تن عریانِ ‌رود و لب‌های تشنه را سر می‌بُرد تا واقعا حسین حسین شعار شود و به شهادت دادنِ حسین، افتخار. در بلندگو می‌گویند این رودِ خشک، جان می‌دهد برای یک گور دسته‌جمعی. 
به گرفتنِ دوربین‌ها اکتفا نکنید، ایشان خشونت ما را عریان دیده‌اند و با چشمانشان فیلم گرفته‌اند. دوربین‌هایشان، چشم‌هایشان را از حدقه در آورید. حقشان، دوربینشان را کف دستشان بگذارید. چه قدر حدیث داریم که انسان باید نگاهش را کنترل کند، نباید پابرهنه‌ای او را تحریک کند، این گونه جوان می‌ماند و می‌تواند وزنش را کنترل کند.
یک نفر می‌گوید: مگر قرار بر خواری جهان‌خوار و رایگانی برق و آب نبود؟ آری، و لیک، چون نیک بنگری فرعون را در کاخ، نه خلیل‌الله، که همه شعار‌از آب در آمد: شعارهای حضرت روح‌الله. هیچ نیلی، هیچ رودی، هیچ جریانی، هیچ زنده‌رودی نباید زنده بماند، تا مبادا فرعون غرق شود. 
این ماه، آذر هست و آذر در لغت یعنی آتش. یعنی ماهِ آتش به اختیارها. یک روز، شانزده آذر سال هزار و سیصد و سی و دو می‌شود که سربازانِ اعلی‌حضرتِ زنده باد با امریکا، به روی سه دانشجو، آتش می‌گشایند و یک روز، یک آذر سال هزار و سیصد و هفتاد و هفت، که سربازانِ گمنامِ علی‌حضرتِ مرده باد امریکا، پروانه‌ای را به شمع می‌رسانند. همه باید بدانند عاقبت، آتشِ تند ابراهیم، در سردخانه، سرد می‌شود و هیچ اسکندری نمی‌تواند خیالِ تخت جمشیدشان را به آتش کشاند.
در اصفهان نیز، یک پل و یک خیابان، به نام آذر هست، اگر چه حکومت، برای آن که علی تنها نماند، آن دو را ابوذر، صدا می‌زند. و یک خیابان هم پنج رمضان نام دارد، پنجمین روز نهمین ماه تقویم هجری قمری. به یاد خون‌هایی که سلطنت قبل، توی آن خیابان، وسط تابستانِ پنجاه و هفت، چند روز مانده به آخرین جشن کودتا، به رهبر جزیره‌ی ثبات، هدیه داد. بگو در نصف جهان یک خیابان هم به نام پنج آذر کنند، پنجمین روز نهمین ماه تقویم هجری شمسی. به یاد چشم‌هایی که گوش‌درازها، چند روز مانده به کوتاه آمدنِ شب‌های دراز، به دماغ درازها، چشم‌روشنی دادند. 
می‌گویند در نیمکره‌ی ما، چند روزی بیشتر تا انقلاب زمستانیِ زمین نمانده است، تو بگو در نصف جهان ما، چند روز تا انقلاب زمستانی این سرزمین مانده است؟ انقلابی که توی سرها عوض شود نه روی سرها. که اگر تاج را از طلا و دنیا ساخته‌اند و عمامه را از کفن و آخرت، ما را برای دنیایی بدون قبله‌ی عالم و عالمی بدون قبله، ساخته‌اند، دنیایی که سرمایه‌دارش، روی پا، توی صف می‌ایستد و پروردگارش، پای حرفش. دنیایی که به جای آب و نان مجانی، به جای نهر و بهشت مجانی، به تو آزادی مجانی می‌دهد، بدون بها، به بهانه‌ی انسان بودن. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۷
i protester

نمی‌شود که تمام جمعه‌ها از آنِ سفید پوست‌ها باشد، یک جمعه هم مال شما سیاه‌‌پوست‌ها که با یک درجه تخفیف، رختِ سیاه تن کرده‌اید. 
گفتید بنزین را چه روزی گران کردند؟ صبح جمعه بود گویا، آن جمعه، تقدیم و تقویم شما سیاه‌بخت‌ها، که رخت و بختِ خویش، ست کرده‌اید. ما نمی‌خواهیم شما را به خاک سیاه بنشانیم، آری برای همین هست که طلای سیاه، از زیر پای شما، می‌رانیم. 
گفتیم یک جمعه می‌آید ماهِ نیمه‌ی شعبان، اما حالا که سایه‌ی قبله‌ی عالم روی ماه افتاده است، نوبر کنید ظهور را با عمامه‌ی سیاه اولاد پیغمبر.
دارید زود قضاوت می‌کنید، چه کسی گفته هر جا سری هست، سرکوبی هم هست؟ آبروی مومن مثل کعبه می‌ماند مومن خدا. گفتیم نعمت خدا در نصف جهان نباریده، چرا آبروی کشاورز نزد خلق‌الله برود؟ آری برای همین هست که چادرِ کشاورزِ، سیاه کرده‌ایم. ما چادر آتش نزده‌ایم، فقط به رنگ کعبه، رنگش زده‌ایم.
چه قدر خوب هست که روز میلاد مسیح را ما نیز نوروز بگیریم، پسر خداست دیگر، بوی ولیعهد می‌دهد، چه بهتر. حاجی فیروز را نه، روزِ را سیاه می‌کنیم. 
آقا جان، آقا با چه زبانی بگوید؟ جمعیت کم هست. بخوابید با هم، بدون هم. شب جمعه، روز جمعه. جمعه‌ی سیاه مال شماست، با بیداری خویش، روزِ امام جمعه سیاه نکنید. مثل سنگِ سیاه مقدس، حجرالاسود، باشید، نماد زایش. هر که برده‌ای به دنیا آورد، یک جمعه‌ی سیاه بیشتر به او هدیه می‌دهیم. 
آی مغزهای مغزِ خر خورده‌، آیینه‌ی خودبینی را بشکنید، نه گوش‌های شما دراز شده است، نه بینی من. چرا می‌خواهید از این مملکت فرار کنید؟ آن هم به سرزمینی که جمعه‌هایش تعطیل نیست. این‌جا جمعه‌های سیاه تعطیل هست، وقت برای خریدن و خر دیدن بسیار هست.
راست می‌گوید، بیا نرویم. بیا این تراب را با آب و تاب بِکَنیم، شاید دنیا وارونه بود و زندگان زیر آن. بیا مداقه کنیم، پشت دستمان را داغ، پای رفتنمان را قطع نخاع بُکنیم. بیا جان بِکَنیم، شاید به جای جمعه‌ی سیاهِ سرمایه‌داری و برده‌داری، جعبه‌ی سیاهی پیدا کنیم که از آزادی و برابری سخن گوید. 
#بلکفرایدی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۰۰ ، ۰۰:۴۶
i protester

سلطان به نخبگان گفته است نروید، کجا می‌روید؟ تازه حالا، اول شب هست. دانشجوی ستاره‌دار با روزنامه‌ی توقیف شده دارد شیشه پاک می‌کند. مهم نیست رتبه‌ی چند کنکور بوده است، ملاک حال فعلی افراد هست. 
توی روزنامه از اعتراضات کشاورزان اصفهان گفته است:
با این که زاینده‌رود، سلطان و ظل السلطان فراوان دیده، این بار، از این همه ظلمِ ظالم، خشکش زده است. اما مردم نیز، نه به کنسولگری روس، دو سه قدم مانده به چهل‌ستون، نه به خانه‌ی امام‌جمعه و ستون پنجم، که به آغوش همان رودخانه پناه برده‌اند، از دردِ نان آبان، از دردِ آب اصفهان. با این همه، هنوز هیچ رنگین‌کمانی دیده نمی‌شود چه برای یک اقلیت جنسی، چه برای یک اکثریت شاکی. نمی‌دانم شاید این بار با تفنگ آب‌پاش به سراغ مردم آیند تا بگویند آب هست، برای شما نیست‌. برای کارخانه‌ی فولاد هست برای کاوه‌ی آهنگر نیست. چه می‌دانم؟ تو گویی شاید، این بار تابستان خوزستان، می‌خواهد گاوخونی را خون دماغ کند.
توی روزنامه از پناه‌جویان دیگر، به آن سوی رودخانه‌ها، آب‌‌ها، آبادی‌ها گفته است:
در شرق، به هر کس که از آسمان فرار کند مغز می‌گویند و به هر کس که از زمین فرار کند بی‌عقل. مردم، پشت درب خانه‌ی غرب ایستاده‌اند. غرب از اون بالا، صدا می‌زند: این فصل، فصل زیارت نیست. حج عمره نداریم. برگردید به خانه‌هایتان. به حرف سلطان و طالبان، گوش فرا دهید. در مرز بلاروس، به شما یک بوس هم نمی‌دهیم. اشک که برای ما آب نمی‌شود، گوشت یخ‌زده که برای ما کباب نمی‌شود. بهشت از آنِ کسانی هست که یا چشمه‌ی آبی دارند یا چشم آبی.
توی روزنامه از طرح صیانت ما عین دیانت ما، پرده‌برداری کرده است:
گرگ‌ها، طرح صیانت از حقوق عامه در برابر سگ‌ها، را به  مجلس ایران برده‌اند. دقیانوس به سگ اصحاب کهف هم رحم نخواهد کرد.
طرح‌های صیانت بندها و سدهای مختلف، دارند: نه حق دارد سقط جنین کند و بچه‌اش را به این دنیا نیاورد و نه حق دارد در فرار مغزها خود را سهیم کند و آن سوی دنیا قدم بردارد. لب‌های سیگار، مثل او، آویزان مانده‌اند. اهل دود نیست که لااقل، کسی، چیزی، در این دنیا بفهمد او چه می‌کشد؟ اما اینترنتش زغالی‌ست، دودش را فوت می‌کند توی چشمانش، او هیچ صفحه‌ای نمی‌بیند. قرار نیست با دنیا ارتباط برقرار کند. قرار نیست از ارتباط، چیزی بهتر از ارتباط جنسی، به ذهنش خطور کند.
توی روزنامه بزرگ نوشته است دیپلماسی فدای میدان:
با خود می‌گوید چه زود فهمیدیم منظور از میدان، میدان گازی و نفتی‌ست. راستی که طلای سیاه را باید همان جایی ببرند که برای عمامه‌ی سیاه، قرآن، به ارمغان آورده است. به سرزمین وحی، به جغرافیای بالای سرمان، به دست آقای آقا بالا سرمان. نگاه ما باید به شرق باشد، به جایی که خورشید از آن طلوع می‌کند، به سرزمینی که زودتر از ما، خورشید، در آن، طلوع کرده است، به دست خطِ پوتین، به دست خطِ چین، به دستِ دست‌چین شده‌های شیخِ شهر، شرع و شرق، نه دستگیرشده‌های هم سرنوشت با شیخ اشراق. چه کسی می‌گوید فقر، کفر می‌آورد؟ ما شیعه‌ی پرچم سرخیم. اصلا خط قرمز ما خط فقر نیست، دست خطی‌ست که خط فقر می‌کشد. هر زبان سرخی که زیر این همه نکته‌ی مهم، خط نکشد، روی نامش، با خودکار سرخ، خط می‌کشیم، حالا تو هر چه قدر هم که بگویی ایشان هم مثل شما شیخه، نام کتابشان نمی‌بینید، سرخ، عقل سرخه. آخر هر ماتیک سرخابی که قمه‌زنی برای حسین نمی‌شود. 
دارد کارش تمام می‌شود، شیشه‌ها پاک شده‌اند، اما شیشه‌ی عینک سلطان، نه. تخت‌ها، زیر تخت‌ها، تمیز و مرتب شده‌اند، اما دست کسی به تاج و تخت‌ها نمی‌رسد. آفتاب صورتش را مثل دین، مثل شهاب‌‌الدین، سوزانده است. می‌گویند لپ‌هایش گل انداخته‌اند، شاید به جبران گل‌هایی که بر گردنش نینداخته‌اند. چه می‌گویی؟ توی آبان، این همه دسته گل در خیابان، روی زمین انداخته‌اند. چه اشکال دارد؟ دو سال زودتر انداخته‌اند.
#آبان_۹۸
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۰ ، ۰۰:۴۵
i protester

و قرآن گفت بخوان به نام خدایی که تو را از خون بسته آفرید و آبان گفت بنویس از خونی که کف خیابان آزاد شد.
و تو، این خواندن و نوشتن را از نشستن پشت میز و صندلی‌های‌ مدرسه ندان که از اول انقلاب، چهارپایه‌ی اعدام به پشت بام مدرسه‌ی رفاه برده‌اند. 
پاسبان سوت می‌کشد و مغز تو نیز. یک نفر می‌گوید نترسید، نخست تیر هوایی می‌زنند، رسم نیست پرنده‌های داخل قفس را با تفنگ ساچمه‌ای بزنند. 
هنوز کرونا نیامده است، دورکاری رسم نشده است. برعکس، کار خانه را بیرون می‌برند. عده‌ای وسط راه‌بندان نشسته‌اند، سبزی پاک می‌کنند. می‌خواهند بگویند شیطان بزرگ هیج غلطی نمی‌تواند بکند.
در صدا و سیما می‌گویند، شهر را چراغانی کنید، حرف سلطان زمین نمانده است: جمعیت زیاد شده ‌است. خیابان‌ها شلوغ، و عبور و مرور زیاد شده، پاهای بیشتری روی سیم‌ها می‌رود، برای همین هست که اینترنت قطع شده است. اهل بصیرت باشید، مشکل از سیماست، به صدا و سیما گیر ندهید. 
اما ناگهان، وسط خیابان، تیرهای هوایی، هوای قورمه سبزی می‌کنند. کله‌هایی که بوی قورمه سبزی می‌دهند، به صف می‌کنند. آری، شعبان بی‌مخ‌ها هم سر صبر آمده‌اند که سبزی، سر سبز، پاک کنند‌. رفاه نام یک مدرسه هست، بنزین گران و خون فوران، از پشت مردم، نازلِ بنزین و از پشت بام، چشم چران وارد می‌کنند.
از گلدسته‌ها اذانِ بزن باران، فرمان تیرباران می‌خوانند، باید هر جور شده مغزهای مردم و خون‌های کف خیابان شسته شوند. می‌گویند ما هم اعتراض داریم به یقه سفیدها، به عمامه سفید‌ها، به چشم سفیدها. به آن روحانیِ عشق دوربین که با دوربین شما را تهدید کرده، به آن رییس که آخر همه، آخر هفته، خبردار شده است. گناه آن روحانی را پای این روحانی ننویسید. به او نگویید نوک دماغش را نبیند، کور که نیست، می‌بیند.
آب‌ها که از آسیاب بیفتد، آبان که تمام شود، دیگر کسی گوشه‌ی خیابان، داخل نیزارها نمی‌افتد، خیال سلطان تخت می‌شود، هر که اعتراض داشت، گوشه‌ی تخت بیمارستان، سینه‌ی قبرستان، داخل زندان می‌افتد. 
اینترنت دوباره وصل می‌شود و دوباره عکس نوک دماغ‌ها، عکس نوک پستان الاغ‌ها پست می‌شود. لشگری هم می‌آیند آن اخبار زرد را نوک می‌زنند. آن برگ‌های زردِ آبان، آن رنگ و روی زرد کف خیابان، جمع می‌شوند. قلم‌ها را دیگر نه نوکی می‌ماند، نه دل و دماغی. برگ دیگری از تاریخ تاریک این مملکت ورق می‌خورد، هم قیمت سوخت و هم قیمت سوختن واقعی‌تر می‌شود.
#آبان_۹۸
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۰ ، ۰۰:۴۴
i protester

زندگی برای انسان مخفی شد و برای خدا دوربین مخفی. به جای دست و پای کولبر، به جای دلِ ناامید سوخت‌بر، به جای رختخواب کارتن خواب، به جای نفسِ یک معترض داخل سردخانه، به جای تمام زمین خورده‌ها، این زمین هست که دارد گرم می‌شود. آخر تو حساب کن، این سال‌ها چه قدر پروانه برای شمعِ آزادی آتش گرفت و زیر خاکش کردند و یا چه قدر شمع برای آزادی روشن کردند و به حال خویش رهایش کردند، خب، همه‌ی این‌ها در گرمایش زمین موثرند، دیگر.
دسته‌ای از آدم‌ها هستند که خیلی زود، دست دنیا برایشان رو می‌شود و هر چه قدر هم با آب و تاب، از زرق و برق این دنیا و لذت‌های داخل زر ورقِ آن دنیا، برایشان بگویی، باز هم خیلی زود، هم‌چون جسدی روی آب می‌آیند. و چه امیدوار مردمانی که هر چه قدر، بردباری‌شان، قدرِ برد نمی‌بیند، از قوره‌های حلوا شده بر سر مزارشان نمی‌ترسند. به راستی که ایشان را چه رستاخیز مضحکی باشد، خوابیدن در این دنیا از برای روی هم خوابیدن در آن دنیا. 
توی این شهربازی، از هر سوراخشان هم، سکه وارد کنی، یک تکان به خودشان نمی‌دهند، برای تو خم و راست، منارجنبان نمی‌شوند. بعد، چگونه انتظار داری، ساعت‌ها توی صف بایستند و به سکه‌ها رای بدهند؟
و آن که دستش را دراز نمی‌کند، دست و پایش را می‌بندند و آن که دست، نمی‌بوسد، دهانش را، آخر ناشکری را بی‌پاسخ نمی‌گذارند. تا به حال آهن دیده‌اید که چگونه آهن ربا به سوی خود می‌کشد، اینان را اراده‌ای‌ست آهنین که کشیده نمی‌شوند، حتی نیازی نیست، سیگار و افیون بکشند.
و علم را برای علم می‌خواهند. برای لحظه‌ی ناب دانایی، برای فرآیند برگشت‌ناپذیر آگاهی، برای ارگاسمی به طول عمر اجرام آسمانی. برای این که دردی دوا کند و برای دعا، یک خاطره بیشتر، سوا کند. 
و ایمان را برای زندان می‌خواهند، برای همدردی با شیطان، برای رانده شدن از جمعیت انسان‌ها، برای جان دادن برای همان انسان‌ها، برای تنهایی وسط شلوغی‌ها، برای تنهایی پس از شلوغی‌ها.
و پاییز را پادشاه فصل‌ها نمی‌دانند که هیچ فصلی را برای پادشاه، کنار نمی‌گذارند. پاییز را دوست می‌دارند، برای راستگو بودنش، برای برگ‌های رنگیِ زیر پا افتاده، برای زند‌گی زمین افتاده، برای زندگی نکردن توی ابرها، برای آسمان ابری‌، برای بغضِ زخمی، برای باران، برای خیابان، برای آبان، برای مهر، برای آذر، برای فروهر، برای پروانه، برای زندگی‌ای که آفتابی نمی‌شود و مخفی‌ست، برای خدایی که می‌خندد با صدای باد، از راه دور، و دوست می‌دارد انسان‌های شوت را با لانگ شاتش.
و هیچ کس نمی‌داند روح پروانه‌ها را بیماری پروانه‌ای‌ست که با یک خراش ساده آزار می‌بیند، حال، تو دست‌هایشان را ببین که این زندگی چه قدر علیه شاه رگ، بر روی آن شعار نوشته ‌است. به قول حافظ
"شرح این قصه مگر شمع بر آرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی" 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۰ ، ۰۰:۲۳
i protester

هاشمی رفسنجانی در خاطرات آبان سال هفتاد و یک خود، می‌نویسد: به آقازاده (وزیر نفت) گفتم به مهدی (پسرش) کار محدودی واگذار شود که مزاحم درس او نشود. قرار شد در هیات مدیره‌ی سکوهای پارس جنوبی باشد.
نام امیرحسین مرادی را جستجو می‌کنی. 
دانشجوی فیزیک دانشگاه شریف که متهم به ارتباط با سازمان مجاهدین خلق، مفسد فی الارض شناخته شده است. 
دیپلم کامپیوتر که به جرم آتش زدن بانک در آبان خونین خلق، محکوم به اعدام شناخته شده است. 
می‌بینی شاید این پسرهای هم‌نام هم، خاطراتِ آبان هاشمی را خوانده‌اند و مثل پویا بختیاری پیش خود گفته‌اند من هم پسر کسی هستم. پس باید دستم جایی بند شود. اما اگر برای پویا، آفتاب داشت غروب ‌می‌کرد، برای ایشان آفتاب آمد دلیلِ آفتاب. چه دلیلی بهتر از دست‌بند که دستِ ایشان، جایی بند شده است؟
با این همه، این آقازادگان را بختی نبود که آقازاده را بشناسند. برای همین هست که دیگر کسی نگران درس خواندن ایشان نیست که فرق است ، میان جنوب شهر و جنوب پارس، میان آتش زدن بانک و آتش زدن سرمایه‌ی مملکت، میان بنزین و گاز، میان درد نان و باد شکم. 
اگر کره را جنوبی‌ست که فیلم بازی مرکب در آن، پُر کرده‌اند، ایران را آبان و جنوب شهرهایی‌ست که با پخش زنده‌ی هر قسمتِ بازی مرکب، خانه‌های آن را خالی کرده‌اند. آری جوانِ پَر پَر را لیقه‌ی دواتِ مرکبِ تاریخ‌نویسی حکومتِ شمشیرِ برهنه بر پای برهنه کرده‌اند. 
سال‌ها از آن خاطره گذشته است و سَرِ خاطره‌نویسی که نمی‌دانست در این بازی مرکب، می‌بایست عمامه در مرکب بزند، زیر آب و دست پسرش را بندِ آب خنک کرده‌اند. اگر چه فرق بسیار هست میان آب خنک پسر او با آب خنک دانشجو و آب خنک آبان، اما به هر حال از آن عمامه‌ی سفید که با یک خاطره در مجلس، آقا بالا سر را تعیین می‌کرد، جسدی ماند که بزرگ آقا، بالای سرش نماز بخواند. 
آی مرغ سحر بس کن این همه ناله سر کردن، پسرم، پسرم، این همه کوکو کردن. یک روز جوان من کو؟ یک روز رای من کو؟ یک روز بنزین من کو؟ یک روز واکسن من کو؟ یک روز جوانی من کو؟ تو چه قدر ساده‌ای، وسط بازی مرکبی. بازی اشکنک داره. سر شکستنک داره. 
آی ماهی سیاه کوچولو گمان مبر که تُنگ، مثل قفس می‌ماند، آزادی تو مرگ توست، پس بلند بگو مرگ بر آزادی. اصلا بابت این همه تنگ‌های شکسته است که می‌گوییم پا برهنگان به خیابان نیایند.
#بازی_مرکب #امیرحسین_مرادی #آقازاده #آبان_پابرهنگان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۷
i protester

درد داریم تا درد. یک زمان موضع درد محل کار هست، یک زمان شهری که در آن زندگی می‌کنی. یک زمان کشورت، یک زمان خاورمیانه‌ای بودنت، زرد و رنگ پریدگی آسیا و سیاه بختی آفریقا. یک زمان از پس مهاجرت از تمام مکان‌ها، موضع درد، دقیقا همین دنیاست. همین دو روزه بودن دنیا. که وقت کم می‌آوری برای رهایی از آن زندان‌های تو در تو. هر چه قدر هم پشتکار داشته باشی، یک مرتبه، پشتت، زیر پایت، خالی می‌شود. اینگار رسوا شده‌ای که به درد این دنیا نمی‌خوری. نه شکم، نه زیر شکم، نه میز، نه زیر میز، چنگی به دلت نمی‌زنند. همه توی گوشت، فالش می‌خوانند و تو کور خوانده‌ای که همه دنبال آزادیِ همه باشند. آن برج آزادی نمی‌بینی؟ دو پایش را از هم، باز کرده است تا تو ببینی توی این مملکت، ایستاده، مشغول چه کاری می‌باشد. اصلا نمی‌شود پای حرفت بایستی، قطع نخاع می‌شوی. این زندگی چریک‌ها را همه، چروک می‌خواهد. تو می‌خواهی برای شروع، از زخم‌های کاری محل کارت بنویسی و می‌بینی آن همه جویای کار، پشت میله‌های زندان، دنبال یک نوشته، یک سفارش، برای آمدن به همین زندان قصر هستند. عده‌ای پولِ قلم و کاغذ، همان یک قلم را هم ندارند، بدون موضع، یکپارچه درد هستند. چه شایستگی‌های بالقوه که نه زمین دارند و نه زمان. نه زمینی که بفروشند، نه زمانی که بخرند. راستی که چه فاجعه‌ای هست وقتی خودِ فرد، نیز، از لیاقتش، خبردار نمی‌شود.
کلمات مثل جسد، از سر قلم روی سپیدی کاغذ، روی پرچم صلح، افتاده‌اند، چه کشتاری مرتکب شده است این سلاح کشتار جمعی. بیایید ببریدش، تا سرنگونی، توی گونی‌اش بکنید. بگویید بر سر موضع مانده است، بر سر دارش کنید. اما پیش از آن بگویید زنده‌ی ما به چه درد می‌خورد؟ برای زنده زنده خوردن؟ از بالا، از پایین، از صورت، از مخرج. با این کسر، دیگر چه فرقی می‌کند چه کسری از عمر ما باقی مانده باشد؟ داریم به کجا می‌رویم؟ به نماز جمعه، به کنسرت شب جمعه. اسلحه دست گرفتن بالای سر مردم. پایین کشیدن شلوار، بالا کشیدن پول مردم. داریم پیک می‌زنیم با حجت الاسلامِ بله قربان گو، با امیرحسین مقصودلو، در روز تعطیل، در شب تعطیل، در شب و روز تعطیل، در زمین و زمانی تعطیل، پیش و پس از کرونا. دنیا همین دو روز تعطیل، همین دو گروه تعطیل هست. تو به کدام بین التعطیلین امید داری؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۰ ، ۰۰:۳۶
i protester

می‌گویند زنان را چه به ماهیگیری؟ صید را چه به صیادی؟ راست می‌گویند این سال‌ها در زمینه‌ی حقوق زنان، خیلی رشد کرده‌ایم، خیلی بالا رفته‌ایم، مثل جسدی روی آب.
هم چنان که زن نباید به دریا بزند، در خیابان نیز، قدم زدن، حکمِ دل به دریا زدن دارد؛ با تفنگ ساچمه‌ای او را می‌زنند.
آن که نتواند قدم بزند، حق دارد رکاب بزند؟ چشم‌ها را باید شست، با اسید‌. جور دیگر باید نگریست، به فرمانِ ایستِ آیینه.
دارند سوار می‌کنند پیاده‌ها را، یکی را به جرم چیزی که توی سرش هست و دیگری را به جرم چیزی که روی سرش نیست. شورشی‌ها را می‌شورند و می‌برند. این بار مردم پیاده از حال سواره خبر ندارند. به جای چهارشنبه‌ها؛ روزنامه‌ها، کتاب‌ها و شکنجه‌ها سفید می‌شوند.
برای این که دستان مرد بیش از اندازه، تا داخل واژه‌ها و واژن‌ها، به گناه نیفتد، برای که پاهای زن داخل ون بیفتد، یک نفر با چادر سیاه جلو می‌افتد. می‌گوید از ترس گشت ارشاد، خانه‌ی خدا هم چادر سر کرده است شما که عددی نیستید. کشته هم بشوید، عددی، بیش نیستید.
آن‌ها که تماشا می‌کنند، دلشان می‌گیرد. دستشان به خدا و روح خدا نمی‌رسد، با نگاهشان توی مترو از خانم‌های چادری، از مخالفان کشف حجاب اجباری در سلطنت قبل، انتقام می‌گیرند. 
به راستی در جامعه‌ای که نفهمی، عذابت بدهد، اضطرابت بدهد، یک آب خوش از گلویت پایین ندهد، رنج عظمی این خواهد بود که تو را دچار توهمِ فهمیده بودن می‌کند.
توی مشرق زمین، چلغوزها روی سر، بالای سر می‌افتند و توی غرب سیب‌ها، اَپِل‌ها‌. سر که همان سر هست شاید مشکل از دار و درخت می‌باشد که این جا فقط دارش مانده است. این جا سری که سر باشد سوا و سوار می‌کنند، پای زن را روی زمین می‌کشند تا بهشت را از زیر پایش بیرون بکشند و به طلای المپیاد نجوم، مدال طناب دار می‌دهند که چرا سر به زیر نبوده است؟ و به آسمانِ نامحرم نگاه کرده است. چه مفسدان فی‌الارضی! چه فسادی بیش از این که سر انسان هوا بخورد؟ انسان، سر به هوا باشد.
#گشت_ارشاد #علی_یونسی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۰۰ ، ۰۰:۳۵
i protester

می‌بینی؟ برای تبریک روز تولدت، هم دیر رسیده‌ام. درست مثل آن سال‌ها، که با تو بوده‌ام و به تو، دیر رسیده‌ام. در این ماه‌ها که مدام برق‌ها رفته‌اند، دیگر کمتر آبرویم می‌رود که شهر را برای آمدنت چراغانی نکرده‌ام. اصلا زیره به کرمان بردن است در برابرِ برق چشمان تو. گیرم که چشم‌های این پسر بی‌زبون با چشم‌های تو حرف بزنند، حکایت کمتر بودن سرعت صوت از سرعت نور، نشنیده‌ای؟ ببین تا کجاها تو کوتاه آمده‌ای و من کوتاه بوده‌ام. می‌دانم که سنگ تمام گذاشته‌ای در این سال‌های سخت جانی و من آن سنگ را جلوی پای تو دوستِ جان جانی گذاشته‌ام و اصلا تو را چه به پسری بی‌مو، اخمو، ترشرو؟ با این همه بیا و بخند و این روزنه‌ی امید را نبند ای دلبندم. طاقت بیار رفیق، در این گردشِ زمین، روزی سر زمین هم، به سنگ می‌خورد و سرِ عقل می‌آید، مهر را رها می‌کند و دورِ متولد ماه مهر من می‌گردد. عکست را نگاه، ببین چه عالی پشت کرده‌ای به تمام عالی قاپوها، تاج و عمامه‌ها، توخالی‌ها، پوشالی‌ها. جهان را نقش و نگار تویی، نقش جهان را نوکِ پرگار، اعتبار تویی. 
#فاطمه_جانم
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۰ ، ۰۰:۳۳
i protester

چه قدر یک انسان باید درست تربیت شده باشد که برای دل به آتش زدن، محتاج دلگرمی دیگران نباشد. نوجوان ایذه‌ای را می‌گویم، همان پسری که ممکن بود در اعتراضات تابستانِ خوزستان جان داده باشد و یا دختری آبی باشد که برای آزادی، به آب و آتیش زده باشد. اما آتش تنها برای ابراهیم و سیاوش، گلستان می‌شود، برای اسد و عین‌الاسد. نه به روی سوخت‌برها و کولبرها، نه برای هواپیما و مادرها، نه برای نیستان و ماهشهرها. آتش‌بس هم که باشد برای عهدنامه‌ی گلستان هست نه خود گلستان، برای سلامتی اهالی کاخ گلستان هست نه رعیت و باغبان، و فرودستان.
در یک سیستم معیوب، همیشه نیاز هست برای جبرانِ ندانم‌کاری عده‌ای، عده‌ای دیگر فداکاری کنند: یا سرباز صفری باشد که روی مین برود و یا پرستاری که از حال برود. اما فدارکاری تا یک جایی می‌تواند پیرهنِ یوسف را به کنعان ببرد، ساختمان پلاسکو که فرو بریزد، دیگر هیچ انسانی، جان سالم به در نمی‌برد. نه نشانی می‌ماند و نه آتش‌نشانی. آخر فرادستان را علم و تخصصی نبوده است و فرودستان را فرصت کسب علم و تخصصی. آب‌ها که از آسیاب بیفتد، تمام آن‌هایی که دست به سیاه و سفید نزدند، آرش‌های کمانگیر را جوگیر صدا می‌زنند. سیاهی سواد می‌شود و بی‌سواد، روسفید.
می‌بینی مردمی می‌آیند، رنج می‌کشند و می‌روند، می‌گویند خاک می‌شوند اما دودِ هوا می‌شوند؛ در هیچ ثبت احوالی، حالِ ایشان ثبت نمی‌شود. در گلویمان مین کار گذاشته‌اند و پایشان روی گردن ما. می‌گویند اگر بردارند، سرمان بر باد می‌رود و تجزیه خواهیم شد همراه وطنمان. پس باید دست روی دست بگذاریم و  سقف خواسته‌هایمان، گذاردن زبان، بر کف نعلین و چکمه‌هایشان باشد. 
اصلا علم می‌خواهیم چه کار؟ معلم می‌خواهیم چه کار؟ علامه‌ها بسیارند، حسن‌زاده‌ها، آقازاده‌ها، شاهزاده‌ها. فهمیده‌های طبقاتِ پایین را برای زیر تانک ساخته‌اند، آن لوله را نمی‌بینی؟ طبقاتِ بالا، برای تجاوز، تغافل، تعامل ساخته‌اند. هیچ کس نباید از توی سر تو بترسد، باید از روی سر تو بترسند که با برداشتن روسری روشنفکر بشوی و با گذاشتن آن مریم مقدس. گیرم معلمی باشی که آتش گرفته باشی، یعنی هم آگاهی هم فداکاری؛ رودخانه‌ها را از قبل، برای خاموش کردن چنین شمعی ساخته‌اند. آری مرگ تو باید مشکوک باشد تا ماهی سیاه‌های کوچولو از تو مرگ را به یاد آورند نه زندگی را. غرق شدن در آب را به یاد آورند نه آبیاری قطره‌ای این کویر را. 
شاید برای همین هست که در این مملکت، سقط جنین، گناه دارد و سقوط هواپیما خیر. که اولی را آن طور که بخواهند آموزش خواهند داد، بعد از دردِ شکم مادر و دومی را از خدا آمرزش می‌خواهند، بعد از داغ بر کمر مادر. آری این چنین همه را خاموش و فدای خاموشی می‌خواهند که قرار نیست آقای صدا و صدای آقا از اون بالا، پایین بیایند، قرار هست ما دست و پا بزنیم برای واکسن، برای سِن.
#علی_لندی #عزیز_قاسم‌زاده #صمد_بهرنگی #سقط_جنین_جنایی #ممنوعیت_ورود_واکسن_امریکایی #کنسرت_ابی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۰۰ ، ۰۰:۳۰
i protester

وقتی همه کلاه خویش را سفت چسبیده بودند که باد نبرد، او سر آورده بود.
آن گاه که آخر تابستان، حتی زمان هم عقب می‌کشید هیچ کس نمی‌دانست چرا فیلِ او یاد خاوران افتاده و عقب نمی‌کشد؟ قرار بود او را به جرمِ چشم سفیدی، به خاکِ سیاه بنشانند. 
خشونتی عریان دیده بود و عورتی مخالفِ حجاب اجباری. آه مظلوم فراوان شنیده بود و صدایِ سکوت شیعیانِ تقیه‌‌ی استیجاری. نه شنیدن و نه دیدن، افعالی حرام نبودند، مشروط بر این که او، به جای چشمانش، جای خویش را خیس می‌کرد. برای آن که کله پا نشود، جای سر و ته، به اشتباه، عوض نشود، باید زیپ شلوارش را به جای زیپ دهانش باز می‌کرد. شکر نعمتِ زبان، دم فرو بستن بود، گیرم که بی‌شرم، اهل بیرون، و سر کار رفتن بود. در بهترین حالت، شرمنده و پیشه‌اش بوسیدن یک آلت بود: دست، پا، میان دو پا. اصلا مگر خدا بشرِ دو پا را چگونه آفرید؟ جز از میان دو پا؟ اما او قدر نعمت حیات نمی‌دانست، نه توی باغ بود و نه مرغِ باغ ملکوت. 
گفت شهادت می‌دهم. گفتند شهادت هنر مردان خداست نه حرام‌زادگان، نه آنان که به حرام افتاده‌اند، چشم، گوش و زبان. همه در آن دنیا، علیه تو شهادت خواهند داد که قدرشان ندانستی و تقوای الهی پیشه نکردی. مگر خدا نگفت برترین شما، باتقواترین شما، ترسوترین شماست؟ چرا خودت را به خواب نزدی؟ آن گاه که هیچ چراغی روشن نبود. چرا جرمت را سنگین کردی؟ آن گاه که تمام گوش‌ها سنگین بود. چرا زبانت را در کاسه‌ی خونِ دل زدی؟ آن گاه که تمام ‌چرب‌زبان‌ها مشغول وضو با خون‌های در شیشه‌ی مردم، بودند. پیش از شهادتت، شهادتین‌ت را بگو. کاوه‌ی آهنگر هم که باشی تو را مذاب، آب، خواهیم کرد. آب میشی و می‌ری توی زمین. خاک میشی و می‌ری توی زمین. 
حالا او خاک شده است و صدای صدا، خاموش. قومی از هوا به کربلا رفته‌اند، و این جا روی زمین، صدای هل من ناصر ینصرنیِ ناصری پا در هوا مانده است.
#شاهین_ناصری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۰ ، ۰۱:۱۶
i protester

سیستمی که به شما فرصت اشتباه در انتخاب رشته را نمی‌دهد و آب رفته، باز نمی‌آید به جوی؛ خود، دست به یک رشته انتخاب اشتباه می‌زند و آب از آب تکان نمی‌خورد. هشت سال طول می‌کشد تا جام زهر، سر بکشد و هشت ماه طول می‌کشد تا نوش دارو، وارد کند. می‌گویند خدا سهراب‌ها را زنده می‌کند، کی، کجا و چگونه؟ دیگر به چه دردِ زندگی تهمینه در این دنیا، می‌خورد؟ گیرم که عو عو سگان ایشان بگذرد، عمری گذشت، دیگر به چه دردِ جوان و جان ما می‌خورد؟ 
ببین اصل حمار قانون اساسی و اصول دین خمار، چگونه با کوتاهترین راه، مردم را نزد خدا می‌برند؟ خبری از اعدام سلطان واکسن نیست، آخر چاقو که دسته‌اش را نمی‌برد، سلطان که سلطان اعدام نمی‌کند. 
پایش بیفتد، آقای صدا هم مثل صدای آقا، مردم را به کشتن می‌دهد، مشکل همه‌ی ما تنها همین هست که فقط دستمان نمی‌رسد. از ابی تا سید علی، از کنسرت تا اربعین حسین بن علی، بیا برهنه شویم، بیا، پا برهنه شویم، شاید که خاکِ گور کشف عورتمان را پایان دهد، چه عورتی، زشت‌تر از عقل؟ چه دردسری بیشتر از سری که درد می‌کند؟ بیا فرمان ببریم، بیا حالش را ببریم، بیا گوش‌های خویش را دراز کنیم، گوش‌ها را چه لذتی بیشتر از تحریک شدن با صدای یک مَرد؟ گوش و چشم را اگر منارجنبانی نباشد ار قبیله‌ی خنگانی. 
گیرم صدای آقا اجازه نداد واکسن از اون ور آب بزنیم. گیرم آقای صدا اجازه داد اون ور آب، برای کرونا، پیک بزنیم. گیرم اربعینی در پیش هست برای بسیار، چهلم گرفتن، تبعید آقا روح الله به ترکیه و عراق، از مردمِ چهل، پنجاه سال، بعد، انتقام گرفتن. گیرم مردم را به دست مردم می‌کشند، بزن و بکوب و سرکوب، شلوغیا را از کفِ خیابون، بردن توی کنسرت و بیابون. تو چرا باید دردت بیاید؟ تویی که واکسنت را زده‌بودی و مسواکت را. تویی که سیاست را بی پدر و مادر می‌دانستی‌. بی پدر و مادرتر از مسیح، پسر خدا. تویی که قرار بود فرار کنی همراه مغزت و از هواپیما ادرار کنی به گور بابای این مملکت، به مام میهن. تویی که جانمازت را با شیر مرغ آب می‌کشیدی و به قیمتِ جون آدمیزاد، حسابِ تمام سانتی‌مترهای مربع بهشتت را داشتی، چه ابلیسی تو را از سرِ سجده، به سرِ عقل آورد؟ سر به هوا کرد؟ بنده‌ی خدا این جا هفتاد متر هم از خط مقدم جلوتره، اعدام روی شاخته، بگذار شاختو بشکنند، همین اول، توی انفرادی.
می‌گویند یک دقیقه سکوت کنید به احترامِ از دست رفتگان. آخر، سکوت را که کرده‌اند، رفتگان، در رفتگان، به خواب رفتگان. حرفی بزن هم قبیله. اعتراف کن از تهِ چاه، از تهِ سیاهچال. بگذار برنامه‌هایشان با صدای تو پُر شود ای نوید آزادی، بگذار خودشان را داخل سوراخ موش، خالی کنند.
می‌بینی چه صف‌هایی از مردم تشکیل داده‌اند؟ آنان که به خاطر دیگران، جان خویش را به خطر می‌اندارند و آنان که جان دیگران را به خطر می‌اندازند.
اصلا چه قدر خوب هست که بشر، اخلاق، آزادی و عدالت را مثل یک آشغال ته یک دره بریزد، تا جلوی چشمش نباشد، تا بوی ایشان، بینی‌اش را آسیب نزند. گیرم که روی کار آمدن طالبان را با کلاه گشاد عمامه‌ها بر سرش، همانی بداند، نباید کار به جاهای باریک، به دره‌های تاریک تاریخِ این جغرافیا برسد. حافظه‌ی ما را چه به پاوه‌ی پاره پاره؟ شاید برای همین هست که طالبان در شرق ایران است و حکومت، غرب را بمباران می‌کند. نباید کسی یاد پنجشیر ایران بیفتد. او هم مثل کولبرانش باید از چشم ما، به زمین بیفتد.
#توماج_صالحی #کنسرت_ابی #پیاده‌روی_اربعین #بمباران_کردستان_عراق #سلطان_واکسن #نوید_افکاری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۵
i protester

با این که مستاجر بودند به او، زن خانه‌دار می‌گفتند‌. با این که درد مثل یک درخت مو، از فرق سر تا نوک انگشت پای ایشان پیچیده بود، اما چون جاده‌ی زندگی پیچیده بود و ایشان نپیچیده بودند، به او ساده، همسر یک کارگر ساده می‌گفتند. می‌گفتند در نوبت واکسن، اولویت با کسانی هست که در تماس مستقیم با مردم هستند، همان کسانی که از خط ویژه عبور می‌کنند و بر صورت مردم، از نزدیک سیلی می‌زنند. نه کارگری که از خروس‌خوان تا بوق سگ، کار می‌کند و آدم نمی‌بیند. نه همسری که تمام اون ساعت‌ها، همراه در و دیوارهای خانه منتظر دید و بازدید یک آدم می‌ماند. 
دارد از نفس می‌افتد، روسری‌اش افتاده است. چیزی نمانده است که راننده‌ی اتوبوس به گناه بیفتد. شماره‌ی کارت ملی‌اش را می‌پرسند. کجای کاری؟ نمی‌خواهند که به او واکسن بزنند، حجاب نداشته است، پرچم اسلام را احترام نذاشته است. گیرم که گردنش از مو باریک‌تر، گردن او بوده است که پیدا بوده. بی‌عدالتی‌ست اگر جریمه، گردن راننده بیفتد. می‌خواهند به تعداد بی‌حجاب‌ها، پونز وارد کنند. به دست نمی‌زنند، برای ایمنی گله‌ای، به پیشانی می‌زنند، به پیشانی گاو پیشانی سفید.
دانشجوی ستاره‌دار دانشجو نیست که واکسن بزند، درس نخوانده است که دعوت‌نامه بگیرد، فرار مغزش را جار بزند. کارگر می‌شود. خانه‌نشین، خانه‌دار می‌شود. مادر نیست که بهشت زیر پایش باشد، به یاد جنبش سبز، علف زیر پایش سبز می‌شود. 
کارگر ساده را، در زمان و مکان، در آبان و خوزستان، واکسن نمی‌زنند که کرونا نگیرد، گلوله می‌زنند که هیچ گاه کرونا نگیرد. خانه به خانه می‌گردند. زیر شکم‌ها را جستجو می‌کنند، یکی را بهر فرو کردن و دیگری را برای در آوردن، سرنیزه و گلوله را می‌گویم، مال و بیت‌المال را می‌گویم، ناموس و حق الناس را می‌گویم. مونث و مذکر، درختان ایستاده را از پا در می‌آورند، می‌برند چوب دار می‌سازند.
فلجِ مازاد می‌شوند، خانه‌نشین، خانه‌دار می‌شوند. رد خونِ پیشانی‌های سفید بر سبزی علف می‌ماند، پرچم ایران زیر دست و پا می‌ماند.
برق‌ها رفته‌اند، آسانسور هم مثل ایشان از کار افتاده است. ویلچرهایشان برج زهرمار شده‌اند، این همه پله، شور بازی مار و پله را هم در آورده‌اند. کسی نیست برایشان دارو بخرد، کرونا گرفته‌اند. معلوم نیست از کی؟ حتما از بی‌فرهنگی خودشان بوده است که برای یک لقمه نان، دنبال کار می‌روند‌و گر نه نون قلبشان را می‌خوردند. صدا و سیما دارد تبلیغ بیمه می‌کند، می‌گوید تبلیغ بیمه نیست، فقط دارد تبلیغِ "از کی" می‌کند. 
عصبانی هستند‌. دستشان به جایی بند نیست. از بانیِ این وضعیت، از مرگ بر امریکایی که مرگ بی امریکا شد، از مردمی که می‌خواستند زندگی‌شان را کنند و به سیاست کاری نداشته باشند، از تبانی، از تباهی، از آهی که نمی‌ترساند، عصبانی هستند. دلشان یک دلِ سیر، پنجشیر می‌خواهد. شیری که توی پرچم مجاهد و سلطنت‌طلب قفس نشود. اسد اللهِ بی خدا، اسد نشود. سلطانِ جنگل، موشِ روس و دست‌بوسِ چین، یک عمامه‌ی کرم‌خورده‌ی سیاه، پیاده نظام کاخ سفید نشود.
هم برقِ کنعان قطع کرده‌اند و هم برق چشمان. هم قطع امید کرده‌اند و هم قطع نخاع‌. هم جان ما گرفته‌اند و هم عمر ما. اما چه سود؟ چگونه بگیرند این همه فکری که در ته چاه و دره روشن شد؟ درها و دره‌ها بسته نمی‌ماند برای یوسفی که به پای پاکی نشست. بایست در برابر تمام ایست‌های ایشان.
#احمد_مسعود
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۴
i protester

این چه زندگی‌ای هست که شمع جشن تولدش را هم باید خاموش کنی؟ این چه سرزمینی هست که هر کس فکرش، روشن می‌شود باید خاموش شود؟ 
زندان را نباید پای هیچ دوربینی به آن برسد ور نه مثل نوارهای دورانِ اعلیحضرت می‌شود، یک مرتبه پا در می‌آورند، زبان در می‌آورند، آلتِ گناه در می‌آورند.
از نامش پیداست، دوربینِ مدار بسته، یعنی پول می‌گیرد تا دهانش بسته باشد. اصلا مداری را دیده‌ای که باز باشد و از آن نور بگیرند؟ تا به حال در این کابل‌ها، حدیث یک الکترون آزاد شنیده‌ای که داخلِ سیاه‌چال‌ها، به آزادی سخنِ قاصدکِ پیشانی سفید، دل، بسته‌ای؟ 
همیشه که فیلم گرفتن برای دیده شدن نیست، گاهی فیلم می‌گیرند، برای ریا نشدن، برای اکران خصوصی، برای خواباندن در آب نمک، برای کوتاه آمدن تا وقتی که زبان تحریک نشده باشد، دراز نشده باشد. اصلا فیلم‌های زندان دارای خشونت عریان و برهنگی خشن هستند، برای رییس زندان و رییس عدالت‌خانه، که از خودشان حق رای ندارند، زیر هجده سال سن دارند، مناسب نیست.
این جا سرزمین مقدسی‌ست، پای فرشتگان خدا هم بدان نمی‌رسد. با ادرار آتشت را خاموش و با خون پاکت می‌کنند. هر چه قدر ماهتر باشی، هر ماه بیشتر مثل کاسه‌ی توالت، شق القمرت می‌کنند.  انسان را ادب می‌کنند، خیلی مودب، انسان را ... . از این جا به بعد، به جای تمام نقاط تنت، سه نقطه بگذار. نقطه سر خط، وعده‌ی سر خرمن برای من و تو می‌شود، باید تا آخر خط بروی. آری عمر دست خداست، دست خدا را از این دنیا کوتاه می‌کنند.
آن که انفرادی نکشیده‌است، آن که تِرَک تِرَک، نوار خالی گوش نداده‌است، هرگز نمی‌فهمد، برای شنیدن صدای بازجو، سر از پا نشناختن، یعنی چی؟ انسان تا کجا می‌تواند در خودش فرو برود؟ انسان تا کی می‌تواند این همه ثانیه را قتل عام کند؟ احساس می‌کند او را از یاد برده‌اند. دنیا به پایان رسیده و خبری از خدا نبوده است. 
خبر اعدامت در رسانه‌ها پیچیده می‌شود. پیچیده نیست، کلاغ‌های سیاه نذر شکنجه‌ی سفید تو، کرده‌اند مرجع تقلید نیستی که اعلیحضرت تو را به مرقد ساقی کوثر تبعید کنند، روح‌الله‌ی هستی چند سال دیرتر به دنیا آمده، که علی‌حضرت تو را به حوض کوثر تبعید می‌کنند. 
آمار رسمی می‌گوید یک ورزشگاه آزادی بیشتر، آدم کشته‌اند، نه در زندان، نه در بهداری زندان، نه توی انفرادی، جلوی چشم آدم‌ها، کنار خانواده‌هاشون، توی خونه‌هاشون، روی تخت بیمارستان، دم در مریض خونه‌هاشون، به خاطرِ خاطرِ مبارک که گفتند واکسن نزنید. حالا تصورش را بکن به خاطر اعتراض به خاطر مبارک، که گفتند بزنید. توی زندان، روی تخت انفرادی، توی دستشویی، به خاطر خود آزادی، چند نفر را می‌کشند؟ تو بگو بعد از آزادی خرمشهر، به خاطر راه قدس، به خاطر کربلا، به خاطر کربلای چهار، به خاطر زمین نماندن حرف روح خدا، به خاطر دیر رسیدن جام زهر، به خاطر باقی ماندن بر موضع، به خاطر حکمی که گرفتند، به خاطر جامی که گرفتند، چند جان گرفتند؟
هر روز از نو تاریخ می‌نویسند، که ما نگفتیم به پای مردم تیر بزنید، ما نگفتیم به دست مردم واکسن نزنید، ما نگفتیم غواص‌ها دست بسته باشند، ما نگفتیم دست قاضی برای اعدام‌ها باز باشد. اینگار قسم خورده‌اند جورج اورول را با قرآنِ هزار و نهصد و هشتاد و چهارش، به مقام پیامبری برسانند. فرقی ندارد سه نقطه شویم یا یک نفر از اون آمار سه رقمیِ هر روزشان، داغ بر پشتمان می‌زنند تا گله ایمن شود، تا ایمنی گله‌ای حکمتِ کدخدا شود.
با این همه، این بار به جای مردم، فیلم‌های مردم بیرون آمده‌اند. راستی چه رنگی بالاتر از سیاهیِ سواد؟ چه خبری خوش‌تر از آگاهی؟ آری تو گویی، زندانی، شمع بیت‌المال بوده که عدالت‌خانه‌ی علی او را خاموش می‌کرده است. ببین علی را چگونه عدالت علی، رسوا کرده است؟
#عدالت_علی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۳
i protester

اگر برادران رایت می‌دونستند روزی انسان از شدت درد، بال در می‌آورد و بالِ هواپیما، نماد سقوط می‌شود تا پرواز، ترجیح می‌دادند استعدادشان تباه شود، آه شود، ماه شبِ آخر ماه شود، تا نه یازده سپتامبری رخ دهد و نه تلافی یازده سپتامبری، نه پریدنی به امید بهار آزادی‌و نه پریدنی به امید مجسمه‌ی آزادی.
به راستی دنیا بعد از این همه تلاش برای آزادی و عدالت، بشر را به کجا رسانده است؟ توی صف بال مرغ یا بال هواپیما؟!! دود از کله‌ی آدم بلند می‌شود، دودی که خبر از نوشابه‌های گازدار سرمایه‌داری می‌دهد: در لحظه زندگی کن، در لحظه‌ی مرگ. مردم افغانستان دارند به سمت فرودگاه کابل می‌روند، ما هم دوازده بهمن پنجاه و هفت داشتیم به سمت مهرآباد و بوی گل و یاسمن، ‌‌می‌رفتیم. آن‌ها می‌روند که بروند و ما می‌رفتیم که بیاوریم. آن‌ها از دست عمامه فرار می‌کنند و ما برای عمامه‌ها دسته گل ‌‌می‌بردیم. آن‌ها از ترس تجاوز، خانه‌‌ی خود را به دوش می‌کشند و ما متجاوز به خانه، تن و وطن را در آغوش ‌می‌کشیدیم. ببین آن‌ها عقب‌مانده‌اند یا مایی که می‌خواستیم به عقب برگردیم؟ دیدیم دو هزار و پانصد سال قبل خیلی عقب می‌شود، ترجیح دادیم به هزار و چهار صد سال قبل برگردیم. نه، ما خوشی زیر دلمان نزده بود. از درد تیربارانِ گلسرخی و گل‌های سرخ به خیابان آمده بودیم. آری روسری نداشتیم اما می‌خواستیم آقا بالا سر هم نداشته باشیم. مجنون عکس ماه شده بودیم، فکر می‌کردیم پیامبری خواهیم داشت که گر بر سرش خاکروبه بریزند، به عیادت برود و امیری که گر بر صورتش آب دهان بپاشند، نه به خاطر خون‌خواهی، برای فرار از خون‌خواهیِ چشمان، بر‌می‌خیزد. و سیدالشهدایی که سرش می‌رود اما قولش نمی‌رود. ما نمی‌خواستیم ایران را احمد شاهی باشد که از ترس چکمه‌ها فرار کند، ما دنبال احمد شاه مسعودی بودیم که خودش پیش از شهرها سقوط کند. ما نمی‌خواستیم ایران را رضا شاه، محمد رضا شاه، اشرف غنی‌ای باشد که روس، انگلیس و امریکا به او بگویند برو و او روغن ریخته را نزد امامزاده کند: رفتم چون نخواستم خونی ریخته شود. ما می‌‌خواستیم اصلا شاهی نباشد، قصر و زندان قصری نباشد. اما سایه‌ی خدا رفت و روح خدا آمد، دست خدا بر سر ما، از توی آستین موسی در آمد.
حالا تازه می‌فهمیم آزادی را با هواپیما نمی‌آورند، نه بیست سال قبل، نه دو تا بیست سال قبل. نه با دسته گل نه با گلدسته. اگر چنان باشد بادِ هوا خواهد بود و در خاک ریشه نمی‌دهد. راست می‌گویند حزب باد بکاری، طوفان درو می‌کنی و نه مرغ طوفان. ارتش هم اعلام بی‌طرفی می‌کند، مثلِ ایرانِ جنگ جهانی می‌شوی، پُلِ پیروزی یعنی عین شکست می‌شوی. حالا این وسط چه قدر آدم باید به کشتن داده ‌شوند تا شکست، دوباره کنار حصر بنشیند، و آبادان و خرمشهر، آباد و خرم شوند؟
می‌بینی در امپراطوری ایران، همیشه فارس زبان بودن، به تو پست و مقامِ دولتی نمی‌دهد، گاه جای تو روی بال هواپیما می‌شود.
نه طالبانِ اصلاح شده کنیز نمی‌خواهد و نه سرمایه‌داری تمیزِ امریکا، برده. نه اطلاح طلبان زن را به کابینه راه می‌دهند و نه دین استالینی به زن، برابری‌ای غیر از زیر سبیل، دو لب، نشان می‌دهد. 
نه امریکا و نه مرگ بر امریکا، نه دلگرم به کریسمس هزار و نهصد و هفت و هشت با رییس جمهور امریکا و نه جنگ سرد و نبرد با امریکا، هیچ کدام برای خاورمیانه رستاخیز نخواستند، آن چه بود فرار روز رستاخیز و قرار حزب رستاخیز. حتی رییس‌جمهور فرانسه هم، از پناهجویی ما می‌ترسد و نه از بی‌پناهی ما. و این همان سرزمینی‌ست که به روح خدا پناه داد تا روح همه‌ی ما در بهشت زهرا، شاد شود.
نگو چرا این همه مسلمان به خانه‌ی خدا پناه نمی‌برند؟ آن پارچه‌ی مشکی روی کعبه ندیده‌ای؟ مگر خبر نداری خدا را کشته‌اند؟ آگهی ترحیم او، نامش را بر روی پرچم‌های عربستان، ایران و طالبان ندیده‌ای؟ 
نگو طالبان را با اسلام نسبتی نیست. مگر حسین را چه کسانی سر بریدند؟ جز مسلمانان؟ جز حکومت اسلامی؟ جز جمهوری که به کربلا رفته بودند؟ جز جمهوری اسلامی؟ البته که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا،  اما هر روز با یک سر و گردن بالاتر. نه اسیر زن، زینب، حق سخن گفتن دارد و نه اسیر بیمار، سجاد، لباس عافیتی بهتر از کفن دارد.
می‌گویند حسین به ما یاد داده است که مرگ سرخ بِه از زندگی ننگین است، اما نمی‌گویند مشروط به آن که خون را تو بدهی، نه آن که، مردم به تو هدیه بدهند. ور نه این دین همه‌اش شعار می‌شود . محرم و صفر کلاس درس یزیدتر شدن می‌شود. مردم بر سر خویش می‌زنند و حکومت بر سر مردم. دستگاه سرکوب چو گوشتی به استخوان چسبیده ببیند، فیلش یاد آبان و سگش هارتر می‌شود. آری حسین حسین شعار ماست، خود، یک اعتراف می‌شود. آن که سر و پا می‌داد جایش با بی سر و پا، پر می‌شود. آن که دست و پا می‌داد، جایش با دست‌بوس و پابوس پر می‌شود.
می‌گویند برای آزادی سر از پا نمی‌شناسند. راست می‌گویند میان دو پا از سر، سربلندتر می‌شود.
حرف زیادی زده است، زیاد حرف زده است. سربازان گمنام امام زمان، طالبانِ اصلاح آمده‌اند دم در. برق نیست، آیفون کار نمی‌کند. سرزده آمده‌اند، بدون هماهنگی، نه با او، نه با اداره‌ی برق. آمده‌اند که بگویند وقتی هیچ چیز طبیعی نیست او را چگونه آرزویی‌ست که مرگ هر کس طبیعی باشد؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند: لقد جئتمونا فردی. همانا نزد ما تنها آمدید. حال آن که نزد او تنها آمد‌ه‌اند.
می‌گویند کارتان تمام هست، مذاکرات صلح کنید می‌شوید افغانستان. آزادی را برایتان بیگانه بیاورد می‌شوید عراق. اصلا آروغ لاییک بودن بزنید باز می‌شوید اردوغان. نیت بهار کنید و زورتان نرسد می‌شوید شام. بهاران خجسته باد سر دهید و زورتان برسد می‌شوید همین امروز، همین جمهوری. با این همه راه‌های بسته، در این خاورمیانه به چه امید بسته‌اید؟ غم نان بخورید و غم افغان نخورید. این همه سر به هوا، از هواپیما نگویید. اصلا چرا غم؟ یوسف گم گشته چهل و سه سال قبل، به کنعان، به تهران بازگشته است. کاری نکنید انتقام برادران یوسف را از برادران رایت بگیریم. بال هواپیمایتان را درست در لحظه‌ی پریدن، با تیرکمان سپاه ابرهه بزنیم. ما سنگ‌هایمان را با خدا وا کرده‌ایم و در خانه‌ی خدا نشسته‌ایم. به یاد مستمندان، نیز، یک عدد حجر الاسود به شکم کعبه بسته‌ایم. شما به سنگ‌ریزه‌های ابابیل و رمی جمرات مستضعفان، دل بسته‌اید؟
اصلا کدام سنگ؟ ما سنگ‌ها را بسته‌ایم و سگ‌ها را گشاده‌ایم. زمین به دور قبله‌ی عالمِ ما می‌گردد، به مرکز ایشان، هر روز، جهنم را تا بهشت کمان می‌زنیم. سینه به سینه نقل کنید که ما بر سرتان می‌زدیم و شما بر سر و سینه‌هایتان.  اگر مشکِ عباس علمدار را با تیر زدند، چه غم؟ اگر آب برای اهل حرم نداشت، برای ما اهل بیت و مدافعین حرم، نان، که داشت. نداشت؟
حرف‌هایشان تمام می‌شود، نمی‌خواهند با حرف، کارش را تمام کنند. دارد نماز شبشان قضا می‌شود. قضا و قدر هست، گاه نخ تسبیح، طناب دار می‌شود. 
اما اون بالا چراغی روشن هست. یک نفر توی این شهر نخوابیده، تا دیر وقت، توی دسته‌های عزاداری و مجالس پایکوبی نتابیده. طبقه‌‌اش بالاست اما از طبقه‌ی بالا نیست. گوشی آیفون توی دستش هست اما دستش گوشی آیفون نیست. با این همه، او لحظه‌ی زمین افتادن یک خاورمیانه‌ای را پخش کرده است، کاری که رسانه‌های سرمایه‌داری تنها به وقت افتادن از هواپیما می‌کنند. یعنی افتادن از چیزی که خودشان ساخته باشند. برای ایشان هنوز جاذبه‌ی زمین جذاب‌تر هست. سیبی که آدم گاز زد یعنی دین، برای شیطان نان داشت و سیبی که بر سر نیوتن خورد یعنی علم، برای سرمایه‌داری. کلا سیب گاز خورده، اپل، برای شیطان بزرگ جذاب‌تر از انسان زمین خورده هست. آری باید این میوه‌ی چهار فصل بهشتی را گاز زد و به قول رییس‌جمهور امریکا از چیزهای شاد، حرف زد. گیرم چند نفری از جهان سوم به جهان آخر، از آسمان به آسمان رفته باشند. گریه ندارد، خنده بر هر درد بی درمان دواست، بخند تا دنیا، تا جهان اول به تو بخندد. از چیزهای شاد حرف بزن. از شادی ارواح.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۹
i protester

خاورمیانه باید خوشحال باشد که کفنی به رنگ کاخ سفید، خانه‌ی شیطان بزرگ دارد.
خدا از خر شیطان پایین آمده است. خدا و شیطان بر سر آدم به تفاهم رسیده‌اند‌. شیطان بزرگ مجسمه‌ی آزادی را می‌برد و خدای بزرگ دختران آزادی را. دیگر هیچ دختری در افغانستان با آزادی به ورزشگاه نخواهد رفت، چشم حسودِ ورزشگاه آزادی کور شده است. مردم ایران عزادار کربلای غرب ایرانند، حال آن که کربلا را به شرق ایران برده‌اند. هیچ کس حواسش نیست، اگر این پیاده‌روی اربعین هست، پس چرا مرد و زن همسایه، دارند به سمت ایران می‌روند؟ دارند از کربلا دور می‌شوند. دختران از پا می‌افتند. از دهان می‌افتند. صدای عزاداری بلند هست، تنها دختر سه ساله‌ی حسین بر زمین، بر زبان می‌افتد. می‌گویند حسین برای زنده نگاه داشتن دینِ خدا قیام کرد، طالبان نیز به نام خدا، برای زنده نگاه داشتن نصف دینشان، در شلوارشان، قیام می‌کنند. مقام وزارت خارجه‌ی ایران، طالبان را امارت اسلامی خوانده است. حرف اسلامی که آمده بود دختران زنده به گور نشوند، چه خوب، زمین نماند. هیچ دختری کشته نمی‌شود، تنها زمین زده می‌شود و آرزوی گور، به گور می‌برد. اصلا اسلامی که کنار جمهوری، چنین ایرانی شود معلوم نیست کنار امارت چه ویرانی شود؟
صدای اذان صبح می‌آید. الله اکبر. خدا بزرگتر است. از کی؟ از چی؟ چه ایمان‌هایی که دارند به خواب ابدی فرو می‌روند. و دیگر برای هیچ اذانی، برنمی‌خیزند. خدا را در کدام کعبه زندانی کرده‌اند؟ و یا فرشتگان در کدام گوشش کینه‌هایشان را خالی کرده‌اند؟
خاورمیانه باید خوشحال باشد که همه با کفن، مُحرِم می‌شوند، می‌روند پیش خدا، نزد بالا خانه‌ی خدا.
راستی با این همه کفن، پس کفن‌پوشانِ کف خیابان چه شدند؟ مرزهای ایران تا بیت، عقب‌نشینی داشته‌اند ور نه، مدافعان حرم چه شدند؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۱
i protester

در جامعه‌ای که زن را هم‌چون بستنی، برای گاز گرفتن، لیسیدن و آب شدن می‌خواهد، در جامعه‌ای که می‌خواهد زن هم‌چون چوبِ بستنی لاغر باشد و خشکش بزند، یک زن نمی‌تواند رییس کارخانه‌ی بستنی‌سازی باشد، باید کالایی باشد برای تبلیغ یک کالا، باید با زبان بسته، بستنی تبلیغ کند. باید گاز بزند تا رییس، پولی به جیب بزند. البته که او هم پولش را می‌گیرد اما این رییس هست که تعیین می‌کند او کجا را گاز بزند؟ او را باید هنری باشد که نرها را جذب کند، با کولبری کردستان، با سوخت‌بری بلوچستان، با آب‌های از آسیاب افتاده‌ی خوزستان که کسی بستنی نمی‌خرد. اما سرمایه‌داری نباید از مردم فاصله بگیرد، او هم باید در اعتراض به نبودِ آب شرکت کند. باید کاری کند دلِ مردم بیشتر، آب شود. آخر هر چه باشد، او از آب، کره می‌گیرد. درست در همین لحظه هست که نطفه‌ی نظام بسته‌ی اسلامی با سرمایه‌داری بسته می‌شود. آری با حذف شدن، داستان دیگری برای دیده شدن ساخته می‌شود. با دستور به کات کردن آن کلیپ، آن را همه جا پِیست می‌کنند. هم نظام خشنود است و هم سرمایه‌دارِ رستگار. هم برای آزادی خط و نشانی دیگر کشیده‌اند، هم برای سرمایه‌دار ملاقه‌ای دیگر. زر و زور در تزویر به وحدت می‌رسند و حسابِ زن را در کوچه و بازار، با زیر کردن و رو کردن، با زیر و رو کردن، می‌رسند. یادمان نرود آن که پول فشنگ‌هایش را می‌گیرد، قشنگ، حساب همه چیز را دارد. دارو در بازار سیاه هست و شفا، پای منبر عمامه‌ها‌ی سیاه. می‌بینی چه قدر دستشان توی دست یکدیگر است؟ عجیب نیست که شاهد بازاری با لبان سرخ تو را تشنه‌ی بستنی می‌کند و آخوند درباری با لبان تشنه‌ی حسین، تو را به فکر کردن در تاریکی، دعوت؟ این نوادگان استالین هستند که پرچم سرخ را بالا می‌برند و کوتوله‌های سرمایه‌داری که سطح هنجارشکنی را پایین و پایین‌تر می‌برند، تا آن جا که همه آلت دست و آلتی در دست، زبان سرخ را با لبان سرخ گِل بگیرند.
سر کوچه، پارچه‌ی سیاه زده‌اند، آن که واکسنِ خوب زده است برای یتیمان حسین و آن که قسمت نبوده است برای یتیمی در حکومت ِحسین حسین شعار، یزید، افتخار.
یک ماه، بزن و بکوب، بوده است، تالارش در ایام کرونا باز بوده است، پولی به جیب زده است. حالا نوبتِ جیب دیگر است، نوبتِ ماهِ بر سر، بکوب. پول او مثل گناهان مردم شسته می‌شود. 
از گهواره تا گور ما، همه‌اش برای ایشان پول هست. از آن اذانی که در آغوش مادر، در گوش می‌خوانند تا نماز میتی که سینه‌ی قبرستان، بر تنِ بیهوش می‌خوانند. از آن اتومبیلی که زیر پای ماست تا گوشی موبایلی که توی دست ماست. از آن آب و برقی که به نام پابرهنگان و به کام بندگانِ روح خدا مجانی شد تا ستاد اجرایی فرمان امام که برای لباس ندوخته از پادشاه مقام، و از رعیت پول گرفت. هیچ کودکی زنده نمانده است تا عریانی دست و پای ما را فریاد زند‌. اصلا چه کسی فکرش را می‌کرد که منظور از مزرعه در آن حدیث الدنیا مزرعه الاخره، همان مزارع بیت کوین هست؟ در عجبم، پس چرا با این همه سودی که برایشان داریم، ما را این همه زود می‌کشند؟ شاید به خاطر همین هست که تاکید دارند فرزند آوریم. فرزندی که آقا زاده و هم‌نامِ آقا روح الله، کفران نعمت و زمزمِ پاره پاره نباشد، فرزندی که سرش سبز و بوی قورمه سبزی ندهد، آن قدر سر به هوا نباشد که سرش را به باد بدهد. فرزندی که اهل بخور بخور باشد، ولو شده یک بستنی. سری باشد توی سرها، میون سرمایه‌دارها، نه بر سر دارها. همیشه که رسانه چشم جامعه نمی‌شود، گاه در جامعه‌ای که واکسن نزده است، چشمک زدن خود به تنهایی رسانه می‌شود. این آخرین پیام سرمایه‌داریه: اگر آب ندارید، بستنی بخورید. بستنی آب شده. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۰
i protester

کاروان المپیک ما، مَثَل لشگر شکست خورده شده است. والیبال، بسکتبال، تکواندو، دومیدانی، کشتی. از یک جا به بعد دیگر نمی‌بَریم، می‌بُریم. حتی طلای المپیک قبل ما، هجده ثانیه طاقت نمی‌آورد و درست در لحظه‌ی پیروزی، وقتی سر هست، خاک می‌شود و  مرز پر گهر، بی‌زَر می‌شود. مثل تاریخ‌مان، امیرکبیر و حمام فین، فرمان مشروطه و مجلس به توپ بسته، مصدق و کودتای بیست و هشت مرداد ، انقلاب پنجاه و هفت و دوازده بهمن، دوم خرداد و کوی دانشگاه، هشتاد و هشت و ظهر عاشورا، آبان و نیزارها، مهاجرت و سرنگونی هواپیما، واکسن کرونا و مرغ یک پا داردِ آقا. تو گویی هر امیدی به تغییر، تا سر، بر، نیاورده، سرکوب می‌شود و شمع‌هایی که با بادِ شکم سلطان خاموش می‌شوند. و در این کاروان حکومت زور، تنها کسی که به خانه، طلا و زر می‌برد، همان کسی‌ست که خیلی شیک، شلیک می‌کند و در عجب می‌مانی چرا به این همه زیر آبی رفتن و سواری گرفتن از مردم، نیز، مدال طلای المپیک نمی‌دهند؟ اصلا در اسلام تنها همین سه ورزش توصیه شده است، بقیه رشته‌ها، پنبه‌ها، پهلوان پنبه‌ها را می‌خواهیم چه کار؟ آری کشتی فرنگی ورزش ما نیست، چون حق نداری دست به پا بزنی و این برای پاچه‌خواران بسی، زور می‌آید. با این همه یک نفر برای ایران، در این رشته، طلا می‌گیرد: محمدرضا گرایی، رفیقِ نوید افکاری. بر گردن یکی مدال طلا و بر گردن دیگری طناب دار. می‌بینی با این همه خونِ دل، هیچ گاه فرصت نخواهد شد تا از تهِ دل خوشحال شوی. بهار نیست، آزادی نیست، شهید نیست، اما جایش خیلی خیلی خالی‌ست. اصلا این چه سرزمینی‌ست که وقتی می‌بری هم دلی هست برای شکستن و شکست؟ #نوید_افکاری #محمدرضا_گرایی #حسن_یزدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۹
i protester