اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی

همه دارند پیر می‌شوند، یکی با ریاست مادام‌العمر، یکی با حقوق بازنشستگی، یکی توی صف و توی کف، با دهان پر خون برای حقوق بازنشستگی و یکی هم خانه‌دار بوده است، از دید عوام و خواص کاری نکرده است، در و دیوار را تا رسیدن همسر و فرزند نگاه کرده است. یک روزهایی هم می‌شود که از او قدردانی کنند بابت پشت مرد بودن و ماندن، بابت تربیت فرزند و کارخونه‌ی آدم‌سازی. اگر خانه‌دار باشد و بچه‌دار نباشد، که اوضاع به مراتب وخیم‌‌تر خواهد شد. همان بِه که به جرم خیانت به نظام خلقت، به دار آویخته شود و پیر نشود هرگز. اگر خانه‌دار نباشد و بچه‌دار باشد هم اوضاع توفیری نمی‌کند، نه نماینده‌ی مجلس، نه وزیر کابینه، نه رییس‌جمهور، نه صدای جمهور، نهایتا یک خانم دکتر ‌می‌شود که به وقت صدا کردن معلوم نیست همسرش دکتر هست یا خودش. حالا اگر آن دکتر بودن، پیشه‌اش هم نباشد و مدرکی پیش‌کش شده باشد، چه بسا کار هم نداشته باشد و کنار مادرش خانه‌نشین باشد. آخر سال هست، یک نفر از جنس ما، خانه‌نشین نیست اما او هم کارش در خانه هست. می‌گویند خانه تکانی می‌کند، به در و دیوارهای خانه‌های مردم نگاه می‌کند. نه بنگاه دار هست که برای خرید مِلک آمده باشد و نه سیب آبدار که برای فروش تن آمده باشد. آمده است که پاک کند. ظرف‌های چینی به درد نخور، چینی نازک تنهایی یک آدم به درد نخور. اصلا پاک کردن شیشه‌هایی که هوای ناپاک را نشان می‌دهند به چه درد می‌خورد؟ آن بهشتی که می‌گفتند زیر پای مادران است زیر کابینت رفته است. ماسک زده است نه به خاطر گرد و خاک و آن چه که کثیف می‌کند، نه به خاطر مواد شوینده و آن چه که تمیز کند، نه به خاطر خودش، که تمام این سال‌ها باید می‌زد، ماسک زده است به خاطر کرونا، به خاطر دیگران. رادیو می‌گوید کرونا از روی سطوح منتقل نمی‌شود تا طبقه‌ی زنان کارگر در تمام فصول با خیال راحت به کارشان ادامه دهند. رادیو ادامه می‌دهد که در خانه بمانید، او، صاحب‌خانه و دخترش هر سه در خانه هستند. چه گوش‌های حرف گوش‌کنی. دارد بالای سقف را تمیز می‌کند، می‌گوید این آخر سالی دنبال سقفی بالای سرش هست. با اجاره‌ای پایین، پایین‌تر از این تارهای عنکبوت خانه‌های بالا شهر. می‌گوید توی قرآن آن والا به محمد پیام داده است خانه‌های عنکبوت سست هستند، نمی‌خواهد مرتکب کاری خلاف توصیه‌ی کتاب خدا شود. زندگی توی غار را ترجیح می‌دهد. خبر ندارد تا حالا به هیچ زنی وحی نشده است. اگر مائده‌ای آسمانی هم برای او آورده باشند برای پسر آوردن، برای جان گرفتن، برای مسیح، برای بچه دار شدن خدا بوده است. دارد نفس نفس می‌زند، زن را برای همین زدن آفریده‌اند دیگر. چادرش را سرش می‌کند، دستمزدش را پیش از خشک شدن عرقش می‌گیرد تا تمام دنیا ببینند ما حقوق کارگر و زن را چگونه یک جا می‌دهیم. با آسانسور از طبقات روشنفکری پایین می‌آید. چادرش آن قدر سیاه هست که حتی نمی‌تواند سیاه لشگرِ نه به حجاب اجباری باشد. درد نانش آن قدر عمیق هست که هرگز تجربه نکرده است آدم پولدار هم از بیکاری، از به هیچ دردی نخوردن، از هرگز نتیجه‌ی تحصیل و تلاشش را ندیدن، زجر می‌کشد. بچه‌های او همیشه از نوروز متنفر بوده‌اند، نه برای لباس عیدی که از قلم افتاده، برای مادری که چند روز اول عید از کمردرد زمین‌افتاده است. بچه‌های خانم همسایه هم از سبزی پلو با ماهی، از سبزه‌ی عید، از هر چه رنگ سبز و سرسبزی هست متنفرند، آخر مادر ایشان هم تمام سال مشغول پاک کردن بوده است، نه خانه‌ی دیگران، سبزی خوردن دیگران. سال دارد نو می‌شود. همه داریم پیر شویم. زنی که حق ندارد سوار دوچرخه شود باید یک زندگی را بچرخونه. این وسط مردی که با دو بار ازدواج دینش کاملِ کامل می‌شود چرا نباید پیشنهاد دهد؟ آری این زندگی، زن زندگی می‌خواهد و گویی تو مردش نیستی ای زن. همان بِه که تنها بمانی، پیش از آن که سایه‌ی مردی بالای سرت، تنها توی رختخواب باشد و باز بیرون رختخواب، تو تنها باشی. اصلا مگر چه می‌شود که تو تنها بمانی؟ چه طور می‌شود که تنهایی مرد از یک چاه بزرگ خبر می‌دهد و تنهایی زن از یک اشتباه بزرگ؟ در جامعه‌ای که اکثریت یادشان نمی‌آید ظهر چه چیز خورده‌اند، اقلیت توهم حافظه پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که اکثریت سر به هوا هستند اقلیت توهم دقت پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که اکثریت کتاب نمی‌خوانند، اقلیت توهم سواد پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که اکثریت ظلم می‌کنند، اقلیت توهم اخلاق پیدا می‌کنند. در جامعه‌ای که مردها به مرد بودن خود افتخار می‌کنند و زنان به زن بودن خود، همه یاد می‌گیرند به جیزهایی افتخار کنند که در به دست آوردن آن‌ها هیچ نقشی نداشته‌اند. در این دنیای اکثریت خان‌ها و اقلیت خام‌ها، تو لشگری یک نفره باش که نه می‌خواهد کسی را زمین بزند و نه از دماغ فیل بیفتد. نه می‌خواهد جنس بدتر باشد و نه جنس برتر. حالا هر چه هم که بگویند زن و مرد دو دنیای متفاوت دارند، دلیل بر حقوق متفاوت نمی‌شود. مگر دو تا مرد دنیای یکسان دارند؟ تو خودت باش تا تمام روزها روز انسان باشد، چه مرد، چه زن، چه آن دایره‌ی توخالیِ بدون ضربدر. تو با همین دست‌ها که خانه‌ی مردم خراب نمی‌کند، که پاک می‌کند، که پاک هستند، ساز خودت را بزن. گوش کن این دنیای دیجیتال، این دنیای باینری، نه تنها حقوق زنان که حقوق نان باینری‌ها را هم پس خواهد گرفت. آن روز همه روز انسان را تبریک خواهند گفت. روز زن مبارک آن که بن مضارع فعل زدن است، استاد خط زدن نیمی از جامعه، آن که دو بار روی دست زن می‌زند یک بار به حکم زیردست بودن و یک بار به حکم جنس دست دوم بودن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۳۰
i protester

می‌بینی رهبر جهان تشییع را رهبر کاتولیک‌های جهان تعیین می‌کند. چه آخرین دینی، چه دین آخری. می‌گویند برای صلحِ میان مردم، کنار هم نشسته‌اند، تو بگو همین که این ادیان برخیزند و بروند، صلح خودش خواهد آمد. از دینی که اجازه‌ی حرف زدن به ما نمی‌دهد، تا دینی که اجازه‌ی حرف زدن ندارد، جز تمام کردن جان مردم به دست یکی و تماشا کردن جسم بی‌جان مردم به دست دیگری، چه کاری بر می‌آید؟ ادیان آمدند که آدم‌ها را به یکدیگر نزدیک‌تر کنند اما گویا عده‌ای این وسط آدم‌تر بودند برای دین، برای نزدیکی‌. چه کار نیکی هست دست روی دست گذاشتن، فتوا را روی طاقچه، برای تنباکو کنار گذاشتن. آری شب آسوده بخوابید که نه همدست کشتار مردم شام بوده‌اید نه همدست آوارگی مهاجران سوری. شرط عقل است، احتیاط واجب است سکوت. اصلا گناه زبان فراوان است، شما را همان به که عیسی در گهواره سخن نگفته باشد و محمد در غار حرا امی بماند. به ماسک هم که اعتقاد ندارید و یا لابد واکسن زده‌اید. چه رنگ‌های سفید و سیاهی پوشیده‌اید، چه دنیای دیجیتالی، لابد برای همین است که رنگین‌کمانی‌ها را هم محکوم می‌کنید. آی روح خدا برخیز که به جای تو پاپ به ملاقات آیت‌الله رفته است. خوش به حال او که از شوق دیدار، طناب دار در انتظارش نبود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۷
i protester

هواکش دستشویی روشن مونده، معلوم نیست چه هوایی برای ما مونده است که او دارد می‌کِشد. ساعت وسط حال خوابیده. معلوم نیست چند ساعت مثل یک کارگر یک ضرب کار کرده که این جوری یهویی خوابش برده است. صدا و سیما می‌گوید شاید چون برق‌ها رفته‌اند، ساعت از کار افتاده است. نه صدای هواکش را شنیده است و نه شکل، شمایل و سیمای باتری را دیده است. آن بیرون صدای تیراندازی می‌آید. یک نفر را می‌خواهند پایین بکشند. جشن صد سالگی کودتا نیست، خیالتان تخت آن یک نفر دیگر را از تخت پایین نمی‌کشند، این یک نفر را از صندوق صدقات پایین می‌کشند. می‌خواهند رفع صد بلا بکنند. معلوم نیست چرا به جای آن که دست به دعا شود، پا روی دعا برده است؟ آخر مگر چند متر به خدا نزدیک‌تر شده است؟ یعنی او یک ستاره هم در این دنیا ندارد؟ نه سفینه‌ی استار شیپ که درست فرود آید و نه حتی یک پورن استار که کنار او درست به نمایش آید. این وقت روز او باید خواب باشد مثل آن ساعتِ وسط حال، یا یک چیزی کشیده باشد تا مثل آن هواکش سرحال باشد. چرا به جای آن که آلتش بالا برود خودش مثل یک آلت جرم بالا رفته است؟ فالوئرهای او که این جوری بالا نمی‌روند، آنان که او را تعقیب می‌کنند خودشان با لباس در آوردن پول در می‌آورند. اما نه لباس خویش که لباس ایشان شخصی‌ست، که کاری خلاف شئونات اسلامی انجام نمی‌دهند، اصلا ایشان که استار نیستند، گمنامند. برای ایشان فرقی ندارد آن که پایش را کج می‌گذارد اهل کرج باشد یا اصفهان یا درچه، روی رکاب دوچرخه پا گذاشته باشد یا روی سنگ یا روی صندوق، باید او را سر به راه کنند. دارند او را می‌برند تا به او سوراخ دعا را نشان دهند. تا به او بفهمانند هنوز بعد از یک صد سال، هوا مال ارباب است و آمپول هوا مال رعیت. قصر مال ارباب است و زندان قصر مال رعیت. پا برای پا منبری بودن است نه بالا رفتن. برای رختخواب است نه برخاستن. دارد آن بالا بر روی سینه‌اش می‌زند، اما ما جماعت دیگر اهل عزاداری نیستیم، می‌خواهیم بزنیم و برقصیم با ساسی زیر سایه‌ی حکومت ساسانیان. می‌خواهیم حالِ نزدیکی دینِ آتیش پاره و سیاست را ببریم، دینِ آتش‌پرست، دینِ آتش زدن. باید پنجره‌های وین تک بخریم، تا صدای مظلوم نشنویم. تا آن که صدای مظلوم است، صدای او را هم نشنویم. باید از هر آن چه آلودگی هوا، صوتی، بصری، کروناست، از سازِ ناسازگار در امان باشیم. باید در خانه بمانیم تا اهل بیت و اهل بیعت در امان باشند. باید هم دستمان شسته باشد، هم صورتمان و هم مغزمان. پا برای پای ماهواره نشستن است، برای استار دیدن، برای لبان سرخ و موی زرد. ما را چه به آن ماه و ستاره‌یی که روی زرد دارد و زبان سرخ؟ بگذار او را ببرند، او داغ هست، کله‌اش پر از باد هست، توی سردخونه آتیش تندش را از بین می‌برند. ما آزادی صدقه‌ای می‌خواهیم، آزادی صدقه سری. آزادی که با قربون صدقه‌ی قربان، با نامه‌ی فدایت شوم، از صندوق رای به دست آید، نه آزادی از روی صندوق صدقه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۵
i protester

در عجبم بعد از این همه سوختن و باختن چگونه هنوز دارید می‌برید؟ این سوخت‌بری چه فعلی‌ست که رنج را از وسط دو شقه کرده است؟ نیمی برای دندانی که زخم می‌زند، نیمی برای نمکدانی که روی زخم می‌زنند. چگونه می‌شود این همه تضاد دست در گردن هم انداخته باشند؟ لابد کلمات هم‌دست شده‌اند، لات شده‌اند، بدمستی کرده‌اند که این همه ما را دست انداخته‌اند. چه کسی می‌گوید تمام راه‌ها را به روی شما بسته‌اند؟ مگر نمی‌بینی به روی شما آتش گشوده‌اند. گاه قیمت سوخت برای این سوی آب گران می‌شود و نیستانِ خوزستان را به آتش می‌کشانند و گاه برای آن سوی آب ارزان می‌شود و سیستان و بلوچستان را. آی رستم! زابلستان را چگونه برای تربیت سیاووشت برگزیدی که آن جا هیچ کس به سلامت از آتش عبور نمی‌کند؟ این جا سرزمین مردمان گنه‌کار و بیکار است. سفید می‌پوشند تا آخر شب روی سیاهشان نزد فرزند، یک ماه گرفتگی جزیی باشد. صدا و سیما وسط تبلیغات پر زرق و برق، تامین جهیزیه‌ی تمامی ایتام تحت پوشش نهادهای حمایتی را توی بوق و کرنا می‌کند. سعی کرده‌اند توی کلیپ تمام اقوامی که یتیم کرده‌اند حضور داشته باشند، دلبر، کولبر و سوخت‌بر، خوزستان و کردستان، سیستان و بلوچستان. آی علی! فریبِ به دنیا آمدن در خانه‌ی خدا را نخور که تو را در همان خانه‌ی خدا از دنیا می‌برند. شیعیان تو نه به نام تو نه به جمعیت هم‌نام‌تو رحم نمی‌کنند. از شیر، چنگ و دندانش را به مردم نشان داده‌اند، برای همین است که دیگر هیچ بچه‌ی یتیمی برای تن مجروح تو شیر نخواهد آورد. گفتند تو به شکم خویش سنگ بسته‌ای و شب‌ها را به یاد گرسنگان، گرسنه خوابیده‌ای. فرقی میان دل و شکم نیست در این جغرافیا. سنگ را به دل بسته‌اند و سگ‌های هار را رها کرده‌اند. نه آتش بیت‌المال بر دست عقیل می‌زنند و نه آتش تنور بر صورت ابوتراب، دلت بسوزد که سران مملکت ما بویی از سراوان و آبان نبرده‌اند. از حدیث سوختن توی صف وام به صفِ سوختِ سراوان و سوز سرما، لای انگشتان پای کولبران مریوان رسیده‌ایم. بیچاره ملتی که جان، کف دست، از ساقی کوثر به بهشت زهرا رسیده‌‌اند. چنگ به برق مجانی زدیم، نخست. این آخر کار ما ببین که به سیم آخر زدیم. بابا نرو ما قول می‌دهیم با هوا افطار کنیم، عید فطر هم روزه باشیم، با دینِ خدا کار حرام کنیم. بابا جان من! ارباب، خودش فاش گفته است گور بابای رعیت، پس چگونه قسم حضرت عباس باور کنیم؟ گویند شغل پدرت چیست که این همه گرد و خاک می‌کنی؟ آقا‌زاده‌ای که این همه در ایران، نیت اروپا می‌کنی؟ یکی داغ مُهر بر پیشانی و هر لحظه شیطان را با سنگ می‌زند. یکی سنگسار می‌کند و اجر می‌بَرد. یکی روی سنگ سر می‌گذارد و آرام می‌بُرد. یکی نان مردم آجر و با آجرهای خانه‌های مردم هفت سنگ بازی می‌کند اما بابای من از زیر سنگ، نان در می‌آورد، می‌خواهد به سرزمین ما شرافت آورد، قاچاق بزرگی‌ست خدا کند کم نیاورد. آری پدر من سوخته است تا پدرسوخته نباشد. گویند سنگ لعل شود در مقام صبر، آری شود ولیک نه در عصر ما. هم‌سنگ این همه ستم ما فقط آه کشیده‌ایم، آه مجرم است که جِرم ندارد. با اینترنت خاموش، پدر این دروغ‌گویان، ژِپِتو، کفه‌ی اعتراض ما تا ژوپیتر پرتاب شده است. علی بخواب در بستر پیغامبر ملی، که تو را خوابیده می‌خواهند این جماعت آل پیغمبر. آیا جان کسی مهم نیست غیر از پیغمبر؟ درود را بفرستیم فقط به پیغمبر؟ تو که خشم خویش فرو داده‌ای در برابر آب دهان، چگونه جز مرگ و اعدام نشنیده‌ایم از زبان ولی پیغمبر؟ روز پدر مبارکِ آن که پدر در آورده است از مام وطن. ما را تسلیت گویید، پدرانمان سوختند همین دیروز با گلوله، آفتاب، باک پر، جیب خالی، سوز سرما، چه مذکر چه مونث.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۴
i protester

برقراری عزیز؟ شب رفته، صبح شده. تو چرا هنوز همه چیز را سیاه می‌بینی؟ زلزله اومده؟ جمع کن خودتو تقصیر خودته که توی این استان به دنیا اومدی. روی گسل، کنار چاه نفت. حیف این همه ثروت طبیعی، که خدا به پای تو ریخته ولی تو باز از بلایای طبیعی شکایت می‌کنی. حتما خسیس بودی، حسود بودی. حتما گفتی چرا پول نفت ما را توی یه شهر دیگه، یه استان دیگه، یه کشور دیگه خرج می‌کنند؟ نگو کمک‌رسانی قطعه، نگو هوا سرده. نگو کرونا هست، ماسک‌ها تا روی چشم‌ها بالا اومده، کسی ما را نمی‌بینه. خودتو تو آیینه ببین، مسبب مشکلات تو، خودت هستی. آستین‌هاتو بالا بزن، با برف وضو بگیر، لبخند بزن به زندگی. دولت و حکومت خودتی عزیز. اگه حقوقتو پس‌انداز و در راه جان جانان خرج کرده بودی الان به جای بیرون، لااقل داخل اتوموبیلت یخ می‌زدی. یک نفر زیر لب می‌‌گوید آیا از پیامبرانِ دین احمد که آن همه وامصیبتای موی سر، بد حجابی و قحطیِ چادر سر داده‌اند کسی از سرپناه و چادر نداشتنِ مردم بویراحمد سردرد نگرفته است؟ آی مردم سی‌سخت! لبتان را گاز بگیرید. عذاب نازل می‌شود. دوباره زلزله می‌آید. خانه خراب‌تر می‌شوید. اگر به این مقدار راضی نباشید‌، خدا شما را می‌برد و قومی دیگر می‌آورد. در سال‌سی دوم رنج بردن اربابیم، زود قضاوت می‌کنید، تازه نوبت به انیمیشن‌ها رسیده است، شما هم حرکتی از خودتان نشان دهید تا برکت به زندگی‌تان برگردد. قاضی القضات را برایتان فرستاده‌ایم، نگویید ربط او با شما چیست؟ شاید کسی بخواهد آشوب کند، ته دل شما را مثل خانه‌هایتان خالی کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۲۲
i protester

آبِ روان، بیمارِ اعصاب و روان، آب شدنِ مادر و فرزند، یک قامت خمیده هم‌چو کمان، یک تیر خلاصِ بدون هیجان، بدون کمان. یک فروند دیوانه از این شهر، از آن شهریار، از دیوانِ شعرِ چاکران، از انجمن عو عو سگان. یک شهروند، یک فروند سرِ سربلند، نه در خدمت عالی‌جنابان و سروران و سبک‌سران. یک وند اشتقاقی عامل اغتشاش، با خاک پاک نمی‌شود، بشاشید بر سر این ناتوان. چه معنی دارد این همه ایستادن؟ دماوند بودن بالای سر تهران، سلطان، دگران. آمده‌اند پول آمپول‌هایشان را بگیرند. میدون تیر، سربازی نرفته‌اید؟ کله‌پوک‌ها آمده‌اند پوکه‌هایشان را پس بگیرند، آمده‌اند مغز خالی پس بدهند. بر دستان زندانی، دست‌بند، بر پاهای دیوانه، زنجیر می‌بندند آیا با او که زندانی دیوانه‌، دیوانه‌ی زندان هست انتظار دارید مانند یک عزیز دردانه‌ی مادر برخورد شود؟ دیگر رسم نیست آن که عقل ندارد و خدمت این نظام نمی‌کند، کارت قرمز معافیتش بدهند، کارت قرمزش می‌دهند. از خوشی‌های دنیا که نه، از خود دنیا اخراجش می‌کنند. آن که پا نکوبد، توی سرش می‌کوبند. این که نامش سرکوب نیست، اتفاقا همه چیز آرام اتفاق می‌افتد. نه با چوبه‌ی دار، با دارو، نه با دستور خانم فرماندار و آقای بخشدار، با آرام‌بخش. می‌بینی آن که تن به این دم و دستگاه ندهد، سرانجام سرش را زیر دستگاه، به کما، به دم آخر می‌برند. بنویسید در تاریخ تاریکِ آبادی و آزادی ما از احمد آباد تا امین آباد، از باختران و خاوران تا همان کوچه‌ی اخترِ حصر و زندان قصر، هر چه ستاره، صور و اسرافیل بوده، تکه، پاره و خاموش کرده‌اند و هر چه بهار، فرخی و خجسته باد بهاران بوده یک شبه حس پایان داده‌اند. بالا خانه‌ات را اجاره بده که هر چه زمین در این سرزمین بوده به خاطرِ خاطرِ مبارک اعلی‌حضرت همایونی، محمد علی شاه، رضا شاه، محمد رضا شاه و علی شاه، ارث پدری را باغ‌شاه کرده‌اند. می‌بینی توی باغ نیستی. از ملک‌المتکلمین تا بهنام محجوبی همه در و برِ بیمارستان لقمان خوابیده‌اند تا بلکه تو بیدار شوی. همه چیز‌خور و تیرخور شده‌اند تا تو دنبال یک لقمه نان، جیره‌خوار و خوار خوانِ آقا محمد خان، رضا خان و آقا خان نباشی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۹
i protester

در نصف جهان، چشمشان را بر روی آن روحانی دیگر بسته‌اند و مرگ بر این روحانی سر داده‌اند. با این که روحانی از چِشم مردم افتاده و به قبله‌ی عالم فراوان چَشم گفته ‌است اما باز فوران کرده‌اند که ای کاش او، چشم از دنیا فرو بندد. شاید چون به دستور نخواسته‌اند سیاه نمایی کنند و بیشتر از نوک دماغشان را ببینند، چشم سفید شده‌اند. و این‌موتورسواران، این نور چشمی‌ها، نه چشمِ دیدن مردم پیاده‌ی آبان را دارند و نه چشمِ دیدن دختران دوچرخه‌سوار تابستان را. زن و مرد باید زمین بیفتند، زمین بخورند، چشمانشان سیاهی رود، به محاق بروند، تا ایشان به گناه نیفتند، تا ایشان آخر ماه از صدقه سرِ سرکوب، نون بخورند. حتی اگر چشم‌های مردم مرگ بر روحانی هم گفته باشند، باز مقبول نمی‌افتد. دوربین‌های رییس‌جمهور هم از کار افتاده‌اند، پیر شده‌اند، هر چه عمر داشته‌اند برای آن آبان گذاشته‌اند. راستی تو یادت می‌آید اسیدپاش‌ها با دوربین‌های مدار بسته چه قدر بسته‌اند؟ هیچ اثری از مرد آزادی تهران نیست، دور، دورِِ مردان میدون آزادی اصفهان است. بیا مثل دستانمان که روی هم گذاشته‌ایم، چشم روی هم بگذاریم. تازه سوار شده‌ایم، هنوز خیلی راه مانده است. بیا بخوابیم. هر کس سرش طرفی افتاده، گویا هدایتی پیدا شده که شیر گاز باز کرده است. از سر کار بر‌می‌گردیم. جاده خراب است، بارون باریده، همه جا گِلی شده، تو گویی یک نفر اصرار داشته پشت پای تمام مسافران آب بریزد. راننده دارد نمک می‌ریزد. بروید خدا را شکر کنید که سرویس هست و گر نه دهانتان سرویس بود. او هم برده‌ای مثل ماست، ماستِ ماست. فقط تصمیم گرفته از مسیر لذت ببرد. آخر، تجاوز هم خودش یک نوع هم‌آغوشی‌ست. کسی جواب او را نمی‌دهد. نمی‌دانم این همه خشم، این همه درد دقیقا کجا می‌رود؟ راننده چراغ‌های مینی‌بوس را روشن می‌کند، کسی صلوات نمی‌فرستد. توی مترو دهانِ بغل‌دستی‌ام ماسک من شده است. اگر نفس کم بیاورم، حتما او می‌تواند دهان به دهان نفس مصنوعی‌ام بدهد. اگر جان بدهم حتما او سینه به سینه خبرم را نقل و منتقل خواهد کرد. یک نفر دارد از پادگان برمی‌گردد، با هم‌خدمتی‌اش می‌گوید فردا که این دو سال تمام شود آزاد و رها هستیم. یک نفر از دادگاه برمی‌گردد، مهریه‌اش را بخشیده است، سقف بالای سرش را، با پاره‌ی تنش می‌گوید فردا که این چند سال تمام شود آزاد و رها هستیم. یک نفر از سر کار برمی‌گردد، زیادی وراجی کرده است، اخراجش کرده‌اند، با تازیانه‌های بیکاری سخن‌می‌گوید، از فردا دیگر آزاد و رها هستیم. یک نفر از پای چوبه‌ی دار برمی‌گردد، با روح همسرش می‌گوید فردا که خود را حلق آویز کنم، کنار هم آزاد و رها هستیم. یک نفر از سرنگونی، از زور زدن‌های آخر زورگوها می‌گوید، از پایان یک قرنِ بدون مشروطه، فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم. اما وقتی انسانی را از زندانی آزاد می‌کنند، زمان می‌برد تا بفهمد زندان قبلی، خود محاط در زندان بزرگتری بوده است. شاید دیر اما بالاخره می‌فهمد که چکمه‌و نعلین هر دو زنجیرهایی بر پا هستند. تو گویی جان و رهایی به هم نمی‌رسند. برسند هم، زمان امان نمی‌دهد. عمر کوتاه هست و هستی در برابر این کوتاهی، کوتاه آمده است. دیوانه می‌شوی، پریشان می‌شوی، یا باید سازگار باشی و پَری و یا باید دیو باشی و روی کول مردم این سو و آن سو بپری. زیاد سخت بگیری یک انسان، یک کولبر می‌شوی. آنان که در زندگی خود هیچ تلاشی نکرده‌اند و تمام شب‌ها آویزان بوده‌اند، دارند توی صف رنجبران می‌زنند و می‌گویند حکومت مقصر تمام بدبختی‌های ماست. آنان که در زندگی خود هیچ تلاشی نکرده‌اند و تمام شب‌ها لویزان و لواسان بوده‌اند، دارند توی سر فرودستان می‌زنند که مردم مقصر تمام بدبختی‌های ما هستند. دسته‌ی اول همان کسانی هستند که فردای انقلاب و سر ریز شدن سر به زیرها، اگر به قدرت برسند، همه را سرکوب می‌کنند و دسته‌ی دوم همان کسانی هستند که از سلطنت و ولایت و ضد انقلاب، خاطرات خوش تعریف می‌کنند. داریم به ایستگاه آخر می‌رسیم. به شوش، راه‌آهن، به جنوب ایران، به جنوب تهران، به کهریزک، به برخورد با جسم سخت، به زندگی آخر شب، به آخر زندگی سخت. می‌گویند عمر دست خداست و دست خدا بر سر ما. دست آن دو دسته هم‌که هیچ گاه کوتاه نمی‌شود. از هر چه شانش و اتفاق و دست خوب آوردن توی این بازی هم که متنفری. از دست، دست کردن، از وقت‌کشی هم ایضا. کرونا هم که نامحرم هست، دست نمی‌دهی. بگذار موقع خداحافظی یک دست، دل سیر نگاهت کنم. از دست هیچ کس کاری ساخته نیست، شاید این بار چشم‌ها کاری کنند. از پشت همین ماسک‌ها، در همین شهر کورها، تو پادشاه به توان دوی من هستی رفیق رنجور. بگذار دیگر گوشمان بدهکار به آن حرف‌ها نباشد که چشم‌ها را باید شست. چرا این همه حرص می‌خوری؟ این چشم‌هایی که هرگز چَشم نگفته‌اند خاک گور هم نمی‌تواند پُر کند. اسفندیارِ مغموم، این بار فقط چشم‌های تو رویین‌تن شده‌اند، آزادی چشم به انتظار ماست، مایی که همه تن چشم شده‌ایم، رساله شده‌ایم، رسانه شده‌ایم، بیدار شده‌ایم، دیگر چشم نمی‌گذاریم. دیگر نمی‌ترسیم، تمام شد قایم شدن، تمام شد قایم باشک، تمام شد یوم ‌الله‌هایی که یوم الشک بودند. آزادی ما چشم بر هم زدنی، چشم زدنی، نخواهد بود. آزادی، دیه تمام ستم‌هایی خواهد بود که با دو چشم خویشتن در این وطن دیده‌ایم. این پیروزی چِشم در برابر چَشم خواهد بود. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۸
i protester

روس‌ها همیشه که مجلس را به توپ نمی‌بندند، گاه با یک تیر دو نشان می‌زنند، هم رییس مجلس را هم رییسِ رییس مجلس را. پیامبرِ خدای ما را به کاخ فرعون راه نداده‌اند، اجازه‌ی اجازه گرفتن هم نداده‌اند. تقصیر ماست که حافظه بر باد داده‌ایم، ور نه فرعون، سال‌ها قبل، خودش به دست خدای ما قرآن نازل کرده است. آقای شهردار اسبق، همیشه سوختن مال این رعیت اسفل السافلینِ آفتاب سوخته نیست که در پلاسکو از گرمای آتش بسوزد و در پیاده‌رو از سوز سرما. گاه دماغ‌های دراز هم می‌سوزند. انقلاب کوخ‌نشینان خودش را موسی‌ای یافت که می‌بایست در کاخ فرعون تربیت شود، در عجبم چرا بعد از این همه کاخ‌خواری، هنوز پشت درب یک کاخ دیگر دخیل بسته است؟ شاید دارد ما را سیاه می‌کند، این‌ها همه را از لج کاخ سفید می‌کند. آی عباس میرزا، می‌بینی؟ نفت را پیش فروش کرده‌اند، واکسن را پیش خرید کرده‌اند، اما هنوز اندازه‌ی سگ اصحاب کهف اجازه‌ی ورود ندارند. تو ز چه رو در تاریخ این مملکت، افسرده نشسته‌ای؟ تو که دنبال ریشه‌های عقب‌ماندگیِ این جغرافیا بودی، خبر نداشتی یکی، دو قرن از ما جلوتری؟ دوباره آن آذر ماه سال هزار و سیصد و بیست و دو تکرار شده است، اعلیحضرت را به کنفرانس تهران در سفارت شوروی راه نداده‌اند. ما پل پیروزی برای عربستان، سوریه، ترکیه، چین، روسیه، اسراییل، امریکا، اروپا، حزب‌الله، امریکا‌ی جنوبی، کره‌ی جنوبی، تمام این کره‌ی زمین شده‌ایم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۸
i protester

آیا شنیده‌اید دختری را بگویند برای خودش زنی شده است؟ اما حتما شنیده‌اید پسری را بگویند برای خودش مردی شده است. شاید برای آن که فکر می‌کنیم دختر را باید مردی باشد تا زن بشود، اما پسر بدون مرد هم می‌تواند برای خودش مردی باشد، حالا بدون زن که بماند. مشاغل را به درستی تقسیم کرده‌اند، کدخدا شدن برای مردان، کدبانو شدن برای زنان. تو گویی هنوز به دنیا نیامده، یک نیمه را باخته‌ای. سهم تو نصف و نیمه است، یک نیمه است. با آن که نیمی از جهانی اما از نصفِ جهان، از نقشِ جهان، از لطف خدا، سهم تو نیمی از یک نیمه هست‌. زر، زور و تزویر مشغولِ چشم چرانی تو هستند ای مسجد بدون مناره، ای جنس ناجورِ تکراریِ آواره، اصلا لطف خدا بوده است که شیخ لطف الله، نه زن، نه زنِ شاه، پدر زن شاه بوده است. می‌بینی زن چگونه میان دو مرد مقام پیدا می‌کند؟ میان پدر و شوهر محل عبادت پیدا می‌کند؟ آن جنسِ دگر را نیمه نیمه‌ی مربیان است، تجربه دارند، تجربه کرده‌اند، از راندن اتومبیل تا کشتی نجات، تا قطار انقلاب. هر گندی بزنند باز از فاطمه به تو این گونه خطاب است ارزنده‌ترین زینت زن، نه داد زدن، نه اعتراض کردن، حفظ حجاب، روبنده زدن، چادر کردن است. میلاد فاطمه را روز مادر نامیده‌اند و نه زن، که اگر فاطمه فاطمه هست به خاطر جبران مافات خدیجه هست، او دو تا پسر برای پدر و همسرش آورده است. آی فاطمه، کسی نشانی قبر تو را در بقیع نمی‌داند، هم چنان که مادران خاوران نشانی از فرزند خویش نمی‌دانند. اصلا نمی‌دانند چرا خداوند دختر و زن را با کمک یک مرد، متفاوت آفرید؟ چرا در حدیث، دین مردان تنها با چنان تلاشی کامل می‌شود؟ آیا راست گفته‌اند که در فقه، اعدام دختران حرام است؟ پس یعنی دختران ایشان اعدام نشده‌اند؟ هنوز زنده هستند؟ زندانی هستند؟ نه دروغ می‌گویند، چه کسی می‌گوید حرام است؟ تهمت می‌زنند، از شیر مادر حلال‌تر است. تا حالا دیده‌ای بازجو با گفتن حلال بودن حکم اعدام، انتظار بال در آوردنِ خانواده‌ی متهم را داشته باشد؟ می‌گویند بهشت زیر پای مادران است، راست می‌گویند وقتی جگرگوشه‌های ایشان را زیر خاک، زیر پای ایشان کرده‌اند. آیا دخترانشان را در تقویم چنین بیدادی، روزِ زن، تبریک، باید گفت؟ آی کِرم خود درخت، آی تجسم سوءظن، آی باد بزن مرد، آی هر نامی که تو را با آن صدا بزنند، تو سرانجام روزی این بازی‌ها را به هم خواهی زد. این قلب توست که دارد برای آن روز می‌زند چه در خاوران باشی چه جایی آن سوی ایران. ما هنوز آن نیمه‌ی دیگر جهان خویش، ایران، را ندیده‌ایم، نیمه‌ای که در آن زنان، کارگران، پرستاران، معلمان، دگرباشان، بهاییان، زرتشتیان، ارامنه، یهودیان، کافران، سیستان و بلوچستان، خوزستان، کردستان، گلستان، مسافران پرواز سه هزار و هفتصد و چهار هواپیمایی آسمان، زلزله‌زدگان، سیل‌زدگان، خاوران، آبان، زندانیان، کولبران، تشییع‌کنندگان، سقوط‌کنندگان، دوزخیان، زمینیان، قربانیان را حقوق نصف و نیمه نباشد‌. آی مام وطن، از آن روزِ مادر سال قبل تا روزِ مادر امسال چند مادر را داغدار دیده‌ای؟ می‌بینی همه زیر خاک برابر می‌شویم، دیگر فرقی ندارد بچه‌ی میدون خراسان باشی یا سلطان خراسان. تو را تیر زده باشند یا واکسن نزده باشند. بی کس و کار باشی و تنها مرده‌شور تو از مرگ تو خبر دار شود یا کارخونه دار باشی و ملتی پشت درب بیمارستان تو خبردار ایستاده باشند. این روزها مردمانی که در میان آن هفتاد، هشتاد نفرها بودند یک عدد هم نبودند، یک کمیت بودند، برای آسودگی خاطر ما که کرونا را رام و ناز کرده‌ایم، حالا که یک نفر از میان ما رفته و هفتاد، هشتاد میلیون نفر داغدار شده‌اند، تازه می‌فهمیم یک نفر می‌تواند دوست، آشنا، هوادار، مادر داشته باشد. تو گویی همیشه یک علی می‌بایست از میان ما برود که یاد بچه‌های یتیم کوفه بیفتیم. پسر مادر انصاریان یا دختر مادر خاوران، از مشهورترین تا گمنام‌ترین، مادران ما را این همه بهشت زیر پا و زنان ما را این همه روز جهنم زن، روز داغ بر دل زدن نمی‌خواهند. آی مام وطن، سلطان، فرزند را پیشمرگه می‌خواهد تو فکر تازه‌ای بیاور برای رهایی، برای برابری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۶
i protester

دوم راهنمایی بودم، جام ملت‌های هزار و نهصد و نود و شش. مهرداد میناوند بعد از گلی که به تایلند زد، روی زمین نشست، دستانش را بالا برد و از خدا تشکر کرد. تو گویی دعای پس از استجابت دعا بود. آن روزها گمان می‌کردیم با دعای مایلی‌کهن و ملت کهن سرزمینِ ایران، داریم عربستانِ مرحله‌ی گروهی و کره‌جنوبیِ پلی آف را گل‌باران می‌کنیم. اگر در نیمه‌نهایی هم به عربستان باختیم، لابد بابت ناداروی و تنها بودن تنها حکومت شیعه در دنیا بوده است. اگر چه دعاهای مایلی کهن تاریخ انقضا داشت اما ما با دعای همان مردم ایران، تنها تیمی بودیم که بدون برد در شش بازی آخر خود، به عنوان آخرین تیم به جام‌جهانی هزار و نهصد و نود و هشت راه پیدا کرد. ما، خدا و خداداد داشتیم روی زمین تمام دروازه‌ها را باز می‌کردیم. ما با دعا حتی امریکا را هم بردیم. ما داشتیم بزرگ می‌شدیم، بزرگتر از شیطان بزرگ. بزرگتر که شدم فهمیدم آن چه بزرگ شده دروغ‌هایی بوده که به نام دین به ما گفته شده است. دروغگوی بچگی‌ها دشمن خدا بود اما حالا دیگر دروغگو خود خدا شده بود. شاید برای همین است که دیگر دعاهایمان آن مهرداد میناوندِ دست به دعا را شفا نمی‌دهد. از دست خدا کاری ساخته نیست، نه آه ما که فغانِ مردم افغانستان هم بلند شده است. نخستین جمهوری به نام اسلام، طالبِ طالبان و دست دادن با شیطان شده‌است فقط به خاطر آن که کسی نگوید از خر شیطان و دیوار سفارت پایین آمده‌اند و با شیطان بزرگ دست داده‌اند. روح الله و فداییان اسلام به این که یک امریکایی شاه ایران را زیر کند و مصونیت قضایی داشته باشد اعتراض داشتند، حالا خود الله و طالبان اسلام به این که یک واکسن روسی مردم ایران را زیر کند و مصونیت قضایی داشته باشد اعتراضی ندارند. آن قدر مرگ بر امریکا گفته‌ایم که دیگر از امریکای آن چیزی نمانده است، ما مانده‌ایم و مرگ. تو گویی هر چه قدر هم از نو، قرعه‌کشی کنند، ما دوباره در گروه مرگ می‌افتیم. شاه ایران به سلامت، ایشان که زیر گرفته نمی‌شوند، ایشان که به زیر کشیده نمی‌شوند. این همه آدم رو به قبله شوند و عمرشان کوتاه شود تا قبله‌ی عالم از حرفشان کوتاه نیایند. آی کولبران کردستان به کوری چشم شما و چشم به انتظارهای شما، زمستان در بیت بهار است.  انا ربکم الاعلی، آیا نمی‌بینید با انگشت‌های پایتان، با این گوشت‌های یخ‌زده‌ی روی برف‌ها، با هر قدمی که برمی‌دارید، به قدرت ایشان رای می‌دهید؟ حالا هی بگویید زیر بار حرف زور نمی‌روید. سر هیچ سرمایه‌داری سر دار نیست. همه چیز دقیق سر جای خود نشسته است، ایشان فرزندان خویش را به امریکا صادر می‌کنند و ما التماس می‌کنیم که برای پدر و مادرمان از امریکا واکسن وارد کنند. به این می‌گویند نظم و نظام سرمایه‌داری. ما حتی نخست‌وزیری هم نداریم که امریکا بخواهد او را سرنگون کند‌. زنده باد کاپیتالیسم. زنده باد کاپیتولاسیون. مرگ بر استالین. مرگ بر شاه. آی ستم‌دیدگان می‌بینید نه در مرده باد و نه در زنده باد، هیچ نامی از شما نیست. با این همه چپ زدن، از دست اهدنا الصراط المستقیم هم کاری ساخته نیست. راست می‌گویید و من خدایی را می‌خواستم که با من توی صف، توی کوه، توی کوره بایستد و قبل از دعا، تلاش و قبل از ایمان، شک و قبل از عرفان، آگاهی به جانم بریزد. خدایی که به پایم بنشیند و در کمین گناه و آه من ننشیند. خدایی که من انتخاب کرده باشم و با خلقِ من، انتقام آن سیب را از من و خلق نگرفته باشد. خدایی که بن‌بست، این همه کعبه‌ی از پای‌بست ویران، نیافریده باشد. خدایی که نه سرش سرمایه‌دار، نه الله‌ش با تشدید تاجگذار، و نه عدالتش تنها میان دو سوی سبیل‌هایش ماندگار شود. خدایی که گر چنین نباشد همان بِه که نباشد. همان به که من تمام آن الیس الله بکاف عبده را فراموش کنم و کافر باشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۰۰:۵۶
i protester