اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

می‌گویند پیامبرتان به عیادت فردی یهودی می‌رود که هر روز بر سر او خاکروبه می‌ریخته است و شما می‌خواهید سر ببرید هر کسی که از او کاریکاتوری کشیده. می‌گویند امام اولتان در شورای شش نفره برای خلیفه شدن حاضر به دروغ گفتن نشده است و شما برای حفظ نظام مدام با دروغ شش آورده‌اید. می‌گویند امام دومتان برای حفظ جان انسان‌ها صلح کرده است و شما برای حفظ جان مردم دنیا با قاچاقچیان دارو صلح می‌کنید. می‌گویند امام سومتان شب عاشورا به همراهانش راه بازِ بیابان کربلا و بازگشت به موطن خویش را نشان داده و شما به هم‌وطنان خویش راه ترک وطن و آوارگی بدون بازگشت را نشان می‌دهید. راستی چرا شما بعد از انقلاب، امام رضایتان را به جرم همکاری با حکومت ستم‌شاهی مامون و ولیعهدی او اعدام نکردید؟ راستی شما که این همه با سلطنت‌طلبان و نوروز مشکل دارید چرا شام غریبان شهادت امام رضا و امام حسن عسگری‌تان برای آمدن ربیع و تاجگذاری ولیعهد و ولی‌عصرتان شادی می‌کنید؟ چند ماهی بیشتر به یکصد ساله شدن کودتای هزار و دویست و نود و نه باقی نمانده است و مشروطه خواهی ما هنوز میان تاج و عمامه دست به دست می‌شود. نه دین اخلاق‌مداری با خود آورده است و نه ضدیت با دین روشنفکری. مرغ سحر را محمد تقی بهار در زمان رضا خان سروده است و مرثیه‌ی دوست را شفیعی کدکنی زمان محمد رضا شاه، اما به وقت فوت محمد رضا شجریان، همه ‌می‌پندارند برای همین امروز سروده شده. می‌بینی جر زدن و در جا زدن‌های ما را؟ می‌بینی امامزاده‌ای که خود را وارث دین محمد می‌‌داند و شاهزاده‌ای که خود را وارث سلطنت محمد رضا می‌داند هر دو به جای جان خویش، از جان مردمشان می‌گذرند؟ یکی تحریم‌ها را با جیب مردم ایران دور می‌زند و برای پولشویی یک دور هم دور دنیا می‌زند. دیگری با تحریم‌ها برای مردم ایران از دورِ آخر تماشای حکومت حرف می‌زند و دقیقا مشخص نمی‌کند مردم از بین می‌روند یا حکومت. یکی ورزشکاران را به وقت مسابقه ندادن با پرچم اسراییل دوست می‌دارد و دیگری ورزشکاران را به وقت مسابقه ندادن با پرچم ایران. یکی پشیمان نیست که جوانان روی مین افتادند و دیگری شادمان است که جوانان روی زمین می‌افتند. روی تمام دیوارها اعلامیه‌ها‌ی فرشته‌ی مرگ را چسبانده‌اند، برای ما مردمی که همیشه در حسرت گذشته‌ایم، یک نفر دیگر از میان ما درگذشته است. خرمایی نیست که دهانتان را شیرین کنید، کرونایی آمده است که هم خدا و هم خرما را خورده است. در عجبم ما که در آن مجلس ترحیم، هسته‌ی انرژی هسته‌ای‌را تف کرده‌ایم، چرا با این همه تحریم یک هسته‌ی خرما هم به ما نمی‌بینند؟ یک سمت پیرهن مشکی و یک سمت کاخ سفید، یک سمت مردمی به آه و نفرین و یک سمت سپاه دین، یک سمت قرآنِ بر نیزه و یک سمت کرواتِ طناب دار، یک سمت فرعون زمان و یک سمت رود نیل. ناگهان از آن سوی آب، از پشت گود، فریاد بر آرند که لنگش کنید. روضه‌ی گودی قتلگاه خوانند و پامنبری‌خویش را اسیر شور و شعف کنند. اما چه سود؟ قناری‌ها و بی‌قراری‌هایشان تا به ایران برسند، همه گنجشک‌های رنگ پریده‌اند. آری مثل نوید حرف‌ خویش را در ایران و کف خیابان نمی‌زنند، این مسیحیان، پسر خدا که نه، مثل روح خدا از زیر درخت سیب حرف می‌زنند. گویند حکومت ورزشکاران را گروگان گرفته است، خود نیز همین سرطان گروگانگیری را گرفته‌اند. قرنی گذشت و یک قِران به قیمت اجاره‌ی بالا خانه‌مان اضافه نشد. از چوب الف بر سرمان گفتیم، از این چوب دو سر نجس، یک سانت هم کم نشد. آی مردمِ بدون موسی و مسیح، هر یک عصای خویش را امتحان کنید، شاید صدای نوید را شما پخش زنده کنید. با کیش بدون کشیش عقلتان را امتحان کنید. با تاج و عمامه نشد، یک بار بدون کلاه سرتان را امتحان کنید. بر تاریخ خرده مگیرد که چرا همه‌اش هجری است؟ پایان این هجرت و در به دری را نخست خودتان امتحان کنید. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۷
i protester

متولد سال نترسید نترسید ما همه با هم هستیم، درست در سالی که همه از ترس کرونا جرات گرفتن دست دیگری را نداشتند، بابت هوشمند نبودن گوشی و محرومیت از شبکه‌ی شاد، برای همیشه بیهوش و روحش شاد شد. و چه طغیانی بر این زندگی حیوانی! به تلافی خدایی که می‌خواست دستش جلوی آدم‌ها دراز باشد، پایش را جلوی قبله‌‌ی خدای آدم‌ها دراز کرد. همیشه که بوسیدن معنای دوست داشتن نمی‌دهد، گاه چهار گوشه‌ی زمین را می‌بوسی برای تمام کردن. و تو را با این قد کوتاهت سر، به کدامین سنگِ قبر خورده‌است که همه صدای بیدار بودنت را شنیده‌اند؟ تو چگونه به مرگ خویش نشسته‌ای که ایستاده مردن را فریاد کشیده‌ای؟ و تو را نه رهبری سیزده ساله به زیر تانک خوانند، که رهبران این ارکستر سمفونیکِ سرکوب، همه بر روی تانک و سر چاه نفت بختک زده‌و خوابیده‌اند. تو چنان زخم را خوش نواخته‌ای که کسی جرات نمی‌کند بودنِ نبودن تو را انکار کند، جارچی‌ها چاره‌ای ندارند که تنها بر تکذیب دلیل نبودن تو اصرار کنند. بیا و بگو بابت آن سه ماه اضافه خدمت برای فرزندان ذکور و پا جفت کردن در برابر حاکمان شرور دست به خودکشی زده‌ای و یا این که چون عادل فردوسی‌پور نتوانسته است تو را به ماندن در ایران راضی کند به رفتن پا فشرده‌ای و دست به کار شده‌ای. می‌بینی کاکا؟ خدا هم هیچ تلاشی نکرد تا بعد از این همه شکست‌های پی در پی خانواده‌ی تو، خودکشی تو نیز ناموفق شود. اصلا چه فرقی می‌کند صادق هدایتی باشی خوابیده بر تخت و یا یک بیمار کرونایی باشی بدون تخت؟ آی غلامرضای تختیِ خاک شده، آی غزاله‌ی علیزاده‌ی حلق آویز شده، آی پدر امیرحسین مرادی، داغی به زیر زمین کشیده شده، آی عمران روشنی مقدم، کارگری بالای چاه نفت، به استعمار کشیده شده، کاش لااقل خودت را مانند آن دختران نصف ‌جهان از پلی به زمین پرتاب می‌کردی تا هبوطت را سر و صدایی باشد برای ما گوش درازهای عصر تاریکی. در تاریخ بنویسید در عصری که علی رییس بود، رییس‌علی ما غرور پسری بوشهری بود زخمی از حسرت یک پیام از خانه با گوشی همراه و مشاور آن رییس، کاخی داشت که فیلم‌برداری از آن‌ شش ماه حبس به همراه ‌می‌داشت. راستی با شما هستم دوربین کلاس‌های درس سیستان و بلوچستان، هم‌کلاسی‌های بدون دوربین بوشهر، چرا ما را با این چشمان کم‌سو مدام از این سوی وطن به آن سو می‌برید؟ اگر قرار بود زمین ما را بخورد که ما این همه زمین نمی‌خوردیم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۵
i protester

همیشه محمدرضا، شاه نمی‌شود که صدای مردم ایران را دیر بشنود، گاه شجریان می‌شود که خود صدای مردم ایران بشود. داستان شیرین همیشه به کام خسرو و سراسر آلام فرهاد نمی‌شود، گاه خسرو آواز خود شیرین هزاران فرهاد و شیرین می‌شود. همیشه که شهرت به خوردن خون خلق و چنگ زدن به قدرت ختم نمی‌شود، گاه شهره‌ای که مردم را خون دل خورده‌ای و برای مردم چنگ زده‌ای. همیشه خس و خاشاک بودن برای انسان، بد تمام نمی‌شود، گاه خاکِ تویی که به خاطر مردم قیام کرده‌ای، سجده‌گاه هزاران انسان پاک می‌شود‌. می‌گویند تو رفته‌ای و ما هم ز دست، پس چرا هنوز صدایت در گوش این مردم خسته، پخش زنده هست؟ ببین به پیک کرونا جماعتی به شمال و جماعتی به جنوب، جماعتی به بی‌عقلی اربعین و صفر، جماعتی به شیرین عقلی و سفر. ببین جماعتی که دو مرحله رد کرده‌اند، افسوس، به سوگواری تو رد داده‌اند. آیا صدای تو از آسمان به زمین می‌رسد؟ دوباره بخوان تفنگت را زمین بگذار، شاید کسی شنید و خیابان، اندکی خلوت کرد. انسانی فزون‌تر نکشت و از تخت‌های پر، حمایت کرد. دوباره بیا و صدای انسان‌های بی‌صدا باش.
داشتم تمام می‌کردم، خبر آمد دوباره حکومت نظامی شد، صدا خفه‌کن‌ها به داد مردم بی‌صدا رسیدند. ای مرغ سحر، تو بگو چرا این درد را از هر طرف می‌نویسی درد است؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۸
i protester

تو بگو با این همه دودی که از کله‌ی آدم‌ها بلند می‌شود امیدی به پایان آلودگی‌ها هست؟ دماوند از آن بالا چه چیزهایی که نمی‌بیند، چه آه‌هایی که نمی‌کشد، بر سرش برف شادی که نه، آهک غم ریخته‌اند، گفته‌اند کرونا گرفته است، یک لشگر سفیدپوش برای خاک کردنش جشن گرفته‌اند. این پایین لشگر سیاه‌پوشان دو چشمی سواره‌اند و سیاهی لشگرهای کور پیاده. دارند پوست سر لات‌های محله‌‌ی ما را غلفتی می‌کَنند تا بگویند گنده‌لات ماییم. کودکی نیست که بگوید چرا پادشاه خشونت را با لباس عریان در شهر می‌چرخانند؟ ما عادت داریم از یک ظالم مظلوم بسازیم چه رضا خان قلدر باشد چه مجاهدین و ترور. گیرم که یک نفر زورگیری کرده باشد آیا باید تمام حقوق او پایمال شود؟ گیرم که رضاخان حجاب را به زور از سر و چکمه را به زور پا کرده باشد آیا باید تمام راه‌آهن‌های او از کتاب‌های تاریخ حذف شود؟ گیرم سمپات سازمان مجاهدین خلق بوده باشد آیا باید با یک نه گفتن، به سوی خاوران رهنمون شود؟ گیرم روح‌الله‌ی باشد که در پاریس زیر درخت سیب ننشسته باشد، سخنانی گفته باشد که مثل تمام روح‌الله‌ها دروغ از آب در آمده باشد آیا باید اعدام شود؟ چه می‌گویم؟ ما عباس امیرانتظام، اشرف مخلوقات دولت موقت را به الاغ بسته‌ایم و در شهر چرخانده‌ایم، ز چه می‌نالیم؟ راستی حالا که آفتابه دزدها پیدا شدند مساجدتان پر می‌شود؟ حالا که به قول خودتان مزاحمان نوامیس مردم را گرفته‌اید زحمت ماشین‌های گشت ارشادتان دو برابر نمی‌شود؟ راستی اسیدپاش‌ها، عاملان و آمران شلیک به هواپیما، رییس معاون سابق قوه‌ی قضاییه، رییس رییسی پیدا می‌شوند؟ راستی نمایندگان مجلس هزار و پانصد واکسن آنفولانزا تحویل گرفته‌اند، می‌بینی چه قدر دقیق، به تعداد جان‌بختگان آبان. نمی‌بینی خانه‌ی ملت امنیت دارد؟ یک رییس گنده لات به وقت کوی دانشگاه دارد. ز چه ‌می‌نالیم؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۷
i protester

امام ‌جمعه‌ی اصفهان گفته است که شهر را برای زنان بدحجاب ناامن کنید. دانی ز چه رو این همه پر رو گشته‌اند؟ آری میان مرد و زن این همه فاصله انداخته‌اند. تو گویی که مادر موسی پسر را به زاینده‌رود خشک انداخته است، چشم خواهر موسی چشم به راه مانده است. شما که امامِ جمعه‌ها، امام روزهای تعطیل، امام مردمان تعطیلید، مگر نگفته‌اید مردان را نباید نگاه به نامحرمان افتد، چگونه می‌شود با اسید، چشم‌ها از زنان به زمین می‌افتد؟ لابد پیش خود گفته‌اید ارث، دیه و شهادتِ زنان همگی نصف و نیمه، چرا چشم‌های زنان هم نیم بند نباشد؟ این چه نصف جهانی‌ست که جهان‌بینیِ نوک بینی شما ساخته است؟ شما که رسم چشم‌بند به راه انداخته‌اید لااقل چشم راست خودتان را بیضه‌ی چپ اسلام نمی‌دانستید و حجابش نمی‌کردید تا همه را به یک چشم ببینید. مشکل از موی سر زنان نیست مشکل از توی سر زنانی‌ست که موی دماغ شما شده است. دوران بوسه‌ی بردگان بر تازیانه‌های شما گذشته است ابلیس بیاورید تا بر شانه‌های شما بوسه زند. چه می‌گویم؟ ما خود تکیه‌گاه خود، این عصای موسی مارهای شما را خورده است، به ابلیس بگویید بر همان موهای دماغ‌های شما شانه زند. چهل سال گذشت و روسپی‌خانه‌ها از کعبه‌های شما امن‌تر است، آن که قبض آب و برق خویش با دست رنج پای خویش می‌دهد هزاران بار از شما باشرف‌تر است. گفتید جلباب و دختران جلب می‌کنید، آیا قرآن نگفت نیست در دین اکراه؟ چرا جعل می‌کنید؟ پدر سر دخترش را با داس می‌برد و ‌گویید پدر حق داشته است، دخترک حقش بوده است. آری او پسر نیست، دختر که از جنس اسماعیل پیمبر نمی‌شود، اصلا در مذهب شما موسی، قاتل سرباز فرعون، به معجزه‌ای خودش یک پیمبر می‌شود. می‌گویید در خارج، در این عصر جنگ‌های صلیبی، حجاب پرچم اسلام ا‌ست، سرنا را از سر گشادش گرفته‌اید، حق انتخاب زنان باحجاب داخل را هم به باد سخره گرفته‌اید. ای یوسف بدنام، شام بوی روسیه می‌دهد، بوی شکست به مشام نژادپرست و نَرپرست شما نمی‌رسد، چون نیک بنگری شما با همان پرچم نوک دماغتان، آب‌های مدیترانه که نه، آب همان دماغتان را گرفته‌اید. اما بدان ای نماینده‌ی مذکر ولی مذکر، اگر این چشم‌های ولی دم را شما با فقه‌تان از خون پر می‌کنید، چشم‌های ما زنان با اسید هم هم‌چنان باز می‌ماند، این شما خواهید بود که گورتان را گم می‌کنید.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۶
i protester

سلام بر فاطمه‌ی بخشنده‌ی مهربان. دوباره وسط این همه خبر ناگوار آمده‌ام، آمدنت را به این پیرمرد عبوس پوسیده تبریک بگویم. او که بوسیدنش هم دو نقطه اضافه خدمت خورده است. یادت می‌آید از همان اول هم، دل من چه قدر خودخواه بود؟ آن سال هشتاد و هشت، وسط گلوله خوردن و زمین خوردن مردم، این دل من بود که تا تو را دید، زودتر از همه، زمین افتاد و برق چشمان تو، منی را که به امید مهندسی برق، نفت را به ارشدش و پاهای جفت‌کرده را به دستانی پایان باز، بخشیده بود، زمین‌گیر کرد. چه می‌گویم؟ از زمین بلند کرد و تلافیِ هبوط آدم کرد. و این همه را نه خط و خالی کرد که تو در داشتن آن هیچ نقشی نداشته‌ای، احسن الحالی کرد که پیام نوروزی‌اش را تو نوشته بودی، تو خوانده بودی. می‌بینی انسان‌ها سرها و آسمان‌ها را رها کرده‌اند و به گرفتن سرزمین‌ها و آسمان‌خراش‌ها روی آورده‌اند و تو چه دانا هم‌وطنی بودی که زبان، نژاد و جنسیت را بدون نام درد، رد کردی و تنها هم‌درد تو بود که هم‌زبان، هم‌نژاد و هم‌جنس تو می‌شد. ای جان من و جهان من، ای زنار من و ایمان من، ای آذر و آذربایجان من، ای سر من و وطن من، ای پاره‌ی تن من و همسر من.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۶
i protester

هی می‌خواهم بنویسم اما نمی‌شود. می‌ترسم چوب دار کم  بیاورند، این قلم را هم به خدمت ببرند. و یا این عطر و عطش دانستن هر چه زودتر بپرد، زبان سرخ، لب پَر بشود. و یا اصلا حرف‌ها طاقت زندانی شدن را نداشته باشند، میله‌های زندان صفحه، خطوط موازی کاغذ را بشکنند و فرار کنند. من و بمانم یک بهمن دیگر، یک کاغذ بی‌خط، یک رای سفید، یک نَه‌‌ای که خوانده نمی‌شود.
هشتاد تازیانه بر سر خمار من، دمار از روزگار یک سرِ سرخورده در می‌آورید؟ من که زور را شنفتم و خفتم، دیگر چرا روی به سقلمه می‌آورید؟ من که کاوه آهنگر نیستم، من، پَرِ کاه، من، خود کاه، ای به کاهدان زدگان، دیگر چرا جرثقیل می‌آورید؟ من که قلمم حجاب کرده است، تنها نوک دماغش پیداست، چرا همین حالِ نوشتن را هم، از توی دماغش در می‌آورید؟ غروب جمعه و غروب پاییز، فصل‌الخطاب به فصل‌ها خطاب کرده است، غروب سیزده به در را هم، همین حالا به زندان می‌آورید. من نه شعر سپیدم، من همان سیاه قلمم که مغز استخوانم را درد به صدا در می‌آورید.
آی زن ناشزه، ای آن که نگفته‌ای نعوذ بالله، اعوذ بالرب النعوظ، ای دلت گرم که هنوز سردخانه‌ها هستند، نروم  به خانه‌ی شوهر و یا همسر مادر. آی سرباز فراری، ای آن که سر باز زده‌ای از فرو رفتن، از غارت حقارت، ای پا در هوایِ آدرس منزل به پادگان داده. آی کارگر اخراجی، ای آن که نه خانه جای توست نه کارخانه، ای فرمان نبرده‌ی باخته. آی زندانی سیاسی، ای سر به هوای زمین خورده، لب تر نکرده‌ی سینه‌ی دیوار، در حسرت آخرین تماس از خانه. آی پرستارِ به تاریکی، بیدار نشسته، ای وسواس تمام برای غواص دست بسته‌ی کربلای چهار شدن، ای آن که جانم به لب رسید و لب به جانم نرسید، ای خانه ندیده، ای هم‌خانه ندیده. آی گورخوابِ بر علیه زندگی، افقی، قیام کرده ، ای آن که در مکان غصبی نماز شکسته به پا کرده، پایت را جلوی عزراییل دراز کرده، هم‌وطن تو را زیر گرفته، کارتن پاره کرده. وطن تو را در آغوش گرفته، بغل کرده. همه‌ی شما بی‌خانمان‌ها بیایید بشاش باشید و این همه نشایید توی زندگی ما. ما داریم زندگی‌مان را می‌کنیم، سقف ما از زندگی، همین بندگی برای یک عدد زورگیر سر کوچه هست. گیر ندهید ما امشب نمی‌خواهیم بیرون خانه‌بمانیم، بیرون خانه بخوابیم. می‌خواهیم زنده بمانیم، زنده بخوابیم.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۴
i protester

اجازه دهید وقت شما را تلف نکنم، زیر پای شما را پر از علف نکنم. پیرهن یوسف به کنعان مَبرید، نوش داروی بعد از مرگ سهراب است، گمان به نجات ابراهیمِ پدر، گلستان شدن آتش این کلبه‌ی احزان مَبرید. گفتیم اعدام نکنید، این همه جنازه از بیرون به خانه نیاورید، گفتند کفتارها دم درند و معطلند، جنازه به معکوس، از خانه به بیرون بیاورید. بگو همیشه پسرِ بیدار به دار نکشند، گاه پدر داغدار به زیرِ زمین کشند. عصبانی نباش، بانی این مراسم‌های عزا، آبان است، از امسال به نامِ نامِ نامی فصل‌الخطاب، نام ماه دوم پاییز مرداد است. تعجب نکن دوباره نفت بوی کودتا می‌دهد، چه فرقی می‌کند خودش یا مشتقاتش؟ در مذهب ما دق کردن یک مرگ آرام است این تنها خودکشیست که فعلی حرام است. به وقت مردن، آبان و مرداد تنها یک نامند، تمام ماه‌ها از آنِ سربازان گمنام است. گویند همیشه شعبان، یک بار هم رمضان، مغزهای این سرزمین همیشه به حال فرارند، نمانَد این قرار، تاریخ پیام داده است این بار شعبان‌های بی‌مخ‌ در صف انتظارند. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۳
i protester

دوباره پاییز اومده، درخت‌های لخت و کلاغ‌های هیز اومده. دوباره گناه مال اونیه که حجاب نداره، کم نیاورده و ایستاده. بادِ رقاصه، گشت ارشاد شده، دست در گیسو و زلف مردم، درختان را  شلاق‌زن شده. دوباره برگ‌ها می‌ریزند، مثل آبروی پدر و مادرها. نشد بخرم برای تو دفتر صد برگ، تو بگو حتی دستمال کاغذی حوله‌ای و فله‌ای. اصلا چرا گله‌ای محیط زیست را خراب کنیم؟ زندان نرفته‌ای؟ کف دستت، کف سرت بنویس. این که نامش تقلب نیست، رای کسی جا به جا کردن، نیست. آیه‌ی آخر سوره‌ی کافرون بخوان، لکم دینکم ولی دین، بگو ولی من، ولی فقیه من است او خودش گفته فقر کفر نمی‌آورد، اصلا خودتان فقیرید، فقیر فرهنگی. یک نفر با روی زرد و نارنجی‌پوش، برگ‌های روی زمین هم به مراعات نظیر، زرد و نارنجی. ببین مردم را، با شکنجه‌گرِ رفتگرِ محله‌ی ما سلفی می‌گیرند. دوباره بوی ماه مهر و مدرسه، کسی به شما یاد نمی‌دهد با بیست، جلوی سیل حوادث را نمی‌گیرند؟ شما که درس را برای درس خوانده‌اید، نمی‌دانید از زندگی دیجیتال، از این تعصبات صفر و یکی، از این عمر ناپیوسته، مشتق نمی‌گیرند؟ یک نفر در دستشویی پارک روی دستانش علامت مثبت می‌زند، هابیل و قابیل یکی، فرشتگان دست راست و چپ گیج می‌زنند. نخ تسبیح برای قاضی و طناب دار برای شاکی، او در این میانه، برای آزادی خون دلش، دست، رگ، شاه رگ می‌زند. اما دوباره پرواز انقلاب را علامت مثبت نمی‌دهند گاهی از همان دهانِ نطفه، بخیه می‌زنند. دوباره معلم داد می‌زند، بابا آب داد، بابا نان داد، بابا توی آبان برای نان جان داد. دوباره برای آن برادر فرمانده‌ی داخل اتاقکِ ضد تانک، برای آن برخاسته از دنده‌ی چپ، برای آن راست کرده‌ی پرده‌نشین، برای آن نظر کرده‌ی روح خدا، برای خدایی که در خشکی موج‌سواری می‌کرد، برای آن‌که خالی بست و درب بهشت، باز کرد تنها یک هفته، هفته‌ی دفاع مقدس است و برای کشتی به گِل نشسته، تمام هفته‌ها روی تخت، برای ترک زندگی نشسته، برای موجی که تمام خانه را به هم زده، ساحل آرامش ندیده و فلک او را فلک زده، برای مین‌های عمل نکرده، برای عمل‌های، دکتر، جواب کرده، برای داروهای، داروغه، احتکار کرده، برای سپاهیان بی ریا، بی ریال و بی مدال، خطا کرده، اشتباه کرده، برای خطا‌های انسانی، به تصویر آیینه، شلیک کرده، برای دنا پلاس‌های بدون دنده عقب، با کوه دنا اصابت کرده، با سقوط پلاس کرده، برای معرکه‌ای که گرفته نشد، زنجیرهای پاره کرده، یک نفری، دیوانه، خودش را تشویق کرده، تمام عمر دفاع مقدس است. این نخستین پاییز کرونایی، دوباره داریم پیک می‌زنیم. دولت و مجلس از خنده ریسه می‌روند، از دسته‌های عزاداری تا دسته‌‌گل‌هایی که در شمال به آب دادیم، ما خود با کشتن خویش، برای خاموش کردن اعتراضات خیابانی ریسه می‌زنیم. از آن همه خونه‌ی خالی توی این مملکت، یک تخت خالی به مریض‌خونه نرسیده است. خزانه خالیست و گویند دعا سلاح مومن است، با موشکِ دین، زرادخانه‌های ایمان را می‌زنیم. ما ماییم، و ما ما می‌کنیم، بعد از چهل سال تازه ماسک نمی‌زنیم. دوباره پاییز اومده، داروگ با چشم‌های خیس اومده، نگو عمر ما کی می‌رسد پایان؟ هنوز بگو کی می‌رسد باران؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۰۱:۱۱
i protester