اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

از نامش پیداست جمهوری اسلامی؛ یعنی جمهوری مال اسلام است و اسلام هم که مال روحانیت است. پس مردم در کاری که به ایشان ربطی ندارد دخالت نکنند. اگر عرضه دارند قیام کنند، بعد از آن هر چه می‌خواهند شیخ فضل الله نوری اعدام کنند، تا خودشان هم باور کنند حقوق بشر شعاریست بیرون قدرت. و آن گاه که نوبت به هرج و مرج برسد، چکمه‌های یک قدرت مرکزی مقتدر را بوسه بزنند و برای آن که آدم کمتر قربانی شود، گوسفند پرورش دهند. آزادیشان را بدهند تا در امان باشند، تا امنیت داشته باشند. یا اعلی‌حضرتِ همایونیِ کبیر دنیایشان را آباد می‌کند یا حضرتِ معمارِ کبیر آخرتشان را. یا دروازه‌های تمدن بزرگ را باز می‌کنند یا درب‌های شهادت را. یا برای مردم فوج فوج بهشت از غرب وارد می‌کنند یا مردم را فوج فوج از شرق وارد بهشت می‌کنند. اندکی فراغ بال پیدا کنند آقا بالا سر بودنشان برای زنان مضاعف می‌شود، یا می‌گویند بردارید یا می‌گویند بگذارید، چه کار در خانه باشد چه حجابِ بیرون خانه. یا باید برای مردان دامن کوتاه کنند و یا باید مردان را از دامن خویش به معراج بفرستند. هر گاه گِله از چوپان گَله بالا بگیرد، می‌گویند هر گوسفندی می‌خواهد از این مملکت برود‌‌. راستی چرا ما این همه میان اشتباهاتمان دست به دست می‌شویم؟ شاید چون به جای یک سیستم با اخلاق به دنبال پیشوای با اخلاق، به جای قانون به دنبال شرع، به جای مدرنیته به دنبال ظواهر مدرنیته، به جای رسانه آزاد به دنبال امر به معروف و نهی از منکر، به جای برابری به دنبال برادری، به جای احزاب به دنبال زنده باد و حزب باد، به جای زمین خوردن در خاک وطن به دنبال بوسه زدن بر خاک وطن، به جای فکر کردن و سخن به دنبال حدیث و نقل قول، به جای تقسیم قوا به دنبال بسیج نیروها، به جای نه گفتن، طرد شدن، دردسر و آرمان به دنبال بی‌خیال گفتن، دولا شدن، ترفیع و بله قربان، به جای بستن دستمال بر سری که درد نمی‌کند به دنبال توی سر دیگری زدن برای دستمال‌کشی، به جای سر وقت بودن به دنبال ابن‌الوقت بودن، به جای توی سر به دنبال روی سر بوده‌ایم. شاید برای همین بوده است که هر گاه سلطان فرمان به آوردن کلاه داده است ما سر آورده‌ایم، ما از سر همان روی سر را فهمیده‌ایم‌.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۹
i protester

از آن روزی که تو سرت را بر زمین گذاشتی، ‌تو گویی که تمام این سرزمین را متر به متر، قبر به قبر، یک مین کار گذاشته‌‌ باشند. اینگار قرار نیست کسی از ما زنده بماند. زندگی دَهَنی شده است و کاری از دست ساز‌دهنی‌ها ساخته نیست. اصلا از آن هزار و سیصد و هشتاد و هشتی که تو رفتی، این سال‌ها همه جشن تکلیف مرگ و دَشت اول قاضی القضات، برادرِ مرگ بر، بوده است. دیگر تنها تصادف نیست که بوی مرگ می‌دهد، تنها یک تصادف است که انسان را زنده به خانواده‌اش پس می‌دهد. راستی لااقل تو خبر داری چرا هواپیمای اوکراینی را زدند؟ اذان کافی نبود؟ با شلیک دوم، اقامه هم گفتند. از آمار کشته‌های آبان چه طور؟ از آمار واقعی کرونا در بیست و چهار ساعت گذشته؟ از آمار پلاسکو، از سانچی، از اعدام‌های دسته جمعی، از کوی دانشگاه، از آرایی که شمرده نشد؟ از اعتراف‌های شمرده شمرده، از خودسوزی دختر آبی، از خودکشی دختر ایلامی، از آن زوج مرتب دختران اصفهانی، بالای پل چمران، قبل از سقوط آزاد، خبر تازه‌ای داری؟ می‌بینی چه قدر چشم و گوش ما را بسته‌اند؟ اگر هم باز می‌شود برای آن کار دگر است. می‌گفتی بعد از پنجاه و هفت تمام مردها مردند، من چه می‌دانستم این جواب کسانی می‌شود که بر سر مزارت می‌گویند مرد که گریه نمی‌کند‌؟ راستی یادت هست آن روزی که کمتر از یک هفته برای ما دو بار اسباب بازی خریدی و مامان با عصبانیت گفت بهروز، بچه‌های من باید بفهمند درآمد پدرشان اندازه یک معلم است؟ و تو بعد از آن حتی به ما عیدی هم نمی‌دادی. و یا آن انتخاب رشته‌ی مهندسی نفت، گرایش بهره‌برداری. چه قدر تو و مامان اصرار داشتید بزنم و من سرانجام آن گرایش برده‌داری را زدم. تو گویی آن شب خودم را در تاریکی با آن دایره‌های خالی و توپر برگه‌ی انتخاب رشته، با آن تیر خلاص برای همیشه زده بودم. عابری می‌گفت چشمش زده‌اند. و من تنها دلم برای مهندسی برق له‌له می‌زد. بچه‌ی درسخوان قانونگرا نمی‌دانست کارنامه‌ی سبز اندازه‌ی یک کیلو سبزی خوردن، اندازه‌ی روزنامه‌ی دور آن، ارزش ندارد و چهار سال اشتباهی از ترس سرباز صفر شدن، در حسرت صفر و یک‌های دیجیتال لال شد. پول توی نفت بود و نفت درآمد کشور، تو تمام آن سال‌ها گمان می‌کردی من دارم با کسی یا چیزی لجبازی می‌کنم، باورم نمی‌شد تو که مغرورترین بودی به خاطر من، به لحبازی‌های خودت اعتراف کنی. و یا آن لغو معافیت قد و وزن درست یک هفته مانده به کمیسیون، و تو به پیشانی بلند من خندیدی. و یا آن موقع اعزام که اصلا خوش نداشتم کسی ترمینال بیاید و تو همراه بابا به زور آمدید. حتی برای لج آن کچل اخمو تو تا بالا هم آمدی. از این جا به بعد با این که تمام دوربین‌ها از باب خدمت به نظام نامقدس، خاموش شدند تو چه قدر خوب حدس زده بودی چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. دیوانه‌ای که قرار بود با عصیان قرار بگیرد و گرفت. آخرش دیدی که من به مهندسی برق رسیدم، اما چه سود که چند ماه بعد، برق چشمان تو را برای همیشه از من گرفتند. اینگار که این زندگی مثل چاه فاضلاب باید همیشه گرفته باشد. تو که خود متولد خرمشهر بودی، چه نیازی داشتی خدا دوباره تو را آزاد کند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۷
i protester

مملکت از شنبه باز شده است مثل یک زخم باز که نمک‌پاش آن عرق‌های کارگران و پرستاران باشد. دولت کفترباز و حکومت قمارباز دارند مردم را مشت مشت و مفت مفت به کشتن می‌دهند. گویا کرونا آمده است تا برای خانه‌نشینی سرمایه‌دارانِ مفت‌خورِ لَم داده زیر چرخ کبود و مرگ کارگرانِ افتاده به زیر چرخ صنعت، دلیل بتراشد. به پرستار هم می‌گویند میان کار و زندگی‌ات یکی را انتخاب کن، این بار دیگر زندگی خود زندگیست. این باز شدن برای طبقات پایین حکم یک پایان را دارد، پایانی باز که برایش مهم نیست چه بر سر شخصیت‌های داستانش خواهد آمد و برای طبقات بالا حکم یک دست و دلبازی اشرافی را دارد که با خرید یک ماسک دهان مردم را می‌بندد. و چه قدر از خلق گفتن مرزبندی می‌خواهد آن گاه که دایه‌های مهربان‌تر از مادرِ خلق، او را کنار دیوار‌هایی به نام چین و برلین حلق ‌آویز کرده‌اند. به هر مورخی که تاریخ ایران را می‌نویسد بگویید از این جا به بعد چراغ‌ها را خاموش کند، تا تاریکی تاریخمان را بهانه‌ای باشد. مهد شیران و دلیران یا دست ترامپ را می‌بوسد تا برای خلق، جمهوری آورد یا دست سفیر جمهوری خلق چین را در حلق خود فرو می‌کند تا از بزدلی سیاست نه شرقی نه غربی، نمونه بگیرد و این عاقبت حکومتیست که مخالفانش را مثل خودش تربیت کرده است. آری خلق مانده است و این چوب‌های دو سر نجس که بر تن پاک او می‌زنند. و مگر مرگ رگ او را بزند، ور نه از زندگی که انتظاری نیست، چاقو که دسته‌اش را نمی‌برد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۷
i protester

روزگار غریبیست، هوای پاک را جلوی درب خانه‌مان پارک کرده‌اند و یک نفر نیست که بگوید آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ گویا خوشش می‌آید حرصمان بدهد. درست همین حالا که خروج از خانه‌ حکم ورود به قصر کافکا را پیدا کرده است، سر و کله‌اش پیدا شده است. و زمین نیز چه قدر تلافی‌جویانه دارد نفس می‌کشد، هر چه قدر بیشتر، آدم خاک می‌کنند، او دهانش را بیشتر باز می‌کند. و چه قدر در این شرایط آزادتر است آن که زندانی بوده است. برای او چه فرقی دارد دور تا دور زندانش را دیوار بکشند؟ اما نه، این روزها باید محیط زیست زندانی فرق کند. همه که زندانی محیط زیستی نیستند تا با یک دست شستن، از دستشان بدهیم. بیا و حرف از مرگ نزنیم، زندگی ادامه دارد. صورت یکی مخرج دیگری، بیا و تولید را بالا ببریم، تولید مثل را می‌گویم. سخت مگیر، زندگی همین است ساده کردن یک کسر، بیا و صورت و مخرج را با هم بزنیم. راستی شما هم از طریق معاد دیگران امرار معاش می‌کنید؟ یعنی این روزها دیگر برای خواندن نمازتان پول نمی‌گیرید؟ راستی گناه کدام یک بیشتر است؟ سکوت در برابر دستی که یک تکه نان را داخل سطل آشغال می‌اندازد و یا سکوت در برابر دستی که دنبال یک لقمه نان خود را داخل سطل آشغال می‌اندازد؟ از عباس میرزا به این طرف هر زمان که در ایران زمین بوی آزادی و برابری به مشام رسیده است، روحانیان و درباریان که خود را حضرت و اعلیحضرت می‌دانسته‌اند مردم را از دست دادن به یکدیگر ترسانده‌اند و برای پیشگیری از ابتلای دسته‌جمعی به کرونای آگاهی، فرمان به شستن مغزها داده‌اند. و تلخ آن که در دیروز امروزی، روحانیان به دربار رفتند و درباریان روحانی شدند، یعنی هر دو علیه ما همدست که بودند، یکدست هم شدند، آگاهی منحوس نیز همان سیزده در به در شد. می‌بینی سال‌ها گذشته است و برای ما از تمام جمهوری، تنها یک رییس‌جمهور مانده است که نام و پیشه‌اش هر دو روحانیست، اصلا می‌بینی با نامش چه زیبا کنایه می‌زند؟ که از جسم خسته‌ی ما دیگر چیزی نمانده است. او که گمان می‌کند دست‌های به خون آلوده، وسط این دست شستن‌ها پاک شده‌اند و با تحویل جعبه سیاهِ سیاه‌بختی این ملت، به او دوباره جام و برجام می‌دهند. دارند سر ایران را بر زمین می‌زنند، می‌گویند به سلامتی ایران و زمین. آن قدر که زده‌اند چشمان ایران زمین آب آورده است، بیچاره خبر ندارد آن‌ها تشنه‌ی خون هستند، او این جام را اشتباه آورده است. امروز روز طبیعت است و چند سال دیگر ما نیز با آهک یا بدون آهک جزیی از طبیعت می‌شویم، آن روز که سرمان را بر زمین می‌گذاریم، نمی‌دانم نخستین بار پای چه کسی از روی سرمان عبور خواهد کرد؟ اما ای کاش آن پا بی سر و پا نباشد و  آگاهی جزیی از طبیعتِ او شده باشد. پیشاپیش روزتان مبارک.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۹ ، ۰۰:۳۵
i protester

ساعت‌ها را یک ساعت به جلو کشیدند، بی‌ آن که آن یک ساعت را زندگی کرده باشیم. چه حکایت آشنایی، عمرمان را یک عمر جلو کشیدند، بی آن که آن یک عمر را زندگی کرده باشیم. این تنها پیشرفت و جلو افتادنمان تا آخر سال نیست. دست می‌بوسیم، مغز طرف را می‌خوریم، پاچه ‌خاری می‌کنیم، از صبح علی‌الطلوع، شنبه اول وقت، با خوردن کله و پاچه، ماما کنان، ما جلو می‌افتیم. آدم می‌فروشیم به حروف ابجد، به یک عدد جیم افتاده‌ جلوی علی، با کلمه‌ی جعلی، با صد و سیزده. سکه، ماشین، خانه و کارخانه می‌خریم با رانت اطلاعاتی، با همان دوست اطلاعاتی، با بخت و اقبال، با هوش سرشار، با مثانه‌ی پر، ما کارگران اهل اغتشاش نیستیم، به دیگران بِشاش و بَشاش باش، ما جلو می‌افتیم. پول می‌دهیم هفده رکعت نماز را یک جا بخوانند، رشوه می‌گیریم نام آقازاده را توی دانشگاه بنویسند، ما جلو می‌افتیم. آقای اسد، سلطان جنگل را هزاران بهار عربی، تقدیم، که نه، توی تقویم تبعید می‌کنیم، ما مثل چوب، خشکمان می‌زند، کسی ما را نمی‌شوراند، چوب خشکیده را برای خواب زمستانی می‌سوزانند، مردم شام را به کشتن می‌دهیم تا در تهران شام را کنار فرزندانمان باشیم، ما جلو می‌افتیم. از ایالات متحده، مجسمه‌ی آزادی را پست پیشتاز می‌کنیم، چشممان به دست خط آقای ترامپ است، ما آن روی سکه‌ی دانشجویان خط امامی، منتها شیر و خطمان شیر و خورشید آمده است، ما منتظر آمدنیم، ما خورشید را زودتر از امریکا می‌بینیم، ما جلو می‌افتیم. با سرنیزه به خیابان می‌آییم، شهوت قدرتمان راست کرده است، آمار دروغ از بر کرده است، بینی‌ِمان دراز، با مردم رو به قبله، قصد حجاز کرده است، ما جلو می‌افتیم. ویروس می‌آید، جنگ جهانی است، ققنوس‌وار می‌آید، کارگران کارخانه‌ی ما یهودی هستند، کوره‌ها را تعطیل نمی‌کنیم، ما جلو می‌افتیم. می‌گویند تجربه فوق علم است، علم لجش می‌گیرد، می‌گوید آدم‌های سالمند و باتجربه کرونا می‌گیرند، ما که اساتید باتجربه را اخراج کرده‌ایم، در سنگر علم و دانش، ما جلو می‌افتیم. ما متخصصیم، ما دکتریم، ما مهندسیم، ما وکیلیم، ما یاد نگرفته‌ایم که به شما یاد بدهیم، با فوت کوزه‌گری فوتتان می‌کنیم، ما جلو می‌افتیم. نوبت سجده به آدم است، ما فرشته‌ایم، بگذار شیطان بسوزد، ما جلو می‌افتیم. پیشوا گفته است بهار می‌آید، مردم ما اهل کوفه نیستند، شکوفه می‌آید، به گمانم داریم عقب عقب می‌رویم که فکر می‌کنیم ما جلو می‌افتیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ فروردين ۹۹ ، ۰۱:۳۴
i protester