اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۱ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

مجری شبکه یک سیما، اولین ساعتِ صفرِ بعد از بیست و هشت خرداد، می‌گوید : "الان، ساعت دقیقا بیست و چهار است." ساعتی که روی کاغذ، وجود خارجی ندارد اما یک جور خاطره بازی با آن " اکنون، ساعت، دقیقا دوازده نیمه شب است"ِ بیست و هشت مرداد است. این بار کودتا آغاز نشده است، مثل تمامِ ما، تمام شده است. آن که چهار سالِ قبل، با بیست و هشت و هفت صدم درصد رای نسبت به کل واجدین شرایط، ناکام مانده بود، این بار با بیست و نه و هفتاد و هفت صدم درصد رای، از یک تن خسته، از یک وطن رنجور، کام می‌گیرد. از رییس بودن حضرتِ آقا تا رییسیِ حضرتِ آقا، عمامه‌ها یک در میان سیاه و سفید بوده‌اند، به استثنای احمدی‌نژادی که همه را رنگ شده می‌خواست، حتی همان حضرتِ آقا را. می‌بینی انتخاب ما میان سیاه و سفید، میان دیو و پری نیست، انتخاب ما میان سیاه و سفید عمامه‌هاست. و ما دیوهای هرگز به دوران نرسیده که به بلاک کردن‌های شورای نگهبان اعتراض داریم، تا مخالف خویش را در صف رای دیدیم، او را بلاک کردیم. این تنها قدرت ما بی‌قدرتان است. نیروی انتظامی دارد زن و مردهای مو سفید را هل می‌دهد، آخر دیگر این صف رای نیست، صف واکسن هست، آزمون انتخابات نیست که همه باید قبول شوند، از این جا به بعد دیگر همه باید بیفتند. توی نیزار، توی خیابان، از بالای آسمان. از این جا به بعد، زبان‌های دراز در ایام انتخابات، آلتی می‌شوند که از روز ازل برای دست‌بوسی سلطان تحریک شده‌اند. در یک کلام زندگی شیرین می‌شود. آری آن عقل کل‌های اصلاحات، به کُل، شیرین عقل می‌شوند. در تقویم یک هفته را به نام قوه‌ی قضاییه و یک هفته را به نام قوه‌ی مجریه کرده‌اند، از این جا به بعد تمام هفته‌های تابستان را به یاد آن تابستان شصت و هفت به نام آقای رییس کرده‌اند. می‌بینی در تقویم هیچ هفته‌ای به نام خانه‌ی ملت نیست؟ چون تمام هفته‌ها، هفته‌ی مجلس است. مجلسِ ختم مردمی که نشسته‌اند و دیگر برنمی‌خیزند. نشستنی، نه آن چنان که آقای کلانتر می‌نشیند، نشستنی به گِل، درست وسطِ کویر بی آب و علف. تا حقیر شوند، آب شوند، بسوزند، مذاب شوند، قیر شوند، قبر شوند.
اما نه، این مردم ایستاده‌اند، هم چون سربازِ وطن در مرز، مثل علف هرز، مثل یک پیچ هرز، توی صف، توی کف، بدون سقف. اگر شاه عباس ارامنه را از جلفا به جلفای نصفِ جهان کوچ داد حالا شاهی داریم که قسمِ حضرت عباسش، برای کوچ دادن مردم به جهانی دیگر، قبله‌ی مسلمین را ایروان کرده است، آری راه قدس از همان جلفای ایرانِ ویران می‌گذرد و واکسنِ شیطان بزرگ تنها بازوان ضحاک‌ها را بوسه می‌زند. حتی ارزش یک تیر خلاص هم نداشته‌ایم، با نزدن، با واکسن نزدن، دارند ما را می‌زنند. نیمه‌ی پر لیوان تختی‌ست که در سراوان خالی نیست و نیمه‌ی خالی لیوان خانه‌ای‌ست که در شمال تهران خالی‌ست. و حسنک را وزیری‌ست که پشتش به دست‌بوسی سلطان گرم است، اگر چه بد دهان، اما برای فعل لیسیدن، تنها یک زبان کافی‌ست. و چون این چنین باشد، به خاطر او تخت‌های بیمارستان را خالی و تخت‌های سردخانه را پر می‌کنند. می‌گوید پایش را روی مین هست. ما را می‌گوید، ما، مین‌هایی هستیم که هرگز منفجر نمی‌شوند.
یزید علیه‌السلام آب را بسته و به ادیسونِ تارک الصلاة، لعن و نفرین فرستاده که چرا وقتی انقلابی، انفجار نور هست به چراغی روشن، دل بسته است؟ آن قدر حجاب بر سر لخت سیم‌ها کرده‌اند که هر چه الکترون آزاد بوده، پا به فرار گذاشته است. آری، در صنعتِ برق، هر چه مدارِ پیچیده بوده و سر از آن در نیاورده‌اند، باز کرده‌اند و در صنعتِ مرگ، هر چه طناب دار بوده، بسته‌اند و یک سر از آن در آورده‌اند. می‌گویند چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است اما این مسجد است که مثل شاهچراغ، مثل مسجد شاه نقش جهان، مثل شاه پناهم بده‌ی خراسان،  پول چراغ‌های روشن را نمی‌دهد. دیگر هیچ امامزاده‌ای شمع ندارد، زخم‌های کاری را باز کرده‌اند و خدای ناکارآمد را به پنجره فولاد بسته‌اند. قرار بر کشتن من و توست اما دزد دانا می‌کشد اول چراغ خانه را.
همیشه که حرف، حرف نمی‌آورد. گاهی سکوت، هم سکوت می‌آورد. تمام دَرک‌ها به دَرَک واصل شده‌اند. بغضی شده‌ایم که نمی‌ترکد‌و دوپایی که چهارپایه را از زیر پایش نمی‌کشند. می‌گویند ازدواج کنید، کام بگیرید، هم‌خوابه بگیرید. آن‌گاه می‌فهمید که چگونه در شلوار خود نمی‌گنجید. اما اگر بیدار شوید، به خوابگاه شما هم رحم نمی‌کنند. مننژیت می‌گیرید، سرطانِ هجده تیر می‌گیرید، آزاد می‌شوید، خلاص می‌شود، با تیر خلاص، با حکم کمیسیون اعصاب و روان، با داروی نظافتِ حمام.
دختر باید خجالت بکشد. نباید قمه بکشد. موضوع خانوادگی‌ست، نباید پای غریبه را وسط بکشد. گیرم غریبه، به او توهین کند،اصلا بالاتر از آن، پایین‌تر از آن، وسط پای او را دست بکشد، او نباید فریاد بکشد. قمه مال فرق سرِ مرد است، میان دختر و پسر کلی فرق است. ضعیفه را همان خونِ ماهیانه بس است، در خونه اگر کس است، یک حرف، دگر بس است.
دارد از در و دیوار این شهر دزد می‌ریزد، راست می‌گویند سگ را باید بست و صاحب سگ را. کارگران شرکت نفت اعتصاب کرده‌اند، دیگر نمی‌خواهند یکی از صفرهای حقوق‌های نجومی باشند. طلای سیاه این سرزمین را به خاک سیاه نشانده است. تو گویی در خوزستان، نفت را از لوله‌های آب به سر سفره‌ی مردم می‌رسانند که آب نیز آن چنان سیاه هست. اما با آمدن عمامه‌ی سیاه، اصلاحاتی رخ داده است، دیگر خبری از همان آب سیاه هم نیست. از قیام گرسنگان در آبان به قیام تشنگان در خیابان رسیده‌ایم، اما حاکمان در آن سوی آب، خوابِ مسیح بر صلیب می‌بینند. از خونِ جوانانِ وطن این همه گلِ سرخ روییده، با این همه، نه پرچمِ سرخ، نه صلیب سرخ، نه شرق، نه غرب، هیچ کس به دادِ شرق و غرب وطن نمی‌رسد. اما تو نگذار پوست ما و گردن ایشان کلفت شود. تو زبانِ سرخ و سر سبز بیاور، کفن سفید را هر قوم به خواب آلوده‌ای خواهند آورد. این ایرانِ سه رنگ، این شمع مرده را به یاد آور. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۰ ، ۰۰:۲۵
i protester