اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

دیگر فرقی ندارد اهل شهرهای کردنشین باشی یا اهل شهرکرد، در تشیع صفوی توصیه به ورزش تیراندازی شده است. آلت موسیقی و موی سر حرام هست و آلت جنگی و سرنیزه، شهوتِ حلال. همه را آلتِ دست و آلت، در دست می‌خواهند. اگر محرم و صفر، اسلامشان را زنده نگاه داشته است، منظور تلمذ و لذت با فعل بستن هست که اگر یزید آب را بست، ایشان آب و نان را بسته‌اند، چشم و زبان را، پا و دستان را. ریسمان الهی، طناب دار شده است و بیابان کربلا، خیابان. 
مردمی که آب شده‌اند به خاطر یک تکه نان، حالا سیلی راه انداخته‌اند بر ضد حکومت شیطان. قطار انقلابی که روزی مردم را یکی یکی پیاده کرد حالا دارد سوا و سوار می‌کند تا زندان. بگو کسی که فرش زیر پایش را فروخته است چیزی برای از دست دادن ندارد، بر روی سنگ‌فرش خیابان. 
صدای نوارِ سلام فرمانده را آن قدر بلند کرده‌اند که ازهاری ریش‌دار صدای مردم را نشنود باز هم بگوید نواره، البته که نوار پا نداره. خداحافظ ای جمهوری خودخوانده.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۱
i protester

گیرم که نان گران شده است، این همه رنج و غصه، چرا؟ برنج بخورید. گیرم برنج هم، گران شده است، ناشکری خدا را ز چه رو، باب می‌کنید؟ کباب بخورید. گیرم که گوشتِ گاوها و گوساله‌ها نیز، گران شده است، مثل ما بره بخورید. برده بخورید.
از هر زباله‌ای که برق گرفته نمی‌شود، گاهی نانِ شب هست که از سطل، گرفته می‌شود. دوباره ماه، تمام می‌شود، بغض کودکان می‌ترکد، شکم کارفرمای هیز، نیز، می‌ترکد، حقوق یک ماهِ تمام، سرپرست خانوار، گرفته نمی‌شود. از صدر تا به ذیل، ‌می‌گویند نماز آیات بخوانید، آن گاه که ماه گرفته ‌می‌شود. آبی نمانده است برای گرفتن وضو، ور نه تمام ماه، هیچ ماهی به اندازه‌ی روی ماه تو، گرفته نمی‌شود.
مردمِ بی‌سواد سروانِ گیلان قانون جنگل سلطان را نانوشته نمی‌خوانند: اقدام علیه امنیت ملی نکرده‌اند، زباله‌ها، شاید برای همین هست که قانونی‌ست هر گونه تجمع ایشان در جنگل. 
آب خنک نخورده‌اید که قدر هواخوری خوزستان را بدانید. غزل خداحافظی نخوانده‌اید که قدر شعرای دربار بدانید. بشارت اعدام نشنیده‌اید در آخرین روزهای اردیبهشت؟ سخنرانی امام نشنیده‌اید در اولین روزهای بهشت زهرا؟ اشتباه لپی رخ داده، منظور آن بوده است که من به پشتیبانی این دولت، توی دهن ملت می‌زنم. آب، مجانی، برق، مجانی، آب و برقِ حرم امام مجانی. آب و برق مسجد امام مجانی. 
آری انقلاب پابرهنگان به وعده‌اش عمل کرده است همه را پابرهنه کرده است. اگر برنج نیست، این همه رنج چرا؟ قرص برنج بخورید. غذایی باقی نمانده است که برای اعتراض به دستگاه قضا، اعتصاب غذا کنید. بنی‌آدم اعضای یکدیگرند، بفروشید اعضای بدنتان را، تنتان را. ما نیز خواهیم فروخت، وطنتان را.
جان به لب رسیده است و لب به آخرین بوسه. سپر انداخته است عزراییل، بس که جان، سپر جان شده است در این عمر چند روزه. می‌بینی جان مردمی که می‌خواستند آقای خود باشند افتاده دست آقا جان. چه انقلابی، چه قدر قلابی.
#جان_سپر_جان
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۰
i protester

تقویم، زمان، در سرزمین صاحب‌الزمان به سخره گرفته شده بود. در روز تعطیل، به مدرسه رفته بودیم. معلم روی تخته نوشته بود: امروز مثل دیروز آخرین روز ماه رمضان هست. حکومتِ تا دندان مسلح، به چشم که می‌رسد، غیرمسلح می‌شود. همان چشمانی که چشمان همه را کور مادر زاد می‌خواهند، اسفندیاری باشند چشم بسته در آب و یا اصفهانی باشند زبان بسته به آب، چشم به راه چشم در آوردن آقا محمد خان در کرمان، با هفت سینِ سلطان: سرسپردگی، ستون پنجم، سرگردانی، سراب، سرنیزه، سلاخ‌خانه و سردخانه. با تفنگ ساچمه‌ای، با اسید‌پاشی خدام حرم غیرت ایرانی.
او تخته‌سیاه را سفید می‌کرد و ما کاغذ سفید را سیاه.  تکلیف همه می‌بایست روشن می‌شد، سفید یا سیاه؟ کسی حق نداشت خاکستری یا آتش زیر خاکستر بماند. بلند فریاد می‌زد مرگ بر اپورتونیست. پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. مِن و مِن نکنید. حرف‌هایم را قبول دارید؟ آری یا خیر؟
بوی نکیر و منکر می‌آمد، رفراندم روح خدا، اوایل بهار، اعدام‌های روح خدا، اواخر تابستان. او می‌خواست به ما بیاموزد که چگونه یک زورگو، مخالفان خود را، زورگو تربیت می‌کند. 
آن قدر زبان‌های سرخ را به دار آویخته‌بودند که نوبتِ گل انداختن بر گردن فحش‌های آبدار، شده بود. خاموشی، خشم، خشم، خاموشی، دو نیمه‌ی پر لیوانِ فروپاشی بودند. آژان‌ها دست‌بند می‌زدند بر دستانی که به جایی بند نبودند و مردم دست می‌زدند برای انگشتانی که بند بندشان یکپارچه دشنام بودند: سبابه، شست، میانی، لعنت بر هر چه میانه‌روی خاورمیانه‌ای، عرب، عجم، چشم آبی. آقایی که همه را یک پارچه آقا، مرد، پاچه‌خوار می‌خواست و رعیتی که مشت‌هایش لایک می‌شدند و لایک‌هایش، مشت. خسرو پرویزی که گوشی برای شنیدن نداشت و پرویزی که مشت می‌زد بر گوشی. محاکمه‌های سر پایی. اعدام‌های پشت بامی. عقب، مانده بودیم از پنجاه و هفت، عقب‌مانده بودیم از پنجاه و هفت. مدرسه‌‌هایی که همه مدرسه‌ی رفاه شده بودند و بهشت‌هایی که همه بهشت زهرا. 
معلم خوشحال شده بود که روز او تعطیل، حرام نشده است، بعد از آن همه املا، مهمان یک انشا شده است. داشت فکر می‌کرد که روزش را برده است اما این دستگاه زور بود که داشت او را از سر کلاس می‌برد.
برای شاگردان او هنوز زود بود که بفهمند در این سرزمین، بهار و بهارستان بوی خون می‌دهند، دوازده اردیبهشت هزار و سیصد و چهل، شصت سال، بیشتر هست که به معلم انگشت شصت، نشان می‌دهند. شاگردانش شعار می‌دادند بر ضد حکومت شعار‌. دیگر کودکان کار در خیابان تنها نبودند. معلوم نبود روز قبل، کارگران چه کار کرده‌اند که همه‌ی تیرها می‌خواستند کارگر شوند؟ 
تصویر امام به ماه رفته بود‌. آن قدر بزرگ شده بود که دیگر کسی، ماه را نمی‌دید. در حکومت آه و گناه، هیچ روزی عید نبود. همیشه شعبون، یک بار هم رمضون، نه. همیشه رمضون. بدتر از شعبون. بدتر از شعبون‌های بی‌مخ. بدون افطار. بدون فطر. بدون فکر. بدون نان. بدون آب. عصای موسی در دست موساد. ایران توی مشت اسراییل. مشت‌های توخالیِ مرگ بر اسراییل. یک نیلِ خشکیده. یک فرعونِ آب‌دیده. قطار انقلاب از خارج، کنترل شده، مثل قطار کرمان-زاهدان، با یک طوفان، از ریل خارج شده، عمر آزادی مثل آفتاب لب بوم. پشت بومی بدون مهتاب. تلسکوپ‌هایی که تنها تا نوک دماغ را نشان می‌دادند. دماغ‌های دراز، با شهوت دروغ.
پاک کنید تخته سیاه را. پاک کنید معلم ایستاده کنار تخته سیاه را. تخته کنید این همه افکار سیاه را. از نو بنویسید: به نام خدایی که ماه خدا را آفرید نه خدایی که ماه را آفرید. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۴۸
i protester

آن قدر هوای خوزستان، سیستان و بلوچستان را نداشته‌ایم که حالا هوای ما، هوای خوزستان، سیستان و بلوچستان شده است. همسایگان مسلمانِ شرق و غرب، سد می‌زنند، هم چنان که داخل خانه، به احترام سدها، مردم را مثل سگ، می‌زنند. چه قدر در این مذهبِ شیعیان ابوتراب، توصیه به وقف، به حفر قنات، به حرف گنده لات، به کشیدن آب، به کشیدن آب چشمه‌ها، به کشیدن آب چشم‌ها، شده است. سدها را وقف کرده‌اند، خودشان را نیز، برای به خاک کشاندن این خاک، به خاک سیاه نشاندن، به ملحفه‌ی سفید، کشاندن به روی صورت مردم. فعالان محیط‌زیست در زندان، خود محیط زیست یک زندان. ناشکری می‌کند زندانی، قصر هست این زندان، زندان قصر هست این زندان. 
نوادگانِ آتاتورک دارند دیوار می‌زنند به دور این زندان. تا یک وقت شاد نشود روحِ سرگردان رضا خان، کشف حجاب نکند سر گربه‌ای به نام ایران. خوب نگاه کنید، با پولِ مردم زندان، دیوار می‌زنند، با پولِ ترانه و کنسرت برای آزادی مردم ایران، با پول خرید سیسمونی برای نوادگان باقر خان و موسولینی. باقر خان می‌گویم نه سالار ملی، مجلس که شورای ملی نیست، رییس مجلس را می‌گویم، نماینده‌ی تهران، شناسنامه از خراسان. خاندان ایشان با حجاب کامل رفته‌اند از ایران. نرفته‌اند که مثل رضا خان، عریانی، سوغات بیاورند، رفته‌اند لباس بیاورند برای فرزندان. اطاعت کرده‌اند از امر ولی، باردارند، فرزند آورده‌اند، حالا چه اشکال دارد اندکی اضافه بار، بیاورند؟ شعار سالِ ولی امر مسلمین، اشتغال آفرین، مکانش چه فرق دارد؟ گیرم آن سوی زندان. همسایگان ما هم، مسلمانند. 
می‌بینی دروغ می‌گویند که هر پرنده‌ی مهاجر را در آسمان ایران می‌زنند. دل مادران برای گهواره‌ها، برای فرزندان، شور می‌زند. اگر فرزانه، علم غیب داشته‌اند از جنگ، میان پوتین و اوکراین، چه گناه؟ تنها به خاطر بوسه زدن بر دست روس، هواپیمای اوکراین را زده‌اند.
در داخل، نیز، میان مرد و زن، دیوارِ چین می‌زنند. دیوار، ساخت ایران هست، چون قطعاتِ چین داخل ایران، به نام چین، به کام ایران، در این خانه، در این روسپی خانه، چه دانش بنیان، در داخل می‌زنند. 
تنهاییم و داریم مثل دیوار، به دیوارها نگاه می‌کنیم. گه گاه داروگ‌ها را به سینه‌ی دیوار می‌برند، به تلافی بارانی که نمی‌آید، تیرباران می‌کنند، مثل ایران، مثل افغانستان، مثل اوکراین، مثل کرخه تا راین. 
عقلمان به چشممان و چشمانمان پر از گرد و خاک. این جا کسی دنبال دانش نیست، گهواره‌ها بوی گور می‌دهند. شاید برای همین هست که زر، زور و تزویر برای خرید گهواره، از آن سوی آب، پول زور می‌دهند. می‌گویند عوعو سگان ایشان نیز بگذرد، اما این عمر ماست که دارد به ریش مستعان ایشان می‌خندد و می‌گذرد. این گرد و خاک نه از همسایه، از سم اسبانِ سپاه ظلم در ایران هست که نمی‌خواهد هیچ دانشمندی گرداگرد این خاک بماند. ابن ملجمی می‌خواهند برای سجده بر خاک بیگانه و بستن پینه بر پیشانی، نه ابن سینایی برای بلند آوازه کردن نام این خاک و بستن زخم‌های ایرانی.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۴۶
i protester