اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب

وقتی همه کلاه خویش را سفت چسبیده بودند که باد نبرد، او سر آورده بود.
آن گاه که آخر تابستان، حتی زمان هم عقب می‌کشید هیچ کس نمی‌دانست چرا فیلِ او یاد خاوران افتاده و عقب نمی‌کشد؟ قرار بود او را به جرمِ چشم سفیدی، به خاکِ سیاه بنشانند. 
خشونتی عریان دیده بود و عورتی مخالفِ حجاب اجباری. آه مظلوم فراوان شنیده بود و صدایِ سکوت شیعیانِ تقیه‌‌ی استیجاری. نه شنیدن و نه دیدن، افعالی حرام نبودند، مشروط بر این که او، به جای چشمانش، جای خویش را خیس می‌کرد. برای آن که کله پا نشود، جای سر و ته، به اشتباه، عوض نشود، باید زیپ شلوارش را به جای زیپ دهانش باز می‌کرد. شکر نعمتِ زبان، دم فرو بستن بود، گیرم که بی‌شرم، اهل بیرون، و سر کار رفتن بود. در بهترین حالت، شرمنده و پیشه‌اش بوسیدن یک آلت بود: دست، پا، میان دو پا. اصلا مگر خدا بشرِ دو پا را چگونه آفرید؟ جز از میان دو پا؟ اما او قدر نعمت حیات نمی‌دانست، نه توی باغ بود و نه مرغِ باغ ملکوت. 
گفت شهادت می‌دهم. گفتند شهادت هنر مردان خداست نه حرام‌زادگان، نه آنان که به حرام افتاده‌اند، چشم، گوش و زبان. همه در آن دنیا، علیه تو شهادت خواهند داد که قدرشان ندانستی و تقوای الهی پیشه نکردی. مگر خدا نگفت برترین شما، باتقواترین شما، ترسوترین شماست؟ چرا خودت را به خواب نزدی؟ آن گاه که هیچ چراغی روشن نبود. چرا جرمت را سنگین کردی؟ آن گاه که تمام گوش‌ها سنگین بود. چرا زبانت را در کاسه‌ی خونِ دل زدی؟ آن گاه که تمام ‌چرب‌زبان‌ها مشغول وضو با خون‌های در شیشه‌ی مردم، بودند. پیش از شهادتت، شهادتین‌ت را بگو. کاوه‌ی آهنگر هم که باشی تو را مذاب، آب، خواهیم کرد. آب میشی و می‌ری توی زمین. خاک میشی و می‌ری توی زمین. 
حالا او خاک شده است و صدای صدا، خاموش. قومی از هوا به کربلا رفته‌اند، و این جا روی زمین، صدای هل من ناصر ینصرنیِ ناصری پا در هوا مانده است.
#شاهین_ناصری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۰۰ ، ۰۱:۱۶
i protester

سیستمی که به شما فرصت اشتباه در انتخاب رشته را نمی‌دهد و آب رفته، باز نمی‌آید به جوی؛ خود، دست به یک رشته انتخاب اشتباه می‌زند و آب از آب تکان نمی‌خورد. هشت سال طول می‌کشد تا جام زهر، سر بکشد و هشت ماه طول می‌کشد تا نوش دارو، وارد کند. می‌گویند خدا سهراب‌ها را زنده می‌کند، کی، کجا و چگونه؟ دیگر به چه دردِ زندگی تهمینه در این دنیا، می‌خورد؟ گیرم که عو عو سگان ایشان بگذرد، عمری گذشت، دیگر به چه دردِ جوان و جان ما می‌خورد؟ 
ببین اصل حمار قانون اساسی و اصول دین خمار، چگونه با کوتاهترین راه، مردم را نزد خدا می‌برند؟ خبری از اعدام سلطان واکسن نیست، آخر چاقو که دسته‌اش را نمی‌برد، سلطان که سلطان اعدام نمی‌کند. 
پایش بیفتد، آقای صدا هم مثل صدای آقا، مردم را به کشتن می‌دهد، مشکل همه‌ی ما تنها همین هست که فقط دستمان نمی‌رسد. از ابی تا سید علی، از کنسرت تا اربعین حسین بن علی، بیا برهنه شویم، بیا، پا برهنه شویم، شاید که خاکِ گور کشف عورتمان را پایان دهد، چه عورتی، زشت‌تر از عقل؟ چه دردسری بیشتر از سری که درد می‌کند؟ بیا فرمان ببریم، بیا حالش را ببریم، بیا گوش‌های خویش را دراز کنیم، گوش‌ها را چه لذتی بیشتر از تحریک شدن با صدای یک مَرد؟ گوش و چشم را اگر منارجنبانی نباشد ار قبیله‌ی خنگانی. 
گیرم صدای آقا اجازه نداد واکسن از اون ور آب بزنیم. گیرم آقای صدا اجازه داد اون ور آب، برای کرونا، پیک بزنیم. گیرم اربعینی در پیش هست برای بسیار، چهلم گرفتن، تبعید آقا روح الله به ترکیه و عراق، از مردمِ چهل، پنجاه سال، بعد، انتقام گرفتن. گیرم مردم را به دست مردم می‌کشند، بزن و بکوب و سرکوب، شلوغیا را از کفِ خیابون، بردن توی کنسرت و بیابون. تو چرا باید دردت بیاید؟ تویی که واکسنت را زده‌بودی و مسواکت را. تویی که سیاست را بی پدر و مادر می‌دانستی‌. بی پدر و مادرتر از مسیح، پسر خدا. تویی که قرار بود فرار کنی همراه مغزت و از هواپیما ادرار کنی به گور بابای این مملکت، به مام میهن. تویی که جانمازت را با شیر مرغ آب می‌کشیدی و به قیمتِ جون آدمیزاد، حسابِ تمام سانتی‌مترهای مربع بهشتت را داشتی، چه ابلیسی تو را از سرِ سجده، به سرِ عقل آورد؟ سر به هوا کرد؟ بنده‌ی خدا این جا هفتاد متر هم از خط مقدم جلوتره، اعدام روی شاخته، بگذار شاختو بشکنند، همین اول، توی انفرادی.
می‌گویند یک دقیقه سکوت کنید به احترامِ از دست رفتگان. آخر، سکوت را که کرده‌اند، رفتگان، در رفتگان، به خواب رفتگان. حرفی بزن هم قبیله. اعتراف کن از تهِ چاه، از تهِ سیاهچال. بگذار برنامه‌هایشان با صدای تو پُر شود ای نوید آزادی، بگذار خودشان را داخل سوراخ موش، خالی کنند.
می‌بینی چه صف‌هایی از مردم تشکیل داده‌اند؟ آنان که به خاطر دیگران، جان خویش را به خطر می‌اندارند و آنان که جان دیگران را به خطر می‌اندازند.
اصلا چه قدر خوب هست که بشر، اخلاق، آزادی و عدالت را مثل یک آشغال ته یک دره بریزد، تا جلوی چشمش نباشد، تا بوی ایشان، بینی‌اش را آسیب نزند. گیرم که روی کار آمدن طالبان را با کلاه گشاد عمامه‌ها بر سرش، همانی بداند، نباید کار به جاهای باریک، به دره‌های تاریک تاریخِ این جغرافیا برسد. حافظه‌ی ما را چه به پاوه‌ی پاره پاره؟ شاید برای همین هست که طالبان در شرق ایران است و حکومت، غرب را بمباران می‌کند. نباید کسی یاد پنجشیر ایران بیفتد. او هم مثل کولبرانش باید از چشم ما، به زمین بیفتد.
#توماج_صالحی #کنسرت_ابی #پیاده‌روی_اربعین #بمباران_کردستان_عراق #سلطان_واکسن #نوید_افکاری
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۵
i protester

با این که مستاجر بودند به او، زن خانه‌دار می‌گفتند‌. با این که درد مثل یک درخت مو، از فرق سر تا نوک انگشت پای ایشان پیچیده بود، اما چون جاده‌ی زندگی پیچیده بود و ایشان نپیچیده بودند، به او ساده، همسر یک کارگر ساده می‌گفتند. می‌گفتند در نوبت واکسن، اولویت با کسانی هست که در تماس مستقیم با مردم هستند، همان کسانی که از خط ویژه عبور می‌کنند و بر صورت مردم، از نزدیک سیلی می‌زنند. نه کارگری که از خروس‌خوان تا بوق سگ، کار می‌کند و آدم نمی‌بیند. نه همسری که تمام اون ساعت‌ها، همراه در و دیوارهای خانه منتظر دید و بازدید یک آدم می‌ماند. 
دارد از نفس می‌افتد، روسری‌اش افتاده است. چیزی نمانده است که راننده‌ی اتوبوس به گناه بیفتد. شماره‌ی کارت ملی‌اش را می‌پرسند. کجای کاری؟ نمی‌خواهند که به او واکسن بزنند، حجاب نداشته است، پرچم اسلام را احترام نذاشته است. گیرم که گردنش از مو باریک‌تر، گردن او بوده است که پیدا بوده. بی‌عدالتی‌ست اگر جریمه، گردن راننده بیفتد. می‌خواهند به تعداد بی‌حجاب‌ها، پونز وارد کنند. به دست نمی‌زنند، برای ایمنی گله‌ای، به پیشانی می‌زنند، به پیشانی گاو پیشانی سفید.
دانشجوی ستاره‌دار دانشجو نیست که واکسن بزند، درس نخوانده است که دعوت‌نامه بگیرد، فرار مغزش را جار بزند. کارگر می‌شود. خانه‌نشین، خانه‌دار می‌شود. مادر نیست که بهشت زیر پایش باشد، به یاد جنبش سبز، علف زیر پایش سبز می‌شود. 
کارگر ساده را، در زمان و مکان، در آبان و خوزستان، واکسن نمی‌زنند که کرونا نگیرد، گلوله می‌زنند که هیچ گاه کرونا نگیرد. خانه به خانه می‌گردند. زیر شکم‌ها را جستجو می‌کنند، یکی را بهر فرو کردن و دیگری را برای در آوردن، سرنیزه و گلوله را می‌گویم، مال و بیت‌المال را می‌گویم، ناموس و حق الناس را می‌گویم. مونث و مذکر، درختان ایستاده را از پا در می‌آورند، می‌برند چوب دار می‌سازند.
فلجِ مازاد می‌شوند، خانه‌نشین، خانه‌دار می‌شوند. رد خونِ پیشانی‌های سفید بر سبزی علف می‌ماند، پرچم ایران زیر دست و پا می‌ماند.
برق‌ها رفته‌اند، آسانسور هم مثل ایشان از کار افتاده است. ویلچرهایشان برج زهرمار شده‌اند، این همه پله، شور بازی مار و پله را هم در آورده‌اند. کسی نیست برایشان دارو بخرد، کرونا گرفته‌اند. معلوم نیست از کی؟ حتما از بی‌فرهنگی خودشان بوده است که برای یک لقمه نان، دنبال کار می‌روند‌و گر نه نون قلبشان را می‌خوردند. صدا و سیما دارد تبلیغ بیمه می‌کند، می‌گوید تبلیغ بیمه نیست، فقط دارد تبلیغِ "از کی" می‌کند. 
عصبانی هستند‌. دستشان به جایی بند نیست. از بانیِ این وضعیت، از مرگ بر امریکایی که مرگ بی امریکا شد، از مردمی که می‌خواستند زندگی‌شان را کنند و به سیاست کاری نداشته باشند، از تبانی، از تباهی، از آهی که نمی‌ترساند، عصبانی هستند. دلشان یک دلِ سیر، پنجشیر می‌خواهد. شیری که توی پرچم مجاهد و سلطنت‌طلب قفس نشود. اسد اللهِ بی خدا، اسد نشود. سلطانِ جنگل، موشِ روس و دست‌بوسِ چین، یک عمامه‌ی کرم‌خورده‌ی سیاه، پیاده نظام کاخ سفید نشود.
هم برقِ کنعان قطع کرده‌اند و هم برق چشمان. هم قطع امید کرده‌اند و هم قطع نخاع‌. هم جان ما گرفته‌اند و هم عمر ما. اما چه سود؟ چگونه بگیرند این همه فکری که در ته چاه و دره روشن شد؟ درها و دره‌ها بسته نمی‌ماند برای یوسفی که به پای پاکی نشست. بایست در برابر تمام ایست‌های ایشان.
#احمد_مسعود
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۴
i protester

این چه زندگی‌ای هست که شمع جشن تولدش را هم باید خاموش کنی؟ این چه سرزمینی هست که هر کس فکرش، روشن می‌شود باید خاموش شود؟ 
زندان را نباید پای هیچ دوربینی به آن برسد ور نه مثل نوارهای دورانِ اعلیحضرت می‌شود، یک مرتبه پا در می‌آورند، زبان در می‌آورند، آلتِ گناه در می‌آورند.
از نامش پیداست، دوربینِ مدار بسته، یعنی پول می‌گیرد تا دهانش بسته باشد. اصلا مداری را دیده‌ای که باز باشد و از آن نور بگیرند؟ تا به حال در این کابل‌ها، حدیث یک الکترون آزاد شنیده‌ای که داخلِ سیاه‌چال‌ها، به آزادی سخنِ قاصدکِ پیشانی سفید، دل، بسته‌ای؟ 
همیشه که فیلم گرفتن برای دیده شدن نیست، گاهی فیلم می‌گیرند، برای ریا نشدن، برای اکران خصوصی، برای خواباندن در آب نمک، برای کوتاه آمدن تا وقتی که زبان تحریک نشده باشد، دراز نشده باشد. اصلا فیلم‌های زندان دارای خشونت عریان و برهنگی خشن هستند، برای رییس زندان و رییس عدالت‌خانه، که از خودشان حق رای ندارند، زیر هجده سال سن دارند، مناسب نیست.
این جا سرزمین مقدسی‌ست، پای فرشتگان خدا هم بدان نمی‌رسد. با ادرار آتشت را خاموش و با خون پاکت می‌کنند. هر چه قدر ماهتر باشی، هر ماه بیشتر مثل کاسه‌ی توالت، شق القمرت می‌کنند.  انسان را ادب می‌کنند، خیلی مودب، انسان را ... . از این جا به بعد، به جای تمام نقاط تنت، سه نقطه بگذار. نقطه سر خط، وعده‌ی سر خرمن برای من و تو می‌شود، باید تا آخر خط بروی. آری عمر دست خداست، دست خدا را از این دنیا کوتاه می‌کنند.
آن که انفرادی نکشیده‌است، آن که تِرَک تِرَک، نوار خالی گوش نداده‌است، هرگز نمی‌فهمد، برای شنیدن صدای بازجو، سر از پا نشناختن، یعنی چی؟ انسان تا کجا می‌تواند در خودش فرو برود؟ انسان تا کی می‌تواند این همه ثانیه را قتل عام کند؟ احساس می‌کند او را از یاد برده‌اند. دنیا به پایان رسیده و خبری از خدا نبوده است. 
خبر اعدامت در رسانه‌ها پیچیده می‌شود. پیچیده نیست، کلاغ‌های سیاه نذر شکنجه‌ی سفید تو، کرده‌اند مرجع تقلید نیستی که اعلیحضرت تو را به مرقد ساقی کوثر تبعید کنند، روح‌الله‌ی هستی چند سال دیرتر به دنیا آمده، که علی‌حضرت تو را به حوض کوثر تبعید می‌کنند. 
آمار رسمی می‌گوید یک ورزشگاه آزادی بیشتر، آدم کشته‌اند، نه در زندان، نه در بهداری زندان، نه توی انفرادی، جلوی چشم آدم‌ها، کنار خانواده‌هاشون، توی خونه‌هاشون، روی تخت بیمارستان، دم در مریض خونه‌هاشون، به خاطرِ خاطرِ مبارک که گفتند واکسن نزنید. حالا تصورش را بکن به خاطر اعتراض به خاطر مبارک، که گفتند بزنید. توی زندان، روی تخت انفرادی، توی دستشویی، به خاطر خود آزادی، چند نفر را می‌کشند؟ تو بگو بعد از آزادی خرمشهر، به خاطر راه قدس، به خاطر کربلا، به خاطر کربلای چهار، به خاطر زمین نماندن حرف روح خدا، به خاطر دیر رسیدن جام زهر، به خاطر باقی ماندن بر موضع، به خاطر حکمی که گرفتند، به خاطر جامی که گرفتند، چند جان گرفتند؟
هر روز از نو تاریخ می‌نویسند، که ما نگفتیم به پای مردم تیر بزنید، ما نگفتیم به دست مردم واکسن نزنید، ما نگفتیم غواص‌ها دست بسته باشند، ما نگفتیم دست قاضی برای اعدام‌ها باز باشد. اینگار قسم خورده‌اند جورج اورول را با قرآنِ هزار و نهصد و هشتاد و چهارش، به مقام پیامبری برسانند. فرقی ندارد سه نقطه شویم یا یک نفر از اون آمار سه رقمیِ هر روزشان، داغ بر پشتمان می‌زنند تا گله ایمن شود، تا ایمنی گله‌ای حکمتِ کدخدا شود.
با این همه، این بار به جای مردم، فیلم‌های مردم بیرون آمده‌اند. راستی چه رنگی بالاتر از سیاهیِ سواد؟ چه خبری خوش‌تر از آگاهی؟ آری تو گویی، زندانی، شمع بیت‌المال بوده که عدالت‌خانه‌ی علی او را خاموش می‌کرده است. ببین علی را چگونه عدالت علی، رسوا کرده است؟
#عدالت_علی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۱۳
i protester

اگر برادران رایت می‌دونستند روزی انسان از شدت درد، بال در می‌آورد و بالِ هواپیما، نماد سقوط می‌شود تا پرواز، ترجیح می‌دادند استعدادشان تباه شود، آه شود، ماه شبِ آخر ماه شود، تا نه یازده سپتامبری رخ دهد و نه تلافی یازده سپتامبری، نه پریدنی به امید بهار آزادی‌و نه پریدنی به امید مجسمه‌ی آزادی.
به راستی دنیا بعد از این همه تلاش برای آزادی و عدالت، بشر را به کجا رسانده است؟ توی صف بال مرغ یا بال هواپیما؟!! دود از کله‌ی آدم بلند می‌شود، دودی که خبر از نوشابه‌های گازدار سرمایه‌داری می‌دهد: در لحظه زندگی کن، در لحظه‌ی مرگ. مردم افغانستان دارند به سمت فرودگاه کابل می‌روند، ما هم دوازده بهمن پنجاه و هفت داشتیم به سمت مهرآباد و بوی گل و یاسمن، ‌‌می‌رفتیم. آن‌ها می‌روند که بروند و ما می‌رفتیم که بیاوریم. آن‌ها از دست عمامه فرار می‌کنند و ما برای عمامه‌ها دسته گل ‌‌می‌بردیم. آن‌ها از ترس تجاوز، خانه‌‌ی خود را به دوش می‌کشند و ما متجاوز به خانه، تن و وطن را در آغوش ‌می‌کشیدیم. ببین آن‌ها عقب‌مانده‌اند یا مایی که می‌خواستیم به عقب برگردیم؟ دیدیم دو هزار و پانصد سال قبل خیلی عقب می‌شود، ترجیح دادیم به هزار و چهار صد سال قبل برگردیم. نه، ما خوشی زیر دلمان نزده بود. از درد تیربارانِ گلسرخی و گل‌های سرخ به خیابان آمده بودیم. آری روسری نداشتیم اما می‌خواستیم آقا بالا سر هم نداشته باشیم. مجنون عکس ماه شده بودیم، فکر می‌کردیم پیامبری خواهیم داشت که گر بر سرش خاکروبه بریزند، به عیادت برود و امیری که گر بر صورتش آب دهان بپاشند، نه به خاطر خون‌خواهی، برای فرار از خون‌خواهیِ چشمان، بر‌می‌خیزد. و سیدالشهدایی که سرش می‌رود اما قولش نمی‌رود. ما نمی‌خواستیم ایران را احمد شاهی باشد که از ترس چکمه‌ها فرار کند، ما دنبال احمد شاه مسعودی بودیم که خودش پیش از شهرها سقوط کند. ما نمی‌خواستیم ایران را رضا شاه، محمد رضا شاه، اشرف غنی‌ای باشد که روس، انگلیس و امریکا به او بگویند برو و او روغن ریخته را نزد امامزاده کند: رفتم چون نخواستم خونی ریخته شود. ما می‌‌خواستیم اصلا شاهی نباشد، قصر و زندان قصری نباشد. اما سایه‌ی خدا رفت و روح خدا آمد، دست خدا بر سر ما، از توی آستین موسی در آمد.
حالا تازه می‌فهمیم آزادی را با هواپیما نمی‌آورند، نه بیست سال قبل، نه دو تا بیست سال قبل. نه با دسته گل نه با گلدسته. اگر چنان باشد بادِ هوا خواهد بود و در خاک ریشه نمی‌دهد. راست می‌گویند حزب باد بکاری، طوفان درو می‌کنی و نه مرغ طوفان. ارتش هم اعلام بی‌طرفی می‌کند، مثلِ ایرانِ جنگ جهانی می‌شوی، پُلِ پیروزی یعنی عین شکست می‌شوی. حالا این وسط چه قدر آدم باید به کشتن داده ‌شوند تا شکست، دوباره کنار حصر بنشیند، و آبادان و خرمشهر، آباد و خرم شوند؟
می‌بینی در امپراطوری ایران، همیشه فارس زبان بودن، به تو پست و مقامِ دولتی نمی‌دهد، گاه جای تو روی بال هواپیما می‌شود.
نه طالبانِ اصلاح شده کنیز نمی‌خواهد و نه سرمایه‌داری تمیزِ امریکا، برده. نه اطلاح طلبان زن را به کابینه راه می‌دهند و نه دین استالینی به زن، برابری‌ای غیر از زیر سبیل، دو لب، نشان می‌دهد. 
نه امریکا و نه مرگ بر امریکا، نه دلگرم به کریسمس هزار و نهصد و هفت و هشت با رییس جمهور امریکا و نه جنگ سرد و نبرد با امریکا، هیچ کدام برای خاورمیانه رستاخیز نخواستند، آن چه بود فرار روز رستاخیز و قرار حزب رستاخیز. حتی رییس‌جمهور فرانسه هم، از پناهجویی ما می‌ترسد و نه از بی‌پناهی ما. و این همان سرزمینی‌ست که به روح خدا پناه داد تا روح همه‌ی ما در بهشت زهرا، شاد شود.
نگو چرا این همه مسلمان به خانه‌ی خدا پناه نمی‌برند؟ آن پارچه‌ی مشکی روی کعبه ندیده‌ای؟ مگر خبر نداری خدا را کشته‌اند؟ آگهی ترحیم او، نامش را بر روی پرچم‌های عربستان، ایران و طالبان ندیده‌ای؟ 
نگو طالبان را با اسلام نسبتی نیست. مگر حسین را چه کسانی سر بریدند؟ جز مسلمانان؟ جز حکومت اسلامی؟ جز جمهوری که به کربلا رفته بودند؟ جز جمهوری اسلامی؟ البته که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا،  اما هر روز با یک سر و گردن بالاتر. نه اسیر زن، زینب، حق سخن گفتن دارد و نه اسیر بیمار، سجاد، لباس عافیتی بهتر از کفن دارد.
می‌گویند حسین به ما یاد داده است که مرگ سرخ بِه از زندگی ننگین است، اما نمی‌گویند مشروط به آن که خون را تو بدهی، نه آن که، مردم به تو هدیه بدهند. ور نه این دین همه‌اش شعار می‌شود . محرم و صفر کلاس درس یزیدتر شدن می‌شود. مردم بر سر خویش می‌زنند و حکومت بر سر مردم. دستگاه سرکوب چو گوشتی به استخوان چسبیده ببیند، فیلش یاد آبان و سگش هارتر می‌شود. آری حسین حسین شعار ماست، خود، یک اعتراف می‌شود. آن که سر و پا می‌داد جایش با بی سر و پا، پر می‌شود. آن که دست و پا می‌داد، جایش با دست‌بوس و پابوس پر می‌شود.
می‌گویند برای آزادی سر از پا نمی‌شناسند. راست می‌گویند میان دو پا از سر، سربلندتر می‌شود.
حرف زیادی زده است، زیاد حرف زده است. سربازان گمنام امام زمان، طالبانِ اصلاح آمده‌اند دم در. برق نیست، آیفون کار نمی‌کند. سرزده آمده‌اند، بدون هماهنگی، نه با او، نه با اداره‌ی برق. آمده‌اند که بگویند وقتی هیچ چیز طبیعی نیست او را چگونه آرزویی‌ست که مرگ هر کس طبیعی باشد؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند: لقد جئتمونا فردی. همانا نزد ما تنها آمدید. حال آن که نزد او تنها آمد‌ه‌اند.
می‌گویند کارتان تمام هست، مذاکرات صلح کنید می‌شوید افغانستان. آزادی را برایتان بیگانه بیاورد می‌شوید عراق. اصلا آروغ لاییک بودن بزنید باز می‌شوید اردوغان. نیت بهار کنید و زورتان نرسد می‌شوید شام. بهاران خجسته باد سر دهید و زورتان برسد می‌شوید همین امروز، همین جمهوری. با این همه راه‌های بسته، در این خاورمیانه به چه امید بسته‌اید؟ غم نان بخورید و غم افغان نخورید. این همه سر به هوا، از هواپیما نگویید. اصلا چرا غم؟ یوسف گم گشته چهل و سه سال قبل، به کنعان، به تهران بازگشته است. کاری نکنید انتقام برادران یوسف را از برادران رایت بگیریم. بال هواپیمایتان را درست در لحظه‌ی پریدن، با تیرکمان سپاه ابرهه بزنیم. ما سنگ‌هایمان را با خدا وا کرده‌ایم و در خانه‌ی خدا نشسته‌ایم. به یاد مستمندان، نیز، یک عدد حجر الاسود به شکم کعبه بسته‌ایم. شما به سنگ‌ریزه‌های ابابیل و رمی جمرات مستضعفان، دل بسته‌اید؟
اصلا کدام سنگ؟ ما سنگ‌ها را بسته‌ایم و سگ‌ها را گشاده‌ایم. زمین به دور قبله‌ی عالمِ ما می‌گردد، به مرکز ایشان، هر روز، جهنم را تا بهشت کمان می‌زنیم. سینه به سینه نقل کنید که ما بر سرتان می‌زدیم و شما بر سر و سینه‌هایتان.  اگر مشکِ عباس علمدار را با تیر زدند، چه غم؟ اگر آب برای اهل حرم نداشت، برای ما اهل بیت و مدافعین حرم، نان، که داشت. نداشت؟
حرف‌هایشان تمام می‌شود، نمی‌خواهند با حرف، کارش را تمام کنند. دارد نماز شبشان قضا می‌شود. قضا و قدر هست، گاه نخ تسبیح، طناب دار می‌شود. 
اما اون بالا چراغی روشن هست. یک نفر توی این شهر نخوابیده، تا دیر وقت، توی دسته‌های عزاداری و مجالس پایکوبی نتابیده. طبقه‌‌اش بالاست اما از طبقه‌ی بالا نیست. گوشی آیفون توی دستش هست اما دستش گوشی آیفون نیست. با این همه، او لحظه‌ی زمین افتادن یک خاورمیانه‌ای را پخش کرده است، کاری که رسانه‌های سرمایه‌داری تنها به وقت افتادن از هواپیما می‌کنند. یعنی افتادن از چیزی که خودشان ساخته باشند. برای ایشان هنوز جاذبه‌ی زمین جذاب‌تر هست. سیبی که آدم گاز زد یعنی دین، برای شیطان نان داشت و سیبی که بر سر نیوتن خورد یعنی علم، برای سرمایه‌داری. کلا سیب گاز خورده، اپل، برای شیطان بزرگ جذاب‌تر از انسان زمین خورده هست. آری باید این میوه‌ی چهار فصل بهشتی را گاز زد و به قول رییس‌جمهور امریکا از چیزهای شاد، حرف زد. گیرم چند نفری از جهان سوم به جهان آخر، از آسمان به آسمان رفته باشند. گریه ندارد، خنده بر هر درد بی درمان دواست، بخند تا دنیا، تا جهان اول به تو بخندد. از چیزهای شاد حرف بزن. از شادی ارواح.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۰۰ ، ۰۱:۰۹
i protester

خاورمیانه باید خوشحال باشد که کفنی به رنگ کاخ سفید، خانه‌ی شیطان بزرگ دارد.
خدا از خر شیطان پایین آمده است. خدا و شیطان بر سر آدم به تفاهم رسیده‌اند‌. شیطان بزرگ مجسمه‌ی آزادی را می‌برد و خدای بزرگ دختران آزادی را. دیگر هیچ دختری در افغانستان با آزادی به ورزشگاه نخواهد رفت، چشم حسودِ ورزشگاه آزادی کور شده است. مردم ایران عزادار کربلای غرب ایرانند، حال آن که کربلا را به شرق ایران برده‌اند. هیچ کس حواسش نیست، اگر این پیاده‌روی اربعین هست، پس چرا مرد و زن همسایه، دارند به سمت ایران می‌روند؟ دارند از کربلا دور می‌شوند. دختران از پا می‌افتند. از دهان می‌افتند. صدای عزاداری بلند هست، تنها دختر سه ساله‌ی حسین بر زمین، بر زبان می‌افتد. می‌گویند حسین برای زنده نگاه داشتن دینِ خدا قیام کرد، طالبان نیز به نام خدا، برای زنده نگاه داشتن نصف دینشان، در شلوارشان، قیام می‌کنند. مقام وزارت خارجه‌ی ایران، طالبان را امارت اسلامی خوانده است. حرف اسلامی که آمده بود دختران زنده به گور نشوند، چه خوب، زمین نماند. هیچ دختری کشته نمی‌شود، تنها زمین زده می‌شود و آرزوی گور، به گور می‌برد. اصلا اسلامی که کنار جمهوری، چنین ایرانی شود معلوم نیست کنار امارت چه ویرانی شود؟
صدای اذان صبح می‌آید. الله اکبر. خدا بزرگتر است. از کی؟ از چی؟ چه ایمان‌هایی که دارند به خواب ابدی فرو می‌روند. و دیگر برای هیچ اذانی، برنمی‌خیزند. خدا را در کدام کعبه زندانی کرده‌اند؟ و یا فرشتگان در کدام گوشش کینه‌هایشان را خالی کرده‌اند؟
خاورمیانه باید خوشحال باشد که همه با کفن، مُحرِم می‌شوند، می‌روند پیش خدا، نزد بالا خانه‌ی خدا.
راستی با این همه کفن، پس کفن‌پوشانِ کف خیابان چه شدند؟ مرزهای ایران تا بیت، عقب‌نشینی داشته‌اند ور نه، مدافعان حرم چه شدند؟
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۱
i protester

در جامعه‌ای که زن را هم‌چون بستنی، برای گاز گرفتن، لیسیدن و آب شدن می‌خواهد، در جامعه‌ای که می‌خواهد زن هم‌چون چوبِ بستنی لاغر باشد و خشکش بزند، یک زن نمی‌تواند رییس کارخانه‌ی بستنی‌سازی باشد، باید کالایی باشد برای تبلیغ یک کالا، باید با زبان بسته، بستنی تبلیغ کند. باید گاز بزند تا رییس، پولی به جیب بزند. البته که او هم پولش را می‌گیرد اما این رییس هست که تعیین می‌کند او کجا را گاز بزند؟ او را باید هنری باشد که نرها را جذب کند، با کولبری کردستان، با سوخت‌بری بلوچستان، با آب‌های از آسیاب افتاده‌ی خوزستان که کسی بستنی نمی‌خرد. اما سرمایه‌داری نباید از مردم فاصله بگیرد، او هم باید در اعتراض به نبودِ آب شرکت کند. باید کاری کند دلِ مردم بیشتر، آب شود. آخر هر چه باشد، او از آب، کره می‌گیرد. درست در همین لحظه هست که نطفه‌ی نظام بسته‌ی اسلامی با سرمایه‌داری بسته می‌شود. آری با حذف شدن، داستان دیگری برای دیده شدن ساخته می‌شود. با دستور به کات کردن آن کلیپ، آن را همه جا پِیست می‌کنند. هم نظام خشنود است و هم سرمایه‌دارِ رستگار. هم برای آزادی خط و نشانی دیگر کشیده‌اند، هم برای سرمایه‌دار ملاقه‌ای دیگر. زر و زور در تزویر به وحدت می‌رسند و حسابِ زن را در کوچه و بازار، با زیر کردن و رو کردن، با زیر و رو کردن، می‌رسند. یادمان نرود آن که پول فشنگ‌هایش را می‌گیرد، قشنگ، حساب همه چیز را دارد. دارو در بازار سیاه هست و شفا، پای منبر عمامه‌ها‌ی سیاه. می‌بینی چه قدر دستشان توی دست یکدیگر است؟ عجیب نیست که شاهد بازاری با لبان سرخ تو را تشنه‌ی بستنی می‌کند و آخوند درباری با لبان تشنه‌ی حسین، تو را به فکر کردن در تاریکی، دعوت؟ این نوادگان استالین هستند که پرچم سرخ را بالا می‌برند و کوتوله‌های سرمایه‌داری که سطح هنجارشکنی را پایین و پایین‌تر می‌برند، تا آن جا که همه آلت دست و آلتی در دست، زبان سرخ را با لبان سرخ گِل بگیرند.
سر کوچه، پارچه‌ی سیاه زده‌اند، آن که واکسنِ خوب زده است برای یتیمان حسین و آن که قسمت نبوده است برای یتیمی در حکومت ِحسین حسین شعار، یزید، افتخار.
یک ماه، بزن و بکوب، بوده است، تالارش در ایام کرونا باز بوده است، پولی به جیب زده است. حالا نوبتِ جیب دیگر است، نوبتِ ماهِ بر سر، بکوب. پول او مثل گناهان مردم شسته می‌شود. 
از گهواره تا گور ما، همه‌اش برای ایشان پول هست. از آن اذانی که در آغوش مادر، در گوش می‌خوانند تا نماز میتی که سینه‌ی قبرستان، بر تنِ بیهوش می‌خوانند. از آن اتومبیلی که زیر پای ماست تا گوشی موبایلی که توی دست ماست. از آن آب و برقی که به نام پابرهنگان و به کام بندگانِ روح خدا مجانی شد تا ستاد اجرایی فرمان امام که برای لباس ندوخته از پادشاه مقام، و از رعیت پول گرفت. هیچ کودکی زنده نمانده است تا عریانی دست و پای ما را فریاد زند‌. اصلا چه کسی فکرش را می‌کرد که منظور از مزرعه در آن حدیث الدنیا مزرعه الاخره، همان مزارع بیت کوین هست؟ در عجبم، پس چرا با این همه سودی که برایشان داریم، ما را این همه زود می‌کشند؟ شاید به خاطر همین هست که تاکید دارند فرزند آوریم. فرزندی که آقا زاده و هم‌نامِ آقا روح الله، کفران نعمت و زمزمِ پاره پاره نباشد، فرزندی که سرش سبز و بوی قورمه سبزی ندهد، آن قدر سر به هوا نباشد که سرش را به باد بدهد. فرزندی که اهل بخور بخور باشد، ولو شده یک بستنی. سری باشد توی سرها، میون سرمایه‌دارها، نه بر سر دارها. همیشه که رسانه چشم جامعه نمی‌شود، گاه در جامعه‌ای که واکسن نزده است، چشمک زدن خود به تنهایی رسانه می‌شود. این آخرین پیام سرمایه‌داریه: اگر آب ندارید، بستنی بخورید. بستنی آب شده. 
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۵۰
i protester

کاروان المپیک ما، مَثَل لشگر شکست خورده شده است. والیبال، بسکتبال، تکواندو، دومیدانی، کشتی. از یک جا به بعد دیگر نمی‌بَریم، می‌بُریم. حتی طلای المپیک قبل ما، هجده ثانیه طاقت نمی‌آورد و درست در لحظه‌ی پیروزی، وقتی سر هست، خاک می‌شود و  مرز پر گهر، بی‌زَر می‌شود. مثل تاریخ‌مان، امیرکبیر و حمام فین، فرمان مشروطه و مجلس به توپ بسته، مصدق و کودتای بیست و هشت مرداد ، انقلاب پنجاه و هفت و دوازده بهمن، دوم خرداد و کوی دانشگاه، هشتاد و هشت و ظهر عاشورا، آبان و نیزارها، مهاجرت و سرنگونی هواپیما، واکسن کرونا و مرغ یک پا داردِ آقا. تو گویی هر امیدی به تغییر، تا سر، بر، نیاورده، سرکوب می‌شود و شمع‌هایی که با بادِ شکم سلطان خاموش می‌شوند. و در این کاروان حکومت زور، تنها کسی که به خانه، طلا و زر می‌برد، همان کسی‌ست که خیلی شیک، شلیک می‌کند و در عجب می‌مانی چرا به این همه زیر آبی رفتن و سواری گرفتن از مردم، نیز، مدال طلای المپیک نمی‌دهند؟ اصلا در اسلام تنها همین سه ورزش توصیه شده است، بقیه رشته‌ها، پنبه‌ها، پهلوان پنبه‌ها را می‌خواهیم چه کار؟ آری کشتی فرنگی ورزش ما نیست، چون حق نداری دست به پا بزنی و این برای پاچه‌خواران بسی، زور می‌آید. با این همه یک نفر برای ایران، در این رشته، طلا می‌گیرد: محمدرضا گرایی، رفیقِ نوید افکاری. بر گردن یکی مدال طلا و بر گردن دیگری طناب دار. می‌بینی با این همه خونِ دل، هیچ گاه فرصت نخواهد شد تا از تهِ دل خوشحال شوی. بهار نیست، آزادی نیست، شهید نیست، اما جایش خیلی خیلی خالی‌ست. اصلا این چه سرزمینی‌ست که وقتی می‌بری هم دلی هست برای شکستن و شکست؟ #نوید_افکاری #محمدرضا_گرایی #حسن_یزدانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۹
i protester

سرت را بالا بگیر کیمیای قهرمان، غلامرضا تختی هم در المپیک توکیو هم‌بازیِ تمرینی نداشت و چهارم شد. او هم مثل تو از حکومت جور پناهنده شده بود، به وطنی در یک اتاق. آری غلامرضا باشی و به محمد‌رضا خیانت کرده باشی. علیزاده باشی و به علی‌حضرت، به اعلیحضرت خیانت کرده باشی. اصلا همین گونه خوب هست که حرام شدن یک استعداد بیشتر از حرام شدن تنباکو صدا کند. همیشه که نباید، عاقبت تن ندادن، سکوت سکوهای خاوران باشد، گاه به خاورِ دور، به باختران، صدای دختران شنیده می‌شود.
اما حالِ تو را هنگامِ رو به رو شدن با ناهید کیانی، با دخترِ ایرانی، تنها رستمی می‌فهمد که در برابر پاره‌ی تنش به مبارزه ایستاده باشد که او بیش و پیش از سهراب، محتاج نوش دارو باشد. می‌‌خواستند تو حرفت را توی زمین بزنی. اگر شد، توی سر ناهید، خواهرِ زمین بزنی. او گذشته‌ی تو بود، می‌خواستند برای آینده‌ی او، یک پایان رقم بزنی. در جامعه‌ای که مردان، زنان را بازی نمی‌دادند، او هم مانند تو، خود را انداخته بود وسط بازی. در جامعه‌ای که مردانِ امام جمعه و مردانِ شب‌های جمعه، زنان را با دین بازی می‌دادند، او رکاب که هیچ، داشت آپ دولیو چاگی می‌زد. می‌بینی تو گویی اپوزیسیون داخل و خارج ایران، وطن را در برابرِ دور، از وطن، نشانده‌بودند. چه کسی می‌داند چه قدر تلخ گذشته است‌؟ اینگار تو دوباره باید، وطنت را می‌بردی. آن بار داخل چمدان، این بار داخل شیاپ چانگ. همان اندازه گنگ. همین اندازه منگ. 
تو آن هم‌وطن، هم‌رزم، هم‌صدا را می‌بَری و عده‌ای تو را وطن‌فروش صدا می‌زنند. و از آن میان، صدای بلندتر از آنِ کسانی هست که وطن را به چین و روسیه فروخته‌‌اند، همان کسانی که نخست، خود را فروخته‌اند. و هیچ کس نمی‌گوید هر دوی شما، استعدادهایی بودید که تنها می‌خواستید بی سر و صدا ورزشتان، بازیتان، زندگی‌تان را کنید. چون نه طعم استعداد را چشیده‌اند، نه طعم علاقه. نه طعم سر بودن، نه طعم توسری خور، نبودن.
یک عمر دنبال کسی بودند که با نظر خاک را کیمیا کند. چهل و سه سال قبل، از توی ماه، از غرب، از همان جایی که خورشید غروب می‌کند، نظرکرده آمد. ناهیدها را خاک کردند و کیمیا‌ها را از این خاک بیرون کردند. همه شکست خوردیم و آن که برد، رهایی‌اش در رهایی از وطن گره خورد. در همان غرب، در همان جایی که آفتاب ندارد، در همان جایی که خورشید پشت ابرشان با خورشید پشت ابر ما، فرق بسیار دارد. 
حالا سلطان، خوابِ بد دیده است. همه چیز را زیر سر بالش‌های غرب دیده است. می‌خواهد از سر ما با سطل صیانت کند. "هر که پایش را از این اسطبل بیرون گذاشت، خیانت کند. رعیت، اینترنت می‌خواهد چه کار؟ تصاویر فرنگ نباید عریان، باید مثل سقف این‌جا، پوشیده باشند. حلقه‌های سوراخِ المپیک را رها کنید، همت کنید سوراخ‌های شهر فرنگ را بزرگ کنید. تا همه جا شوند‌. تا همه راضی شوند. تا همه ارضا شوند. قسم به گنبد طلای امام رضا، کیمیاها را نفرین کنید اما از طلا گشتن پشیمان نشوید."
#کیمیا_علیزاده #ناهید_کیانی #صیانت_از_فضای_مجازی
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۴۷
i protester

زبانِ خدایان به وقت قرآن بر سر و سر بر سجده گذاشتن، عربی‌ست اما به وقتِ سرکوبِ و سرنیزه، گلوله‌های سربی‌ست. می‌گویند مرداد که از نیمه بگذرد، شخصِ اول و دومِ مملکت سید می‌شوند و سید یعنی ژن خوب یعنی عربی که به این دنیا نیامده، توی آن دنیا به بهشت رفته است. می‌بینی چه قدر بخت، با این قوم یار بوده است که هم‌زبان با آخوندهای درباری به دنیا آمده‌اند؟ اصلا عرب را تنها قومِ غیرفارسی باشد که زبان مادری‌‌اش در مدارس ایران، تدریس می‌شود. اما این همه، تعارفاتی بچه گانه هستند، هر آن که از دیده برفت، از دل برود. هر که از پایتخت دورتر، نانش زیر سنگ‌تر، آبش زیر زمین‌تر. عرب را چه سرنوشتی بهتر از سوخت‌برِ بلوچ و کولبرِ کرد؟ ما نه تنها در مقام ارباب و جغرافیا، در مقام رعیت و تاریخ هم هنوز تعارف داریم. در حمایت از عرب زبان‌های خوزستان می‌گوییم رضاشاه شرمنده‌ایم. کسی به ما نگفته است، برای این که ایران، این نقشه شود، همین میرپنج، تمام قومیت‌ها را سرکوب کرد و آخرین آن‌ها همین قومِ عرب را.
ای قوم به حج رفته، شما را چگونه خدایی‌ست که میان هاجرِ خوزستان و هاجرِ عربستان فرق می‌گذارد؟ مگر یادتان رفته است مردمِ کرمان، اصفهان، یزد، آذربایجان، تهران، تمام ایران برای آن که خاکِ خوزستان از ایران جدا نشود، هشت سال تمام، جان دادند و زیر خاک رفتند؟ اما آب‌ها که از آسیاب افتاد، اهل بیت، سپاه، قرارگاه و پاستور، به جانِ آبِ خوزستان افتادند و خاک آن جا را جهت ادای احترام به روح شهدا، به آسمان فرستادند.
کارون با توام، اگر چه جغرافیای تو نزدیک فرات هست، اما عمرِ تاریخِ شیعه، در همان سال شصت، مثلِ انگشتِ شصت، کوتاه هست. تو را در کدام ناآرامی دستگیر کرده‌اند که این همه سد بر چشمان تو بسته‌اند؟ تو را به خدمتِ کدام سلطان می‌برند؟ به هامون یا بختگان؟ به اصفهان یا آذربایجان؟ نرو به اصفهان، که آهن ذوب می‌کنند، رویِ دختران با اسید آب می‌کنند. کاوه‌ی آهنگرش توی زندان است، امام جمعه‌اش خود، خودِ ظل‌السلطان است. به کرمان مرو که آقا محمد خان حرف سهراب گوش نمی‌کند، او به کوری چشمِ ما، چشم‌ها کور می‌کند. از تو جنازه‌ای خواهند ساخت در تشییع یک جنازه از خودشان. به دارالمومنین، یزد، مرو، با تو در روز روشن گناه می‌کنند، آتشکده‌ها را خاموش می‌کنند. نیکنام هم که باشی شورای نگهبان، تو را به شورای شهر، به شهر، راه نمی‌دهد. به سیستان مرو، آیت‌الله اهل سیستان نیستند، تو را نیز، مثل روح‌الله زم فریب خواهند داد. آن لباس‌های سفید که به تن مردم می‌بینی، لباس عزاست،  مثل همان خوزستان. آخر گفته‌اند چون این دو استان با لباسِ سفید، به عقد سلطان در آمده‌اند، با لباس سفید نیز، از این یتیم‌خانه می‌روند. به آذربایجان هم مرو، ولیعهدی ندیده‌ام که با آب از خواب بیدار شود. چشمان سرخِ دریاچه برای هیچ کس خاطره‌ی خوبی از بیداری باقی نگذاشته است. دیگر برای کسی مهم نیست، رازِ سرخی دریاچه از باکتری‌ها باشد یا خون گریه کردن باکری‌ها.
این مَشک را به کجا می‌بری سقا؟ تمام کارخانه‌های ایران به سوی آن تیر، رها خواهند کرد. خبر نداری ابوالفضل عملدار تنها قرار است زمین، گاو و گوسفند‌های کدخدا را نگاه دارد؟ هم عباس شکست خورده است و هم عباس میرزا‌‌. خوزستان آب ندارد تا غواص‌های کربلای چهار مثل آب ِ خوردن از تاریخ حذف شوند. خوزستان آب ندارد تا مردم با خاکی که نظام بر سرشان ریخته است، تیمم کنند. خوزستان آب ندارد تا مبادا سربازان فرعون، غرق شوند. دوباره آدم‌ها به سینه‌ی دیوارها چسبانده می‌شوند. دوباره آدم‌ها گلوله می‌خورند. دوباره دیوارها گلوله می‌‌خورند. دوباره عکس آدم‌ها به سینه‌ی دیوارها چسبانده می‌شود. همیشه که لب‌ها برای گرفتنِ بوسه نمی‌شود، گاه از سر همان لب‌ها، هزاران جان گرفته می‌شود. همیشه که سرخی، پیامبرِ سرخاب نیست، گاه آب نبوده است، از خشکیِ لب‌هاست که کاسه‌ی خونِ دل، پُر می‌شود. همیشه که لبِ کارون، گل بارون نمی‌شود، گاه گاهی وقتِ تیربارون، هم، می‌شود. همیشه سرِ حسین بالای نیزه نمی‌شود، گاه بالای سرنیزه‌های یزید، فریاد یا حسین می‌شود. لب‌های ایران سیم‌خاردار، نقشه‌ی ایران نقش بر آب، مردم ایران نقش بر زمین. حتی اندکی آب، باقی نگذاشته‌اند برای به قول خودشان، بیعت گرفتن از زنان. آی شاه سلطان حسینِ خواب! تمام ستون‌های چهل‌ستونت به خاطر آب، در آب افتاده است.
 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۲۷
i protester