اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۰۹ ق.ظ

از قلم، از نفس، از آسمان افتاده

اگر برادران رایت می‌دونستند روزی انسان از شدت درد، بال در می‌آورد و بالِ هواپیما، نماد سقوط می‌شود تا پرواز، ترجیح می‌دادند استعدادشان تباه شود، آه شود، ماه شبِ آخر ماه شود، تا نه یازده سپتامبری رخ دهد و نه تلافی یازده سپتامبری، نه پریدنی به امید بهار آزادی‌و نه پریدنی به امید مجسمه‌ی آزادی.
به راستی دنیا بعد از این همه تلاش برای آزادی و عدالت، بشر را به کجا رسانده است؟ توی صف بال مرغ یا بال هواپیما؟!! دود از کله‌ی آدم بلند می‌شود، دودی که خبر از نوشابه‌های گازدار سرمایه‌داری می‌دهد: در لحظه زندگی کن، در لحظه‌ی مرگ. مردم افغانستان دارند به سمت فرودگاه کابل می‌روند، ما هم دوازده بهمن پنجاه و هفت داشتیم به سمت مهرآباد و بوی گل و یاسمن، ‌‌می‌رفتیم. آن‌ها می‌روند که بروند و ما می‌رفتیم که بیاوریم. آن‌ها از دست عمامه فرار می‌کنند و ما برای عمامه‌ها دسته گل ‌‌می‌بردیم. آن‌ها از ترس تجاوز، خانه‌‌ی خود را به دوش می‌کشند و ما متجاوز به خانه، تن و وطن را در آغوش ‌می‌کشیدیم. ببین آن‌ها عقب‌مانده‌اند یا مایی که می‌خواستیم به عقب برگردیم؟ دیدیم دو هزار و پانصد سال قبل خیلی عقب می‌شود، ترجیح دادیم به هزار و چهار صد سال قبل برگردیم. نه، ما خوشی زیر دلمان نزده بود. از درد تیربارانِ گلسرخی و گل‌های سرخ به خیابان آمده بودیم. آری روسری نداشتیم اما می‌خواستیم آقا بالا سر هم نداشته باشیم. مجنون عکس ماه شده بودیم، فکر می‌کردیم پیامبری خواهیم داشت که گر بر سرش خاکروبه بریزند، به عیادت برود و امیری که گر بر صورتش آب دهان بپاشند، نه به خاطر خون‌خواهی، برای فرار از خون‌خواهیِ چشمان، بر‌می‌خیزد. و سیدالشهدایی که سرش می‌رود اما قولش نمی‌رود. ما نمی‌خواستیم ایران را احمد شاهی باشد که از ترس چکمه‌ها فرار کند، ما دنبال احمد شاه مسعودی بودیم که خودش پیش از شهرها سقوط کند. ما نمی‌خواستیم ایران را رضا شاه، محمد رضا شاه، اشرف غنی‌ای باشد که روس، انگلیس و امریکا به او بگویند برو و او روغن ریخته را نزد امامزاده کند: رفتم چون نخواستم خونی ریخته شود. ما می‌‌خواستیم اصلا شاهی نباشد، قصر و زندان قصری نباشد. اما سایه‌ی خدا رفت و روح خدا آمد، دست خدا بر سر ما، از توی آستین موسی در آمد.
حالا تازه می‌فهمیم آزادی را با هواپیما نمی‌آورند، نه بیست سال قبل، نه دو تا بیست سال قبل. نه با دسته گل نه با گلدسته. اگر چنان باشد بادِ هوا خواهد بود و در خاک ریشه نمی‌دهد. راست می‌گویند حزب باد بکاری، طوفان درو می‌کنی و نه مرغ طوفان. ارتش هم اعلام بی‌طرفی می‌کند، مثلِ ایرانِ جنگ جهانی می‌شوی، پُلِ پیروزی یعنی عین شکست می‌شوی. حالا این وسط چه قدر آدم باید به کشتن داده ‌شوند تا شکست، دوباره کنار حصر بنشیند، و آبادان و خرمشهر، آباد و خرم شوند؟
می‌بینی در امپراطوری ایران، همیشه فارس زبان بودن، به تو پست و مقامِ دولتی نمی‌دهد، گاه جای تو روی بال هواپیما می‌شود.
نه طالبانِ اصلاح شده کنیز نمی‌خواهد و نه سرمایه‌داری تمیزِ امریکا، برده. نه اطلاح طلبان زن را به کابینه راه می‌دهند و نه دین استالینی به زن، برابری‌ای غیر از زیر سبیل، دو لب، نشان می‌دهد. 
نه امریکا و نه مرگ بر امریکا، نه دلگرم به کریسمس هزار و نهصد و هفت و هشت با رییس جمهور امریکا و نه جنگ سرد و نبرد با امریکا، هیچ کدام برای خاورمیانه رستاخیز نخواستند، آن چه بود فرار روز رستاخیز و قرار حزب رستاخیز. حتی رییس‌جمهور فرانسه هم، از پناهجویی ما می‌ترسد و نه از بی‌پناهی ما. و این همان سرزمینی‌ست که به روح خدا پناه داد تا روح همه‌ی ما در بهشت زهرا، شاد شود.
نگو چرا این همه مسلمان به خانه‌ی خدا پناه نمی‌برند؟ آن پارچه‌ی مشکی روی کعبه ندیده‌ای؟ مگر خبر نداری خدا را کشته‌اند؟ آگهی ترحیم او، نامش را بر روی پرچم‌های عربستان، ایران و طالبان ندیده‌ای؟ 
نگو طالبان را با اسلام نسبتی نیست. مگر حسین را چه کسانی سر بریدند؟ جز مسلمانان؟ جز حکومت اسلامی؟ جز جمهوری که به کربلا رفته بودند؟ جز جمهوری اسلامی؟ البته که کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا،  اما هر روز با یک سر و گردن بالاتر. نه اسیر زن، زینب، حق سخن گفتن دارد و نه اسیر بیمار، سجاد، لباس عافیتی بهتر از کفن دارد.
می‌گویند حسین به ما یاد داده است که مرگ سرخ بِه از زندگی ننگین است، اما نمی‌گویند مشروط به آن که خون را تو بدهی، نه آن که، مردم به تو هدیه بدهند. ور نه این دین همه‌اش شعار می‌شود . محرم و صفر کلاس درس یزیدتر شدن می‌شود. مردم بر سر خویش می‌زنند و حکومت بر سر مردم. دستگاه سرکوب چو گوشتی به استخوان چسبیده ببیند، فیلش یاد آبان و سگش هارتر می‌شود. آری حسین حسین شعار ماست، خود، یک اعتراف می‌شود. آن که سر و پا می‌داد جایش با بی سر و پا، پر می‌شود. آن که دست و پا می‌داد، جایش با دست‌بوس و پابوس پر می‌شود.
می‌گویند برای آزادی سر از پا نمی‌شناسند. راست می‌گویند میان دو پا از سر، سربلندتر می‌شود.
حرف زیادی زده است، زیاد حرف زده است. سربازان گمنام امام زمان، طالبانِ اصلاح آمده‌اند دم در. برق نیست، آیفون کار نمی‌کند. سرزده آمده‌اند، بدون هماهنگی، نه با او، نه با اداره‌ی برق. آمده‌اند که بگویند وقتی هیچ چیز طبیعی نیست او را چگونه آرزویی‌ست که مرگ هر کس طبیعی باشد؟ آیه‌ی قرآن می‌خواندند: لقد جئتمونا فردی. همانا نزد ما تنها آمدید. حال آن که نزد او تنها آمد‌ه‌اند.
می‌گویند کارتان تمام هست، مذاکرات صلح کنید می‌شوید افغانستان. آزادی را برایتان بیگانه بیاورد می‌شوید عراق. اصلا آروغ لاییک بودن بزنید باز می‌شوید اردوغان. نیت بهار کنید و زورتان نرسد می‌شوید شام. بهاران خجسته باد سر دهید و زورتان برسد می‌شوید همین امروز، همین جمهوری. با این همه راه‌های بسته، در این خاورمیانه به چه امید بسته‌اید؟ غم نان بخورید و غم افغان نخورید. این همه سر به هوا، از هواپیما نگویید. اصلا چرا غم؟ یوسف گم گشته چهل و سه سال قبل، به کنعان، به تهران بازگشته است. کاری نکنید انتقام برادران یوسف را از برادران رایت بگیریم. بال هواپیمایتان را درست در لحظه‌ی پریدن، با تیرکمان سپاه ابرهه بزنیم. ما سنگ‌هایمان را با خدا وا کرده‌ایم و در خانه‌ی خدا نشسته‌ایم. به یاد مستمندان، نیز، یک عدد حجر الاسود به شکم کعبه بسته‌ایم. شما به سنگ‌ریزه‌های ابابیل و رمی جمرات مستضعفان، دل بسته‌اید؟
اصلا کدام سنگ؟ ما سنگ‌ها را بسته‌ایم و سگ‌ها را گشاده‌ایم. زمین به دور قبله‌ی عالمِ ما می‌گردد، به مرکز ایشان، هر روز، جهنم را تا بهشت کمان می‌زنیم. سینه به سینه نقل کنید که ما بر سرتان می‌زدیم و شما بر سر و سینه‌هایتان.  اگر مشکِ عباس علمدار را با تیر زدند، چه غم؟ اگر آب برای اهل حرم نداشت، برای ما اهل بیت و مدافعین حرم، نان، که داشت. نداشت؟
حرف‌هایشان تمام می‌شود، نمی‌خواهند با حرف، کارش را تمام کنند. دارد نماز شبشان قضا می‌شود. قضا و قدر هست، گاه نخ تسبیح، طناب دار می‌شود. 
اما اون بالا چراغی روشن هست. یک نفر توی این شهر نخوابیده، تا دیر وقت، توی دسته‌های عزاداری و مجالس پایکوبی نتابیده. طبقه‌‌اش بالاست اما از طبقه‌ی بالا نیست. گوشی آیفون توی دستش هست اما دستش گوشی آیفون نیست. با این همه، او لحظه‌ی زمین افتادن یک خاورمیانه‌ای را پخش کرده است، کاری که رسانه‌های سرمایه‌داری تنها به وقت افتادن از هواپیما می‌کنند. یعنی افتادن از چیزی که خودشان ساخته باشند. برای ایشان هنوز جاذبه‌ی زمین جذاب‌تر هست. سیبی که آدم گاز زد یعنی دین، برای شیطان نان داشت و سیبی که بر سر نیوتن خورد یعنی علم، برای سرمایه‌داری. کلا سیب گاز خورده، اپل، برای شیطان بزرگ جذاب‌تر از انسان زمین خورده هست. آری باید این میوه‌ی چهار فصل بهشتی را گاز زد و به قول رییس‌جمهور امریکا از چیزهای شاد، حرف زد. گیرم چند نفری از جهان سوم به جهان آخر، از آسمان به آسمان رفته باشند. گریه ندارد، خنده بر هر درد بی درمان دواست، بخند تا دنیا، تا جهان اول به تو بخندد. از چیزهای شاد حرف بزن. از شادی ارواح.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۲۹
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی