اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۱۴ ق.ظ

نشستن به پای پاکی

با این که مستاجر بودند به او، زن خانه‌دار می‌گفتند‌. با این که درد مثل یک درخت مو، از فرق سر تا نوک انگشت پای ایشان پیچیده بود، اما چون جاده‌ی زندگی پیچیده بود و ایشان نپیچیده بودند، به او ساده، همسر یک کارگر ساده می‌گفتند. می‌گفتند در نوبت واکسن، اولویت با کسانی هست که در تماس مستقیم با مردم هستند، همان کسانی که از خط ویژه عبور می‌کنند و بر صورت مردم، از نزدیک سیلی می‌زنند. نه کارگری که از خروس‌خوان تا بوق سگ، کار می‌کند و آدم نمی‌بیند. نه همسری که تمام اون ساعت‌ها، همراه در و دیوارهای خانه منتظر دید و بازدید یک آدم می‌ماند. 
دارد از نفس می‌افتد، روسری‌اش افتاده است. چیزی نمانده است که راننده‌ی اتوبوس به گناه بیفتد. شماره‌ی کارت ملی‌اش را می‌پرسند. کجای کاری؟ نمی‌خواهند که به او واکسن بزنند، حجاب نداشته است، پرچم اسلام را احترام نذاشته است. گیرم که گردنش از مو باریک‌تر، گردن او بوده است که پیدا بوده. بی‌عدالتی‌ست اگر جریمه، گردن راننده بیفتد. می‌خواهند به تعداد بی‌حجاب‌ها، پونز وارد کنند. به دست نمی‌زنند، برای ایمنی گله‌ای، به پیشانی می‌زنند، به پیشانی گاو پیشانی سفید.
دانشجوی ستاره‌دار دانشجو نیست که واکسن بزند، درس نخوانده است که دعوت‌نامه بگیرد، فرار مغزش را جار بزند. کارگر می‌شود. خانه‌نشین، خانه‌دار می‌شود. مادر نیست که بهشت زیر پایش باشد، به یاد جنبش سبز، علف زیر پایش سبز می‌شود. 
کارگر ساده را، در زمان و مکان، در آبان و خوزستان، واکسن نمی‌زنند که کرونا نگیرد، گلوله می‌زنند که هیچ گاه کرونا نگیرد. خانه به خانه می‌گردند. زیر شکم‌ها را جستجو می‌کنند، یکی را بهر فرو کردن و دیگری را برای در آوردن، سرنیزه و گلوله را می‌گویم، مال و بیت‌المال را می‌گویم، ناموس و حق الناس را می‌گویم. مونث و مذکر، درختان ایستاده را از پا در می‌آورند، می‌برند چوب دار می‌سازند.
فلجِ مازاد می‌شوند، خانه‌نشین، خانه‌دار می‌شوند. رد خونِ پیشانی‌های سفید بر سبزی علف می‌ماند، پرچم ایران زیر دست و پا می‌ماند.
برق‌ها رفته‌اند، آسانسور هم مثل ایشان از کار افتاده است. ویلچرهایشان برج زهرمار شده‌اند، این همه پله، شور بازی مار و پله را هم در آورده‌اند. کسی نیست برایشان دارو بخرد، کرونا گرفته‌اند. معلوم نیست از کی؟ حتما از بی‌فرهنگی خودشان بوده است که برای یک لقمه نان، دنبال کار می‌روند‌و گر نه نون قلبشان را می‌خوردند. صدا و سیما دارد تبلیغ بیمه می‌کند، می‌گوید تبلیغ بیمه نیست، فقط دارد تبلیغِ "از کی" می‌کند. 
عصبانی هستند‌. دستشان به جایی بند نیست. از بانیِ این وضعیت، از مرگ بر امریکایی که مرگ بی امریکا شد، از مردمی که می‌خواستند زندگی‌شان را کنند و به سیاست کاری نداشته باشند، از تبانی، از تباهی، از آهی که نمی‌ترساند، عصبانی هستند. دلشان یک دلِ سیر، پنجشیر می‌خواهد. شیری که توی پرچم مجاهد و سلطنت‌طلب قفس نشود. اسد اللهِ بی خدا، اسد نشود. سلطانِ جنگل، موشِ روس و دست‌بوسِ چین، یک عمامه‌ی کرم‌خورده‌ی سیاه، پیاده نظام کاخ سفید نشود.
هم برقِ کنعان قطع کرده‌اند و هم برق چشمان. هم قطع امید کرده‌اند و هم قطع نخاع‌. هم جان ما گرفته‌اند و هم عمر ما. اما چه سود؟ چگونه بگیرند این همه فکری که در ته چاه و دره روشن شد؟ درها و دره‌ها بسته نمی‌ماند برای یوسفی که به پای پاکی نشست. بایست در برابر تمام ایست‌های ایشان.
#احمد_مسعود
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۱۵
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی