اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۵۹ ق.ظ

کودک به پای کودک

-دیگه خیلی دیره، حتی برای از دنیا رفتن و خودکشی کردن هم دیر شده، چه برسه به رفتن.
-چرا باید انسان، این همه ناامید باشه؟ خدا بزرگه، هنوز میشه توی این سرزمین طناب دار را قسطی خرید.
کودکت را می‌کشند، در انتقام سخت‌. پرنده ساچمه می‌خورد، طیاره موشک. الو الو به گوشند. نقل و نبات ‌می‌ریزن. بچه‌ها دارند کور میشن، بس که دوربیناشون هیزن. تو نیز باید انتقام کودکت را بگیری، با مهدی موعود و دعای ندبه نشد، با دیوار ندبه و ارض موعود، با یک حکومت کودک‌کش دیگر. مثلا مجاهدین کودکم را برده‌اند عملیات فروغ جاویدان، و یا نه، فرمان جهاد او را برده است کربلای چهار. یا به او گفته باشند فرق هست میان فاطمه‌ی معصومه و فاطمه‌ی معصوم، ما دختر را اعدام نمی‌کنیم، اما تو را معصومانه، معصوم می‌کنیم. بفرمایید بهشت، نه بهشت زهرا، که تو را همان نشان، از زهرا کافی‌ست، بفرمایید یک جای دور، قبرستان گم و گور، بقیع که نه، فروغ دیده‌ی حق باوران، خاوران‌. و یا مثلا کودکم را برده‌اند سر کار، از خون جوانان وطن، چراغ قرمز، پشت چراغ قرمز روییده است. و یا مثلا کودکم را برده‌اند یک جای امن، توی ون. گفته‌اند خیالتان راحت ما دوربین نداریم، بیشتر از نوک دماغمان را نمی‌بینیم. ما امین شما هستیم خانم امینی.
و یا مثلا می‌گویند کودکم، نیکا را برده‌اند پیش نکیر و منکر، بالای یک ساختمان، برای آموزش فیزیک، متافیزیک که چگونه یک جسم را رها می‌کنیم، چگونه یک روح را، رهایی را. و یا مثلا کودکم را برده‌اند اردوی راهیان نور، تا اتوبوسشان چپ کند یا از قافله جا مانده‌اند، شیمیایی زده‌اند در مدرسه‌‌ی‌شان، راست راست می‌چرخند برای خودشان. و یا مثلا کودکان زیر هجده سال، قلاب گرفته‌اند تا بالا بروند از طناب دار، مثل کارگردان قصه‌های کودکی، کات داده است، اما نبریده است طناب دار. و یا مثلا کودکم زنده زنده، توی سردخانه‌ی بیمارستان رها شده است، مثل ایرانِ بدون آب، مثل کارتن‌خوابِ بدون خواب، مثل میرزا کوچک خان میان برف، مثل کودک آشپز، میرزا تقی خان، در حمام خون، بدون یک کلمه حرف.
کودکِ من، بزرگ هم که بشوی باز برای من کودکی، برای حکومت نیز. بازی می‌کند با جان تو. تنها جانِ یک کودک، برای او عزیز هست، جانِ کودک اعلیحضرت، جانِ کودک علی حضرت، جانِ شاهزاده، جانِ امامزاده. همه هر دم، اسماعیل، قربانی، آب زمزم، مهدور الدَمند به پای آن کودک.
همبستگی یعنی دهان همه بسته باشد جز یک نفر. کودکی که در گهواره سخن می‌گوید، پسر خدا، پسر سایه‌ی خدا. دیدی خدا بزرگ بود؟ خدای ما اون قدر بزرگ هست که سایه دارد، کودک دارد، وَلَد و لم یُولَد، ولی دارد.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۰۲/۰۸
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی