اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
جمعه, ۶ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۵۲ ق.ظ

روزِ برادر

چهل سال پس از آزادی خرمشهر، آبادان، سقوط آزاد می‌کند. آری ممد نبودی ببینی شهر آوار گشته، خون یارانت، هدر گشته است. 
خاک ندادیم که گرد و خاک بگیریم؟ آبادان ندادیم که آب و نان، همه چیزمان را بگیرید؟
از سینما رکس آبادان و خشت اولی که معمار انقلاب با عشوه، کج نهاد تا متروپل آبادان و دیواری که تا ثریا با رشوه، کج رفته است، نسلی را سوخته می‌بینی که با خاک گور خاموشش کرده‌اند. خبری از ماشین آتش‌نشانی نیست، تا چشم کار می‌کند، ماشین آتش به اختیارها، چشم‌چرانی می‌کند. فرمانده جهان‌آرا نیست که حصر آبادان را بشکند، خرمشهر را آزاد کند، نوار سلام فرمانده در نقش جهان، در ورزشگاه آزادی هست که می‌‌خواهد رکورد بشکند. چرا شلوغش می‌کنید؟ اگر آبادان روی نفت خوابیده، و علما با چشم غیر مسلح آن عمل شنیع را دیده و شهادت داده‌اند، دیگر جای هیچ شک و شبهه‌ای باقی نمی‌ماند برای سنگسار و کندن چنین گودالی در دل شهر. گیرم که آن همه شهید برای ایران داده است، هر شهادتی که شهادت علما نمی‌شود. 
اصلا شهرداری می‌خواهد با خراب کردن ساختمان، جان مردم را نجات دهد، هم‌چنان که با خراب کردن زندگی مادران و پدرانمان و به دار آویختن مجاهدین در اواخر تابستان: حسن جهان آرا، هم‌چنان که با شلیک موشک به هواپیمای اوکراین، به هواپیمای ارتش: محمد جهان آرا. می‌بینی در اسلامی که قرار بود همه با هم برادر باشند، سهم برادران جهان‌آرا و باکری، زیر خاک می‌شود و سهم برادران سپاه و شمخانی زیر خاکی.
مردم آبادان در روز برادر فریاد می‌زنند: می‌کشم می‌کشم آن که برادرم کشت. دارند با دست‌های خالی، خالی می‌بندند، حال آن که عمامه‌های توخالی، با تفنگ سر پر، توی خال می‌زنند. چه حدیث درستی، بالای منبر، به فارسی خوانده‌اند: الجار ثم الدار. نخست جار می‌زنند و سپس دار می‌زنند. و ملتی که از این دین یزید، تنها خیر شنیده است، خیری ندیده است، راستی که شنیدن، کی بود مانند دیدن؟ 
در تهران، در آزادی، بوی اسارت می‌آید، در آبادان، در اسارت، بوی آزادی. یک نفر آن سوی مرز، لب می‌گیرد و یک نفر، لب مرز، جان می‌گیرد. با این همه تضاد، خوب نگاه کن دارند سلام می‌دهند، به آخر نمازشان رسیده‌اند، تمام می‌شود خم و راست شدن در برابر بت‌بزرگِ به جا مانده از هزار و نهصد و هشتاد و چهارِ جورج اورول، کوچک می‌شود برادر بزرگ. بدون روز، بدون روزی. 
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۳/۰۶
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی