اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۵ ب.ظ

خبردار

در شب، هوای ابری، تاریک‌تر از تاریکی دیده‌ای؟ زنانِ بدون نون، زِنای محصنه با جنون. گویی که گرگ‌ها سرِ پسرش را زیر آب کرده‌اند، این پیرهن یوسف است که بدونِ یک قطره‌خون، رو به راه، کرده‌اند. گفتند علی چه بسیار قنات‌ها وقف می‌کرد، به وقت ما چاه‌های نفت را وقفِ گند زدن به زندگی ما کرده‌اند. بالا آمده است گنداب، از قنات‌های وقف شده در حکومتِ خون. نترس یوسف، این بار سایه‌ی مادر، بالای سرت هست. بار زندگی که از دوش مادرت نمی‌افتد، سطل آبی هست از دست مادرت، تو گمان کن یک دانه سیب، به احترام قانون جاذبه می‌افتد. آی سیستان و بلوچستان ببخش که حکومت نماز باران را در تهران می‌خواند و گناهانش شسته می‌شود می‌ریزد روی پای شما مردمِ پای ایران. همه از تجزیه‌ی ایران می‌ترسند اما از تجزیه‌ی سازمان آب و فاضلاب خوزستان، یک نفر هم آب در دلش تکان نمی‌خورد. اردوغان برای جنوب ارس پیام داده است که تن آذربایجان به سرت برگرد. عباس میرزا ببین با تنِ این وطن چه کرده‌ایم که تن را نزد سرِ بریده می‌برند نه سر را به روی تن. و کردستان، داغ‌دیدگانی از اسد، صدام، اردوغان و حکومت ایران، و کولبران، داستان هر که بامش بیشتر، برفش بیشتر. بابانوئل‌های سرزمین من، میرزاکوچک‌خان‌هایی گیر کرده در برف، به چهلم ایران نشسته و برف این همه ریش بر صورتشان گذاشته. آی سردار اسعد بختیاری بخت با تو یار بود که تهران را فتح کردی، به تاریخ معاصر ما این تهران بود که ما را فتح کرد. قبل و بعد دیکتاتور، چهار طرف ایران را هم‌چون سفره‌یی بلند کردند و هر چه امکانات بود به مرکز دیکتاتوری سرازیر شد، از دست و پای بسته‌ی ما، از کربلای چهار ما، روایت فتح ساختند. جنگ، جنگِ ایران و عرب بود و هیچ کس به آینده‌سازان این مملکت یاد نمی‌داد عرب هم یکی از نژاد‌های ایرانی‌ست. زبان خدایی که خرمشهر را آزاد کرد و زبان کدخدایی که قیمت بنزین را آزاد کرد هر دو عربی‌بود اما هنوز دیوارهای خرمشهر و نیزارهای ماهشهر جای گلوله داشت. و شمال شرق ایران، اسب‌های ترکمن، اگر چه رسیده به پایان، هرگز ندیده خط پایان. آن سیل بدون استاندار، آن عید بدون تحویل، هزار ترکمنچای و گلستان در لیقه‌ی دوات، هزار سمرقند و بخارا در شعر شیرین فارسی و چایی و نبات، هزار انگلستانِ چشم دوخته به هرات. و این همه را از چشمِ مردمِ تهران نبین که تهران را با این همه دود چند متر آن سو تر نمی‌توان دید، چه رسد استانی دیگر، شهرستانی دورتر. در پایتخت هم، همه با همان دست و پای بسته، آویزان از عمود منصف‌های مترو، پای تخت و تخته‌ی قبله‌ی عالم ایستاده‌اند و چراغ قوه‌ی بازجو‌ها به همه‌ی مردم ایران یکسان می‌تابد. با این همه جدایی، چرا جدا جدا به حساب همه‌ی ما نرسند؟ صدا و سیما می‌گوید ایران من، هر چه دود در این مملکت بلند می‌شود از آتشی هست که روح خدا روشن کرده است. تاریخ دوباره تکرار می‌شود، یهودا به پای چوبه‌ی دار می‌رود، حال آن که مسیح انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشیده است. آی پیامبر پاریسی، چهل سال دیر آمده‌ای. دیگر هیچ امامی در مهرآباد فرود نمی‌آید، امام را خودش فرودگاهی‌ست. چه از جلو نظامی! چه خبر داری! آب و برق که می‌آیند و می‌روند، ارزشی ندارند. ارزشی‌ها، جانی‌ها جان انسان را مجانی کرده‌اند. آن که جنایت می‌کند پایش به دادگاه باز نمی‌شود، آن که خبرِ جنایت می‌دهد دست و پایش بسته می‌شود. آهای خبردار! خبر را بر سر دار بردند.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۲
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی