اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۹، ۰۱:۰۰ ق.ظ

شغلی بغل آشغال‌ها

پشت ماشین سوار شده است. پشت ماشین که نه، پشتِ پشت ماشین. نشسته که نه، ایستاده. تو گویی آخرین نفری بوده که خود را به اتوموبیل رسانده است و چون داخل جا نبوده، همان بیرون ایستاده است. راننده فرشته حمل نمی‌کند که ما را از مهرآباد به بهشت‌زهرا مقصد باشد. مبدا و مقصد او یکی هست، سطل آشغال. گویی از تمام میگوها و نارنج‌های عالم به او همین رنگ فسفری و نارنجی لباسش رسیده است. خطوط رنجِ وسط پیشانی‌اش، تمام انگشتان زنان مصری را به هنگام بریدن ترنج، به سلامت نگاه خواهد داشت که سرنوشت او را نه یوسفی میانه‌ی بارگاه، یوسفی دست بسته، وسط بازار، زیر بار و ته چاه نوشته‌اند. غمزه‌ها را همه تاریخ مصرف، گذشته‌اند، چه کسی گفته است تاریخ همیشه تکرار می‌شود؟ بیا و ببین، نگار من که از فرط درد نان و آب، به مکتب نرفت و خطی از نان و آب ننوشت، کجا مساله‌آموز کدام مدرس شد؟ او که درس سیاست نخوانده بود، تنها کارگر شهرداری بود نه شهرداری در لباس کارگر. می‌بینی اگر شهرداری کنار کارگر بنشیند، فرزندان آن کارگر آرزو می‌کنند کاش پدر ما کارگر خالی بود. تا به حال خالی‌تر از خالی آرزو کرده‌ای؟ دیر آمده‌ای، پشت ماشین ایشان، زیر باد کولر، می‌خواهی با یک خسته نباشید گفتن، بار عذاب وجدانت را خالی کنی؟ چرخ‌های سطل آشغال خراب شده‌اند، تو گویی آشغال‌ها به صندلی قدرت چسبیده‌اند، از جایشان تکان نمی‌خورند. دارد از پشت تلاش می‌کند که دستگاه، آشغال‌ها را بالا ببرد، چه قدر به دم و دستگاه حکومت می‌ماند. آن سطل سرانجام خالی می‌شود تا طبقه‌ی من پوست موزهایش را داخل آن اندازد، تا کسی سُر نخورد. یک وقت آب در دلتان تکان نخورد، طبقه‌ی ایشان موز نمی‌خورند. حالا او سوار شده است و از حال من پیاده خبر ندارد. من هم خبر ندارم که او برای آن که کار پیدا کند، مدراک دانشگاهی‌اش را توی سطل آشغال انداخته است. این همه سال کسی به او نگفته بود بابت بوی آشغال‌ها ماسک بزند، حالا بابت ویروسی که قدرت بویایی را می‌گیرد می‌گویند ماسک بزند. لب‌هایش از پشت ماسک‌ها از کار افتاده‌اند، زیر لبی ندارد که با آن غر بزند. بعد از او یک نفر دیگر می‌آید که به سطل آشغال سر بزند. گویی که نان شبش را تو آشغال‌ها گم کرده است. و تو چه می‌فهمی تماشای یک سطل خالی برای او چه حالی دارد؟ اینگار که شهرداری خانه‌اش را خالی کرده باشد و یا فهمیده باشد خانه‌ی خدا از قضا یک کعبه‌ی توخالی باشد. دارد آتش می‌گیرد اما او به اندازه‌ی یک سطل آشغالِ آتش گرفته برای حکومت اهمیت ندارد. چه قدر بی‌انصافم من! می‌گویم حکومت به فکر مردم نیست. اصلا بنزین را گران کردند تا طبقه‌ی فرودست نتواند بنزین بخرد. نتواند خود را با بنزین آتش بزند. آشغال‌های تر و خشک را از هم جدا می‌کنند، اشک‌ها با آب‌های دهان و زهدان یکی می‌شوند، خشک مقدس‌‌ها از هر چه تر است برتر می‌شوند.
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۱۸
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی