اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۴ ق.ظ

کبوتر صلح و آزادی

هوا گرم است. خیلی خیلی گرم است. برق‌ها رفته‌اند، آب قطع است. از حالا تا چند ساعت دیگر ، آب و برق ما مجانیست. زندگیِ ما دارد بوی بهشت، بوی بهشت زهرا می‌دهد. بالاخره نفس ما هم دارد از جای گرم بلند می‌شود. در تلویزیون هیچ تصویری از صدا و سیمای مردم ایران نیست. می‌بینید دارم سیاه‌نمایی می‌کنم، دروغگو کم‌حافظه است، دلیلش آن است که برق‌ها رفته‌اند. برمی‌خیزم که نمازم را به پا دارم، آب قطع است باید با گرد و خاک کشور همسایه، تیمم کنم. کف دست‌هایم را روی صورتم می‌گذارم، اینگار کودکی پای دار باشم که نخواهند صحنه‌ی اعدام را ببیند یا قایم باشکی در کار باشد یا قرار است ذوق‌زده‌ام بکنند. آدرنالین خونم الکی زیاد شده است، آخر این داستان، دست روی دست، گذاشتن است. می‌خواهم با خدا حرف بزنم، می‌گویند فقط امام، فقط امام جماعت حرف می‌زند. سکوت، خودش گونه‌ای عبادت است. تو گویی یک نفر دارد بالای سر قبرم، قرآن می‌خواند. قیام که تمام می‌شود، باز، صدای من نباید از صدای مردان بلند‌تر شود. اندام من نیز نباید جلو و جلوتر بیفتد، هزاران مرد به گناه، هزاران شهید به محراب، نباید که بیفتند. یک نفر می‌گوید، افتاد؟ باد می‌آید اما نه طوفانی که ستون دین فرو ریزد، ستون پنجمی باشد، گزارشی برای گزینشی ببرد. نه نسیمی که روسری من را با خودش ببرد، بر عورتی نشاند، آبروی آدم و حوایی را بخرد‌. این باد نیست، گرد و خاک کشور همسایه هست. داخل چشم می‌رود و تو را فوت لازم است. همان چشمی که میان عرب همسایه و عرب ایرانی فرق می‌گذارد. با این که عربی سخن می‌رانند، نژاد عرب ایرانی را از خود می‌رانند. این داستان خوزستان ایران است، و البته داستان ایرانی که روز به روز خوزستان‌تر می‌شود. اما این آخر داستان نیست. شاید باورتان نشود اعلیحضرت همایونی، محمد رضا شاهِ سایه‌بان، در چهارده آبان پنجاه و هفت از آیات عظام خواستند برای حفظ تنها کشور شیعه بکوشند. از آن روز، کشور، تنها از آنِ شیعه و تلاش‌ها برای آبادی و سعد‌آبادی کردن اماکن مقدس شیعه آغاز شد. پادشاه داشت می‌رفت و سلطان از باب الرضا، منتظر اذن دخول بود. تلاش‌ها نتیجه داد و از جشن‌های تولد دو هزار و پانصد ساله به جشن تولد بهشت زهرا رسیدیم. از افتخار به تخت‌جمشید و گذشته‌ای که در آن سهمی نداشته‌ایم، به جایگاه و آرامگاهی رسیدیم که در تمام افتخاراتش نقش و نشانی از ماست. شیعه‌ که قرار بود پابوس سلطان نشود، دل خوش به آن شد که یک جفت شیش، دوازده امام آورده است، یک سلطان، خراسان و یک سلطان در تهران، به دنیا آورده است. آن جا که برقش نمی‌رود و شیر آبش به رنگ طلاست. نیزارهایش تانک ندارد و خود برای آهو سپر بلاست. آن جا که کفش‌های شما را به خود شما می‌دهند نه به خانواده‌ی شما‌. آن جا که هوا، هوای شمال شهر است نه در سطح زندگی شما. گویا که نقشه‌ی ایران را صد و هشتاد درجه چرخانده‌اند، چاه‌های نفت درست وسط آستان قدس افتاده‌اند. قیمت طلا بالا رفته است و قیمت مسکن امام رضا. این کاخ همان قصر شیرین شده است، کافکای گوشت تلخ راه را نمی‌دهند. هوا داغ است و دوباره می‌خواهند داغ بر دل زنند. گفتند با انگور امام را کشتند و حال، به جرم خوردنِ آب انگور، آدم، دار می‌زنند. نام شهر را مشهد نامیده‌اند، یعنی محل شهادت. اما اینگار این ایران است که دارد روز به روز مشهدتر می‌شود. علی و کیانا مادرشان را توی مشهد گم کرده‌اند. مشهد می‌گویم منظورم همان ایران هست. می‌گویند نام خانوادگی پدر و مادرشان محمدی و رحمانی هست. این همه سال زندان بودن، چه قدر دین ناب محمدی، چه قدر دین رحمانی‌. بچه‌ها جلوی دوربین، تو گویی جلوی دفتر پیداشدگان ایستاده‌اند، که یعنی آی مردم ایران، این ما نیستیم که گم شده‌ایم. شمایی که قرار است یک ماه دیگر، نگران بچه‌های بنی‌هاشم باشید و بعد از آن راهپیمایی اربعین بروید، آیا می‌شود به خاطر ما دو سه تا قدم بردارید؟ دو سه بار قلم بزنید؟ آیا کسی از خودش پرسیده، ما برای انشای تابستان خود را چگونه گذراندید، چه خواهیم نوشت؟ ما یازده ماه هست که صدای مادرمان را نشنیده‌ایم. یک نفر دکترِ بیرون زندان، می‌گوید چه کنیم با این نسل ‌بی‌سواد و نمک‌نشناس؟ آن قدر نمی‌فهمند وقتی مادرشان کرونا گرفته است، امکان انتقال بیماری از طریق صحبت کردن، از دهان به پشت تلفن، از پشت تلفن به دهان وجود دارد. یک نفر دکترِ زندان، به جورج فلوید ایران، به نرگس محمدی می‌گوید کمپین لغو گام به گام اعدام راه انداخته‌ای که خودت را به این روز بیندازی؟ تو قبل از کرونا به بیماری لاعلاج آگاهی مبتلا شده‌ای، دیگر هیچ گاه مثل روز اولت نمی‌شوی. نه پول نفت شفایت می‌دهد نه امام هشتم شیعیان، نفس عمیق بکش. آری به جای خوزستان، به جای آن امامی که در پنجره فولاد حبس خانگی شده است، به جای آن کارگری که از امشب سر کوچه، در میان آشغال‌ها سر کار می‌رود، به جای آن لحظه‌ای که بازی قلقلک کردن طناب دار تمام می‌‌شود، نفس بکش. این همه یوسف به چاه‌های نفت خوزستان انداخته‌اند‌. این همه موسی، هرگز نرسیده به کاخ فرعون، بر زمین، به نیلِ خشکیده، انداخته‌اند. این همه شفاخانه در مذهب جعفری، کنار قبر خلیفه‌ی عباسی، هارون، نه برادر موسی بن عمران، هارون الرشید، قاتل موسی بن جعفر، به راه انداخته‌اند. این همه نرگسِ ایستاده در برابر زر، زور و تزویر، به زردی و زندان انداخته‌اند. تا یادمان برود کبوتر صلح و آزادی هیچ شباهتی به کبوتران حرم، نوکران و چاکران سلطان ندارد، او اگر سفید پوشیده است به خاطر نژادپرستی نیست، کفن پوشیده است تا بگوید می‌میرم برای آن که انسانی نمیرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۵/۰۴
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی