اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ق.ظ

متولد خرمشهر

از آن روزی که تو سرت را بر زمین گذاشتی، ‌تو گویی که تمام این سرزمین را متر به متر، قبر به قبر، یک مین کار گذاشته‌‌ باشند. اینگار قرار نیست کسی از ما زنده بماند. زندگی دَهَنی شده است و کاری از دست ساز‌دهنی‌ها ساخته نیست. اصلا از آن هزار و سیصد و هشتاد و هشتی که تو رفتی، این سال‌ها همه جشن تکلیف مرگ و دَشت اول قاضی القضات، برادرِ مرگ بر، بوده است. دیگر تنها تصادف نیست که بوی مرگ می‌دهد، تنها یک تصادف است که انسان را زنده به خانواده‌اش پس می‌دهد. راستی لااقل تو خبر داری چرا هواپیمای اوکراینی را زدند؟ اذان کافی نبود؟ با شلیک دوم، اقامه هم گفتند. از آمار کشته‌های آبان چه طور؟ از آمار واقعی کرونا در بیست و چهار ساعت گذشته؟ از آمار پلاسکو، از سانچی، از اعدام‌های دسته جمعی، از کوی دانشگاه، از آرایی که شمرده نشد؟ از اعتراف‌های شمرده شمرده، از خودسوزی دختر آبی، از خودکشی دختر ایلامی، از آن زوج مرتب دختران اصفهانی، بالای پل چمران، قبل از سقوط آزاد، خبر تازه‌ای داری؟ می‌بینی چه قدر چشم و گوش ما را بسته‌اند؟ اگر هم باز می‌شود برای آن کار دگر است. می‌گفتی بعد از پنجاه و هفت تمام مردها مردند، من چه می‌دانستم این جواب کسانی می‌شود که بر سر مزارت می‌گویند مرد که گریه نمی‌کند‌؟ راستی یادت هست آن روزی که کمتر از یک هفته برای ما دو بار اسباب بازی خریدی و مامان با عصبانیت گفت بهروز، بچه‌های من باید بفهمند درآمد پدرشان اندازه یک معلم است؟ و تو بعد از آن حتی به ما عیدی هم نمی‌دادی. و یا آن انتخاب رشته‌ی مهندسی نفت، گرایش بهره‌برداری. چه قدر تو و مامان اصرار داشتید بزنم و من سرانجام آن گرایش برده‌داری را زدم. تو گویی آن شب خودم را در تاریکی با آن دایره‌های خالی و توپر برگه‌ی انتخاب رشته، با آن تیر خلاص برای همیشه زده بودم. عابری می‌گفت چشمش زده‌اند. و من تنها دلم برای مهندسی برق له‌له می‌زد. بچه‌ی درسخوان قانونگرا نمی‌دانست کارنامه‌ی سبز اندازه‌ی یک کیلو سبزی خوردن، اندازه‌ی روزنامه‌ی دور آن، ارزش ندارد و چهار سال اشتباهی از ترس سرباز صفر شدن، در حسرت صفر و یک‌های دیجیتال لال شد. پول توی نفت بود و نفت درآمد کشور، تو تمام آن سال‌ها گمان می‌کردی من دارم با کسی یا چیزی لجبازی می‌کنم، باورم نمی‌شد تو که مغرورترین بودی به خاطر من، به لحبازی‌های خودت اعتراف کنی. و یا آن لغو معافیت قد و وزن درست یک هفته مانده به کمیسیون، و تو به پیشانی بلند من خندیدی. و یا آن موقع اعزام که اصلا خوش نداشتم کسی ترمینال بیاید و تو همراه بابا به زور آمدید. حتی برای لج آن کچل اخمو تو تا بالا هم آمدی. از این جا به بعد با این که تمام دوربین‌ها از باب خدمت به نظام نامقدس، خاموش شدند تو چه قدر خوب حدس زده بودی چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. دیوانه‌ای که قرار بود با عصیان قرار بگیرد و گرفت. آخرش دیدی که من به مهندسی برق رسیدم، اما چه سود که چند ماه بعد، برق چشمان تو را برای همیشه از من گرفتند. اینگار که این زندگی مثل چاه فاضلاب باید همیشه گرفته باشد. تو که خود متولد خرمشهر بودی، چه نیازی داشتی خدا دوباره تو را آزاد کند؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۱/۲۷
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی