اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۱ ق.ظ

روز دختر

بالای آب می‌آیی نفس می‌گیری دوباره زیر آب می‌روی، این تمام حکایت بالا و پایین زندگیست، بالا آمدنت هم در خدمت پایین رفتنت خواهد بود. شما هم باشی خسته می‌شوی، نمی‌شوی؟ نفس کم می‌آوری، نمی‌آوری؟ بعد هم بالای آب عده‌ای خوش‌گذران پیدا شوند و به تو بگویند خوش باش، بخند، از زندگی لذت ببر. چه می‌کنی؟ تنها یاد نفرینی می‌افتی که می‌گفت روی آب بخندی. اگر خون به مغزت برسد اتوپیای تو می‌شود خشکی یعنی همان خاک و خل، یعنی همین خاک خل‌پرور. آن قدر روی سرت فشار می‌آورند که توی زمین فرو می‌روی و دوباره آرزوی آب می‌کنی. می‌بینی دردهایت نرفته بودند تنها داخل یک اسب تروا پنهان شده بودند. آیکون باک چهار چرخت روشن می‌شود، به مرز بی‌باکی می‌رسی. اما به جای این که کُرکُ پَرت بریزد، ترست می‌ریزد، یک نوع خونسردی سر زده از راه می‌رسد. نخست نیت می‌کنی سایه‌ات را بکشی که این همه مثل مدرسه‌روهای شب امتحانی توی حیاط خلوت ذهنت راه نرود‌. اما برای کشتن آن باید آفتاب و مهتاب را بکشی. باید با کل طبیعت درگیر شوی. همین طوری که نمی‌شود، پول می‌خواهد. به نقطه‌ای خیره می‌شوی گمان می‌کنی تمام تو در همان نقطه جا خواهد شد اما نمی‌شود. اعتصاب غذا می‌کنی تا لاغرتر شوی، تا جا شوی. اما یک مرتبه یادت می‌افتد که آب را باید بخوری، آخر می‌خواهی به جای تنت کلیه‌ات را بفروشی، کلیه‌ات باید سالم بماند. آزمایش می‌دهی، گروه خونی‌ات آ بِ مثبت می‌شود یعنی هم آ خدا را خواسته‌ای هم بِ خرما را خواسته‌ای. گند آخر را با مثبت بودنت زده‌ای به هیچ کس نمی‌توانی اهدا کنی جز آن که از همه کس اهدا را قبول می‌کند. از لیست خطت می‌زنند و باقی زندگی یک بازی تشریفاتی می‌شود. همراه چراغ‌ها خاموش می‌شوی. فکر می‌کنی بر آن مردکی که توی رختخواب است چگونه می‌توانی خرده بگیری؟ هر چه باشد این نخستین پرده از زندگی برای ناکام نرفتن از دنیاست. آن مرد حق دارد گاوی نباشد که توی هوا شاخ می‌زند. از زکریای رازی به این طرف این تمدن هیچ کشفی نداشته است، چگونه دل خوش نباشد به این که کریستف کلمب یک تن شده است و از راز سرزمین موعود در شب معراج پرده بر‌داشته است. قرآن بر سر نیزه می‌رود و راه عقل به چشم باز می‌شود، می‌گویند کارت تمام شده است، حالا دیگر دختر نیستی. آن پرچمی که برایشان مقدس بود باد توی خواب برده است. یونس پیامبر بابت ناامیدی از قومش به شکم ماهی رفت، تو را که از همان اول در شکم ماهی به دنیا آمده‌ای کجا خواهند برد؟ این بار که پایین رَوی بالا نخواهی آمد، آب تو را بالا خواهد آورد و چه زندگی مسخره‌ای که برای اثبات زنده بودنت باید خودت را بکشی.


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۴/۱۳
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی