اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
آخرین مطالب
چهارشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۴۸ ق.ظ

خدای بدون ماه، خدای بدون ما

تقویم، زمان، در سرزمین صاحب‌الزمان به سخره گرفته شده بود. در روز تعطیل، به مدرسه رفته بودیم. معلم روی تخته نوشته بود: امروز مثل دیروز آخرین روز ماه رمضان هست. حکومتِ تا دندان مسلح، به چشم که می‌رسد، غیرمسلح می‌شود. همان چشمانی که چشمان همه را کور مادر زاد می‌خواهند، اسفندیاری باشند چشم بسته در آب و یا اصفهانی باشند زبان بسته به آب، چشم به راه چشم در آوردن آقا محمد خان در کرمان، با هفت سینِ سلطان: سرسپردگی، ستون پنجم، سرگردانی، سراب، سرنیزه، سلاخ‌خانه و سردخانه. با تفنگ ساچمه‌ای، با اسید‌پاشی خدام حرم غیرت ایرانی.
او تخته‌سیاه را سفید می‌کرد و ما کاغذ سفید را سیاه.  تکلیف همه می‌بایست روشن می‌شد، سفید یا سیاه؟ کسی حق نداشت خاکستری یا آتش زیر خاکستر بماند. بلند فریاد می‌زد مرگ بر اپورتونیست. پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست. مِن و مِن نکنید. حرف‌هایم را قبول دارید؟ آری یا خیر؟
بوی نکیر و منکر می‌آمد، رفراندم روح خدا، اوایل بهار، اعدام‌های روح خدا، اواخر تابستان. او می‌خواست به ما بیاموزد که چگونه یک زورگو، مخالفان خود را، زورگو تربیت می‌کند. 
آن قدر زبان‌های سرخ را به دار آویخته‌بودند که نوبتِ گل انداختن بر گردن فحش‌های آبدار، شده بود. خاموشی، خشم، خشم، خاموشی، دو نیمه‌ی پر لیوانِ فروپاشی بودند. آژان‌ها دست‌بند می‌زدند بر دستانی که به جایی بند نبودند و مردم دست می‌زدند برای انگشتانی که بند بندشان یکپارچه دشنام بودند: سبابه، شست، میانی، لعنت بر هر چه میانه‌روی خاورمیانه‌ای، عرب، عجم، چشم آبی. آقایی که همه را یک پارچه آقا، مرد، پاچه‌خوار می‌خواست و رعیتی که مشت‌هایش لایک می‌شدند و لایک‌هایش، مشت. خسرو پرویزی که گوشی برای شنیدن نداشت و پرویزی که مشت می‌زد بر گوشی. محاکمه‌های سر پایی. اعدام‌های پشت بامی. عقب، مانده بودیم از پنجاه و هفت، عقب‌مانده بودیم از پنجاه و هفت. مدرسه‌‌هایی که همه مدرسه‌ی رفاه شده بودند و بهشت‌هایی که همه بهشت زهرا. 
معلم خوشحال شده بود که روز او تعطیل، حرام نشده است، بعد از آن همه املا، مهمان یک انشا شده است. داشت فکر می‌کرد که روزش را برده است اما این دستگاه زور بود که داشت او را از سر کلاس می‌برد.
برای شاگردان او هنوز زود بود که بفهمند در این سرزمین، بهار و بهارستان بوی خون می‌دهند، دوازده اردیبهشت هزار و سیصد و چهل، شصت سال، بیشتر هست که به معلم انگشت شصت، نشان می‌دهند. شاگردانش شعار می‌دادند بر ضد حکومت شعار‌. دیگر کودکان کار در خیابان تنها نبودند. معلوم نبود روز قبل، کارگران چه کار کرده‌اند که همه‌ی تیرها می‌خواستند کارگر شوند؟ 
تصویر امام به ماه رفته بود‌. آن قدر بزرگ شده بود که دیگر کسی، ماه را نمی‌دید. در حکومت آه و گناه، هیچ روزی عید نبود. همیشه شعبون، یک بار هم رمضون، نه. همیشه رمضون. بدتر از شعبون. بدتر از شعبون‌های بی‌مخ. بدون افطار. بدون فطر. بدون فکر. بدون نان. بدون آب. عصای موسی در دست موساد. ایران توی مشت اسراییل. مشت‌های توخالیِ مرگ بر اسراییل. یک نیلِ خشکیده. یک فرعونِ آب‌دیده. قطار انقلاب از خارج، کنترل شده، مثل قطار کرمان-زاهدان، با یک طوفان، از ریل خارج شده، عمر آزادی مثل آفتاب لب بوم. پشت بومی بدون مهتاب. تلسکوپ‌هایی که تنها تا نوک دماغ را نشان می‌دادند. دماغ‌های دراز، با شهوت دروغ.
پاک کنید تخته سیاه را. پاک کنید معلم ایستاده کنار تخته سیاه را. تخته کنید این همه افکار سیاه را. از نو بنویسید: به نام خدایی که ماه خدا را آفرید نه خدایی که ماه را آفرید. 
 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۲/۱۴
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی